خبر و دیدگاه

نکاتی درشناخت اندیشه های محمد طاهر بدخشی 

هرکسی ازظن خود شد یار من
وزدرون من نجُست اسرار من

(مثنوی)مولانا

درین سالها که به برکت انترنت زمینه های نشرنوشته ها واندیشه های گوناگون به همه فراهم گردیده است؛شماری ازبه اصطلاح «محققین» برداشتهای خود ویا دیگران را به کسانی برچسپ می زنندکه اصلن از آنها نیست وبا حب وبغض توام می باشد.درین مورد بیش ازهمه اندیشه های زنده یاد محمد طاهربدخشی درهاله ای ازتعبیرها وتفسیرهای مغلوط وگاه اغراق آمیز ازجانب بعضی ازین قلم بدستان درنشرات چاپی ویا صفحات مجازی اقبال نشریافته اندکه خواننده گان «نا آگاه»ویا «بی خبر» را به بیراهه می برند. درین اواخربه تقریب هشتم عقرب چهل ساله گی سالروزشهادت بدخشی شهید درروزنامهٔ هشت صبح؛ سایت فارسی بی بی سی و فیسبوک مطالبی به نشر رسیده است که نکات ضد ونقیضی را درمورد طرح های سیاسی زنده یاد محمد طاهربدخشی دربر می گیرند. با آنکه نمی خواستم درفیسبوک به تجلیل از چهلمین سالگرد این رهبرخردمندم چیزی بنویسم؛اما هنگامی که بعضی ازین نوشته هارا مرورکردم؛ ناگزیرشدم ؛جهت تصحیح وروشن ساختن اندیشه های سیاسی بدخشی چند نکتهٔ اساسی را بیان نمایم.
۱ – این نویسنده گان ازنبود اسناد تحقیقی درمورد اندیشه های بدخشی گله مند اندکه گویا بدخشی کدام کتاب ویا اثری درین مورد ازخود به یاد گارنگذاشته است.حقا که چنین است! بدخشی یک شخصیت فعال ورهبریک تشکیل سیاسی بود که مجالی به نوشتن اثر تحقیقی نداشت.اومتفکری بود که ازتاریخ افغانستان ومنطقه؛علوم الهی اسلامی ؛فرهنگ وادبیات فارسی به طورلازم آگاهی داشت. افزون بران اگرمجال بیشتری می یافت شاید اثریا آثاری می توانست به نگارش آورد.اما او درمجالس حزبی نکات نظرخودرا با همرزمانش همیشه بیان میکرد وبه حیث یک استاد همه را مستفید می ساخت. دران زمان امکانات ثبت ونشربرای ما میسرنبود تا آنهارا بایگانی می کردیم.
خدمت این قلم بدستان به عرض میرسانم که همرزمان بدخشی درچار همایش بزرگ دوبار درکابل؛یکباردردوشنبه وبار آخردرتورنتوی کانادا درسالهای مختلف درمورد اندیشه هاوکارنامه های بدخشی به تفصیل سخن گفته اند که محتوای سه همایش آن بصورت کتاب نیز اقبال نشریافته اند. افزون بران درماهنامهٔ میهن که ارگان نشراتی سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان بود(سازمانی که نخستین دورهٔ آن تحت رهبری بدخشی ایجاد شده بود)مطالب ارزنده ای درین موارد نیز به نشررسیده بود. آنها میتوانستند ازین نوشته ها کسب فیض کنند تا اینکه قلمشانرا به بیراهه نلغزانند! ۲-اوبرخلاف همهٔ رهبران چپ وراست زمانش دنباله رو بی چون وچرای کدام مکتب فکری وسیاسی وارداتی نبود؛بلکه بابینش ژرف خویش چند نکتهٔ اساسی رامعیار سیاست عملی خویش قرارداده بود که راه اورا ازدیگرجریانات سیاسی زمانش مشخص میکرد.
این نکات را بدخشی در ۱۴ برج اسد ۱۳۴۷ خورشیدی درنخستین کنفرانسی که در منزلش در یک حویلی محقر در کارتۀ چار کابل ؛برگزارشدو دران ۲۱تن از فعالین جداشده از جناح خلق باحضورداشت اینجانب به نماینده گی از همفکرانشان اشتراک ورزیده بودند چنین بیان نمود:
به منظورپیروزی انقلاب ملی ودموکراتیک ومبارزهٔ جدی درراه طرح وحل اصولی وعادلانهٔ مسألهٔ ملی درچوکات یک سازمان سیاسی درافغانستان نکات آتی باید درنظرگرفته شده واکیدن رعایت گردد:
۱-اندیشۀ پیشرو عصر بدون تعصب و جبهه گیری علیه این یا آن جریان بین المللی و تجارب انقلابهای جهانی عمیقاً مورد مطالعه قرار گیرد .
۲ – اصول دین مقدس اسلام رعایت گردد و به سایر ادیان احترام گذاشته شود.
۳ – برای ایجاد حزب واحد سراسری طراز نوین مجدانه مبارزه به عمل آید.
۴ – آن عده از کسانی که با جریان دموکراتیک خلق مقاطعه کرده اند؛سازمان داده شوند.
۵ – به منظور راه اندازی کارتوده ای کادر های حرفوی تربیت گردند..
۶ – با تحلیل و ارزیابی و شناخت ازمشی وسبک کار جریانات سیاسی اپورتونیستی و انحرافی کشور باید علیه آنها مبارزۀ اصولی صورت گیرد .
۷ – در مبارزه علیه مخالفین سیاسی از فُحش و ناسزاگویی جداً پرهیز شود .
۸ -در جـریان پراتیک کار توده ای قانونمـند یهای رشد پروسۀ انقلابی در کشورارزیابی وجمعبندی شود .
۹ – سیاست هوچیمن – کاسترو که بعـدها سیاست عـدم دنباله روی نام گرفت؛ به مثابۀ سیاست خارجی در نظر گرفته شود.
نکات فوق سنگپایهٔ اندیشه های بدخشی را درایجاد محفل انتظار وتکاملش به سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان تشکیل میداد. به صورت مشخص طرح وحل اصولی وعادلانهٔ مسألهٔ ملی درکشور کثیرالملهٔ افغانستان وسیاست عدم دنباله روی وبرخورد منطقی بادین اسلام که باوراکثریت قابل ملاحظهٔ مردم افغانستان را تشکیل میداد(دران زمان هموطنان هنود وسیکه بیشتراز دوفیصد نفوس کشور را دربرمی گرفتند)آن مشخصاتی بود که اندیشه های بدخشی را ازسائرجریانات چپ متمائزمی ساخت.
۲- اجرای سیاست عدم دنباله روی دران وقت به مفهوم سیاست مستقل ملی ارزیابی می گردید. زیرا دوجریان اساسی وجود داشت که یکی حزب دموکراتیک خلق پیرو مشی سیاسی وایدیالوژیک اتحاد شوروی ودیگری جریان دموکراتیک نوین یا (شعلهٔ جاوید) که پیرواندیشه های مائوتسه تونگ رهبر انقلاب چین بود .هردوی این جریانها درتقابل و مخالفت شدید باهمدیگردرصحنه سیاسی کشوردرجدال ومبارزه بودند.
بدخشی پیروی هیچ یک ازین «تریند» هارا نمی خواست وهم تقابل با آنهارا به سود مبارزهٔ انقلابی درافغانستان نمیدانست؛بلکه او سیاست مستقل ملی را پیش گرفته بود وباورداشت که درپیشبرد مبارزهٔ انقلابی می توان از تجارب و امکانات هردو کشور همسایهٔ افغانستان استفاده نمود.
۳- بدخشی که باتاریخ افغانستان ومنطقه آشنایی کامل داشت ؛بدین باور بود که افغانستان کشورکثیرالملت است که دران مناسبات ماقبل سرمایه داری حاکم می باشد. این ملیتها هرکدام درمراحل مختلف رشد اجتماعی-اقتصادی قرار دارند.درحالی که پشتونها(اتحادیهٔ قبائل پشتون)درمرحلهٔ گذار ازحالت قبیلوی به سرمایه داری اند؛دیگران درمرحلهٔ گذار از فیودالی به بورژوازی هستند؛حاکمیت ملی به وسیلهٔ استعمارگران خارجی درطی بیشتر از دوقرن به این یا آن قبیلهٔ پشتون تبارتفویض گردیده است .این حاکمان قبیله سالادرین مدت برای اسکان قبایل همتبار خویش به غصب زمین ها ؛چراگاه ها و دارایی های منقول وغیر منقول ساکنان اصلی این سرزمین با توسل به زور وگاه نیرنگ دست برده ؛به قتل ؛غارت وچورو چپاول وفرار دادن آنها پرداخته آنها رابه حاشیه رانده و ازحقوق سیاسی محروم کرده اند. بدین ترتیب تضاد ملی را بین اتحادیه قبائل وملیتهای بومی تاجیک؛ازبیک؛هزاره واقوام ؛ایماق؛ترکمن؛بلوچ؛نورستانی ؛پشه ای وغیره تشدید نموده اند. این ستمگری ملی درعرصه های اجتماعی؛اقتصادی وسیاسی کاملن عیان است. درانقلاب ملی و دموکراتیک کشورمبارزه برای تأمین تشاوی حقوق همه باشنده گان این کشور یک امرفوری وضروری به شمار می رود. با آنکه تضاد طبقاتی یک تضاد اصلی است؛اما درافغانستان تضاد ملی تضاد عمده می باشد که انقلاب ملی ودموکراتیک باحل این تضاد به سوی حل تضاد طبقاتی سیرخواهد کرد.
اما هردو جریان چپ شعارمیدادندکه با پیروزی انقلاب سوسیالستی وحل تضاد طبقاتی مسأله ملی نیز حل می شود. درحالی که درهیچ یک ازدوکشورسوسیالستی بزرگ جهان مسأ له ٔ ملی حل نشده بود.ملت حاکم روس درشوروی و«هان»(خان ) درچین فقط به حقوق فرهنگی(زبان) ملیتهای غیرقایل بودند ؛نه به حقوق سیاسی آنها.
درمورد اسلام نیز بدخشی نظرکاملن مشخصی داشت. اوکه ازعلوم الهی وعرفان اسلامی آگاهی بالایی داشت؛تنها با قراءت بنیادگرایانه ازاسلام یا (اسلام سیاسی )مخالف بود وآنرا نفی میکردومبارزه علیه این گرایش را برای تنزه آیین اسلام و جنبه های معنوی وعدالت پسند آن یک امرضروری می دانست. تاریخ چهل سال اخیروایجاد دسته های دهشت افگن به نامهای گوناگون تحت لوای اسلام واعمال جنایتکارانه ٔ آنهاامروز آن برداشتهای بدخشی را کاملن صحه می گذارند.
هرچند دوست آگاهم استاد یعقوب یسنی درصفحهٔ فیسبوکش به پاسخ آغای شهباز ایرج که درسایت فارسی بی بی سی دیروز تحت عنوان «مردی با آرزوهای بزرگ ودست نیافتنی»نکات ارزنده ای را به نشر رسانیده است .اما من به مثابهٔ شاگرد وهمرزم وهمراز بدخشی (که آز۱۳۴۳ از ایجاد حزب دموکراتیک خلق تا ۱۳۵۸ درزندان پلچرخی طی ۱۵ سال) با وی یکجا گام برداشته ام ؛وظیفهٔ خود میدانم تا به تصحیح مطالب وبرداشتهای نادرست درمورد زنده یاد محمد طاهربدخشی درین نوشته به دونکته اشاره کنم. نخست آنکه آغای ایرج ازقول دوست همدیارم جناب انجنیر مجید اسکندری گفته اند که بدخشی به جز «محفل انتظار»هیچ سازمان دیگری را ایجاد ورهبری نکرده است. درست است که در۱۴ اسد ۱۳۴۷تشکیل محفل انتظاردرمنزل بدخشی وتحت رهبری وی بوجودآمد:اما این محفل به زودی به سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان تکامل کرد و مدت ده سال تا ۱۳۵۷ بدخشی دررأس رهبری آن قرار داشت.
پس ازسرکوب خونین آن که به شمول بدخشی بیشتر از سه هزارتن از رهبران ؛فعالین و رزمنده گانش هم ازجانب دولت «طرازفاشیستی»حفیظ الله امین وهم نیروهای بنیاد گرای تنظیمی به شهادت رسیده بودند؛این سازمان ازهم پاشیده بود؛ اما پس ازحوت ۱۳۵۸ تا حمل ۱۳۶۲ خورشیدی درنبود بدخشی ولی براساس طرح های وی باردیگرچون سمندر از میان دود وآتش قامت افراخت وبه یک سازمان سیاسی – نظامی نیرومند مبدل گردید. شاید دوست گرامی ما جناب اسکندری مرحلهٔ دوم احیا وبازسازی آنرا درنظرداشته بودند که آن وقت بدخشی دیگر درمیان ما نبودو جناب اسکندری هم درین مرحله دران حضور نداشتند.
۲ – درمورد« آرزوی دست نیافتنی» یعنی حل عادلانهٔ مسألهٔ ملی باید به عرض برسانم که طرح این مسأله وحل آن آرزوی خیالی نیست؛بلکه یک حقیقت تاریخی وعینی می باشد که امروزبرهمه گان آشکارشده است. درین راستا حزب گنگرهٔ ملی وشخص عبدالطیف پدرام درمورد ایجاد جامعهٔ فدرال؛ رسمی بودن خط دیورند؛ نفی اطلاق کلمهٔ « افغان »‌برهمه ساکنین کشوردرتذکره ها ی برقی وتغییر نام افغانستان به «خراسان» وغیره ازطریق تریبیون مجلس نماینده گان ازیک سو ؛همایش ها واعتراض های خیابانی دربرخی از ولایات شمال ؛شمالشرق هرات ومرکز کشوردرنفی اطلاق کلمهٔ افغان برهمه ساکنین این کشوروتغییر نام آن به خراسان ازسوی دیگراین صدارا به غررش توفانزا تبدیل کرده است .من بدین باورم که دیر یازود با تحقق فدرالزم و تغییر نام کشورمعضل اساسی مردم افغانستان به پایان خواهد رسید.باید اضافه کنم که من آن نوارصوتی را که آغای ایرج درنوشته اش بدان اتکا نموده است؛ ازبدخشی نمیدانم وبران مشکوکم. این نوار به صدای عبدالهادی برادرزاده بدخشی که فعلن درهالند اقامت دارد بیشترهمخوانی دارد تا به صدای بدخشی!؟اما گفته هایش ازبدخشی می باشد که درنامه های جداگانه اش که به اشخاص معینی فرستاده است به ملاحظه می رسد.
درپایان مناسب می دانم که سوگ سرود خودرا درمورد این ابرمرد خرد واندیشه باردیگر به تقریب چهل ساله گی شهادت خودش وفرزند نوجوانش «بایقرا» جان که آن زمان دانش آموزصنف اول دانشگاه پلی تخنیک کابل بود؛جلادان حفیظ الله امین اورا درپیش چشمان پدردربندش به قتل رساندند تا ازین کوه استواروستیغ شهامت انتقام بگیرند به نشر رسانم. هنگامی که اززندان پل چرخی پس ازنابودی حفیظ الله امین خونخواردر۱۵ جدی سال ۱۳۴۸ خورشیدی رها و ازشهادت استادم این « آخرین وخشور» آگاه شدم این سوگنامه را برایش سروده بودم :
یاد نامۀ یک شهید
غریو سهمگین باد اندر گوشه های خامُش از فریاد
نوای وحشتِ بیداد را میکاشت
به نخلستان زبانِ تشنهٔ هر برگ می پژمرد؛
که باران قامتِ بالابلندِ خویش می افسرد
و تک تک نخلها از هولِ سوزانِ عطَش در تشنه گی میمُـــرد
^^^^^^^^^^^^^^^^^^
تورا دیدم که جانت آتشین فریاد
رها در اوج با آن قامتِ بالاتر از خورشید
پیامِ سبزِ شبنم را ؛
به گوشِ ابرها تا اوجهای درٌه های دور میگفتی
و باران بستر نرم سپیدش را
به روی نخلهای تشنه می گسترد
بهار از دور دستِ جاده های شهر
سوارِ راهوارش تُند ره می برد
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

مگر آندم که بالِ مرگزای وحشت اندر پهندشتِ شب
بگستردند؛
: طلسمِ دشتبان افسونِ دیگر داشت
رگِ هر شاخ ، خون نخلهای تازه می افشاند
و نخلستان چنان در رهگذارِ باد ؛
چراغِ ننگ بر تاقِ بلندِ عمر می آویخت
که آوای هزاران واژه در فریاد می افسرد .
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
مگر آندم که می بستند
سپاهِ نخلِ سرکش را ؛
به اوجِ داربست از قامتِ عصیان
تورا دیدم که جانت آتشین فریاد
رها در اوج با آن قامتِ بالاتر از خورشید؛
سرودِ آتشینِ رزم میخواندی
و گورستان ستیغِ سرکشِ عصیان
به اوجِ بیکران تا دهشتِ فریاد.
^^^^^^^^^^^^^^^^^^

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا