یادی از خان های دو سره و «فراموشی پیشگامان خراسان»
از سال گذشته بدینسو، تلویزیون بی بی سی چندین بار برنامۀ خیلی جالبی ای را زیر عنوان “اسلام و ساینس” در سه بخش به نشر سپرد. و من که از دست جهالت حاکم بر مسلمانان، عقب مانده گی گسترده، خشونت، سنگسار و غیره به بینی رسیده بودم خواستم ببنیم که آن برنامه چه در بساط دارد.
آن برنامه که حاصل پژوهش یکی از پرفیسوران دانشگاه کمبریج بریتانیا بود، نقش و خدمات دانشوران مسلمان را برای جامعۀ بشری به برسی گرفته بود. این دانشگاه از نگاه سویۀ علمی مقام دوم یا سوم را در دنیا داراست.
وقتی همۀ آن برنامه را از سر تا پا تماشا نمودم، سوال ذهنی ام در مورد اینکه که چرا عدۀ روز افزونی از مسلمانان، بخصوص اعراب جهادی، تخلص “الخراسانی” را بخود بر گزیده و عدۀ از وبسایت های شان نیز عناوین “پیشتازان خراسان” و “شیران خراسان” وغیره را اختیار میکرده اند، حل شد.
بیشتر علمائیکه ذکر خیر شان در آن بر نامه رفت از اهالی خراسان بودند، و از اعراب و حتی بقیه جهان اسلام کمتر خبری بود. گذشته از خدمات ابن سینا و ذکریای رازی و غیره، نبوغ البیرونی در تثبیت کروی بودن زمین و حتی محاسبۀ دقیق قطر آن آنهم با تفاوت یک فیصد با محاسبۀ امروزی، هر بینده ای را مبهوت میکرد.
ابوریحان البیرونی ریاضی دان، مورخ، منجم و فیلسوف که همراه سلطان مسعود به هند رفته بود، سالهای زیادی در آنجا بماند، زبان سنسکریت را فرا گرفته و بعد از مطالعۀ ادیان، مردم، تاریخ و جغرافیای آن سرزمین پهناور، در پهلوی سایر کتابها، کتاب مشهور “تاریخ الهند” را نوشت که برای قرنها رهنمای سر زمین افسانوی هندوستان گشت. مطالعۀ وی در مورد هند، حتی اقلیم و جغرافیای آن، آنقدر گسترده بوده که در کتابش حدس میزند که آن شبه قاره زمانی زیر آب بوده است.
از آنزمان تقریبأ هزار سال میگزرد ولی در خراسان به غم نشستۀ البیرونی، عوض آن پیشگامان علم و انسانیت، بنام کسانی بنای یادبود میسازند که معتقد بودند یا هنوز هم هستند که زمین بالای شاخ گاو سوار است.
حال می آییم سر اصل مطلب. غرض ازین نوشتار صحبت روی محافل یا “سیمینار های علمی” امروزها در وصف و بزرگنمایی کسانی چون محمد گل مهمند یا “مهمند بابا” است که از علمیت چه که از انسانیت هم توشۀ نداشته اند. داستانهای قومپرستی، ستم های چنین غداران و برعکس تمجید امروزه از عملکرد هایشان نمکیست که بر زخم های هر انسان با وجدان این سر زمین پاشیده میشود و امید اینکه این سرزمین روزی روی خوشی را ببیند، به یأس مبدل میگردد.
یکی از نمونه های دیگر این شخصیت سازی ها، سیمینار هفتۀ گذشته در وصف خان عبدالغفار خان در کابل بود. گرچه بعضی از کارنامه های او قابل تقدیر است ولی رد شدن از پهلوی خطاهای او جفا در حق تاریخ خواهد بود.
درین محفل وقتی شنیدم که غفار خان رهبری پشتونهای آنطرف سرحد را در زمان جنگ استقلال افغانستان علیه انگلیس ها بدوش داشته است، مصاحبۀ سی سال پیش این خان انقلابی بیادم آمد.
هنوز که چند روزی از حجوم ارتش سرخ به افغانستان نگذشته بود این خان “ضداستعماری” در صفحۀ تلویزیون افغانستان ظاهر شده و از آن لشکرکشی با شور خیلی زیادی استقبال نمود – مثل اینکه شوروی ها استعمارگر نه بلکه بخاطر حلوا بخشی به افغانستان آمده بودند. چند روزی بعدتر صدها نفر در اعتراض به آن لشکرکشی در خیابانهای کابل شهید یا زخمی شدند.
ادعای کاذب “رهبری پشتونهای آنطرف در جنگ استقلال” هم بخاطری صورت میگیرد که تا آن لکۀ ننگ را از پیشانی این خان صاحب به اصطلاح “فخر افغان” پاک کرده و نیز بر پایی روز افزون چنین محافل قومگرایانه را توجیه کنند.
عملکرد “فیل مرغی” خان های دو سره، پیروان غفارخان و سایر پشتونهای آنطرف که با مقتضیات زمان گاهی پاکستانی و گاهی هم افغانی میشوند حالا چنان مضخک شده که دال شانرا در پاکستان میخورند و برای رفع حاجت به افغانستان میایند، ولی با جیب پر برمیگردند و نام آنرا احساس وا بستگی به افغانستان می گذارند.
حال برای غفار خان روس-دوست و انگلیس-دشمن زیارت خیلی مجللی در جلال آباد بنا کرده و هزینۀ خیلی هنگفتی هم برای احیای مقبرۀ “رحمن بابا” و غیره در پاکستان اختصاص داده اند. گذشته ازین، نصف کابل را بنام های خوشحال مینه، رحمن بابا مینه، میرویس مینه، احمد شاه بابا مینه، ظاهر شاه مینه و فلان چاچا نیز چنان حاتم بخشی کرده اند که گویی سایر اقوام با آنهمه افتخارات از جنگل آمازون آمده باشند.
چرا یونسکو غزنه را لقب پایتخت مدنیت اسلامی در سال دوهزار سیزده نامگذاری کرده است؟ بخاطر ملا بور جان، غفار خان یا بخاطر ده ها دانشمندانی چون البیرونی که در اثر بی اعتنایی یا غفلت امروز کسی مقبره های فقیرانۀ شانرا به آسانی پیدا کرده نمیتواند (البیرونی در غزنه دفن است)؟
گذشته از کشورهای اسلامی وغیره، وقتی حتی کشور کوچک و غیر مسلمان افریقایی “گینه بیساو” بنام البیرونی یا ابن سینا پوسته چاپ میکنند (به عکس بالا مراجعه کنید)، مگر نزد زمامداران ما البیرونی، ابن سینا، مولانا، فردوسی، فارابی وغیره جاهلتر از آن بودند که سزاور یک نام در قلب خراسان زمین یا کابل باشند؟ (مسعود بزرگ اسم دانشگاه کاپیسا را البیرونی گذاشت تا باشد که اندکی پاس خدمات آن اندیشمند تاریخ اداء شود).
هدف ازین نوشتار این نیست که خدای نخواسته از شایستگان پشتون قدر دانی نشود، بل تا کی افتخارات این سر زمین قربانی تعصبات کور و جاهلانه قرار گیرد!؟