هويت ملی و دولت همگانی در افغانستان
پيش از بررسی مقولات هويت ملی و دولت همگانی در افغانستان، فشرده نگاهی به سير کلی و تاريخی آن می افکنيم، تاهنوز برای مفهوم نوين هويت ملی تعريف واحدی بوجود نيامده است و شايد هم تلاشهای قرن نزدهم غرب نتوانست اين مفهوم وسيع و متنوع را در قالب محدود و تنگ بگنجاند و برای آن تعريف معينی پيدا کند. بر مبنای تجارب تاريخی بايد پذيرفت که مفهوم ملت و هويت ملی ثابت و مطلق نيست و دسترسی به آن در جـوامع و حوزه هـای تاريخی، فرهنگی و مدنيتی گوناگون فرق می کند.
اين پروسة شکل گيری در کشورهای اروپايی بمثابة بستر نخستين و گهوارة ملت، دولت ملی و هويت ملی نيز متفاوت بوده و با واقعيتهای تاريخی، فرهنگی و محلی آنها پيوند داشته است. بطور مثال جريان متذکره در انگلستان، فرانسه، آلمان و ايتاليا يکسان نبوده است. در کشورهايی چون ايالات متحدة امريکا، کانادا و آستراليا روند ديگری جريان يافته است و مهاجرين در آن نقش عمده داشتند.
باوجود اين تفاوتهای ملی و محلی، در اروپا جريان مذکور در بستر روشنگری و مدرنيتة رشد و انکشاف جوامع شهری و جدايی دين از سياست در نظام جديد سرمايه داری پديد آمد و مدلهای معين و مشخصی را در کشورهای سابق اروپايی و کشورهای تازه تشکيل امريکا، کانادا و آستراليا بوجود آورد؛ با ريشه های مشترک، شاخ وبرگ رنگارنگی عرضه کرد.
در شرق جريان مذکور بيشتر تحت تأثير فرهنگ و مدنيت کهن سال و شيوة توليد آسيايی قرار گرفت و با جاذبه های اساطيری، مذهب و عناصر فرهنگهای سنتی و عنعنوی ريشه مند دست و گريبان شد.
در کشور روسيه و چين پروسة مدرنيته و جدايی مذهب از سياست در اثر انقلابات سياسی و اجتماعی در قالب نوظهور سوسياليزم بجنبش آمد و مدلهای خاص خود را خلق نمود. اين مدلها نخست در کوره داغ استبداد و ديکتاتوری افتاد و سپس در شوروی سابق با فروپاشی نظام و در چين با تحولات و اصلاحات اساسی روبرو شد؛ ليکن تا کنون بمثابة نکتة اتکا در جلب، جذب و هضم عناصر جهان مدرن، موجوديت و ثبات دارند.
در کشور هندوستان بعنوان متبارز ترين مدل ديموکراسی شرقی پروسة ياد شده بکلی شکل و مضمون ديگری داشت. جنبش مذکور با انگيزة قوی مبارزات ضد استعماری در جريان حرکت ملی استقلال طلبی نسق و قوام گرفت و بر بنيان فرهنگ و مدنيت مشترک و تاريخی هند که از اتحاد مجموع فرهنگهای محلی، زبانها، مذاهب، اقوام، گروه های اجتماعی و طبقات مختلف در بستر پر فراز و نشيب تاريخ شکل گرفته بود، هويت ملی، نظام سياسی و دولت مشترک ملی ساخته شد.
هندوستان در واقع با بازگشت و اتکا به فرهنگ و مدينت تاريخی خود و با نظام سياسی و دولت ملی مخصوص مردم هند وارد جهان مدرن شد و به جذب و پذيرش تکنولوژی، علم و صنعت مدرن پرداخت. چنانکه حالا در عرصه علم طب و تکنولوژی کامپوتر مقام ارجمندی دارد و يکی از قطبهای متبارز جهانی است.
در بيشتر کشورهای عربی، در ايران و در افغانستان تاهنوز هويت ملی، ملت و دولت ملی بر مبنای حقوق مساوی شهروندی، آزادی های سياسی، فرهنگی و اجتماعی و قوانين پيشرفتة مدنی شکل نگرفته است. شيرازة ملت، هويت ملی و نظام های سياسی در اين کشورها بسيار ضعيف و متزلزل است که مثال بارز آن دولت سابق صدام حسين و دولت فعلی عربستان سعودی و غيره بوده می تواند.
ايران بعد از سقوط رژيم شاهی، (که در اثر انقلاب عمومی و مشترک مردم بوقوع پيوست)، بجای حرکت در مسير ساخت نظام سياسی، اقتصادی و اجتماعی پرظرفيت و قابل گشايش، دوباره به همان روش سنتی دورة صفويه در شکل و شيوة ديگر برگشت. فرهنگ و مدنيت تاريخی، تجارب مشروطيت، عناصر مفيد دورة شاهی و تجارب و دست آوردهای بسيار متنوع روشنفکران و توده های مردم را در چوکات تنگ و خفقان آور مذهبی محدود کرد.
به بيان ديگر ديکتاتوری سلطنتی به ديکتاتوری و استبداد مذهبی تبديل شد که نتيجة منطقی آن عدم حضور فعال و شايستة ايران در جهان مدرن و بن بست کورگرة کنونی در سطح ملی است.
در افغانستان بمثابة مرکز تمدن های بزرگ خاصه آخرين مدنيت تاريخی و امپراتوری مشترک خراسانی تيموريان هرات پروسه شکل و شيرازه بندی هويت ملی، ملت و دولت ملی به سبب حوادث و رخدادهای پس از سقوط تيموريان در ابعاد داخلی و منطقوی، بوجود آمده نتوانست.
نخست در قلمرو خراسان بزرگ و در ساحت پرفراخنای امپراتوری فروپاشيدة تيموری حکومات جديدی ظهور کردند و دورة جنگهای خونين سياسی و مذهبی در بين دولت صفوی ايران و شيبانی ماوراءالنهر دامن گستر شد. بعد از آن حرکات قبايلی، جنگهای عشايری و رقابتهای هستی سوز قومی در ساحت افغانستان کنونی بجريان افتاد و فرهنگ و تمدن پربار تاريخی اين سرزمين در قالب پرعصبيت، خشن و بس محدود و ابتدايی قبايلی گرفتار آمـد؛ به اين صـورت از حـرکت، تپش و بالندگی افتاد.
بعد از تشکيل دولت ابدالی و در عهد امارات اميران مستبد و خود کامه هيچ زمينه و فرصتی برای رشد و انکشاف سياسی، اقتصادی و فرهنگی فراهم نشد و پروسة روشنگری و عصری سازی جامعة بر محور فرهنگ و مدنيت تاريخی اين سرزمين تبارز يافته نتوانست. دورة اصلاحات امان الله خان بسی کوتاه بود و با سيطرة استبداد نادرخان بتاريخ پيوست.
در دورة طولانی سلطنت ظاهرخان اوقات طلايين به تنبلی و خوابزدگی گذشت و دهة قانون اساسی نمايش ناموفقی بيش نبود. درعهد جمهوری داوود خان جامعه در درون ساخت سياسی مبهم و متزلزل آزمايشی خشکزده بود و استراتيژی روشنی وجود نداشت. بعد از کودتای ثور 1357 دوران درازدامن خون و خشم، رزم و پايداری آغاز شد و جامعه در زنجيز ميکانيزم جنگی مغلول گرديد. در اين جريان دولتهای ايدئولوژيک و حزبی و سپس جهت ديگر اين ميکانيزم جنگی ، حکومتهای مجاهدين و طالبان بنمايش آمدند.
از نگاه تاريخی، داخلی، منطقوی و بين المللی هرگز در افغانستان زمينه و فضا برای جريان روشنگری و رشد و پرورش پروسة ساختارسازی، احيا و باز سازی فرهنگ و مدنيت تاريخی، شيرازه بندی هويت ملی و تشکيل دولت همگانی فراهم نشد.
بعد از انقلاب اکتبر 1917 در روسيه، بخصوص پس از جنگ جهانی دوم دنيای دوقطبی مدلهای بس متناقضی را به جهان عرضه نمود و اين، حرکات روشنفکری را از مسير اصلی و طبيعی شان منحرف کرد که نتيجة آن در افغانستان کودتای ثور و حرکات تندروانه و واپسگرايانة افراطيون می باشد. در همسايگی شرقی ما با تشکيل کشوری بنام پاکستان، ديکتاتوری استعمار زدة نظاميان سيطره يافت. همساية غربی ما ايران اول بدام ديکتاتوری شاهی و بعد بچنگ استبداد مذهبي افتاد.
