شاه امانالله خان پس از سفر اروپایی اش و پس از لویهجرگۀ پغمان در مجلس ششصد نفری دیپلوماتان خارجی ومقامات ملکی و نظامی حکومتش (۶ اکتوبر ۱۹۲۸) گفت:
“من پادشاه انقلابی هستم و آرزو دارم تا انقلاب را در هر جهت زندگی کشور خود به وجود آورم”
من به جای تغییر دیدگاه و سیاست شاه امانالله خان از اصلاحگری به انقلاب، واژۀ انحراف را به کار برم که ممکن است از نظر برخی آگاهان و تحلیلگران سیاسی و اجتماعی قابلقبول نباشد؛ به خصوص آنهای که شاه امانالله خان را در سیاست نوگراییاش محق میدانند. اما واقعیت این است که تغییر سیاست عملی شاه پس از سفر خارجی در مورد ادامۀ نوآوری و اصلاحات، یک انحراف مهلک بود. پرسش اصلی این است که شاه چرا دچار این انحراف شد که در نتیجۀ آن سلطنتش فروپاشید و برنامههای نوگرایی و انقلابیاش درهم شکست؟
در پاسخ به این پرسشها نکات زیر به عنوان عوامل انحراف و خبط شاه در سیاستهای عملیاش قابلتوجه است:
۱ – بیاطلاعی از وضعیت عمومی جامعۀ افغانستان که مخالفت در جامعه بر ضد شاه و سیاستهایش حتا قبل از سفر خارجی شاه شکل گرفته بود و در جریان سفر و غیبت هفتماهۀ شاه، این مخالفت گسترده و عمیق شد.
نادرخان و برادرانش در فرانسه، فضلعمر مجددی کلان خانوادۀ حضرات شوربازار در هند و در داخل دو برادرش فضلالرحیم و گلآغا مجددی با شماری از عالمان دینی، برخی سران قبایل و ملاکان و خوانین از منتقدان و مخالفان شاه بودند که مخالفتها را تشویق میکردند. تحریک و تشویق مردم در جنوبی و مشرقی علیه شاه امانالله خان قبل از سفرش آغاز یافته بود و تا بازگشت شاه از سفر، بخش زیادی از افکار عمومی در میان علمای دینی، سران قبایل، ملاکان و خوانین علیه شاه بسیج شده بود.
در کابل که محمدولی خان دروازی کفیل شاه بود بر نهادهای دولتی و وزیران مدیریت و تسلط لازم نداشت. یک دیپلومات آلمانی از وضعیت آن روز دولت تحت کفالت و نیابت محمدولی خان میگوید:
«از ماهها بدینسو هر وزیر خودسرانه هرچه دلش میخواهد، میکند. وزیر امور مالیه به مشکلاتی مواجه است که چگونه برای تقاضای امانالله پول تدارک نماید. تعداد کثیر مأمورین عالیرتبه چنان میپندارند که موقف آنها در بازگشت امانالله تغییر خواهد کرد، بناءً از فرصت دستداشته به حد ممکن استفادهجویی میکنند.»
اما شاه امانالله خان اطلاع درست و دقیقی از عمق و گستردگی مخالفتها در برابر خودش نداشت.
۲ – بیاعتنایی شاه به مخالفت و اعتراضها که علیرغم عدم تأیید لویهجرگۀ پغمان به برخی از پیشنهادات انقلابی او، در صدد آن شد تا دیدگاههای تأییدناشده را در نشست دولتی که پس از لویهجرگۀ پغمان دایر کرد، مورد تأیید قرار دهد. در حالیکه بسیاری اعضای لویهجرگۀ پغمان که هرچند پیشنهادات شاه را تأیید کرده بودند، وقتی به ولایات و محلات خود برگشتند، بر ضد شاه سخن میگفتند و مردم را علیه او تحریک میکردند.
