اینک به بهانۀ “امریکایی که من دیدم”
از آنجا که زنده گی بهانه است برای زیستن و زیستن بهانه است برای آفرینش های بکر و تازه؛ البته با خلاقیت های شگفت انگیز و حیرت آلود که در بسیاری موارد به گفتهء مولانای بلخ حیرت اندودی آن پای استدلال را چوبین می سازد یا اینکه می توان گفت، زنده گی در کلیت خود راه و رسم بهانه جویی ها به سوی شدن های بی پایان است تا دلی شگفته شود و نهالی به بار و برگ بنشیند و جهان دیگری ساخته شود. به این ترتیب رسم هنرمندی زمانه ها به یادگار بماند و در نتیجه نقش انسان به مثابهء موجودی ” خداگونه ای در تبعید” در اندرون این راه پربهانه و پیچاپیچ بایسته و ماندگار بماند. بیجهت نخواهد بود که این نوشته هم زیر عنوان ” به بهانهء کتاب امریکایی که من دیدم” بهانه ای باشد برای بیان حقیقت؛ حقیقتی که در رحم زمان آبستن شده و در هر عصری برای هر نسلی حقیقت جدید را “با تولدی دیگر” به گفتهء فروغ فرخ زاد این شاعر همه زمانه ها، عاشقانه و عامدانه و صادقانه بنمایاند.
“آمریکایی که من دیدم” یکی از کتاب های مشهور سیدقطب است که در زمان سفر به امریکا به شکل نامه های جداگانه عنوانی دوستان خود فرستاده بود که پس از شهادت او توسط یکی از نویسندگان جمع آوری گردید و زیر عنوان ( امریکا از دیدگاه سید قطب ) به نشر رسید. سید ابراهیم حسین شاذلی قطب (۹ اکتبر ۱۹۰۶ – ۲۹ اوت ۱۹۶۶) که به نام سیدقطب مشهور است، بزرگ ترین نویسنده و نظریهپرداز اسلامگرای مصری بود که به دلیل بازنگری در تأثیر برخی از مفاهیم اسلامی بر تحولات اجتماعی و سیاسی نظیر جهاد، میان پژوهشگران اسلام سیاسی، مشهور است. شماری از مخالفان اسلام وی را «آموزگار گفتمان تکفیر» در قرن بیستم خوانده اند. اندیشه های او در ایدئولوژی جنبشها و گروههای اسلامگرای، جهادی و
سید قطب با پایان دوران دانشجویی خود در سال ۱۹۳۹ کارمند وزارت تعلیم و تربیت مصر شد و به حیث نویسنده و منتقد بیشتر به ادبیات و نقد ادبی می پرداخت. نخستین رمان او اشواک (خارها) نام دارد و با نقدهایش نجیب محفوظ، رماننویس مصری را از گمنامی بیرون کرد.
سیدقطب که در اصل ادیب بود و انتقاد های تند او از نظام شاهی آنوقت مصر سبب شد تا شاه او را از صحنهء فعال سیاسی بیرون کند. هرچند شماری خواهان مرگ او شدند؛ اما شناخت شخصی که قطب با نخست وزیرمصر داشت، موفق به از بین بردن او نشدند. آنان ناگزیر شدند تا راهء دیگری پیدا کنند و برای مدتی از مزاحمت های سید در امان بمانند.
