وحی الهی
از پی روپوش عــامه دربیان
وحی دل خوانند آنرا صوفیان
آنطور که در معنی و تفسیر سخن مولوی گفته اند , مولانا سخنان خود را عین وحی الهی میدانست. او معتقد بود که این سخنان هم همان وحی اند اما در سلسله مراتب نازله نسبت به پیامبران. برای اینکه عامه مردم و فقها بر آنها نشورند درد سر ایجاد نکنند و نهایتا آنها را تکفیر نکنند, بجای وحی الهی, وحی دل را بکار میبرند. مقدمه بلند به زبان عربی که مولانا بر مثنوی نوشته است حکایت از این قصه دارد. اوصافی را به کتاب خود نسبت داده است که همان اوصاف در وصف قرآن مجید آمده است. جالب در عین حال عجیب است که با این احوال, فقهای دوران مولوی بروی آنچنان که میشوریدند نه شوریده اند. این جا و آنجا لب به اعتراض گشوده اند اما در سطح عالم کسی جرائت چین کاری را نداشته است.
مولوی در بسیاری جاها سخن خود را از جنس وحی میدانست. میگفت :
اینکه کرمناست بالا میرود
وحیش از زنبور کی کمتر بود.
از نظر مولوی وقتی به زنبور وحی میشود به منی که تاج کرمنا برسر دارم چرا وحی نشود؟
حال اینکه میکانیزم نزول وحی از نامحدود یعنی خداوند به محدود یعنی انسان چگونه است, یکی از بحث های بسیار دامنه دار , پیچیده و بسیار مشکل کلامی میان عالمان دینی بوده است .
آنجه فلاسفه و عرفای اسلامی میگویند, وحی مختص به پیامبران نیست. افراد غیر از پیامبران حتی حیوانات هم میتوانند مشمول وحی شوند.
همانگونه که تقسیم بندی کرده اند , سه نوع وحی است. یکی وحی تشریعی که مختص پیامبران است. دوم وحی تکوینی . مانند وحی به زنبور عسل . و سوم هم وحی موردی. یعنی در موارد خاص وحی به افراد خاصی صورت گرفته است. مانند وحی به مادر موسی, وحی به حواریون حضرت عیسی و…
اینکه خداوند چگونه با انسان سخن گفته است ؟ یعنی میان مطلق و محدود ( خدا و انسان ) چگونه ارتباط برقرار شده است, از راز آمیز ترین مباحث کلامی است . درمیان مکاتب کلامی معروف اسلامی یعنی اشاعره و معتزله این بحث همیشه موجود بوده است. اشاعره تلقی خاص خود را داشتند و معتزله هم تلقی خاص خود را .
مسله قديم يا حادث بودن قرآن بابی بود که این دو فرقه کلامی از این راه فتح باب کردند .اشاعره به لحاظ اطلاقِ علي الاطلاق و همه جانبة ذات باري، صفات و افعال او را هم غير حادث مي دانستند و قرآن را به مثابه ي” لوح محفوظ”، نامخلوق و قديم، تلقي مي كردند. اشاعره چون هرگونه فعل و عمل حادثي را مستلزم تغييري در ذات مي دانستند ، نمي توانستند آن را به خدا نسبت دهند. اما معتزله تلقي ديگري از ”نزول”وحي داشتند و قرآن را امر حادث مي دانستند و استدلال مي كردند كه آيات قرآني شأن نزول هاي تاريخي دارند و این نشان مي دهد كه اين آيات در تاريخ و جغرافياي خاص و زمان و مكان معين نازل شده اند . لذا قرآن نمي تواند قديم بوده باشد. بحث قدیم بودن و حادث بودن قرآن از مباحثی تقریبا حل ناشده میان هردو فرقه اسلامی بوده است و تا اکنون هم این بحث لاینحل مانده است . اما با سیطره 12 قرن مکتب اشعری , اکثریت مسلمانها بر این عقیده اند که قرآن نه حادث بلکه قدیم است .
فلاسفه این بحث را بسیار پیچیده و غامض ساخته اند که از فهم و درک عام مردم بیرون است . گفته اند خداوند در ذات خود با بشر نسبتي ندارد و براي برقراري رابطه، بايد در سلسله مراتبي سه گانه که آنها از آن از عالم عقول مجرده , عالم مثال و عالم ماده گفته اند ، نزول درجات يابد تا امکان برقراری ارتباط میان مطلق و محدود ممکن شود.
عرفا این بحث را به شکل دیگری مطرح میکیردند. گنچاندن بحر در کوزه . يا بشر بايد صبغه اللهي شود و ” رنگ خدا” به خود بگيرد يا خدا بايد به رنگ و بوي بشر متجلي شود . محدود كه نمي تواند به مرتبه نامحدود صعود كند ، لامحاله اين نامحدود است كه بايد به مرتبه محدود ”نازل” شود و در طي اين نزول ناچار است رنگ و بوي بشري پيدا كند تا در كوزة وجود بشر بگنجد.
آنچه عرفا و فلاسفه بحث کرده اند به هر تقدير راهي بوده براي تبيين ارتباط خدا با انسان كه معناي” نزول” را تاحدی آشنا و قابل هضم سازند كه لاهوت در اقدار و اندازه هاي ناسوت مقدر شود و بحر در صورت و هيات كوزه در آید .
مولانا در این باره که وحی الهی چگونه در اقدار و اندازه های ناسوت مقدر میشود , میگوید :
دم که مرد نایی اندر نای کرد
درخورنایی است نه در خورد مرد
از نظر مولوی دم الهی که همان وحی الهی باشد و قتی تنزل میکند در حد و اندازه های بشری در می آید .یعنی وحی الهی بی صورت است و قتی در نایی میدمد , محدود به اندازه نایی میشود . از ان طرف نامحدود است اما از این طرف محدود به حدود و اندازه های نایی میشود .
به قول دکتر سروش ” آن دمنده می دمد . آن دم بی صورت و بی تعیّن را می دمد اما همین که وارد نی می شود تعیّن پیدا می کند . صورت و حدّ و اندازه به خود می گیرد و به همین سبب شما با آهنگ ها و ملودیهای مختلف روبرو می شوید . لذا نباید بپنداری آنچه که از نی بیرون می آید دقیقاً همان است که در نی می رود . بی تعیّن در نی می رود با تعیّن بیرون می آید.”
خلاصه کلام , میکانیزم نزول وحی یکی از غامضترین مسایل کلامی میان عالمان دینی بوده است . عده ای حتی گفته اند وحي از جنس كلام و كلمه نيست چرا كه خداوند به زبان بشر سخن نمي گويد.
گفته اند ما در قرآن در آیات زیادی از جمله سوره انفال داریم که شیاطین به دیگر شیطان ها وحی میکنند . وحی انسان به انسان (سوره مریم آیه یازدهم ) وحی شیطان به آدم . سوره انعام آیه 121
از نظر این عالمان دینی , باتوجه به آیات فوق این نتیجه استنباط میشود که وحی نه نوعي ارتباط كلامي كه نوعي القا و در دل انداختن و به دل برات شدن است . تفاوت وحي شيطاني و وحي الهي هم اين است كه وحي الهي مستلزم مصفا و مهذب كردن دل است و وحي شيطاني مستلزم تيرگي و آلودگي آن. دل آلوده به گناه زمينه ساز نوعي نبوغ از نوع منفي است و دل مصفا ، مستعد نوعي معرفت ماورايي.