به اين صورت هيچ نسيم آزاد، سازنده و خوش پيامی از شرق، غرب و شمال بر بوستان آفت زده و سوختة کشور وزيدن نگرفت؛ هرچه آمد ايدئولوژی های ناسازگار و متناقض و مدلهای بيگانه با واقعيتهای داخلی و شرايط ملی ما بود.
اين جريان بعد از کنفرانس بن تنوع و گسترش بس افزون يافت و افغانستان به لابراتوار مدلها، سليقه ها، رقباتهای منفی و کشاکشهای منطقوی و بين المللی تبديل گرديد که دست آورد آن بحران عمومی، نا امنی مزمن، فساد سرسام آور اداری، قاچاق مواد مخدر، تسلط مافيا بر حکومت و کشور و اشغال نظامی افغانستان است.
حالا وقت آنست که بخود آييم. در سطح جهانی و منطقوی تغيير و تحولات شگرفی پديد آمده است. در گسترة فروپاشيدة جهان دوقطبی باز قطب های جديدی در حال پيدايش جای مناسب خود اند؛ در همسايگی شمال ما دولتهای نوتشکيلی بوجود آمده اند؛ سياست سنتی پاکستان مبنی بر ايجاد آشوب و بحران در افغانستان ديگر برّشی ندارد؛ در ايران جنبش اصلاحات از بتن جامعه جوشيده است.
با درس عبرت از جنگهای ويرانگر جهانی، سران جهان و منطقه در تعادل نسبی قطبين می بايست بسوی گشايش گره های کور، ميدان دادن به جنبش ها و حرکات مترقی، صلح جويانه و سازندگی و تنش زدايی عمومی گام بردارند، ورنه بحران اقتصادی، محيط زيست و امنيتی حل شده نخواهد توانست و اين مژدة ضرورت نظام های باز و گشاده تر را به ارمغان می آورد و زمينه را برای پروسة روشنگری و تحولات نوين در کشورهای ماقبل مدرن آماده تر می کند.
بعد از تجارب بس متنوع و شکست مدلهای وارداتی در افغانستان، برای رسيدن به هويت ملی و دولت همگانی می بايست به منابع ارزشمند تاريخ و مدنيت خودی دست يابيم و گوهرهای گزيده و سفته شدة آنرا در پوتو علم و تکنولوژی جديد خوب صيقل دهيم؛ زبان مشترک اين مدنيت و فرهنگ تاريخی يعنی دری را که در بين تاجيکان، هزاره ها، ازبکان، ترکمنها، بلوچها و پشتون ها (خاصة پشتون های حوزة غرب، کابل، شمال، شهرنشينان جنوب و شرق و قشر تحصيلکرده) رواج دارد “بعنوان وسيلة روابط عمومی”، رشد و توسعه بخشيم.
اين زمانی در افغانستان ميسر است که در جريان درازدامن ساخت و ساز هويت ملی و دولت قوی همگانی، در پرسة ساختار سازی جامعة مدنی و در زير چتر فراخ و سازندة دولت مرحلة گذار در بين تمام اقوام و ساکنان اين کشور بر مبنای حقوق مساويانة شهروندی اعتماد و اتحاد لازم بوجود آيد. ساختار اين دولت بر مبنای قانون اساسی مردمی و قوای سه گانة سالم، مستقل، فعال و مورد حمايت و اعتماد مردم شيرازه و ثبات خواهد يافت.
اين جريان نخست می تواند در حوزه های متنوع تاريخی و فرهنگی بهم ادغام نشده موجود در بين اقوام عمدة کشور رشد و قوام يابد و در پروسة طولانی رشد و انکشاف سياسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی به باور مشترک و همگانی تبديل شود. تلاش بيهوده در راه هويت ملی تقلبی و مصنوعی و دولت مرکزی تک قومی وابسته چونانکه طی سده های اخير هرگز موفق نبوده است، حالا هم بی نتيجه است.
هرنوع ديکتاتوری، استبداد و سلطة قومی در زير هر نام و نشانی، جريان رشد و توسعة سياسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی جامعه را متوقف می سازد و رسيدن به هويت ملی و دولت مشترک ملی را نه تنها به عقب می اندازد؛ بلکه توصل به آن را ناممکن می نمايد.