۳ – تحلیل و برداشت ناقص و نادرست امانالله خان از مؤلفهها، عوامل، زمینه و نیازمندیهای مادی و معنوی نوگرایی و تحول انقلابی که او در صدد انجام آن بود. وقتی او میخواست جامعۀ سنتی و عقبماندۀ قبیلهای افغانستان را با تغییر لباس مردان، برداشتن چادری زنان، تبدیل روز رخصتی از جمعه به پنجشنبه و متحول کند، به همین برداشت غلط او از مؤلفههای تغییر و تحول برمیگشت.
۴ – خودخواهی و خودکامگی که شاه امانالله خان پس از سفر خارجی بیشتر در تکبر و خودخواهی فرو رفت و احساس میکرد که تنها و یگانه شخصیتی است که افغانستان را متحول میکند و در قطار کشورهای پیشرفته و توسعهیافته قرار میدهد.
شاه در خود برزگبینی و تملقپروری فرو رفته بود که دیگر حتا به همفکران و یاران خود در دولت پشت کرد و آنها را از مسئولیت و مقامات دولتی کنار زد. او فقط از اطرافیان خود و مسئولین بلندپایۀ حکومتش چیزی غیر از بلیگویی و سر شور دادن به نظریات و دستوراتش نمیخواست بشنود.
۵ – ناآگاهی شاه امانالله خان از روند شکلگیری پدیدۀ رنسانس و جریان روشنگری و نوگرایی در اروپا و بیاطلاعی او از تاریخ کشور ترکیه که بر خاکستر امپراتوری عثمانی بزرگترین امپراتوری اسلامی تشکیل شد.
شاه از تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی در اروپا فهم و درک درست و همهجانبه نداشت که این تحولات از دل زمان طولانی چند سده و از پیشرفت و تغییر در علوم اجتماعی و طبیعی بیرون شد و جوامع اروپایی را در عرصههای مختلف حیات متحول ساخت. در حالیکه امانالله خان میخواست افغانستان را در نبود چنین پیشرفت و تغییر و در یک جامعۀ عقبماندۀ قبیلهای و بیسواد به سوی تحولی مشابه اروپا ببرد. همچنان شاه امانالله از تاریخ اسلام نیز درک درست و همهجانبه نداشت تا نقش اسلام و باورهای اسلامی مردم را در جامعۀ افغانستان بر سر نوگرایی و اصلاحات انقلابی خود مدنظر قرار دهد.
تقلید شاه از ترکیۀ اتاترک که آن را مشاهده کرد، تصویر اشتباه بود. اتاترک وارث امپراتوری عظیم عثمانیهای ترک بود که سالهای طولانی در بخشی از قارۀ اروپا سیادت داشتند و بر بخش عظیم قلمرو اسلامی در خاور میانه و شمال افریقا حکومت میکردند. جامعۀ ترکیۀ عثمانی و به خصوص جامعۀ سیاسی آن به اروپا و تمدنی که در آنجا شکل گرفت، نزدیک بودند و از آن میآموختند و متأثر میشدند. اما امانالله خان در افغانستان، کشورِ منزوی از تمدن غربی و فرو رفته در عقبماندگیهای اجتماعی و فرهنگی قرار داشت و وارث تخت و تاج پدر و جدش امیر حبیبالله و امیر عبدالرّحمن خان بود که با کمک و مستمری انگلیس به سلطنت ادامه دادند.
۶ – ناآگاهی و یا نادیده گرفتن شاه از فشارهای مالیاتی بر مردم و فساد فزاینده و عمیق حکومت او که این فشار را بر جامعه مضاعف میکرد. شاه امانالله خان قطعاً به این توجه نکرد که افزایش مالیات بر مردم و مأمورین دولتی در حالیکه فقر کاهش نیافته بود و سطح زندگی تغییر نخورده بود و دسترخوان مردم پر از نان نشده بود، از تحمل بیرون است و موجب نارضایتی و شورش میشود.
