خبر و دیدگاه
چرا شرقیها در مقایسه با غربیها احساساتی ترند؟
یک سیاستمدار ماهر شرقی که هنر سخنرانی و بازی با کلمات را خوب بلد باشد، می تواند هزاران انسان را بسادگی در جهت اهداف و منافع شخصی خود بکشاند؛ در حالی که سخنانش بی اساسی و غیر واقعی هم باشد. اما در غرب چنین چیزی به آسانی اتفاق نمی افتد؛ مردم بیشتر سخنان سیاستمداران و اولیای امور را با واقعیت های زمانی و مکانی خود به سنجش می گیرند و با سبک وسنگین کردن پیامد های عملی آن در زندگی شان، آن را قبول و یا رد می کنند.
تجربه شخصی ای که از فرهنگ های متفاوت دارم، نشان می دهد که ما شرقی ها بیشتر در کنش و واکنش هایمان احساساتی ترعمل می کنیم. به سخن دیگر احساسات ما برعقل ما در مواردی زیادی چربی می کند.
سالها قبل یک فلم غربی را دیده بودم که سناریو آن گروگان گیری یک هواپیمای حامل رییس جمهور امریکا بود. وقتی همه ی خدمه و سرنشینان هواپیما در اسارت ربایندگان قرار می گیرند و خبرش از طریق دستگاه های رادار به زمین منتقل می شود، تمام بلند پایه های حکومت و دولت، برای رایزنی و مشورت در اتاقی گردهم می آیند ـ تا برای رهایی و نجات آنها، راه و چاره ای بی اندیشند. در این جا نکته قابل درنگ، خون سردی و آرامش این گروه است که هر کدام پیاله ی قهوه در دست دارند و با دماغ سرد مشغول اندیشیدن راه های نجات برای سرنشینان هواپیما هستند؛ سرانجام با تصامیم عاقلانه و بدور از احساسات می توانند راهکاری که منتج به رهایی همه ی آنها شود را دریابند. در واقع این فلم به مخاطب خود تفهیم می كند: که چالشهای بزرگ را می توان با «مغز سرد و دست گرم» حل و آن را به فرصت تبدیل کرد.
البته خون سردی و یا عکس آن احساسات و تند خویی، را می توان جز ذات و سرشت انسانها دانست که عواملی چون، ویژگی های ژنتیک، موقیعت های جغرافیایی، اقلیم و رسوم و عادات در آن نقش برجسته ی دارند؛ اما آموزش و پرورش، رفاه اقتصادی و امنیت روانی و فزیکی از جمله عوامل موثری اند که در کاهش و تعدیل تندخویی و احساسات نقش موثری داشته و در فرآیند زمان دگردیسی مثبت را درهنجار ها و رفتار های انسان شکل می دهند.
ابن خلدون در اثر مهم خود “مقدمه ابن خلدون” بخش زیاد آن را در تحلیل و تجزیه اقوام و قبایل به ویژه عرب تبار ها افریقایی تبارها اختصاص داده است. او در این اثر خصوصیات و ویژگی های ژنتیکی، موقعیت جغرافیایی و عوامل فرهنگی اقوام را با نگاه ژرف و موشگافانه ای واکاوی کرده و واژه ی کلیدی که باربار از آن استفاده می کند، “عصبیت” است.
تا کنون در مورد این مفهوم تعاریف و معانی بی شماری در فرهنگ واژگان فارسی و علوم جامعه شناسی ارایه شده که فشرده ی آن “تعصب”، “تندمزاجی”، “خشم”، “قومگرایی” “غرور قومی” “جانبداری”، وغیره… است.
همینگونه ابن خلدون در مفهوم گسترده تر عصبیت را برای تحلیل بنای نظام سیاسی، بینظمی سیاسی و اجتماعی عصر خود استفاده کرده و آن را یک عامل وحدتبخش و متحدکننده نیز می داند.
اما اکنون که جهان با تغییرات گوناکون در عرصه های علم و دانش، سیاست، اقتصاد، جامعه شناسی و… روبرو شده، این نظریه در مورد دولت ـ ملت هایی که پله های ترقی و تعالی سیاسی، اقتصادی و علمی را پیموده اند، بروز و همگام با زمان شده است. به قول ابن خلدون زمانی که فراخی در معیشت بوجود می آید عصبیت کم رنگ می شود. هم چنان او معتقد است که انسان سالم نیاز به جامعه سالم دارد.
ولی در جوامع بدوی و قبیله ای هنوزهم عصبیت معادل تند خویی و غرور قومی و خونی می باشد و جلوه های روشن آن در زندگی سیاسی ـ اجتماعی این جوامع به روشنی دیده می شوند. جنگ خشنونت و کنش و واکنش های احساساتی و غیرعقلانی در این جوامع باعث اختلال و هرج و مرج روند عادی زندگی و پیشرفت می شوند و ماحصل آن فقر و دست بینی به دیگران را به همره دارد.
اما در جانب مقابل، غربی های با رویکرد های متفاوت، آرام و بکارگیری عقلانیت بدون احساسات برای بدست آوردن اهداف دراز مدت خود که رفاه و آسایش همگانی در این کشورهاست، نایل آمده اند و از دیگر سو حتا توانسته اند غارت منابع دیگران را با استفاده ابزار های مدرن مانند علوم و تکنالوژی معاصر هموار ساخته و آنها را وابسته ومُتکی به خود بسازند.
بهترین نمونه های که می توان از این دست کشور ها داد، عراق دوره ی صدام حسین و کشور لیبی در زمامداري معمرالقذافي اند. این دو رییس جمهور با بکارگیری احساسات میان تهی و بدون عقبه های نظامی ـ سیاسی قوی خود را با جهان مدرن درگیر کردند و در نهایت در نتیجه ای احساسات خشک و غیرعقلانی خودشان، بازنده هم شدند.