منشای عربی بعضی قبایل افغان
(موضوعی برای پژوهش گران مسایل تاریخی کشور)
مورخان، دانشمندان و دوستان زیادی با تاریخ فرشته (۱۶۰۶) آشنایی دارند. تاریخ فرشته افزود براینکه افغانان را از نسل قبطیان مصر می گوید، نخستین اثری است که در مورد وجه تسمیه افغان و افغانستان توضیحات می دهد (ص ۵۵):
«در کتاب مطلع الانوار… آمده که افغانان از نسل قبطیه فرعون اند. وقتی که حضرت موسی (ع) بر آن کافر غالب آمد، بسیاری از قبطیان توبه کرده، به دین موسی متحلی گشتند و جماعتی از ایشان… از کمال جهل اختیار اسلام نکرده، جلای وطن کردند، به هندوستان آمده، در کوههای سلیمان ساکن شدند و قبایل ایشان بسیار گشته، موسوم به افغان گردیدند…
القصه مسلمانان افغان به زراعت و تحصیل مایه معاش مشغول شدند و صاحب گاو و گوسفند و شتر بسیار شده… در سنه ۱۴۳ / ۷۶۰ م چون اولاد ایشان بسیار شدند، از کوهستان برآمده، مواضع معموره هندوستان مثل کرمان و شنوران و پیشاور متصرف شدند. راجه لاهور که با راجه اجمیر… قصد دفع فتنه ایشان نموده، یکی از امرای خود را با هزار سوار بر ایشان نامزد کرد و افغانان به جنگ پیش آمده اکثر هندیان را به قتل رسانیدند… راج لاهور برادر زاده خود را با دو هزار سوار و پنج هزار پیاده در نهایت استعداد بر سر افغانان سرکش گسیل نمود. در این دفعه خلج و غور و مردم کابل… امداد ایشان بر ذمه خود فرض شمرده، با چهار هزار کس به مدد آمدند و… در مدت پنج ماه هفتاد جنگ با کفار کرده، در اکثر محاربات غالب آمدند… بعد از موسم زمستان باز برادر زاده راجه لاهور با لشکر تازه زور، بدان طرف توجه نمود و… مردم کابل و خلج به کمک ایشان رسیده، مابین کرمان و پیشاور تلاقی روی نمود…
چون موسم برسات رسید، بی آنکه غالب از مغلوب معلوم گردد، لشکر کفار از اشتداد آب نیلاب ملاحظه کرده، به مقام خود مراجعت کردند و مردم کابل و خلج نیز به جا های خود رفته، هر که از ایشان می پرسید که احوال مسلمانان کُهستان به کجا رسید… ایشان جواب می دادند که کهستان مگویید، افغانستان بگویید که به جز از افغان و غوغا در آنجا چیزی دیگر نیست… بدین سبب مردم پارسی زبان امکنه ایشان را «افغانستان» و خود شان را «افغان» می خوانند… هندیان این طایفه را «پتان» می گویند… دفعه اول که به هند آمدند، چون در بلده پتنه ساکن شدند، اهل هند ایشان را پتان خوانند»!
تاریخ فرشته همچنان نخستین اثری است که منشای بعضی قبایل افغان را عربی می گوید (ص ۵۴): «در سنه ۶۲ / ۶۸۳ یزید بن معاویه، سلم بن زیاد را به ایالت خراسان و سیستان تعیین نمود و… چون او شنید که پادشاه کابل تمرد نموده، ابوعبیده بن زیاد را که حاکم ایشان بود، مقید گردانیده، هرآیینه لشکر جمع نموده، متوجه کابل شد و بعد از حربی عظیم شکست یافته (دستگیر شد) و چون این خبر به سلم بن زیاد رسید، طلحه بن عبدالله… را به کابل فرستاد تا ابوعبیده را به ۵۰۰ هزار درم بازخرید و بعد از آن سلم، امارت سیستان را به طلحه ارزانی داشت و او لشکر غور و بادغیس را به کابل فرستاده، اهالی آنجا را جبرا و قهرا مطیع و منقاد گردانید. و خالد بن عبدالله را که بعضی می گویند از نسل خالد بن ولید بود و بعضی از می گویند از نسل ابوجهل به حکومت کابل مقرر نمود و چون خالد بن عبدالله از ایالت کابل معزول گشت، مراجعت به عراق عرب شاق و دشوار دانسته، از بیم حاکم، مجدد با عیال و اطفال و جماعتی از مردم عرب، به راهنمونی اعیان کابل، به کوه سلیمان که مابین ملتان و پیشاور است، رفته متوطن شد و دختر خود را به حباله نکاح یکی از افغانان معتبر که مسلمان شده بود، در آورد و آن دختر فرزندان بوجود آمده، از آن قبیله دو کس مزید به شهرت امتیاز یافتند. یکی لودی و دیگر سور و طایفه افغانان لودی و سور از آن جماعت اند».+ + +