سایر عوامل شکست و سقوط سلطنت
پرفیسور گریگورییان، امانالله خان را “قهرمان بدشانس مدرنیزاسیون” میخواند. اما تنها شانس خوب یا بد، سرنوشت قهرمانهای جوامع و کشورها را معین نمیسازد و نقش اصلی را در پیروزی و یا شکست آنها ایفا نمیکند. در واقع این قهرمانها هستند که شانس و فرصت عمل را تشخیص میدهند و از آن در تواناییها و پیروزیهای خود بهره میگیرند. شکست امانالله خان به عوامل مختلفی برمیگشت که ممکن است شانس، در دستهبندی این عوامل شامل نشود.
پروفیسور امین صیقل مؤلف کتاب افغانستان معاصر چهار دلیل را برای شکست اصلاحات امانالله خان و سقوط سلطنت او تعیینکننده میداند:
«۱ – امانالله خان در قبال موفقیتهای اولیهاش با یک نوع بحران شخصیت مواجه شد و خودگرایی و غرور رو به افزایشی بر شخصیت وی چیره شد.
۲ – گروههای مخالفی که در جستوجوی قدرت بودند و نمیخواستند طرزالعمل واحدی را در ارتباط با اهداف تجددگرایی اتخاذ کنند و اختلافاتشان را کنار بگذارند، امانالله خان را احاط کرده بودند.
۳ – امانالله خان از هم صحبتی و نزدیکی با یکعده از اشخاص فرصتطلب که در اطراف وی ظهور کرده بودند، متأثر بود. این اشخاص با استفاده از موقف امانالله خان و دیگر گروههایی که خواهان قدرت بودند، یک سلسله موضوعات نفسی و شخصی را روی کار کردند و احساس فداکاری و از خودگذری را که در تطبیق اصلاحات امانالله خان ضروری بود، تحت تأثیر این موضوعات قرار دادند.
۴ – تأثیر متقابل این عوامل بر یکدیگر و نداشتن هدفی که سیاست خارجی امانالله خان را با تطبیق تدریجی مراحل اصلاحات در داخل افغانستان تقویت کند.»
نارضایتی مردم
میزان نارضایتی مردم از شاه امانالله خان و حکومت او متدرجاً بالا میرفت. این نارضایتی تنها به تغییرات مورد نظر شاه در عرصۀ فرهنگ و سنتهای جامعه خلاصه نمیشد. در حالیکه اصلاحات مالی و برنامههای اقتصادی و عمرانی شاه تغییری در زندگی مردم و بر سر دسترخوان مردم ایجاد نکرد، افزایش مالیات تمام جامعه را در سطوح مختلف ناراض ساخت و تحت فشار قرار داد. دولت، هم بر دهقانان و زارعین مالیه وضع کرد، هم بر ساکنان کابل مالیات سرانه وضع شد و هم افزایش مالیات بر صادرات و واردات و افزایش عواید گمرکی تاجران را ناراض و شاکی ساخت. جمعآوری مالیات به صورت نقدی فشار را بر مالیهدهندگان مضاعف میکرد. از یکسو مالیات نقدی فساد مأمورین دولت را افزایش میداد و از سوی دیگر تهیۀ پول نقدِ پرداخت مالیات برای مردم بسیار دشوار بود. سفر هفتماهۀ شاه بر فشار مالیاتی مردم افزود، زیرا هزینۀ این سفر باید با افزایش مالیات تأمین میشد.
فساد مالی و اداری بخش جداییناپذیر و دایمی در حکومت شاه امانالله خان بود که نارضایتی مردم را مضاعف میکرد. یک نویسندۀ غربی رشوهستانی را در حکومت امانالله خان به حدی عمیق میخواند که: «راپورهای انگلیسها و نوشتههای علیاحمد جان واضح میسازد که ریشههای سوءاستفاده و ارتشا به پیمانۀ عمیق بود که تجاوز امانالله خان (مبارزه با پدیدۀ رشوه و رشوهستانی) در عوض آنکه از رشوهستانی بکاهد به پیمانۀ آن افزود. زیرا سوءاستفادهکنندگان از خوف آنکه دروازۀ ارتشا به رویشان بسته خواهد شد، به غارت و چپاول آغاز کردند.»
هرچند میر غلاممحمد غبار مؤرّخ و سیاستمدار عصر سلطنت امانالله خان و حامی اصلاحات و نوگرایی او، بخش اصلی مخالفت را در عنوان “عکسالعمل ارتجاع” مورد بحث و بررسی قرار میدهد و در واقع این تصویر را ارائه میکند که تحریک ملاها و عالمان دینی جامعه را به سوی نارضایتی و شورش علیه امانالله خان برد و موجب سقوط سلطنت و ناکامی اصلاحات او شد، اما واقعیت این است که فشار مالی و اقتصادی از عوامل بسیار مهم در این نارضایتی و شورش بود. حتا دولت بلشویک شوروی که در مخالفت با دین و مذهب قرار داشت و آن را ارتجاع ضد انقلاب برای تحول تلقی میکرد در مورد شورش و نارضایتی علیه سلطنت امانالله خان و سقوط سلطنت او به عامل مالیات انگشت میگذارد. در یک گزارش اطلاعاتی حوزۀ نظامی آسیای میانه در مورد شورشهای ضد امانالله خان مینویسد:
«در اثر افزایش مالیات و برهم خوردن شیوۀ زندگانی سنتی مردم، افغانستان وارد نوار خیزشها و شورشهای ضد دولتی گردید که در روند آن امانالله ناگزیر گردید از کشور بگریزد … امانالله رفتنی شده بود. مگر، شوروی در ۱۹۲۴ هر آنچه را ممکن بود، برای نجات او انجام داد.»
اختلاف و تفرقه در درون دولت
نارضایتی از امانالله خان تنها به مردم محدود نمیشد. درون دولت و شریکان سفرۀ قدرت شاه از او ناراض بودند و هر سال بر دامن این نارضایتی و جبهۀ منتقدان و مخالفان شاه در داخل دولت افزوده میشد.
وقتی امانالله خان به پادشاهی رسید علاوه از عناصر و حلقههای روشنفکر تحولطلب و مشروطهخواه در بیرون دولت و در میان جامعه، تمام افراد و عناصری از شرکای حکومت او بودند، در برابر شاه انقیاد داشتند و صادقانه با او همکار بودند. سه مرکز قدرت در واقع در کنار امانالله خان در درون دولت وجود داشت: خانوادۀ نادرخان که به مصاحبان مشهور بودند و نادرخان به عنوان وزیر جنگ یا وزیر دفاع تعیین شد. خانوادۀ چرخی و محمود طرزی و همراهان و همفکران او که تمام اینها از شاه حمایت و اطاعت داشتند. اما رفتهرفته این وضعیت تغییر خورد و نارضایتی در میان همراهان شاه و مسئولین حکومتی از شاه به وجود آمد. اختلاف در داخل دولت از یکطرف با شاه و از طرف دیگر این عناصر و دستهها میان خود وارد اختلاف و تفرقه شدند که به ضعف دولت و شاه انجامید.
نادرخان و برادرانش امانالله خان را ترک گفتند و به فرانسه رفتند و از آنجا در واقع مرکز مخالفت علیه شاه را در درون دولت رهبری میکردند. از عوامل مهم نارضایتی و اختلاف نادرخان با شاه، نزدیکی و وابستگی شاه با محمود طرزی و افراد ترکی بود که در وزرات دفاع مأموریت داشتند. نارضایتی نادرخان از همان آغاز مذاکرات صلح با انگلیس شروع شد که او میخواست ریاست هیأت را در مذاکرات انگلیسها به دوش داشته باشد، اما شاه امانالله خان، محمود طرزی را فرستاد. ظفرحسن آیبک از مبارزان هندی که با سردار محمدنادر خان در جبهۀ پکتیا بود وقتی مذاکرات صلح با انگلیسها آغاز شد مینویسد:
«از کابل خبر آمد که رئیس هیأت افغانی برای مذاکرات صلح محمود بیگ طرزی انتخاب گردیدهاست. از همینرو سپهسالار مرحوم بسیار مأیوس شد. نظر او این بود که این هیأت در برابر انگریزها با جرأت و همت نمیتواند گفتوشنود نماید و شاید در بسا موارد تنازل نماید. چنانچه همینطور شد و هیأت در کنفرانس صلح منصوری جز تصدیق استقلال افغانستان دیگر کدام دستآورد خاصی نداشت.»
