معلم، عامل بدبختیهای ما
پیشاپیش باید بگویم که روی گپ من بهسوی آموزگاران چهار و پنج دههی افغانستان است. در ذات معلم، چیستی و گذشتهاش کاری ندارم. بزرگترین و سنگینترین رسالت را یک معلم دارد. آری! معلمی شغل مقدس و مبارک است.
افتخاراتی دهنپرکنی که نه شکم را سیر میکند و نه مغز را به چه دردی میخوردکه ما از آن همیشه با آب و تاب نام ببریم؟! زیستگاه مارا درد فرا گرفته و آتش تحجر سوزانده است. همه سبزینهگیهای اندیشه و خرد اش را نابود کرده است. ما خوب یاد گرفتهایم که توصیف کنیم و سخنان قلمبه و سلمبه بزنیم. به پیامدی چیزی کمتر اندیشیدهایم. امروز، روز آموزگار است و برگههای مجازی و همهجا پر است از توصیف و تقدیر آموزگار. همه میگویند آموزگار نجات دهندهی مردم از بدبختی است. همه میگویند اگر معلم نمیشد حالا ما همدگر را دریده و خورده بودیم. کسی نیست بپرسدکه حالا در کجا ما خوشبخت هستیم و در کجا و کی از بدبختی رها شدهایم و چه زمانی بودهاست که ما خویش را ندریدهایم؟! هماکنون که دارم این دبیره هارا مینویسم گزارشهای میرسد که در ارزگان شمار زیاد سربازان کشور را تروریستان کشته اند و به خورد سگان دادهاند و ده ها قتل و خونخواری دیگر را نیز گزارش کردهاند.
توصیف زیاد از هر چیزی، آنرا مقدس میکند و نقد ناپذیر. چنانی که معلم را مقدس و انتقاد ناپذیر کرده است. همبودگاه ما و باورهای مسلط برآن تشریفاتی و توصیفی است. همه چیز را توصیف میکنیم و مدیحه سرایی را پیشهی خویش در هر بخش کرده ایم. بهجای این همه توصیف و تعریف اگر کمی جانب مثبت و منفی را بررسی میکردیم امروز و حالا این گونه نبودیم.
اگر معلم این همه خوب و بی نقص و عیب است، پس چرا ما آدم میکشیم؟ چرا رشوه میگیریم؟ چرا فساد میکنیم؟ چرا دزدی میکنیم و ویرانی؟ چرا دروغ میگوییم؟! چرا در این همه سالها ما بدبخت هستیم و در تارک سر همدیگرمان میکوبیم؟ چرا توسعه نیافتهایم و هر روز عقبگرد داریم و رو به تباهی هستیم؟!.
من زیربنایی این بدبختیهای همبودگاه خویش را از دست معلم میدانم. اگر معلم مارا درست آموزش و پرورش میداد؛ ما این گونه نبودیم. نه سیاست مدار از ما میتوانست استفادهی بد کند و نه هم استعمار و مذهبمدار. تمامی خرابیهایی که میشود از اثر تربیه و تعلیم ناقص معلم است. ما نمیتوانیم که آموزگاران را تبریه و تطهیر کنیم و چیزی نگوییم. اگر میگوییدکه آن دزد و رهزن سر گردنه معلم ندیده است و آن مفسد و رشوه گیر و آدمکش چوب معلم نخوردهاست، درست نیست چون اگر ده درصد آنها چوب معلم نخورده باشند نود درصد دیگرشان که چوب معلم خورده اند و خواهی نخواهی به نزد معلم رفته اند. وگرنه از کجا این اداره ها پر از مدیر و مامور میشد.
غرب با انتقاد از تمام چیز به این همه پیشرفت دست یافت. هیچ استثنایی وجود نداشت و هیچ چیز زمینی مقدس نبود و برای همین آنها به رفاه رسیدند و پیشرفت کردند. آنها به سربلندی رسیدند چون انتقاد کردند و انتقادشان سازندگی بار آورد. ماکه انتقاد نکردیم نه تنهاکه شاهد سازندگیای نبودیم بل داشتههای باقی را هم بهباد دادیم. اگر میگویید ما معلم خوب هم داشتهایم باید نقشاش را نیز نشان دهید. چون ما اگر معلم خوبی میداشتیم امروز اینگونه سرافکنده و با حال زار نبودیم. جدا ازینکه ما در گوشههای این خاک آموزگاران صادق و دلسوزی داریم که شمارشان اندک است و روی سخن من بهسوی آنها نیست و آنهارا ارج میگذارم و کوشش و تلاششان را نیز پاس میدارم.
معلم معمار افکار و اندیشههاست. معلم سر و کارش با ذهنیتهاست و اندیشه سازی میکند. معلم شاگرد را باید به گونهی پرورش دهد که به گفت مولانای بلخی سودای سر بالا داشته باشد. مشتی انسانهای افسرده و توهم زده، آدمان نا امید و بی تحرکی که ما میبینیم همه زادهی دست معلم اند. بگذار عوامل خارجی را برای نخستین بار بررسی نکنیم، باآنکه میدانم این بدبختیهای ما عوامل خارجی هم دارد. ذهن کنجکاو و خرد پرسشگر چیزیست که ما در فقر آن بهسر میبریم. زیستگاه ما و مردمانش خود زنجیری شده که ما در غیاب خرد خوابهای خویش را به تکرار بزنیم و نهتنهاکه خودمان نمیپرسیم حتا اجازهی پرسیدن و نقد کردن را نیز بهکسی دیگری نمیدهیم. کسانیکه باچنین رویکردی بزرگ شدهاند، برای آنها این پرسمان هیچ عیبی شمرده نمیشود و بل افتخار نیز میباشد. آنهارا نمیتوان سرزنش کرد و بل باید به آنها دل سوزاند. چون نیاز است تا باآنها دل سوزانده شود. برای اینکه این میراث نامیمون از گذشتهگان و پیشوایانشان به آنها میراث مانده است و خود نیز در دوراهی رفتن و نرفتن ماندهاند. باری که هماکنون برشانههای این نسل به ویژه چیز فهمان این نسل مانده است بس گران و نازک است. باید با بسیار درایت و خردمندی این بار را به منزل مراد برسانند. باید دلسوزانه در این راه گام برداشت.
چیزیکه در زیستگاه ما زیاد جوانه زده و رشد کرده است؛ جزماندیشی و تحجر اندیشهوی است که باعث هرگونه پسمانی و دشمنی و چالش شدهاست. ما در چهار راهِ این چالش بزرگ هستیم. بدبختانه زیر سر این همه چالش دست آموزگاران همبودگاه ما است. میگویند: معلم معمار جامعه است. وقتی که معلم معمار جامعه است، وقتی که معلم سازندهی جامعه است، پس اگر جامعهی ساخته نمیشود مقصرش معلم است. تمام بدبختیهای مردم افغانستان ریشه در آموزش و پرورش ناقص دارد. سنگ کشور ما از تهداب خراب گذاشته شده است باآنکه نمیتوان عملکردهای تباری و غرض آلود سیاسیون را نادیده گرفت ولی اگر ژرفتر نگاه کنیم، همین سیاسیون، همین سران احزاب، همین تروریستان، همین دموکراتها و همین شرق زدهها و غرب زدهها و خدا زدهها روزی شاگرد معلمی بودهاند. یا در مدرسه یاهم در مسجد و مکتبی درس خوانده اند و غنچهی گلگون معلم بر پشتهایشان نواخته شده است. اینجاست که سرانجام همه پسمانیهای ما و بدبختیهای ما در پای معلم پایان میابد. بدبختانه در همبودگاه ما معلمی شغل شده است و ابزاری برای شکم سیر کردن. اینکه معلم امنیت ندارد، عاملش خودش است. اینکه خانه ندارد و معاشش کم است و درحقش بی مهری و ستم میشود عاملش خودش است. تا زمانی که یک آموزگار خیانت نکند، شاگرد او جرات خیانت را نمیکند. ما اگر خوب هستیم، اگر بدهستیم، اگر در رفاه یا بی رفاه هستیم همهاش بر میگردد به معلم که نه سیاستمدار درست، نه اقتصاد دان درست، نه کشاورز درست، نه طبیب درست ونه … درست تربیه کرد تا مارا درک کند و برای جامعهمان دل بسوزاند.
اگر معلم، آموزش و پرورش درست دهد و دل بسوزاند، اگر آموزگار دلسوز گزین شود و اگر آموزگار متخصص و مسلکی در مکتبی گماشته شود، ما نه تروریست میشویم، نه دزد و آدمکش میشویم. ما نه رشوهگیر و مفسد میشویم، ما نه گرسنه میمانیم و نه در فقر و بدامنی بهسر میبریم. زمانیکه خرد را معلم بهسنگ تحجر میزند، چرا شاگردش مکتب نسوزد و آبادیای را ویران نکند؟! ما اگر بخواهیم خویشتن را ازین بدبختیها رها کنیم و رو به بهبودی باشیم، باید در گزینش آموزگاران توجه جدی کنیم. منشای همهی بدبختیهای ما آموزش نادرست و کژ و بیمار است. باید این مهم را جدی گرفت.