سید قطب در وزارت معارف مصر وظیفه داشت و او را در سال های ۱۹۴۸ تا ۱۹۵۰ به بهانه بررسی نصاب آموزشی امریکا به این کشور فرستادند تا از یک سو او از صحنهء سیاسی مصر بیرون شود و از سویی هم او را آشفتهء زنده گانی پرزرق و برق آمریکا کنند. این تصميم هرچند سید قطب را غافلگیر ساخت؛ اما در نخستین لحظه های سفر او را وادار به چه باید کرد، نیز نمود تا به سفر و دورنمای آن باندیشید. او تصمیم گرفت که نباید قربانی رنگ و رونق و جاذبه های فکری و فرهنگی آمریکا شود و برنامه های اصلاحی خود را از یاد ببرد. او مدت دو سال را در شهر های گوناگون امریکا سپری کرد و درین مدت وظیفهء دولتی خود را که همانا بررسی اوضاع تعلیمی امریکا بود، به شیوهء ابتکاری منحصر به فرد خودش انجام داد. او مدرک کارشناسی خود را از دانشگاه شمال کلورادو دریافت کرد. «عدالت اجتماعی در اسلام» را که اولین اثر نظری مهم او در حوزهٔ نقد اجتماعی مذهبی است، در خارج از کشور در سال ۱۹۴۹ منتشر کرد.[۴]
سید قطب در این مدت نامه هایی برای بعضی از دوستانش میفرست و نابسامانی ها حالت زار و حالت بدبختی امریکایی ها دا به تصویر می کشید. وی در ضمن از فعالیتهای روزمره خود آنان را آگاه مینمود. او تلاش کرد تا به شهر های گوناگون امریکا سفر کند و با قشر های مختلف امریکایی در تماس شود تا هرچه بیشتر امریکا و امریکایی ها را بشناسد و با فکر و فرهنگ شان بیشتر آشنایی حاصل کند. قطب گاهی در کلیسا های مختلف می رفت تا امریکایی ها را از نگاهء روحی و معنوی بیشتر درک کند. سید در پایان بررسی های خود به تحلیل جامعهء امریکا پرداخت و تصویر روشنی از جامعهء امریکا ارایه داد و از گوشه های پنهان زنده گی در آمریکا پرده برداشت.
سیدقطب در این رساله نژادپرستی، مادیگرایی، آزادی فردی، سیستم اقتصادی، آرایشگران ناشی، ابتذال، ممنوعیت طلاق، هیجانات ورزشی، رفتار های جنسی و اختلاط «حیوانی» جنسیتها (حتی در موقع رفتن به کلیسا) در آمریکا را نقد گرفته و موضع امریکا در قبال فلسطین را به شدت انتقاد می کرد. اودر این کتاب تمامی جلوه های اصلی زنده گی در آمریکا را منزجر کننده خوانده است.
قطب در این رساله نوشت که تمدن امریکا وغرب به رغم دستآوردهای خیرهکننده مادی و علمی، اساس معنوی و وجدانی ندارد. او از این هم فراتر رفت و نوشت که غرب نمیتواند موجودیت خود را در دنیا توجیه کند. او در بیشتر سطر های این رساله، کلیت جامعه امریکا را وحشی، فاسد و فاقد عواطف و احساسات انسانی معرفی میکند.
سیدقطب زمانی گوشه های زنده گی در آمریکا را به نقد گرفته بود که ساختار های سرمایه داری در آمریکا ساده تر از امروز بود و فناوری ها در عرصه های گوناگون و بویژه در حوزهء ماهواره ای در سطح پایین قرار داشت. در حالیکه امریکا در آن زمان با حمایت از اسرائیل داعیهء فلسطینی ها را زیر پای نهاده بود و هنوز درگیر جنگ ها در لاووس و کمبودیا و برما و ویتنام نشده و نظامیان با قاچاق هروئین زیر پوشش تابوت ها درگیر نگردیده بودند. شوروی افغانستان را مورد حمله قرار نداده بود و آمریکا داعیه دار جهاد افغانستان نشده و شکست و فروپاشی شوروی و یک قطبی شدن جهان به سردمداری امریکا به واقعیت بدل نگردیده بود. از همه شگفت آور اینکه آمریکا بدون درس گرفتن از تهاجم شوروی به افغانستان این کشور را مورد حمله قرار نداده بود. شاید سیدقطب در آن زمان هرگز تصور نمی کرد که آمریکا عراق را دوبار و سوریه را یک بار مورد حمله قرار می دهد و با تخریب زیر ساخت های نظامی و فرهنگی و سیاسی این دو کشور، با هزینهء ۷،۵ هزار میلیون دالر اسرائیل را از داشتن دو رقیب قوی برای همیش مطمئن می سازد.
از همه مهم تر این که دم و دستگاهء سرمایه داری و روابط و مناسبات و سیستم تولید امریکا به گونهء کنونی رشد نکرده بود. مافیا ها و لابی های بزرگ سیاسی و اسلحه و نفت در آمریکا به گونهء سازمان یافته شکل نگرفته بود. هنوز خون در رگ های کارکارگران در جریان بود و انسان به گونهء کنونی به ابزار سرمایه دار بدل نشده بود و جانشین ها در سکوی دنکیشود ها صعود نکرده بودند تا عزت و شرافت انسان کارگر را هرچه بیشتر زمینکوب نمایند.
هرچند سرمایه در آمریکا بیشتر از پیش بینی های مارکس در دست چند سرمایه دار بزرگ متمرکز گردیده است و نه تنها پیش بینی های مارکس در آمریکا تحقق پیدا نکرد و برعکس با فروپاشی شوروی مارکسیسم با ماتریالیسم تاریخی به موزه تارتاریخ رفت؛ اما روابط و مناسبات و سیستم تولید در آمریکا آنقدر متمرکز و پیچیده شده که همه ارزش های معنوی در پای تولید و افزایش ثروت قربانی شده است. حرص و ولع سرمایه دار فراتر از تبدیل شدن انسان به ماشین او را دچار نوعی از خودبیگانگی دردناک و پایان ناپذیر نموده است. هر روز بیشتر از روز دیگر انسان از خود و از انسانیت تهی تر می شود و ارزش هایش را ماشین و تولید می بلعد. امروز اگر سیدقطب زنده می بود و می دید که تمدن و فرهنگ غرب فراتر از سخن سارتر فاجعه آفرین تر شده است. سارتر می گفت غرب به تمدن و فرهنگ جدید نیاز دارد و این تمدن برسر غرب فاجعه می آورد و تاکید داشت که غرب به تمدن جدید نیاز دارد.
در آن زمان هیولای بیرحم سرمایه هنوز کودک بود و دستان خونین اش تا شانه در حلقوم کارگر فرو نرفته بود. از همه شگفت آور اینکه مخالفان فکری و سیاسی سرمایه داری از کشور های مختلف بویژه افغانستان و عراق و سوریه به مثابهء موم نرم و آرام قرار نگرفته بود. فاجعه بارتر اینکه از پول تکس آنان حمله های اسرائیل بر فلسطین را فربه تر می کند و مشت های تروریستان را در حلقوم انسان های مظلوم محکم تر می زند. سیدقطب بی خبر از آن بود که روزی امریکا زیر نام مبارزه با تروریزم هزاران انسان را در خانه های شان هتک حرمت می کند و جان های شیرین صدهای دیگر را بیرحمانه قربانی حرص و آز خود می نماید. شگفت آورتر اینکه امریکا پس از بیست سال مبارزه با تروریزم افغانستان را در کام تروریزم فرو برد و چنان وحشتناک از افغانستان فرار کرد که از فرط وحشت تروریزم طالبانی انسان این کشور خود را به بال های طیاره بست و با سقوط از بال طیاره بزرگ ترین تراژیدی قرن را رقم زدند. نه تنها این؛ بلکه. هزاران انساانسان این سرزمین را به داخل امریکا و هزاران دیگر را در کمپ های خارخارج از امریکا در حال بی سرنوشتی رها کرده است. امریکا با این کار گویا انتقام شکست از طالبان را از کسانی می گیرد که از بد حادثه خود را به دامن امریکا افگنده اند؛ اما آمریکا به به بهای بازی با عزت و حیثیت آنان و با منفجر کردن جاجامعهء آنان از آنان اانتقام می گیرد.
این در حالی است که در امریکا در دو دهه بر سر مردم افغانستان بم ریخت و ده ها تن را بازداشت، شکنجه و زندانی کرد. سرانجام این کشور را در یک حالت هرج و مرج و بدون دولت و بدون ثبات سیاسی رها کرد و بدست تروریستان سپرد.
روایت هایی وجود دارد که امریکا در بیست سال گذشته هزاران میلیارد دالر معادن لیتیم و دیگر فلزات گران بهای افغانستان را استخراج کرد و با خود برد و تمام هزینه دو دهه جنگ را از این منبع تامین کرد و بلکه سود بیشتر هم برد. شرایط کنونی نوعی دست کاری امریکا است تا پس از خروج مرجع پاسخگو نباشد و واشنگتن را مکلف بداند. در حالیکه در آغاز حملهء امریکا به افغانستان یک یا دو گروه تروریستی در این کشور لانه کرده بود، اما زمانی که خارج شد، بیش از 20 گروه تروریستی را در این آب و خاک جاسازی کرد و با خیال راحت رفت. داعش یکی از پدیدههایی است که به گفته مقام های روس، با پرواز های مشکوک به نقاط مختلف افغانستان انتقال یافتیافته و هسته گذاری شده است. در حالی که اختیار حریم هوایی افغانستان در دو دهه گذاشته کاملاً در دست امریکاییها و ناتو بود.
با این حال هرگاه سید قطب در قید حیات می بود؛ دستاورد های تمدن امریکا وغرب را خیرهکننده تر و اما بنیاد ههای مادی و معنوی آن را فاقد وجدان تر معرفی می کرد. او از این هم فراتر می رفت و آشکارا می نوشت که موجودیت غرب در جهان توحیه ناپذیر است و از جامعهء امریکا با توجه به هزاران انسان بی سرپناه و بدون خانه یا (هوم لیس) تصویر دیگری ارائه می کرد که شاید وحشتناک تر و فاسدتر و فاقد عاطفه و احساسات انسانی می بود و خون هزاران کارگر مظلوم را در رگ های سرمایه داران در نمادی از تراژیدی ترین های تاریخ به تصویر می کشید.
سید قطب هنگام باز گشت از امریکا که هنوز به مصر نرسیده بود که به تالیف کتابی زیر عنوان ( امرکایی که من دیدم ) پرداخت؛ اما به سبب مصروفیتهای حزبی و نوشتن مضمون ها در جراید و مجله ها، کتاب یادشده را نتوانست تکمیل کند . او بعد از چند سال دوباره به تکمیل نمودن کتاب آغاز کرد و کتاب برای چاپ آماده شد؛ اما جمال ناصر سید قطب را به تهمت توطیه علیه رییس جمهور زندانی نمود . سید قطب مسوده کتاب را به غرض نشر کردن به یکی از دوستانش داد. دولت از موضوع اطلاع یافت و برای بازداشت آن شخص اقدام کرد؛ اما شخص یاد شده پیش از رسیدن پولیس کتاب را حریق نمود. به این ترتیب بزرگترین سندی که میتوانست روی سیمای اصلی امریکا را به شکل واقعی آن برای جهان آشکار بکند، از بین رفت؛ اما کتاب یادشده بعدتر از شهادت سیدقطب توسط یکی از نویسندگان جمع آوری گردیده تحت عنوان ( امریکا از دیدگاه سید قطب ) به نشر رسید.
قطب در سال ۱۹۵۳ از خدمات دولتی کنار رفت و به اخوانالمسلمین پیوست. او بعدها به پلهء تأثیرگذارترین مبلّغ این گروه صعود نمود. مکتب فکری او اکنون به عنوان قطبیگری شناخته میشود.[۴]
اخوانالمسلمین و قطب از جنبش افسران آزاد در زمان کودتای ۱۹۵۲ و پس از آن به هدف تشکیل دولت اسلامی یا دست دموکراسی اسلامی حمایت کردند؛ اما خیلی زود رابطهٔ میان اخوانالمسلمین و افسران آزاد که موفقیتهایی در انقلاب کسب کرده بودند، تیره شد؛ زیرا افسران آزاد نه انتخابات باور داشتند و نه حاضر بودند مصرف الکل را ممنوع کنند. خیلی زود ناسازگاری اصول اسلامی اخوانالمسلمین و ایدئولوژی سکولار ناصریسم آشکار گردید.
جمال عبدالناصر در سال ۱۹۵۴، قطب و بسیاری دیگر از اعضای اخوانالمسلمین را به خاطر مخالفتهای شفاهی با سیاستهای دولت زندانی کرد. قطب در زندان کتاب های تفسیری بر قرآن (فی ظلال القرآن الکریم) و «نشانههای راه» را نوشت که از کتاب دومی به عنوان مانیفست اسلام سیاسی یاد می کنند.