سردار محمدنادر خان بعداً از وزارت حربیه بر سر اختلاف در مورد سرکوبی شورش قبایل منگل کنار رفت. او پس از کنار رفتن یا برکناریاش از وزارت دفاع نزد همفریز وزیر مختار بریتانیا در کابل از امانالله و سیاستهای او و از محمود طرزی خسر شاه شکایت کرد و خود را دوست بریتانیا خواند. سالهای بعد سایر همکاران شاه در درون دولت از او فاصله گرفتند. حتا محمود طرزی به اقدامات شاه معترض بود و از شاه ابراز نارضایتی میکرد. عبدالهادی داوی، عبدالرّحمن لودی و بعداً محمدولی خان نیز از کابینه بیرون گذاشته شد. در حالیکه شماری از افراد شاخص سالهای نخستِ سلطنت از او دور شدند و اختلاف پیدا کردند، حتا وزیران حکومت و یاران نزدیک دور و بر سفرۀ قدرتش علیرغم ظاهر انقیاد و اطاعت از شاه در دل ناراض بودند و نسبت به شاه صداقت نداشتند:
«وقتی شاه امانالله در سفر هفتماههاش وارد ایران شد، رضاشاه به افتخار او مهمانی در کاخ گلستان ترتیب داده بود، مباحثه جالبی میان پادشاه افغانستان و سفیر مصر رخ داد. سفیر مصر همراه با بسیاری دیگر از سفرای کشورهای اسلامی به این مراسم دعوت شده بود. امانالله خان که سفرش به ایران متعاقب سفر به مصر صورت گرفته بود در یکی از راهروها دکتر حسن نشأت پاشا سفیر مصر را دید و از او پرسید:
«چرا شما مصریها برخلاف نصیحتی که کردم، هنوز فینه بر سر میگذارید؟
سفیر: ملت مصر قومیت خود را با حفظ آداب و رسوم پدران خود نگاهبانی میکند.
شاه امانالله خان: ولی هیچگاه فینه شعار مسلمین نبوده و پیامبر اسلام هم فینه بر سر نمیگذارده است.
سفیر: هیچیک از مصریها نمیگویند فینه نشانه اسلام است. فینه بر سر گذاردن مانند نوع لباس، بخشی از عادات و رسوم ماست.
شاه: تمدن فعلی اقتضا میکند که شما فینه را دور بیندازید.
سفیر: اکنون که اسمی از اسلام بردید امیدوارم که لطف فرموده به عرایضم گوش کنید. خداوند عز و جل مؤمنین را به این نکته متوجه فرموده است که ترقی به تغییر لباس نیست، باید طرز فکر و اخلاق را عوض کرد و فرموده: «انالله لایغٌیرما بقوم حتی یغٌیروا ما بانفسهم.»
این مذاکرات مدتی طول کشید و همه به انتظار امانالله خان ایستاده بودند که زودتر گفتوگوی خود را تمام کند و به اتاق غذاخوری برود. رضاشاه هم که از این مباحثه خسته و کسل شده بود، خواست به نحوی مهمان خود را متوجه کند، بر روی یکی از صندلیها نشست به طوری که همه دریافتند که شاه کسل شدهاست.
