لغزش اکادمیک آقای دانش
واقعیت این است که کشور ما یک واحد سیاسی یا دقیق تر واحد جغرافیای سیاسی است که به گونه مصنوعی از سوی انگلیس با موافقت روسیه تزاری همچون یک منطقه حایل در میانه های سده نوزدهم به میان آورده شده است. نام آن را هم نظر به همه اسناد و مدارک تاریخی انگلیسی ها گذاشه اند. مرزهای آن را هم انگلیسی ها با موافقت روس ها تعیین نمودند. عین چیز در باره پاکستان هم صدق می کند. یعنی در تشکیل کشور افغانستان و نامگذاری و تعیین مرزهای آن و همین گونه کشور پاکستان نه مردم کشور ما و نه پاکستان هیچ کدام نقش نداشته اند. البته همین موضوع در باره کشورهای همسایه آسیای میانه هم صادق است. این که در تراز بین المللی غربی ها ما را در زندان کشور/ ملت به زعم خود شان افکنده اند، یک امر صوری و ظاهری است. نه این که به راستی ما دارای کشور/ ملت باشیم. یعنی نباید دچار توهم شد و باید میان واحد سیاسی و ریختار (فراماسیون) کشور- ملت یا دولت- ملت فرق گذاشت. برعکس کشورهای غربی، اروپایی ها مستعمرات را با خط کشی های جیوپولیتک طبق مطامع و منافع خود شان در واحدهای جغرافیایی- دقیق تر در منگنه های جیوپولیتیک انداخته اند که تقریبا همه فاقد ده معیار تعیین شده از سوی اسپایکمن- جیوپولیتیک دان هالندی اند. معمولا در این گونه مهندسی سیاسی اقوام و قبایل ناهمگون و مختلف در چهارچوب یک کشور مصنوعی انداخته می شوند تا پیوسته با هم درگیر باشند. بلااستثا بخشی از این اقوام در بیرون از کشور در گستره کشورهای همسایه زندگی می کنند. این هم به خاطر آن است تا پیوسته میان همسایگان نزاع و اختلاف و کشمکش باشد. دریک سخن، همه چیز طبق منافع کشورهای بزرگ اروپایی طراحی شده است. آن چه مربوط به «ملت» می گردد، روشن است که سخن گفتن از «ملت افغان» درست نیست. چون ما تا کنون ملت نشده ایم. هر موقعی که یک هزاره توانست والی خوست شود و مردم خوست هم او را پذیرفتند، می توان ادعا کرد که ما یک ملت شده ایم. چگونه می توان گفت که ما ملت واحد هستیم اما در چهارده ولایت پشتون نشین همه والی ها، ولسوالان، علاقه داران، قوماندان های فرقه ها، قوماندان های امنیه و رییسان امنیت همه پشتون تبار اند؟ از سوی دیگر ما فاقد دولت ملی هستیم. یعنی دولتی که از سوی مردم برگزیده شده باشد نداریم. رییس جمهور ما از سوی کاخ سپید برگزیده می شود. هرگونه سخن گفتن از ملت و هویت ملی و نام گذاشتن بر آن پیش از وقت و منشای افتراق، انشقاق و و اختلاف است و بر سر آن هیچگونه اجماعی متصور نیست. چون به قول عاوم گنجشگ ناگرفته است. یعنی دعوا بر سر نامگذاری کودکی است که هنوز مادرش آبستن نشده است.
ساده ترین بیان دموکراسی یا مردمسالاری در انتخابات ارگان های محلی قدرت بازتاب می یابد. یعنی باید والیان، ولسوالان و علاقه داران و شهرداران همه از سوی مردم در روند انتخابات آزاد برگزیده شوند. در کشور ما چنین چیزی نیست. زیرا همه رهبران ارگان های محلی را یک نفر از ارگ می گمارد. از همین رو هم با بحران شدید مدیریتی روبه رو هستیم. چگونه می شود توضیح داد که یک پشتون گلبدینی والی هرات باشد؟ این بدان معناست که ولایت چند میلیونی هرات مدیری ندارد که شایستگی اداره ولایت را داشته باشد، از همین رو ارگ با درنظر داشت اصل شایسته سالاری!! ارگ برای شان یک گلبدینی را از کدام ولایت دیگر به عنوان والی گماشته است. یعنی ار کوچکترین معیارهای دموکراسی نشانی نیست. تبار یک مساله بیولوژیکی است. چسپیدن و بالاتر از آن بالیدن و افتخار کردن به آن از سر نادانی است. با این هم هویت تباری نوعی دترمنینیسم یا جبر طبیعت و خلقت است. اما چون هنوز ملت نشده ایم و اندر خم یک کوچه ایم، نمی شود سخن از ملت به میان آورد. این یک ابسورد است. تابعیت سخن جداگانه است. چون زاده واحد سیاسی یا “کشور- ملت” بگذار نامنهاد افغانستان هستیم، دارای تابعیت افغانستانی می باشیم. اما تعریف افغان به عنوان هویت ملی درست نیست. چگونه می توان در نبود ملت از هویت ملی سخن گفت؟. آن هم هویت ملی یی که مورد پذیرش همگان باشد. تازه هویت یا خویشتن شناسی، تعریفی است که شخص از خود دارد. نه این که بر وی به زور تحمیل شود. ببینیم در کشورهای همسایه که همه دارای پسوند استان هستند، با موضوع چگونه برخورد می شود. همه شهروندان این کشورها با نام کشورشان تعریف می شوند، نه قوم حاکم. برای مثال تاجیکستانی، ازبیکستانی، قرغیزستانی، قزاقستانی، پاکستانی و ترکمنستانی. نیمی از باشندگان قزاقستان را روس ها و آلمانی تبارها می سازند. در این کشور شمار بسیاری ازبیک، تاجیک، اویغور و… هم زندگی می کنند. چگونه می شود همه را قزاق خواند؟ از همین رو هم است که تابعیت و هویت همه شان قزاقستانی تعریف می شود. عین چیز در همه کشورهای همسایه هم رایج است. پرسشی که مطرح می گردد، این است که چرا ما باید حتما از دیگران فرق داشته باشیم؟ نظر به همه اسناد و مدارک تاریخی که شمار آن به صدها می رسد، افغان در درازای تاریخ تنها و تنها یک معنا داشته است: پشتون. معنای دیگری ندارد. اگر دارد بفرمایند حتا یک سند به زبان پارسی دری یا پشتو بیاورند که معنای غیر این داشته است. از این ها که بگذریم، تذکره تابعیت همان گونه که از نام آن هویداست، سندی است که تابعیت شخص را از یک کشور یا دولت نشان می دهد. تابعیت تعریف مشخص حقوقی دارد و یعنی تعلق کسی را به کشور یا دولت متبوعش نشان می دهد و هیچ ربطی به قوم و تبار و ملیت ندارد. در تذکره های پیشین نام قوم هر کس نوشته می شد و هیچ جنجالی هم نبود. اکنون درج کلمه افغان به عنوان هویت ملی جنجال آفرین شده است. تازه وقتی می نویسیم جمهوری اسلامی افغانستان، خود به خود تعلق دارنده سند به کشور را نشان می دهد. دیگر چه نیازی به درج کلمه افغان تست؟ درج کلمه افغان هیچ پیامی را نمی رساند. چه می خواهیم بگوییم؟. چیزی که عیان است، چه حاجت به بیان است. تکرار مکررات چه سودی دارد؟. روشن است که چنین کاری به خاطر بهره برداری های ابزاری سیاسی خاص صورت می گیرد و کشور را دچار دو دستگی، بحران و تنش می سازد. نباید تصور کرد که مساله به این سادگی باشد. این رشته سر دراز دارد. فتنه یی چاق شده است که سالیان سال کشور را دچار افتراق و دودستگی می کند و مردم را به دو گروه افغان و غیر افغان تقسیم می کند. در واکنش به این عمل ناپخته، جنبش «من افغان نیستم» به راه افتاده است که نباید آن را پیش پا افتاده تلقی کرد. تازه در قانون اساسی هم ماده چهارم سراپا متناقض، سر درگم و گمراه کننده است. در این ماده سخن از «ملت افغانستان» است که دو بار تصریح شده است نه «ملت افغان». تنها در آخر آن آمده که به فرد فرد ملت افغانستان کلمه افغان اطلاق می گردد. یعنی باز هم تاکید شده که ملت ما افغانستانی است. اطلاق کلمه افغان بر فرد فرد ملت افغانستان که اصل است، جنبه فرعی و غیر الزامی دارد. در بهترین مورد، به دلیل گنگ بودن، این ماده بحث برانگیز است و می شود تعابیر و تفاسیر گوناگونی از آن کرد. شوربختانه به دلیل عدم برگزاری عمدی انتخابات شوراهای ولسوالی ها که خود نقض آشکار قانون اساسی است، در هر گونه ویرایش و اجتهاد در باره قانون بسته است. مرتجع تفسیرکننده هم سر درگم است. در یک سخن، رفتار دولت در این مساله بسیار زننده، قلدرماآبانه و زورگویانه است که این خودکامگی ها عاقبت نیکی ندارد. از دید من بسنده است نوشته شود جمهوری اسلامی افغانستان. در تذکره تابعیت نباید ملیت ذکر شود . زیرا ملیت یا هویت ملی ربطی به تذکره تابعیت ندارد. در غیر آن باید نام آن کارت هویت گذاشته شود. در این صورت تذکره تابعیت چه مفهوم دارد؟ یعنی برخلاف استدلال آقای دانش، تذکره تابعیت نشان دهنده تابعیت است، نه ملیت و هویت ملی و تذکره سندی نیست که در آن هویت ملی تشخیص و ذکر شود. باید میان پاسپورت و تذکره که یک سند داخلی است، تفکیک قایل شد. تازه در هیچ کشور جهان در کارت های داخلی قومیت و ملیت را نمی نویسند. حال اگر زبان و مذهب و قومیت شخص به خاطر آمارگیری ذکر شود، حرف بدی نیست. اما ذکر ملیت و هویت ملی آن هم در حالی که چالش آفرین است، مقرون به مصلحت نیست و باید بازنگری شود. حال می گذریم از نقض آشکار قانون از سوی آقای غنی در این پیوند.
راستش اصلا نمی دانم که چرا در کشور ما سندی به نام تذکره تابعیت وجود دارد. در سایر کشورهای جهان چنین چیزی دیده نمی شود. شناسنامه در واقع سند تولد است. کارت هویت ملی همان آی دی کارت است. پاسپورت هم پاسپورت. تذکره نه شناسنامه است و نه هم کارت هویت. تنها سندی است که تابعیت را نشان می دهد. از همین رو هم درج هویت ملی در آن بی ربط است. در یک سخن، همه این نابه سامانی ها برخاسته از نارسایی قانون اساسی سرپا متناقص و معیوب و ساختار بیمار نظام است که باید هر چه زودتر اصلاح شود.