فرهنگ و هنر

است یا هست‌؟

 

به خاطر مي‌آورم معمايي شوخي ‌گونه را كه گاهي در محافل دوستانه يا مسابقات هوش صدا و سيما در كابل مطرح مي‌شد:

كدام عبارت درست است‌؟ زردي تخم مرغ سفيد «است‌» يا زردي تخم مرغ سفيد «هست‌»؟

كسي كه در برابر اين معمّا قرار مي‌گرفت‌، نگران بود كه در تشخيص معناي «است‌» و «هست‌» دچار اشتباه شود و بالاخره با تفكر و ترديد، يكي از اين دو را بر مي‌گزيد كه مثلاً «زردي تخم مرغ سفيد است‌.» و آن گاه خندة جمع بلند مي‌شد كه «زردي تخم مرغ كه سفيد نيست‌، زرد است‌.»

ولي از همان هنگام‌، برايم اين مطرح بود كه بالاخره «است‌؟» يا «هست‌؟» و اين ترديد وقتي افزوده مي‌شد كه كسي مي‌گفت «من در خانه استم‌.» و من نمي‌دانستم كه چرا نمي‌گويد «من در خانه هستم‌.»

ولي بعدها ديدم كه قضيه به آن پيچيدگي هم نيست و به واقع پيچيده به نظر مي‌آيد. حال كه يكي از دوستان خواسته است تا در اين موضوع روشني بيندازم‌، عرض مي‌كنم كه‌:

پيش از همه بايد گفت كه «هست‌» خود يك فعل مستقل است‌، از مصدر «هستن‌»، به معني «وجود داشتن‌» و بنابر اين‌، به تنهايي قابل استفاده است‌. ولي «است‌» فقط يك رابطه است در جملات اسنادي و اسناد دادن چيزي به چيزي ديگر را نشان مي‌دهد.

مثلاً ما مي‌گوييم «خدا هست‌.» يعني «خدا وجود دارد.» و اين جمله كامل است‌. فعل و فاعل خود را دارد. اما اگر بگوييم «خدا است‌.» عبارت ناقص به نظر مي‌آيد و اين پرسش را به ميان مي‌كشد كه‌. خدا چه چيزي است‌؟ يا در كجا است‌؟ اينجا مثلاً بايد گفت «خدا كريم است‌.» يا «خدا با ما است‌.»

از سوي ديگر، «هست‌» بر «وجود» چيزي دلالت مي‌كند و «است‌» بر «چگونگي‌» آن‌. وقتي مي‌گوييم «آب هست‌.» يعني اينجا آب وجود دارد. اما وقتي مي‌گوييم «آب سرد است‌.» ديگر بحث از وجود آب نيست‌، از چگونگي آن است‌.

اما اين قضيه گاهي كمي پيچيده مي‌شود، وقتي كه از عبارت‌، هم وجود چيزي را بتوان استنباط كرد و هم چگونگي آن را. به‌راستي كدام ‌يك از اين دو عبارت درست است‌؟ «آب در كوزه هست‌.» يا «آب در كوزه است‌.»

به واقع هر دو عبارت درست است‌، ولي هر يك در جاي خود و معناي خود. در جملة «آب در كوزه هست‌.» هدف اين است كه وجود آب را روشن كنيم‌. گويا كسي صرف بودن يا نبودن آن را از ما پرسيده است و ما به اين پرسش پاسخ مي‌دهيم كه «در كوزه‌، آب هست‌؟» يعني «آب وجود دارد؟»

اما وقتي مي‌گوييم «آب در كوزه است‌.» به واقع موقعيت آب را روشن مي‌كنيم و به اين پرسش پاسخ مي‌دهيم كه «آب در كجاست‌؟» گويا پرسش گر خود مي‌داند كه آبي در كار هست‌. مي‌خواهد بداند آن آب در كجاست‌. پس وجود و عدم در كار نيست‌، بلكه چگونگي يا موقعيت مهم است‌. اينجاست كه «است‌» به كار مي‌آيد.

در گويش و حتي نگارش بعضي مردم‌، گاه چنين عبارتي مي‌بينيم «من در خانه استم‌.» به راستي اين درست است يا نه‌؟ اينجا بايد توضيح دهيم كه اگر تكية اصلي بر «بودن‌» باشد، بايد گفت «من در خانه هستم‌.» يعني «خاطرجمع باش كه من در خانه حضور دارم‌.» اما اگر تكية اصلي بر «خانه‌» باشد، يعني صرفاً بخواهيم موقعيت خود را بيان كنيم‌، بايد گفت «من در خانه‌ام‌.» يعني مثلاً «در مغازه يا خيابان نيستم‌.»

اما اين شكل دوم را در بعضي از مناطق‌، به صورت «خانه‌ام‌.» نمي‌گويند، بلكه به صورت «خانه‌استم‌.» بيان مي‌كنند، چون شكل اول‌، در گويش محلي آن ها قابل بيان نيست‌. به طور كلي در گويش كابل و اطراف آن‌، و نيز در گويش مناطق مركزي و شمال افغانستان‌، «است‌» همانند يك فعل‌، براي همه ضماير صرف مي‌شود و مثلاً مي‌گويند «خوب‌است‌، خوب استند، خوب استي‌، خوب استيد، خوب استم‌، خوب استيم‌» در حالي كه در مناطق غربي افغانستان گفته مي‌شود (به شكل محاوره‌اي‌) «خوب است‌، خوب‌اند، خوبي‌، خوبيد، خوبم‌، خوبيم‌.» در مناطق مختلف ايران نيز همين گونه است و «استم‌» و «استيم‌» و امثال اين ها را نداريم‌.

چون در گويش كابل و اطراف آن‌، «استم‌» و «هستم‌» هر دو رايج است‌، ميان اين ها گاه اشتباه نيز رخ مي‌دهد و طرف در حالي كه مي‌خواهد حضور در خانه را برساند، مي‌گويد «من در خانه استم‌.» يعني «من در خانه هستم‌.» و اين درست نيست‌. در مناطق غربي افغانستان به جاي اين‌، مي‌گويند «خونه ‌يم‌» و در ايران مي‌گويند «خونه‌م‌» و به همين لحاظ، اين اشتباه در آن‌ جاها بسيار رخ نمي‌ دهد.

خوب‌، بالاخره «زردي تخم مرغ سفيد است‌؟» يا «هست‌؟» با آن چه تا كنون گفته شد، روشن مي‌شود كه سخن از وجود داشتن زردي نيست‌، بلكه سخن از چگونگي آن است‌، پس حال با آرامش خاطر مي‌توانيم بگوييم «زردي تخم مرغ سفيد است‌.» نه‌، ببخشيد، «زردي تخم مرغ‌، زرد است‌.»

اين يادداشت‌، به خاطر ريزه‌كاري و اهميت خويش‌، قدري مفصّل شد. با اين هم‌، بد نيست كه براي روشن ‌تر شدن قضيه‌، مثالي از متون ادب نيز بياوريم‌. من دو غزل كامل از بيدل را نقل مي‌كنم با رديفهاي «هست‌» و «است‌» تا تفاوت اين‌ دو، بيشتر روشن شود.

بي‌تو ام جاي نگه جنبش مژگاني هست‌

يعني از سازِ طرب‌، دود چراغاني هست‌

كشتة ناز تو ام‌، بسمل‌ِ انداز تو ام‌

گر همه خاك شوم‌، خاك مرا جاني هست‌

عجزِ پرواز ز سعي طلبم مانع نيست‌

بال اگر سوخت نفس‌، شوق‌ِ پرافشاني هست‌

زندگي بي المي نيست بهار طربش‌

زخم تا خنده‌ فروش است‌، نمكداني هست‌

تا به كي زير فلك داغ طفيلي بودن‌؟

نبري رنج در آن خانه كه مهماني هست‌

محوگشتن‌، دو جهان آينه در بر دارد

جلوه كم نيست اگر ديدة حيراني هست‌

غنچة اين چمني‌، كلفت دلتنگي چند؟

اي چمن محو گلت‌، سير گريباني هست‌

به تظلّم نتوان دادِ فلك داد، اما

گر لب از ناله ببندي‌، به خود احساني هست‌

نخل پرواز شكوفه است اميد ثمرش‌

نعمت‌، آماده‌ كن‌ِ ريزش دنداني هست‌

عذر بيدردي ما، خجلت ما خواهد خواست‌

اشك اگر نيست‌، عرق هم نم مژگاني هست‌

جرأتي كو كه به رويت مژه‌اي باز كنم‌

چشم‌ِ قرباني و نظّارة پنهاني هست‌

زين چمن خون‌ِ شهيد كه قيامت انگيخت‌

كه به هر گل اثر دستي و داماني هست‌

نشوي منكر سامان جنونم‌، بيدل‌

كه اگر هيچ ندارم‌، دل ويراني هست‌

***

دل به ياد پرتو حسنت سراپا آتش است‌

از حضور آفتاب‌، آيينة ما آتش است‌

پيكر ما همچو شمع از گرية شادي گداخت‌

اشك هر جا بنگري آب است‌، اينجا آتش است‌

تا نفس باقي است‌، عمر از پيچ و تاب آسوده نيست‌

مي‌تپد بر خويشتن تا خار و خس با آتش است‌

گرمي هنگامة آفاق موقوف تب است‌

روز اگر خورشيد باشد، شمع شب ها آتش است‌

عشق مي‌آيد برون گر واشكافي سينه‌ام‌

چون طلسم سنگ‌، نام اين معمّا آتش است‌

بي‌ادب از سوز اشك عاجزان نتوان گذشت‌

آبله در پا اگر بشكست‌، صحرا آتش است‌

شمع تصويريم‌، از سوز و گداز ما مپرس‌

پرتوي از رنگ تا باقي است‌، با ما آتش است‌

غرق وحدت باش اگر آسوده خواهي زيستن‌

ماهيان را هرچه باشد، غير دريا، آتش است‌

جز به گمنامي سراغ امن نتوان يافتن‌

ورنه از پرواز ما تا بال عنقا آتش است‌

نيست بيدل‌، بيقراري هاي آهم بي‌سبب‌

كز دل گرمم‌، نفس را در ته پا آتش است

 

 

۲۲ سرطان ۱۳۸۷

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا