خبر و دیدگاه

نامه به روشنفکران دینی

نامه چهادردهم

یک سحر چون نقش بندم صد چمن رنگم شکست    تا به پروازی رسم اندیشه چندین بال ریخت

از هزاران سال به این طرف انسان های اندیشمند به این فکر بوده اند که انسان کیست و از کجا آمده است؟  برای چه آمده است؟  به کجا خواهد رفت؟ دنیای ماده چیست؟ آیا جهان خالقی دارد؟  اگر دارد آن خالق کیست؟

از قدیم به اینسو دین، فلسفه، عرفان و علم پیشقدم شده اند تا به این سوالات پاسخ گویند.

در قرون وسطی دین میتوانست به این سوالات جواب عرضه کند. آن جوابها برای مردم آن زمانها قابل قبول بود. چون علوم مثبته هنوز انکشاف نکرده بودند. اما در دنیای که امروز ما زندگی میکنیم علم و تخنیک مودل های جدید فکری را به مردم عرضه میکنند. به این ترتیب تقاضای عقلی بشر را برای درک حقیقت بسیار بلند برده اند. در زمان ما دین قدرت استدلال خود را با گذشت هر روز از دست میدهد. چون جواب های دین در مورد خلقت،  انسان مدرن را قانع نمیکند. مثلا اینکه خداوند انسان را از آب یا گل یا خاک ساخته است یا اینکه خداوند در عرش(تخت یا خیمه)است و از آنجا حکم میراند وغیره. این داستان ها را فقط میشود به اطفال قصه کرد. طوری که دیده میشود معلومات علمی با معلومات دینی در تضاد قرار گرفته اند. امروز علم تمام فضای زندگی و اندیشه را اشغال کرده است.حتی فلسفه با تمام طول و عرضش خود را ناتوان میبیند.

اما عرفان آنهم به این دلیل که جایگاه آن قلب انسان است و از جانب دیگر نظریات عرفانی با علم در تضاد نیستند و پیامِ انسان دوستانه دارند.جای خود را در دل ها حفظ کرده است.

عرفان شناخت درونی و افکار عمیق در مورد حقیقت است که با تجربه درونی انسان سر و کار دارد. درعرفان خداوند مصداق حقیقت است. عرفان شناختی است فراتر از واقع گرای حسی وآزمایشی. عارفان حواس پنجگانه یا استدلال خشک را برای درک حقیقت کافی نمیدانند و عشق را رهبر عقل میدانند. عارفان به این باور اند که کلید خوشبختی انسان معرفت خداوند است. تا انسان به این امر واقف نشود،  دست از زورگویی و خیانت و غارت برنمیدارد. در عرفان خدا محورِی عین انسان محوری است. عشق به آگاهی عشق به تمام تجلیات حق است. عرفان بر عدم خشونت تاکید میورزد و برای به کمال رسیدن پلورالیزم، آزادی و احترام به حقوق هر انسان را لازم میشمارد.

به گمان بنده اگر به فرهنگ خودمان رجوع کنیم میتوانیم باب جدیدی در ساحه اندیشه باز نماییم.چون عرفان هم علم هم دین و هم فلسفه را در بر میگیرد. از این بابت فرهنگ فارسی ما بسیار غنی است. به کمک عرفان میتوان در عقب تصور میخانیکی عالم که علم به ما بیان میکند. آثار میتافزیکی آنرا آشکار سازیم. چون عرفان با علم در تضاد نیست میتوانیم از دست آورد های علمی استفاده کنیم و بین علم وعرفان دوستی ایجاد نماییم.

بر اساس کشفیات فزیک جدید دنیای اوبجکتیف که صفات آنرا شعور ما تائید میکند خارج از شعور ما قرار ندارد. این نظریه رخنه بزرگی است در نظر انشتین که جهان را ماشین میخانیکی خوانده بود. امروز ثبوت شده است که دنیای بیرون ما دنیای مجازی است که آنرا ذهن ما میسازد. ذهن ما طول موج  ذرات فوتون را به صورت روشنایی تصویر میکند در حالیکه خود فوتون رنگ ندارد. به این اساس جهان خارج از شعور ما رنگ ندارد. روشنایی ندارد. صدا ندارد و آنچه در بیرون دیده میشود اثر مغز و شعور انسان است. به این دلیل دنیای بیرون را دنیای مجازی میگویند. ارتباط دنیای اصلی و دنیای مجازی از طریق حواس پنجگانه است. عالم درونِ انسان به شکل اندیشه، کلام، شعر و هنر ابراز میشود. که خاصیت میتافزیکی دارند. مولانا میفرماید:

ای برادر تو یکی اندیشهی     مابقی تو استخوان و ریشهی

اگر به تاریخ اندیشه نظر اندازیم،  دو جریان فکری خود شان را به نمایش میگذارند. یکی سبیریتوالیزم یا اعتقاد به عالم روح  و دیگری ماتریالیزم یا  ماده گرایی.

