زندگی نامه سید جمال الدین افغانی
در تاریخ اندیشه اسلامی بارها اتفاق افتاده که تاریخ نگاران راجع به شخصیت های نامبردار تاریخ اسلامی گرفتار اختلاف شده اند و در خصوص مذهب و عقاید آن ها بحث و جدل های حادی راه انداخته اند. این اتفاق از آن جا رخ می دهد که گروه ها و مکاتب و نحله های فکری گوناگون اسلامی در پی آن بوده اند که این شخصیت های بارز اسلامی را از آن خود بدانند و بدین وسیله از این شخصیت ها به نفع گروه یا مدرسه فکری خود استفاده کنند و جایگاه خود را در نزد افکار عامه تثبیت کنند.
از باب مثال، در مورد ابی سعید حسن بن ابی حسن بصری (21-110 هجری، 642- 728 میلادی) گروه ها و نحله های گوناگونِ مسلمانان با هم گرفتار اختلاف شده اند. از یک سو، معتزلیان می گویند- همان گونه که از آثار و کتاب های طبقات معتزلیان به دست می آید- که حسن بصری یکی از پیشوایان آن هاست. از سوی دیگر، اشاعره با اصرار و ابرام فراوان در تلاش هستند که حسن بصری را یکی از پیش کسوتان فرقه خود بشمارند (اشاعره را حالا به نام “اهل سنت و جماعت” می نامند). از طرفی دیگر، متصوفه وی را یک تن از پیشوایان بارز خود می دانند آن هم به دلیل زبانزد بودن ایشان در پارسایی و زهد و صلاح و تقوا و طهارت اخلاق.
عین همین ماجرا در خصوص “ابی بلال مرداس بن أدیه” رخ داده است. فرقه خوارج مدعی هستند که وی یکی از امامان آن هاست. این در حالی است که معتزله پافشاری دارند بر این که وی یک معتزلیِ تمام عیار است.
همچنان گروه های مختلف کوشیده اند شماری از شخصیت های نامبردار اهل بیت رسول- علیه الصلاه و السلام- را از آن خود قلمداد کنند و به نفع خود مصادره نمایند. به طور مثال، حسن و حسین و محمدبن حنفیه از جمله شخصیت هایی در میان اهل بیت رسول هستند که هر یک از شیعه و معتزله در مورد آن ها ادعاهای خود را مطرح کرده اند و هر کدام از این دو گروه، آن ها را متعلق به خود می دانند و به همین دلیل هرکدام از این دو گروه این ها را در ردیف مشاهیرِ مربوط به مذهب یا فرقه خود ذکر می کنند.
مورخان هنگامی که به قضیه اختلاف و درگیری بین مدارس فکری گوناگون در خصوص “نسب نامه فکری” شخصیت های مشهور اسلامی نگاه می کنند آن را نشانه بزرگی وعظمت شخصیت این اشخاص شمرده اند که باعث شده هر نحله فکری و مذهب کلامی بخواهد این شخصیت ها را به خود منسوب کند و بدین وسیله پرستیژی برای خود کمایی کند.
منشا این منازعه و اختلاف در مورد شخصیت های مشهور اسلامی از آن جا منشا می گیرد که میراث به جا مانده از این افراد، قابل تاویل است و می تواند برای هر گروه و طیف فکری مستمسکی بسازد و هر گروه رد پایی از افکار خود را در میان سخنان این ها بیابند و به همین دلیل این افراد را به خود منتسب بشمارند.
به همین گونه بعضی اوقات بین شهرها و کشورها در این زمینه اختلاف رخ داده بدین گونه که هر شهر یا کشوری مدعی انتساب یکی از مشاهیر به خود شده است. به طور مثال، ابن عروس که یکی از شاعران فلکلوریک در ادبیات عرب است مورد اختلاف هر کدام از مصر و تونس است و تا هنوز که هنوز است پژوهشگران در عرصه ادبیات فلکلوریک نتوانسته اند اختلاف این دو کشور را در این زمینه حل کنند.
منتها باید به این امر توجه کرد که موقعی اختلاف و بگومگو در خصوص انتساب شخصیت ها ارزش و اعتبار می داشته باشد که خود این شخصیت های مورد منازعه در خصوص بیوگرافی خود چیزکی ننوشته باشند یا شرح حالی از خود به یادگار نگذاشته باشند و یا در خصوص زادگاه یا مذهب خود اظهار نظری نکرده باشند و راویان قابل اعتماد و ثقه این قضیه را نقل نکرده باشند. هر گاه این کار صورت گرفته باشد دیگر دلیلی وجود ندارد که اختلاف و نزاعی صورت گیرد و بحث و جدلی انجام شود.
من باب مثال، اگر یکی از مشاهیر به صراحت بگوید: من مصری و پیرو مذهب مالکی هستم و این را به قلم خودش بنویسد و دیگران هم همین مطلب را مورد تاکید قرار دهند و دوستان و ارادتمندان و شاگردانش هم این مطلب را تصدیق کرده باشند امری غیر مالوف و غیر قابل قبول خواهد بود که دیگران پس از وی پیدا شوند و خلاف آن چه را که به ثبوت رسیده مدعی شوند.
در مورد زادگاه سید جمال الدین افغانی – و نیز راجع به مذهب وی- چنین اتفاق ناخوشایند و نا مألوفی رخ داده است. معروف است که جمال الدین از افغانستان است و این امری است که نه تنها پس از وفات افغانی محرز و مسلم بوده بلکه در هنگام حیات ایشان هم چنین چیزی محرز بوده است.
یک بار هنگامی که گروهی از شاگردان و هوادارانش از وی خواستند که چیزی در مورد خود به عنوان شرح حال بگوید، آشکارا این حقیقت را مسجل گردانید که :”… چه سودی دارد این که مردم بدانند من در سال 1256 هجری پا به عرصه گیتی گذاشته ام و بیشتر از نیم سده در این جهان زندگی کرده ام و مجبور شده ام که و طن خود ( مناطق افغان) را ترک کنم در حالی که گرفتار نا آرامی و دستخوش اغراض و هوس های افرادی چند بود”.
(خاطرات جمال الدین الافغانی الحسینی، ص 22. چاپ مطبعه علمی، بیروت، سال 1931 میلادی)- گفتنی است، گرد آورنده این خاطرات کسی است به اسم محمدباشا المخزومی که یکی از مریدان و پیروان سید بوده و به دستور شخص وی این خاطرات را تدوین کرده است).
شیخ محمد عبده شاگرد جمال الدین افغانی نیز که قابل اعتمادترین و باصلاحیت ترین شخص در زمینه اظهار نظر راجع به شخصیت و زندگی استاد خود هست، روی افغانی بودن جمال الدین تاکید می ورزد و آن را حقیقتی می شمارد که اختلاف و جدل راجع به آن ناروا است و موضوعی می شمارد که شبهه بردار نیست. محمد عبده در حالی که از نزدیک با جمال الدین آشنایی داشته و سال های متعددی با وی حشر و نشر داشته در هنگام اقامت خود در پاریس این طور می نویسد:« ما در این جا اجمالی از شرح حال سید جمال الدین را می نویسیم. اطلاعاتی را که به دست آورده ایم پس از معاشرت طولانی با استاد و از روی کمال آگاهی است. وی سید محمد جمال الدین فرزند سید صفتر و از خاندان صاحب نامی در افغانستان است… اعضای این خاندان قبیله پرشماری را در خطه کنر از توابع کابل که به مسافت سه روز از پایتخت دور است تشکیل می دهند. مردم افغان به دلیل انتساب این خاندان به اهل بیت رسول به آن ها سخت احترام می گذارند. در گذشته این خاندان به بخشی از مناطق افغان حکمروایی می کرد و مستقل از حکومت مرکزی عمل می نمود. موقعی که دوست محمد خان(1242- 1279 هجری -1826-1862 میلادی) زمام امور را به دست گرفت امارت این مناطق را از دست این خاندان گرفت… سید جمال در قریه «اسعد آباد» کنر به دنیا آمده است.. الخ ( الأعمال الکامله للامام محمد عبده. تحقیق: دکتر محمد عماره، ج2،ص 344، 345. چاپ بیروت، سال 1972 میلادی). نیز نگاه کنید: جمال الدین الافغانی، تالیف امام سید محسن امین، بدون تاریخ و مکان چاپ.
همان گونه که مشاهده می کنیم محمد عبده در حالی که سال های چندی همدم و همصحبت جمال الدین بوده و به همین دلیل آگاهی کاملی از گذشته استاد خود دارد، با قاطعیت و روشنی می گوید که جمال الدین، افغانی است و زادگاهش روستای «اسعد آباد» کنر از توابع کابل پایتخت افغانستان است.
از آن بالاتر، محمد عبده تاکید می کند بر این که خاندان سید جمال به حکم زندگی کردن در کنر روزگاری امارت مستقلی در خطه کنر داشته اند تا این که دوست محمد خان پس از به دنیا آمدن جمال الدین، آن امارت را از دست خاندانش گرفت و آن ها را مغلوب کرد.
با این همه، شماری از نویسندگان ایرانی و گروهی از دانشمندان خاورشناس اروپایی این حقیقت آشکار را مورد تشکیک قرار می دهند و مصرانه روی این نکته تاکید می کنند که جمال الدین فارسیِ ایرانی بوده و خاستگاه خانواده و زادگاه وی روستای «اسد آباد» از توابع استان همدانِ ایران است. همچنان مذهب کلامی جمال الدین مذهب اهل سنت و جماعت و مذهب فقهی اش مذهب ابی حنیفه نبوده – آن طور که خودش بازگو کرده و دوستان و معاصرانش گفته اند و همان گونه که از نوشته هایش دریافت می گردد- بلکه ایشان فردی شیعی و متعصب به شیعیگری بوده و از لحاظ مذهب فقهی پیرو مذهب جعفری بوده است. این که جمال الدین خود را افغانی وانمود کرده و پیرو مذهب اهل سنت معرفی کرده از روی تقیه و به منظور استتار بوده و حکایت از حقیقت حال وی نمی کرده است. وی می خواسته بدین وسیله جایی برای خود در میان پیروان اهل سنت که اکثریت مسلمانان را تشکیل می دهند و اکثریت رهبران و علمای اسلامی مربوط این مذهب هستند باز کند.
نویسندگان و پژوهشگران مزبور برای به کرسی نشاندن ادعای خود دائر بر شیعی و ایرانی بودن سید جمال الدین متمسک به شماری از دلائل شده اند که اینک متعرض آن ها می شویم و نقد و نظر خود را راجع به آن ها می نویسیم و شما خواهید دید که این دلائل از قوت چندانی برخوردار نیستند.
در آغاز به شماری از دلائل آن ها که مربوط به زادگاه جمال الدین می شود می پردازیم. برخی از دلائل آن ها در این زمینه به شرح زیر است:
1-روستای «اسد آباد» در نزدیک «همدان» تنها روستایی است که الآن بازمانده خانواده جمال الدین در آن حضور دارند. این خانواده به اسم «خانواده جمالی»( منسوب به جمال الدین) شناخته می شوند.
اثبات بی پایه بودن این دلیل، خیلی سهل و ساده است چرا که آنانی که می گویند موطن و زادگاه سید جمال الدین، روستای «اسعد آباد» در منطقه کنر در افغانستان است؛ این را هم گفته اند که امیر دوست محمد خان خانواده جمال الدین را از ترس گسترش یافتن نفوذ سیاسی و اداری آن ها وادار به بیرون رفتن از کنر نمود و به کابل فراخواند. این اتفاق در سال 1867 میلادی و در حالی رخ داده است که سید جمال الدین کودکی هشت ساله بوده است. بدین گونه، بعید نیست که جمال الدین با شماری از اعضای این خانواده پس از این ماجرا به روستای «اسد آباد» همدان در ایران انتقال یافته باشد خاصه این که «خانواده جمالی» در همدان، خود را منسوب به جمال الدین نه به آن جهت می کند که از نسل و سلاله سید جمال است چرا که می دانیم که جمال الدین در طول عمر خود زنی را به حباله نکاح خود در نیاورده بود تا فرزندی به دنیا بیاورد و خانواده ای تشکیل دهد. آن ها به این جهت خود را به جمال الدین منتسب می کنند تا چیزی از جایگاه بلند وی که بر اثر مبارزات طولانی و فداکاری ها و از برکت اندیشه هایش به دست آورده بود، نصیب آن ها شود.
روی این جهت، هیچ گونه تضاد و تناقضی وجود ندارد بین این که ایشان افغانی باشد- آن طور که خودش و آشنایانش مورد تاکید قرار داده اند- و بین این که همه خانواده اش یا بخشی از آن درایران رحل اقامت افکنده باشند.
2- کسانی که سید جمال الدین را ایرانی می شمارند این طور استدلال می کنند که اسم پدر سید جمال، «صفدر» است. آن ها می گویند: این اسم، مرکب از دو مقطع است، یکی «صف» که واژه ای عربی است و معنای آن را می دانیم و دیگری «در» که واژه ای فارسی است و به معنای شکافنده و جدا کننده است. بدین گونه «صفدر» پاره کننده و شکافنده صف معنا می دهد. این لقب از جمله لقب هایی است که ایرانیان، حضرت علی بن ابی طالب را به آن ملقب می کنند. همچنان این لقب، لقبی است که فقط پیروان مذهب تشیع آن را به حضرت علی بن ابی طالب نسبت می دهند. از این رو، نام پدر سید جمال دلیلی می تواند بود بر ایرانی بودن خانواده جمال الدین.
این عده افراد دلیل مشابه دیگری اضافه می کنند و آن این که می گویند: نام خدمتکار جمال الدین «ابو تراب» بوده است که از جمله کنیت هایی است که به آن علی بن ابی طالب را مکنی می کرده اند.
با آن که دلیل مزبور، سخیف و بی پایه است اما ما بنا را بر آن گذاشته ایم که به جهت روشن کردن حقایق و کندوکاوِ همه جوانب قضیه هیچ دلیل یا شبهه ای را که از سوی گروه مخالف ارائه شده بدون پاسخ نگذاریم.
در پاسخ به دلیل مزبور می توان گفت که اسم پدر جمال الدین «صفدر» نیست بلکه صفتر است. علاوه برآن، اگر بپذیریم که نام پدر جمال الدین صفدر بوده، باید بگوییم که برخلاف ادعای آن ها صفدر اسمی فارسی نیست چرا که «صف» همان طور که همه می دانند واژه ای تازی است. از آن گذشته، از کجا معلوم که تنها شیعیان کسانی هستند که علی بن ابی طالب را به عنوان «شکافنده صفوف دشمنان اسلام» می شمارند. هیچ منصفی انکار نمی تواند کرد که اکثریت مسلمانان – از جمله اهل سنت- علی بن ابی طالب را به طور خاص و همه اهل بیت را به طور عام، مورد تجلیل و تکریم قرار می دهند و وی را قهرمان بی همتای اسلام محسوب می کنند. علی بن ابی طالب همان شخصی است که سران مشرکین قریش را در روز “غزوه بدر” هلاک کرد و نیز وی همان کسی است که لشکر اسلام را بر ضد یهود در جنگ خیبر به پیروزی رساند و…
از همه این ها گذشته، هرگاه کنیت کردن به کنیت علی بن ابی طالب – ابو تراب- نشانه فارسی بودن و شیعی بودن می تواند بود، از باب اولی باید ما کسانی را که حامل اسم علی و حسین و حسن هستند شیعی یا حتا فارسی بشماریم. در مصر معمولا همه مردم، اهل بیت را دوست دارند و فرزندان خود را به اسم “علی” نام گذاری می کنند و نام “معاویه” تقریبا از میان نام های رایج در میان مردم، غایب است. پس ما باید بنا بر منطق نویسندگان و پژوهشگران مزبور، مردم مصر را مردمی شیعه مذهب و کشور مصر را کشوری شیعی محسوب کنیم!.
به کسانی که می خواهند لقب حسینی داشتن جمال الدین را قرینه ای بر تعصب وی به مذهب تشیع بشمارند باید گفت که باید شما به این موضوع توجه کنید که در عصری که سید جمال زندگی می کرد همه مردم دوست داشتند که انتساب خود را به حضرت رسول – علیه الصلاه و السلام- به نحوی از انحاء ابراز کنند. و آنگهی، اگر لقب حسینی داشتن دلیلی برای شیعی بودن کسی شود و چنانچه جمال الدین – آن گونه که می گویند- همیشه تلاش می کرده شیعی بودن و ایرانی بودن خود را مخفی نگهدارد تا بدین وسیله سخنانش در جهان اهل سنت مخاطب پیدا کند، پس چرا نخواسته لقب حسینی خود را مخفی نگهدارد؟ و چرا همواره تصریح کرده به این که بهترین چیزی که به آن افتخار می کند انتسابش به سلاله حضرت رسول است؟ آیا این کار شیعی بودنش را آشکار نمی کرده است و نفوذش را در جهان اهل سنت، کاهش نمی داده است؟
ادامه دارد…
برگردان: مهران موحد