قطب در «معالم فی الطریق» ادعا میکند تا زمانی که از قوانین شریعت به عنوان یک سیستم جامع برای تمام جنبههای زندگی پیروی نشود، همه چیز غیراسلامی ناجور و فاسد بوده و انسانیت از تمام ارزش ها تهی خواهد شد. از آرامش شخصی و اجتماعی گرفته تا «گنجینههای» نهفته در جهان همه دستخوش فساد و بربادی خواهد شد.
باور ها بر این است که جریان های جداشده از بدنهء اخوان المسلمین مانند؛ الجهاد و والتکفیر و الجهاد والهجره کتاب معالم فی الطریق یا چراغی بر فراز راه را رهنما و مشی مبارزاتی خود تلقی می کنند. خالد اسلامبولی یک عضو این گروهها سادات رئیس جمهور پیشین مصر را ترور کرد. گفته می شود که اسامه بن لادن از جوانی شیفتهء اندیشه های سید قطب بود.
شماری بدین باور اند که قطب با نوشتن این رساله راه را برای میلیتاریزهشدن بخشهایی از اخوانالمسملون هموار ساخت. او در این کتاب، دکترین «جنگ مقدس» برضد دولتهای مدرن را مطرح کرد و دولتهایی که احکام شرعی را تطبیق نمیکنند، باید با استفاده از زور برانداخته شوند؛ اما مخاطب او در این کتاب رژیم جمالناصر بود که به انتخابات باور نداشت. گروه های تروریستی که این کتاب را بحیث مانیفست خود قبول کرده اند؛ حقوق بشر، لیبرالیسم، آزادی مذهب، دولت قانون، دموکراسی و آزادی عقیده را نه ارزشهای جهانشمول تمدن معاصر که تجلی عصیان انسان در برابر خدا تلقی می کنتد و هیچ راهی برای آشتی با تمدن معاصر باقی نگذاشته اند. این در حالی است که حسن البنا بنیانگذار اخوان المسلمین به انتخابات باور داشت و با توجه به این موضوع برداشت های گروه های افراطی از این رساله را مربوط خود آنان می خوانند و مدعی اند که ممکن شرایط دشوار و تلقی فرسای زندان عزم او را برای مبارزه با ناصر جزم کرده بود و در سراسر این رساله مخاطب او نظام های استبدادی مانند ناصر بوده است. اعدام قطب بهوسیله حکومت ناصر او را به یک اسطوره برای تمام گروههای بنیادگرای مذهبی در دنیای اسلام بدل کرد.
هرگاه مرحوم سیدقطب امروز زنده می بود و جنایت های گروه هایی را می دید که زمین خداوند را برای بنده گانش به جهنم بدل کرده اند و دینی که او آن را آیندهء جهان را با آن هم سرنوشت خوانده است؛ اما گروه های تروریستی الهام گیرنده از کتاب او، این دین را که دین رحمت و منادی آگاهی و آزادی و عدالت است ؛ برعکس به دین خشونت و وحشت بدل کرده اند. او در عین زمان مظلومیت اسلام و بی آزاری و تحمل پذیری و آرامش و مدارا و همدیگر پذیری این چنینی را در میان ادیان دیگر می دید و به یقین که به پیامبران شان صلوات می فرستاد و بر گروه های تروریستی اسلام گرا نفرت و انزجار می فرستاد و به رسم احتجاج کتاب ” نشانه های راه ” را به چوبهء دار تاریخ می آویخت و با نگرشی نقادانه به آن کتاب اندیشه های خود را مورد تجدید نظر قرار می داد. یاهو
با عرض سلام خدمت تان;
اگر دقیق به اثار ایشان بنگرید نه تنها که ایشان اعتقادی به دموکراسی و سوسیالزم نداشته، بلکه ظالمانه ترین حکومت حکومت دموکراسی که حاکمیت اقل بر اکثر است می پنداشتند. ایشان نه تنها که بر جهان اسلام اثر گذاشتند (حاکمیت الهی) تعدادی از متفکرین غرب را نیز تحت تاثیر قرار دادند. و اشتباه ایشان (که اگر زنده هم می بود شاید پذیرا می شدند، جامعه را بدو قسمت کردن، اسلام و جاهلیت)
با احترام