این دو طرز تفکر همیشه وجود داشته و در جریان سیر و انکشاف خود دو مفهوم ایده آلیسم یا معنویت و رئالیسم یا واقع گرایی را به وجود آورده اند.

ایده آلیسم: دیدگاه فلسفی است که مدعی است که ایده ها موضوع حقیقی معرفت هستند. چون ایده امکان بودن را فراهم میکند. به این دلیل ایده بر ماده مقدم است. ایده آلیست ها فکر میکنند که واقعیت خارجی چنانچه دیده میشوند نتیجه فرایند های ذهنی اند و برای شناخت حقیقت نمیتوان به آنها باور کرد. آنها حقیقت را غیر قابل شناخت میدانند.

در مقابل فیلسوفان رئالیست قرار دارند.که به اصالت ماده با ور دارند و روح را کدام چیز خارج از اثر ماده نمیدانند.

رئالیسم: دیدگاه فلسفی است که مدعی است  که بین علم و معلوم قابلیت تطابق وجود دارد  و علم جهان را همان طور که است توصیف میکند. و انسان میتواند امور عالم خارج را کشف کند.آنها فکر میکنند که جهان به اساس میخانکیت های بیچیده بنا شده است که با عقل میشود آنها را شناخت و محاسبه کرد.

اینجا بد نیست نظری هم به نظریات عارفان اندازیم چون حقیقت را فقط آنها دانسته و شناخته اند.

عرفان میگوید هردو نظر در حقیقت درست است. ظاهر عالم ظهور آگاهیست. ظاهر ماده را میشود با عقل محاسبه کرد و اندازه گرفت اما باطن یا ذهن قابل شناخت نیست. مثال انسان که ظاهرش دیده میشود و مشخصات ظاهری انسان قابل محاسبه و اندازه گیری است. اما اندیشه اش تا بیان نشده پنهان است. بیدل دهلوی میفرماید:

نقش جهان نتیجه اندیشه دوییست    نیرنگ شخص و آئینه تمثال زاده اند

یا

فهم یکتاییست فرق اعتبارات دویی    عمر ها شد خوانده ام بر خویش افسون ترا

اینجا عارف بزرگ بیدل دهلوی میفرماید که آنچه از مکاتب فلسفی است اعتبارات ذهنیه در بستر فضا زمان است که به نیرنگ شباهت  دارند. از این نیرنگ عالم مثال زاده شده است. که ظاهرا قابل درک است ولی باطنش پنهان است. در بیت دوم اعتبارات ذهنیه را برای اعتبارات عقلیه لازم میداند و میگوید که از فرق این دو نوع اعتبار است که فهم یکتایی حاصل میشود. او ارتباط بین ظاهر و باطن را برای شناخت لازم میداند و این ارتباط را افسون یا طلسم خداوند میداند. چون میدانیم که خداوند در عین شدت ظهور پنهان است. عارفان عالم را ظهور آگاهی میدانند. و آگاهی را صرف با آگاهی قابل شناخت میدانند. اینجا لازم است یاداور شد که در قدیم بجای آگاهی کلمه روح را به کار میبردند. ما کلمه آگاهی را به کار میبریم چون ملموس تر و به هر کس قابل درک است چنانچه میدانید انسان نه تنها آگاهی دارد بلکه خودش آگاهی است.

اکتشافات اخیر در میخانیک کوانتوم حقانیت عرفا را در بستر تاریخ نمایان میکند. چون عارفان بر ترکیب دو جنس آگاهی(روح) و ماده باورداشته اند. اما فلاسفه بر تقدم یکی بر دیگر تاکید داشتند. عرفان میگوید که نه روح یا آگاهی بر ماده مقدم است و نه برعکس بلکه آنچه ظاهر است ظهور آگاهی است. چنانچه وجود شما به صفت موجود ظهور آگاهی است ولی ذهن شخصیت قلابی در محدوده جسم ایجاد کرده است. این شخصیت برای بقای خود چیز هایی بنام دین کلتور و فرهنگ ایجاد میکند. اگرچه تا حدی ضامن بقا است اما باعث مشکلات جدی در زندگی بشر شده است. اما با عشق و عقل میتوان این دیوار را از میان برداشت.