بررسی تعدادی از منابع صدر اسلام، بخش اول روایت تاریخ فرشته را تایید می کند. چنانچه در فتوح البلدان بلاذری (۸۹۲) می خوانیم (ص ۲۷۵): «چون یزید بن معاویه به خلافت رسید، سلم بن زیاد را امارت خراسان و سیستان داد. سلم برادر خویش یزید بن زیاد را به سیستان فرستاد. هنگام مرگ یزید یا اندکی پیش از آن اهل کابل پیمان شکستند و شوریدند و ابوعبیده بن زیاد را اسیر کردند. یزید بن زیاد به سوی آنان تاخت… لکن یزید و گروهی از کسان وی کشته شدند و دیگر سپاهیان همه گریختند… آنگاه سلم بن زیاد، طلحه بن عبدالله را… روانه کابل کرد. وی جان ابوعبیده را به ۵۰۰ هزار درهم باز خرید»…
در تاریخ طبری (۹۱۵) نیز گفته شده است (ج ۷ ص ۳۰۸۷ و ۳۱۷۲): «در سال ۶۱ یزید، سلم بن زیاد را ولایتدار سیستان و خراسان مقرر کرد… او ولایتدار خراسان بود تا یزید بن معاویه بمرد و از پس وی معاویه بن یزید نیز بمرد و خبر مرگ وی به سلم رسید و نیز از کشته شدن یزید بن زیاد در سیستان و اسارت ابی عبیده بن زیاد خبر یافت، اما خبر ها نهان داشت»…
+ + +
روایت فرشته در مورد منشای عربی قبایل لودی و سوری که در هند به حاکمیت رسیدند، قابل بررسی و پژوهش بیشتر است. از اینکه زبان خانگی لودی ها (۱۴۵۱ – ۱۵۲۶) و سوری ها (۱۵۳۹ – ۱۵۵۵) «افغانی/پشتو» بود، شک و تردید کمتری وجود دارد. زیرا به همین علت «افغان» نامیده شدند، اما منشای اصلی آنها و اینکه چگونه «افغانی-زبان» شدند، مستلزم تحقیقات بیشتر است.
به گونه مثال، اسناد فراوانی در مورد «سوری» های غور وجود دارد که «اجداد سلاطین غور» بودند و این موضوع با تفصیل در آثار زیادی مانند تاریخ کامل ابن اثیر (۱۲۳۱)، طبقات ناصری (۱۲۶۰)، جامع التوایخ همدانی (۱۳۱۴)، تاریخ گزیده مستوفی (۱۳۳۰)، تاریخ ابن خلدون (۱۳۸۲)، روضات الجنات اسفزاری (۱۴۹۱) وغیره بیان شده و منشای تاجیکی یا پارسیوان بودن آنها آشکار است.
اما بابرنامه (۱۵۳۰) نخستین اثری است که از وجود قبایل افغانی بنام کورانی، کیوی، سور، عیساخیل و نیازی در منطقه بنو (در پاکستان امروزی) و افغانان لودی در هند می گوید. از اینکه گروهی از سوری ها در کوههای سلیمان مستقر گردیده، در اثر امتزاج با افغان ها (مانند دهها گروه دیگر) افغانی-زبان شدند (و یا این سوری ها هیچ ارتباطی با سوری های غور ندارند)، قابل پژوهش است. این موضوع در مورد لودی ها نیز صدق می کند که آیا واقعا منشای عربی دارند و یا مخلوطی از دهها قوم و گروه متفاوتی بودند که در اثر آمیزش با افغان ها زبان شان افغانی شده بود.
بر اساس آیین اکبری ابوالفضل (۱۵۹۸) قبایل غلزی، لودی، نیازی، لوحانی، سور، بنی، سروانی و ککبور از شاخه ای بتن اند (در «شجره مردانه» بنی اسراییلی افغان ها که نیای بزرگ آنها، «افغان» سه پسر بنام های سربن، غرغشت و بتن داشت). اما غلزی، لودی و سروانی (از طریق شجره مردانه) اولاد مستقیم بتن نبوده و از ازدواج نامشروع دختر او بنام ماتی با «مست علی غوری» بوجود آمده اند (نام این شخص در مخزن افغانی (۱۶۱۳) شاه حسین بن… پسر حاکم دیار غورستان گفته شده است). پس غلزی، لودی و سروانی بر بنیاد «شجره مردانه»، منشای افغانی نداشته و منشای غوری-تاجیکی دارند (از اینکه تمام منابع تاریخی شهادت بر این دارند که غلزی های امروزی همان غلجی/خلجی های تاریخی اند که منشای ترکی دارند و در اثر آمیزش با افغان ها زبان شان افغانی/پشتو شده است، موضوع قابل بحث دیگری است)!