نامه به روشنفکران دینی
نامه بیست و پنجم
آن نفسی که با خودی یار چو خار آیدت وان نفسی که بیخودی یار چه کار آیدت
آن نفسی که با خودی خود تو شکار پشۀ وان نفسی که بیخودی پیل شکار آیدت
آن نفسی که با خودی بسته ابر غصۀ وان نفسی که بیخودی مه به کنار آیدت
آن نفسی که با خودی یار کناره میکند وان نفسی که بیخودی باده یار آیدت
مولانا بلخ
در شعر بالا حضرت مولانا به مسئله خود یا حقیقت انسان که ادراکاتش حقیقی است از یک طرف و خود ذهنی که ادراکاتش اعتباری است از جانب دیگر پرداخته است.البته اینجا هدف مولانا از خود همان خود ذهنی است و بیخود خود حقیقی.اما این جوهر و این ذات چیست که هزاران سال است که ذهن بشر را به خود مشغول ساخته است. در کتاب قرآن و کتب بنی اسرائیل از واژه روح یا نفس به قدر کافی استفاده شده است. اما آنها جوابی به این سوال که خود حقیقی یا نفس یا روح چیست ندارند. آنها بیشتر به تکالیف انسان نسبت به خدا پرداخته اند.آن تکالیف هم از احتیاجات و مقتضیات یک جامعه بخصوص با فرهنگ مخصوص نشأت کرده است.اما واژه خدا درفرهنگ فارسی ترکیبی است از دو کلمه خود و آ یعنی خودی که در ظرف زمان واقع شده است و در راه رسیدن است. یا وحدتی که به کثرت تبدیل شده میرود تا دوباره به وحدت برسد.
مسئله ظهور آگاهی یا تجلی حضرت حق تعالی در طبیعت از مسائل بسیار پیچیده در جهان ما به حساب می آید. عارفان به این عقیده اند که خداوند که منبع آگاهی است در هر موجودی به قدر و اندازه و ظرفیت خودش ظاهر شده است. مثلا گیاهان در فوتوسنتز از مقدار معین آگاهی برخوردارند. یا درجه جوشش آب که ۱۰۰ درجه سانتی گرید است از درجه جوشش بعضی مواد دیگر فرق دارد. به این ترتیب آگاهی در ظهور خود دارای مراتب است.
اما این حقیقت در انسان ظهور کاملتر دارد چون فهرست تمام کائنات در انسان است. به این دلیل شناخت خود منجر به شناخت خدا میشود. بعضی مردم به مفهوم دوگانه انگاری یا ودوآلیسم باوردارند و برای خود و بدن دو جوهر مستقل قایل اند. اما صوفی پخته کسی است که اصالت را به خود حقیقی و ماهیت را امر حادث و متاخر بداند. متصوفین باور دارند که آگاهی مطلق با ترکیب عناصرخودش را به نمایش خود میگذارد. این نمایش از خلقت کائنات آغاز یافته است تا امروز. مثلا مجموعه مالیکول های آب نمایانگر مایع بودن آب است. اما هیچ یک از مالیکول های آب خاصیت مایع را ندارند. اینست نمایش یا تجلی آگاهی در طبیعت که با کود های مشخص تحقق می آید.
ماتریالیست ها به این باور اند که سلول های مغز یگانه خاستگاه آگاهی اند. آنها فکر کرده بودند که با دانستن فیزیولوژی و تشریحِ رسیدن معلومات به مغز، ادراک کننده را شناخته اند. اما نتیجه تحقیقات که به تاریخ ۱۸-۴ -۱۹ از سایت بی بی سی نشر شد نشان داد که آگاهی محصول فعال بودن سلول های مغز نیست. در این تجربه دانشمندان مغز چند خوک را تحت تحقیق گرفتند که چهار ساعت از مرگ شان می گذشت. و به صورت مصنوعی به مغز خون رساندند. با وجود اینکه ساعت ها از مرگ حیوانات می گذشت سلول ها شروع به فعالیت کردند و مغز ها شان شروع به استفاده از انرژی و اکسیژن کردند. به این ترتیب مغز حیوانات در سطح سلول ها کاملا فعال بودند اما فاقد خود آگاهی. این آزمایش دلیل محکمی است برای ادعای ما که آگاهی را محصول ماده نمی دانیم. چون اگر آگاهی محصول سلول های مغز می بود باید ظاهر میشد که چنین نشد. به نظر ما آگاهی از ماده استفاده میکند اما تابع ماده نیست.
خویش را صافی کن از اوصاف خود تا ببینی ذات پاک و صاف خود
ما به صورت بدن فیزیکی چون حرکت داریم زمانمند هستیم و زمان بعد چهارم ما است. زمان مربوط میشود به تحولات روحی شخص. اما خود حقیقی انسان مجرد و بدون زمان است. بلکه او خودش خالق زمان است. در حقیقت خلاف عقیده فلاسفه زمان بر جسم ما میگذرد نه ما بر زمان میگذریم. حقیقت انسان آنسوی زمان است. آنجا سکون محض است. آنچه ما در زندگی روزمره شاهد آن هستیم تسلسل اتفاقات است. نه اینکه چیزی به نام زمان وجود داشته باشد.
ماده چون از ترکیبات ساخته شده است متغیر و حادث است و ظرفیت کوچک دارد. به این دلیل می گوییم که ماده قصور ذاتی دارد و امکاناتش محدود است. اما خود حقیقی ما در عالم باطنی ما هر جا بخواهد رفته میتواند، هرچه بخواهد انجام داده میتواند. اما به گفته عارفان جواب لفظ ارنی لن ترانی است. یعنی اگر بخواهی با چشم خودِ اعتباری خودِ حقیقی را ببینی جواب چنین است، تو من را نخواهی دید.
برای اینکه ادراکات اعتباری را خوبتر بشناسیم باید نظر اجمالی و کلی به وضع احتیاجات طبعی و دستگاه عصبی انسان داشته باشیم. چون ادراکات اعتباری مولود رابطه احتیاجات زندگی و دستگاه شعور انسان است. از آن جمله اصل کوشش برای بقا که قانون عمومی انسان و تمام موجودات زنده است. تمام موجودات زنده در یک فعالیت دایمی برای جلب نفع و فرار از زیان هستند و این امر باعث تضاد های مختلف در جامعه بشری میشود. ادراکات اعتباری فرض های اند که ذهن برای رفع احتیاجات خود در یک زمان و مکان مخصوص میسازد.از آنها نمیشود یک برهان علمی یا فلسفی تحصیل نمود.به این دلیل ادراکات اعتباری ارزش منطقی ندارند.چون آنها ثابت نیستند و تابع عوامل مخصوص محیط زیست انسان هستند و با تغییر عوامل محیط تغییر میکنند.
میدانیم که علم نتیجه و محصول همکاری حس و عقل است. حس بر داشت خود از فضای خارج ذهن را برای تجزیه و تحلیل در اختیار عقل قرار میدهد.اما آنچه عقل برای تجزیه و تحلیل از حس بدست میآورد ثابت، مطلق و تغییر ناپذیر نیست. به این ترتیب حکم عقل در این صورت تحت تاثیر مقتضیات مخصوص محیط و احتیاجات زندگی ساخته میشود. در صورت تغییر مقتضیات زندگی عقل که کارش سازگار کردن انسان با محیط است حکم دیگری به جای حکم اولی صادر میکند. به همین دلیل اصول و قواعد ذهنی همیشه در تغییر اند و نمیتوانند کلیت و قطعیت داشته باشند.
مطالب و مسائل مربوط به ادراکات حقیقی و اعتباری از جمله مسائل مهم زندگی انسان است که به آن باید توجه شود. در این صورت کیفیت پیدایش و تکامل و تکثر ادراکات اعتباری و رابطه آنها با احتیاجات زندگی انسان ها شناخته خواهد شد.
باید بدانیم که استحکام هر دریافت عقلی جز با معقولات یقینی و ثابت معنی ندارد. ما باید برای شناخت بهتر هر تئوری فلسفی یا قاعده دینی از وجود عقل و معقولات که حضرت حق در ما نهاده استفاده ببریم. مثلا از علم که در شکل و تکوین خود از نفوذ و احتیاجات زندگی و اوضاع محیط و کیفیت مخصوص ساختمان مغز آزاد است بهره مند شویم.
ساخت و ذخیره معلومات در مغز مربوط میشود به دو بخش از مغز به نام های هیپوکامپ و کورتکس. اما دستور و اراده به تصویر کشیدن آنها مربوط به سلول های مغز نیست بلکه عقل کل فرضیات ذهنی انسان را برای غایتی و مسلحتی که از قبل برای خود تعین نموده استفاده میکند. و آن چیزی نیست جز رسیدن از کثرت و تفرقه به سوی وحدت.
مولانا بلخ که خودش به وحدت رسیده بود. در مورد نسبت عقل کل و کائنات چنین فرموده اند.
هیچ مگو و کف مکن سر مکشای دیک را نیک بجوش و صبر کن زانکه همی پزانمت
بدان که خود حقیقی یا نفس یا روح جوهری است در انسان که گرد و خاک های ذهنی عادت های دینی و هویت های مختلف روی آنرا پوشانیده است. او را میشود عقل نامید نه آن عقلی که ما داریم چون آنچه ما عقل می نامیم ذهنیات هستند که عقل کل برای برآورده کردن احتیاجات زندگی روزمره بعد از تجزیه و تحلیل در اختیار ما میگذارد. بلکه عقلی که ما هستیم. ما قطره ای از او هستیم ولی او بحری است که تمام کائنات را در بر گرفته است. او کسی است که اگر خاک ها و غبار ها از رویش پاک شود نعره اناالحق میزند.
ازحد خاک تا به بشر چند هزار منزلست شهر به شهر بردمت بر سر راه نمانمت
مولانا بلخ
اوست که انسان را تکامل داد و از حد خاک تا به بشر رساند. انسان امروز از هر زمان دیگر به خود آمده است. یعنی به خدا نزدیکتر شده است. امروز انسان به عدم پا نهاده و به آنچه عارفان گفته بودند دست یافته است. و از سطح تمام تعاریف و مفاهیم عبور کرده است. البته چند صد سال دیگر نیاز است تا از قید تعصبات رهای یابد و تقسیم عادلانه ثروت امکانپذیر شود. او با قامت استوار و به لطف پروردگارش پله های تکامل را یکی بعد دیگر پشت سر میگذارد و به آن جنتی که شایسته اوست نزدیکتر میشود.
امید این امانت به مستحق برسد. ۲۶-۴-۲۰۱۹