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک    چند روزی قفسی ساخته اند در بدنم

در عصر ما فزیک فلسفه را دور زده و درک جدیدی از جهان به ما عرضه میکند. آنچه میخانیک کوانتوم به ما میگوید، با درک کلاسیک ما از جهان پیرامون فرق دارد. نتایج تحقیقات اخیر شگفت انگیز بوده و درک ما از جهان را به چالش میکشد تا حدی که تحلیل و تجزیه منطقی را غیر ممکن میسازد. در این حالت برای سیر اندیشه ها به کمک عارفان نیاز داریم. چون فقط آنها از اسرار و پیچیدگی خلقت آگاه بوده اند. فزیک کوانتوم ما را به جایی میبرد که آگاهی ما از سرحد ماده عبور میکند. اینجاست که انسان میداند که او نه تنها آگاهی دارد بلکه خودش هم آگاهی است. این تلا قی علم با عرفان انسان را به عوالم نا آشنا میبرد. چیزیکه هضم آن برای انسان عادی مشکل است. امروز فزیک آنقدر در عمق ماده نفوذ کرده است که چیزی از ماده باقی نمانده است تا سرحد هیچ تا سرحد عدم. آنجا شعور محض است که از بحر معانی سیراب میشود. از دین چه میپرسی حتی آنچه انشتین در مورد کائنات گفته بود به گذشته ها تعلق دارد. امروز فزیک درک حقیقت را فوق ادراکات پنجگانه حسی میداند. در فزیک جدید نمیتوان تفصیل کائنات اوبجکتیف را پذیرفت چون حقیقت را شعور ما تعریف میکند نه اینکه مستقل از ما وجود داشته باشد.

جمالش آفتاب آمد جهان او را نقاب آمد    ولیکن نقش کی بیند به جز نقش و نگاری را

معنی حقیقت ارتباط به این دارد که چگونه میخواهیم آنرا ببینیم از همه تعجب آورتر این است که آنچه هستی از آن ساخته شده است معلوم نیست که موج است یا شی. اگر الکترون را موج فکر کنیم عالم ماتریالستی کاملا از چشم ما محو میشود و سرحدات ماده از میان برداشته میشود. در این حالت ما وارد یک عالم دیگر میشویم. عالم آگاهی صرف.

نگه جهان نوردی قدمی ز خود بیرون آ     که ز خود اگر گذشتی همه جا رسیده باشی

خود عبارت است از چهارچوب مادی که ذهن به نام جسم برای ما تعریف کرده است یا اصالت ماده.

در اخیر خدمت عزیزان عرض شود که معلول را نمیشود از علت جدا دانست. بلکه معلول اثر علت است و علت مقدم است بر معلول. به عبارت دیگر معلول ادامه علت است. نمیشود علت را پاک و خداوندی دانست و معلول را زشت و شیطانی. فرهنگ ما، کلتور ما قوانین ما حتی اقتصاد ما زاده دِین ما است. نمیشود دین ما را پاک و خداوندی بنامیم ولی محصول آنرا زشت و کثیف شماریم. به این طرز فکر کردن خلاف عقل است. یک نظر یا یک آیت یا یک حدیث هر قدر عقب مانده تر باشد ما به آن افتخار میکنیم، چون از محمد(ص) به ما رسیده است. در این انبوه آیات و احادیث  هر عمل زشت را  میتوان توجیه کرد.  مثلا یک مرد شصت ساله  یک طفل هفت ساله را  نکاح میکند. ما چشمان مارا میبندیم چون پیغمبر این کار را کرده بود. یا در سوریه زنان را به صفت کنیز میفروختند و به صفت برده جنسی از آنها استفاده میکردند. واکنش جهان اسلام در مقابل این جنایات معادل صفر بود. ما به زن ها نگاه تحقیر آمیز داریم. چون دین آنها را تحقیر کرده است. مشکل اصلی ما دکتاتوری دینی است که جلو آزادی اندیشه را گرفته است و هر نظر مترقی را ضد دین میشمارد و آنرا سرکوب میکند.  فشار سیاسی و دینی روی فرهنگ اصیل ما به حدی است که حتی زبان خود را داریم ازدست میدهیم.

بیا تا گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم   فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم

ما باید نظریات عارفان مان را سرمشق خود بسازیم. در آنصورت هم به خداباوری ما لطمه وارد نمیشود وهم با علم و فلسفه در تضاد واقع نمیشویم. به این ترتیب میتوانیم جامعه حقوق محور بسازیم.جامعۀ که حقوق طفل و زن و مرد در آن محفوظ خواهد بود.

امید این امانت به مستحق برسد.       

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا