ديكتاتوری به نام كرزی
ديكتاتورها سرشت و سرنوشت مشتركي دارند؛ تمام آنان گويي به يك خانواده ي مشترك تعلق دارند؛ از الگوهاي مشتركي پيروي مي كنند و به سمت و سوي مشتركي در حركت اند. ديكتاتورها يكسان مي ميرند. هيتلر، استالين و صدام همگون زيستند و همگون جهان را ترك كردند؛ تصويرهاي بزرگ آنان، ديوارها را سنگين مي كند؛ سخنان آنان، گوش ها را مي آزارد؛ شعار و تبليغات، خصيصه ي مشترك ديكتاتورها می باشد. آنان خوش دارند كه سخنان چاپلوسانه بشنوند و احترام هاي فوق العاده نثارشان شود. پيشوا، رهبر، جلالتماب و… از تعارف هاي ساده براي شناخت ديكتاتورها است.
در سال هاي اخير، حامدكرزي نیز به اين سمت گام هاي بلندي برداشته است. تصاوير بزرگ او را در ادارات و محلات مختلف مي توان ديد. شعارهاي او را مي توان بر روي اين تصاوير خواند. عده یي چاپلوسانه در اطراف او مي پلكند و واژه های جلالتماب، محترم و.. را تحويلش مي دهند. آيا در يك كشور دموكراتيك مي توان چنين رفتار سياسيی را متعارف و قابل پذيريش، عنوان كرد؟ در چند كشور جهان مي توان تصاوير رييس جمهوري آن كشورها را بر روي ديوارها و محلات مزدحم ديد؟ آيا از بارك اوباما تصويري بر ديوار كاخ سفيد وجود دارد؟ بحث اصلي، اين نيست كه چرا از كرزي تصاوير بزرگي بر در و ديوارها نصب شده است و مثلاً چرا از ديويد كامرون، صدر اعظم بريتانيا، چنين تصاويري وجود ندارد؛ بحث اين جاست كه اين الگوي رفتار سياسي، از يك منش خاص پيروي مي كند؛ و آن، منش ديكتاتور مآبانه در قدرت است.
در چنين منشي، آدم ها به سياه و سفيد، بخش مي شوند و هرگز كسي خاكستري نيست. در چنين منشي، اقدام ها و تصميمات به گونه یي انفرادي گرفته مي شوند و جمع، در روشني اين تصميمات قرار ندارد. در چنين منشي، يك تن به جاي همه مي انديشد و به جاي همه، امر و نهي مي كند. وقتي جامعه با چنين منش سياسي عادت كرد، قدرت به شكل خود به خودي در انحصار قرار مي گيرد و مراتب آقا و سرور به وجود مي آيد. اين منش، جلو رشد جامعه را براي ايجاد گفتگو می گیرد و تك گويي را ترويج مي كند؛ ساختار قدرت به شكل كاريكاتوري در مي آيد و به جاي نقد و انتقاد، فرهنگ چاپلوسي و بلي گويي عموميت پيدا مي كند. با تأسف در چنين فضايی هيچ كس به كس ديگر اعتماد نمي كند؛ هر چند كه در ظاهر، همه قربان و صدقه ي يكديگر مي شوند؛ اما در حقیقت، همه براي قدرت كار مي كنند و همه نوكر قدرت مي شوند.
اين منش سياسي، پس از نه سال در افغانستان دو باره زنده شده است. كرزي دوست دارد كه او را جلالتمآب خطاب كنند؛ تصاوير بزرگ او را بر در و ديوارهاي شهرها و ادارات بياويزند. او خوش دارد كه از سخنان او (هرچند كه در بسياري موارد، اين سخنان از سوي افراد ديگري نوشته مي شوند) نقل قول شود و حتا برش هايی از اين سخنان، همانند سخنان مقدس با خط هاي درشت بر روي ديوارها و پرده ها نقش شوند. اين منش ديكتاتوري است. استالين هم، چنين خصوصياتي داشت و هيتلر هم. تمام ديكتاتورها همسان و هم رأي اند. آنان دردها و خوشي هاي مشتركي دارند. اين روش و منش سياسي، سياست را در جامعه وارونه مي كند؛ آن را به امري متروك و بي شكل در مي آورد. بلي گويي در چنين فرهنگي، حرف اصلي را مي زند. هر چه رهبر مي گويد، همان مي شود.
چنين جامعه یي، جامعه ي ارباب – رعيتي است. جامعه یي است بيرون از هنجار و اخلاق دموكراتيك. در سال هاي اخير به كرات ديده شده كه كرزي تنها دستور داده است. حتا او در كار قضا نيز دخالت مي كند و قضات را تحت فرمان سلطاني در آورده است. در امر جنگ و صلح، خودش از سوي مردم تصميم مي گيرد و آن را عملي مي كند. نمونه ي روشن آن، همين جرگه ي مشورتي صلح بود كه برخلاف گفته هاي برگزار كنندگان آن از بالا به پايين صادر شد. همين حالا نیز كرزي در حال زد و بندهاي خاص سياسي در مسايل كلان كشوري است كه هيچ كس از آنها خبر ندارد. او فكر مي كند كه حق دارد به جاي همه بينديشد و به جاي همه تصميم بگيرد. جا به جايي هاي غير مترقبه در قدرت، نمونه ي ديگري از اين روش و منش ديكتاتور مآبانه است. خود را در مرتبه ي بالا انگاشتن از قانون، از ديگر جلوه هاي اين روش و منش سياسي است.
كرزي در سال هاي اخير، بارها قانون اساسي كشور را نقض كرده است. او خود را بالاتر از قانون، فرض مي كند و بالاتر از قانون تصميم ميگيرد. اين روش برای حال و آينده ي كشور بسيار خطرناك و كشنده است. اين روش، آزادي هاي مردم را از آنان مي گيرد و از آنان برده ميسازد. از حالا مي توان نشانه هاي ظهور نوعي بردگي را در افغانستان دموكرايتك ديد. كرزي چنين است و يا به چنين كسي تبديل شده است؛ در هر حال، این به اصل معادله تغييري وارد نمي كند؛ حرف اصلي اين است كه كرزي به فردي با منش ديكتاتوري تبديل شده، و فاجعه از همين جا آغاز مي شود.