امانالله خان که متوجه قضیه شده بود به سفیر مصر گفت «مثل اینکه اعلیحضرت خسته شدهاند و میخواهند به سالن غذاخوری بروند، متأسفم که بیش از این فرصت ندارم. گفتوگو را به همینجا ختم میکنم و فردا احمدشیر خان رئیس مجلس ملی را به ملاقات شما میفرستم که مذاکرات را در این زمینه دنبال کند.»
سفیر مصر در تهران در خاطرات خود، ادامه ماجرا را چنین تعریف میکند:
روز بعد بنا به میل امانالله خان، وزیر خارجه و رئیس ملی افغانستان را برای صرف نهار به سفارتخانه دعوت کردم – این دونفر تحصیلات خود را در خارجه به پایان رساندهاند و در افغانستان به فهم و درایت معروفاند.
سر میز موقعی که خواستم راجع به «فینه» سخن کنم رئیس مجلس ملی گفت: “امانالله خان جوان است و مظاهر تمدن خارجی او را فریفته است و دست به اقداماتی زده است که تاج و تخت او را در معرض خطر قرار داده” و گفت: به همین مناسبت بود که اعلیحضرت ملک فؤاد موقعی که در مصر بود او را به تنهایی به قصر عابدین دعوت فرمود و برادرانه نصیحتش کرد و به او سفارش نمود از اینگونه مظاهر گول نخورد و آنها را وسیلۀ ترقی و تعالی و تمدن نداند، و همیشه سعی کند که ملت افغانستان علم و اخلاق متین خارجیها را فراگیرد تا بتواند در راه ترقی پیش رود”. و با کمال صراحت از اینکه شاه جوان افغانستان به این نصیحت گوش نداده و خود و تاج و تخت خود را در معرض خطر قرار داده است اظهار تأسف کرد.»
ضعف و ناتوانی شاه در دولتداری و مدیریت
شاه امانالله خان ضعف و ناتوانی بسیاری در دولتداری و مدیریت کشور نشان داد. شاه برنامه و استراتژی برای تقویت ارتش دولت نداشت. او هیچگاه نتوانست برنامههای اصلاحی و انقلابی خود برای تغییر و تحول در جامعه را با مدیریت درست و تقویت ارتش و نیروی نظامی هماهنگ سازد. مدیریت شاه در حکومت بسیار ضعیف بود. فساد مالی و اداری که در سلطنت وی به یک پدیدۀ گسترده و غیرقابلمهار تبدیل شد به مدیریت ناتوان و ضعیف او برمیگشت.
امانالله خان بسیار آدم متظاهر بود و همیشه و بر همه احساس برتری میکرد و خود را عالمتر از همه میپنداشت.
سیدمهدی فرخ که در اواخر سلطنت امانالله خان وزیرمختار ایران در کابل بود، مینویسد: «امانالله خان، شخصی بود خودخواه و خودستا و متظاهر و جلف. از معلومات و اطلاعات مملکتداری نیز دور بود. اساس حکومت خود را بر روی تبلیغات و تظاهرات گذارده بود و در سیاست داخلی و خارجی معلم و هادی او محمود طرزی پدر زنش (خسرش) بود و بدون اینکه وضعیات و روحیات محلی را سنجیده باشد پیروی عادات و اخلاق و تمدن اروپایی را سرمشق قرار داده و با لجاجت همهچیز افغانستان را میخواست تغییر بدهد و متوجه نبود که تغییر عادات و اخلاق یک ملت با چند روز و چند ساعت ممکن نیست. به علاوه با فقدان قدرت و نبودن قوای منظم در مملکت عشیرهای مثل افغانستان و جامعۀ دور از تمدن چگونه میشود این منویات و نظریات را به موقع اجرا گذارد.»
امانالله خان در ایجاد ارتش نیرومند که بتواند بر شورشها غلبه حاصل کند و برنامههای خود را محقق سازد، ناتوان باقی ماند. در حالیکه اتاترک در ترکیه ارتش قدرتمندی را به وجود آورد که جنرالان ارتش پس از مرگ او نوگرایی اتاترک را در جامعۀ ترکیه هرچند با سرکوب و خشونت ادامه دادند. ناکامی امانالله خان در شکلدهی یک ارتش نیرومند به ضعف و ناتوانی او در مدیریت و رهبری دولت برمیگشت، در حالیکه زمامداران همعصر او در ایران و ترکیه در این امر موفق بودند.
پروفیسور صیقل به نقل محمدعلی در کتاب “افغانستان مترقی” که در سال ۱۹۳۳ چاپ و منتشر شد از وضعیت ارتش زمان امانالله خان تصویر رقتانگیزی ارائه میکند: «سربازان افغانستان در وضع بدی قرار داشتند. آنها غذای درستی برای خوردن و محل مناسبی برای بودوباش نداشتند. به سربازان فقط چهار روپیۀ افغانی در ماه معاش پرداخت میشد و آنها مجبور بودند با این پول نه تنها از خود بلکه از فامیلهایشان نیز مواظبت کنند. بعضی از این بدبختها مجبور بودند از صاحبمنصبانشان رخصت بگیرند و به خاطر یک معاش ناچیز به کارهای شخصی دیگری مشغول شوند. عدهای ترک وظیفه میکردند. معاش سربازان مدتها اجرا نمیشد و اغلباً به جیب افسران و صاحبمنصبان میرفت؛ و کسی هم توجه نداشت متخلفین را بازخواست کند. به این نحوه زمانی که موقع خدمت فرا میرسید، حکومت قادر نبود حتا یک دهم از کسانی را که قبلاً ثبتنام کرده بودند، جمعآوری کند…»
یک نویسنده و پژوهشگر شرقشناس امریکایی شاه امان الله خان را در حالی که صاحب ابتکار و ابداع می خواند، اما او را فاقد مهارت و شعور سیاسی لازم معرفی می کند مینویسد:
«پروگرام امانالله خان پروگرامی بود منسجم، وسیع و جسور. او میخواست که در تمام جهات انکشافی در یک مدت کم و با سرعت تام حمله نماید. تطبیق چنین پروگرام بزرگ ولو تحت شرایط مساعد محتاج به رهنمایی چنان رهنمای با استعداد داشت که منصف به صفات ابتکار، ابداع، مهارت اداری و ذکاوت سیاسی باشد. امانالله خان به پیمانۀ زیادی صاحب صفات دستۀ اولی یعنی ابتکار و ابداع بود، ولی شعور سیاسی و مهارت اداری لازمه را نداشت. ضعف مهارت اداری وی ناشی از تحول مزاج تصامیم و حرکات غیرمترقبۀ وی از یکطرف و ناسازگاریهای سیاسی بین پلان انکشافی و ماحمل آن پلان از طرف دیگر بود.
یکی از مشخصات امانالله خان اظهارات مبالغهآمیزش بود. او بین آنچه نظراً ممکن و آنچه عملاً امکان داشت تفاوت کمتر میدید……»
جامعۀ سنتی و فرهنگ قبیلهای
امروز صد سال پس از شاه امانالله خان در مناطق روستایی و غیرشهری افغانستان طالبان مکتبها به خصوص مکاتب دختران را آتش میزنند، زنان تحصیلیافته را میکشند، و مردم در بسیاری از این مناطق با این ذهنیت و عملکرد همسویی نشان میدهند. آیا صدسال پیش جامعۀ افغانستان برای پذیرش نوگرایی شاه که با لغزش از روش اصلاحی حالت انقلابی را گرفت، آمادگی داشت؟
امروز در افغانستان علیرغم آنکه نیم جمعیت کشور در شهرها زندگی میکنند و در عصر ارتباطات و انترنت و تیلفون موبایل و شبکههای مجازی قرار دارند، جنگ و منازعه بر سر سنتهای قبیلهای و فرهنگ محافظهکارانۀ روستایی با پدیدههای مدرن، بسیار پیچیده و خونین است. در حالیکه صدسال پیش در افغانستانِ دورۀ شاه امانالله طبقۀ قابلملاحظۀ شهرنشینِ دارای زندگی عصری با ارزشهای مدرنشهری وجود نداشت تا همه از نوگرایی شاه حمایت کنند و خود در آن سهم بگیرند. حتا مأمورین عالیرتبۀ دولتی در سطح وزیر کابینۀ امانالله خان در خفا، شاه را تخریب میکردند و از سیاستهای اصلاحی او ناراض بودند. به آن حکایت وزیرمختار مصر در تهران که با وزیران امانالله خان بر سر دستار مصری (فینه) بحث کرد، توجه کنید که وزیران شاه به جای حمایت از کار و سیاست او، به تخریبش میپرداختند و او را در غیاب نکوهش میکردند.
یکی از مشکلات لاینحل را که جامعۀ سنتی و فرهنگ عقبماندۀ این جامعه بر نوگرایی و تحولات مدرن در افغانستان ایجاد کردهاست، گسست و توقف این تحولات در مقاطع مختلف است. حتا امانالله خان در دورۀ سلطنت خودش این گسست را پذیرفت و پس از شورشها، اصلاحاتش را متوقف ساخت، هرچند که این توقف و گسست مانع سقوط سلطنتش نگردید. اما در ایران و ترکیۀ اتاترک، این گسست واقع نشد. نوگرایی را که رضا خان در ایران شکل داد، تا نیمقرن دیگر توسط خودش و پسرش محمدرضا شاه پیوسته ادامه یافت. در ترکیه نیز جانشنیان مصطفی کمال اتاترک از این گسست هرچند با خشونت و حکومت نظامی جلوگیری کردند. اما در افغانستان پیوستگی در مورد نوگرایی و تداوم دولت مدرن ادامه نیافت و باربار در هم شکست.
نقش علمای دینی
علمای دینی در تضعیف و سقوط سلطنت امانالله خان نقش مهم داشتند. عالمان دینی فتوای شورش علیه شاه را صادر میکردند و اصلاحات و نوگرایی او را به خصوص در عرصۀ معارف عصری و وضع قوانین، غیرشرعی و در مخالفت با اسلام میپنداشتند و مردم را در شورش بر ضد او تشویق و تحریک میکردند. این تبلیغ از زاویۀ دین و شریعت بر ضد امانالله خان هرچند قبل از سفر خارجی شاه آغاز گردیده بود، اما پس از بازگشت شاه تشدید و گسترش یافت و تا تکفیر شاه امانالله خان پیش رفت.
امانالله خان در سالهای نخست سلطنت، سیاست بسیار متوازن و عقلانی در رابطه با دین و عالمان دینی داشت. نقش و تأثیر دین و طبقۀ عالمان دینی را که با نام ملا در جامعه شناخته میشوند به خوبی میدانست. از اینرو به علمای دینی و افراد متنفذ این طبقه حرمت زیاد قایل بود. در آن سالها خودش گاهی در نمازها به امامت میپرداخت. خطبههای نماز عید و گاهی جمعهها را ایراد میکرد. اما رفتهرفته دیدگاه و برخورد شاه در برابر علمای دینی تغییر یافت.
مسلم است که شاه امانالله خان در اخیر پادشاهیاش و به خصوص پس از سفر اروپا با عملکرد شتابزده و غیرعقلایی، عالمان دینی را در برابر خود برانگیخت. او اگر از سیاست اصلاحیاش به سوی انقلابیگری افراطی آن هم به گونۀ سطحی و مضحک مانند تبدیل روز رخصتی از جمعه به پنجشنبه، به سر گذاشتن اجباری کلاه شپو و کشف حجاب زنان و … انحراف نمیکرد، عالمان دینی از شمشیر دین بر ضد او نمیتوانستند استفاده کنند. رویهمرفته نقش عالمان دینی با استفاده از دین در برانداختن حکومت امانالله خان نه نقش فرعی و جانبی، که نقش مهم و محوری بود.
از کتاب: شاه امان الله خان