خبر و دیدگاه

جوانان افغانستان! علیه “پیرسالاری” و جوانمرگی؛ آگاهانه و متحدانه به پا خیزید!

alt (قسمت چارم)

    ادامه فصل اول:…(۱) اساساً؛ بشر چیست تا جوان و پیر چه باشد؟؟

شماری از اندیشمندان تاریخ و جامعه شناسی و زیست شناسی…؛ با ابراز کمال تعجب؛ گهگاه یاد آور میشوند که انسان برخلاف انبوه عظیم کشفیات و تحقیقات در هستی و کاینات و در نظام طبیعت و قدمه های عدیده حیات مالیکولی و گیاهی و جانوری؛ کمترین و دیر ترین توجه را به خودش و به جسم و جانش نموده است و به همین لحاظ در حال حاضر؛ دانش انسان از خودش؛ چندان تناسبی به دانش هایش از بیرون و پیرامونش؛ ندارد.

به راستی هم؛ میتوان هزاران و ده ها هزار دانشمند پر نبوغ دارای تخصص ها و فوق تخصص ها در عرصه های علوم و تکنولوژی های ماورا پیشرفته را پیدا کرد که اگر از ایشان بخواهیم تعریفی بالنسبه جامع از انسان بدهند؛ مانند بچه مکتبی های صنوف ابتدایی به تته پته خواهند افتاد؛ یا روایات اساطیری ـ مذهبی تحویل مان خواهند داد که به تعداد عشایر و قبایل؛ و چه بسا به تعداد افراد نفوسِ جهان؛ متعدد است؛ و یا هم بزرگمنشانه سکوت خواهند کرد.

حتی رد و تائید این دو ایده متضاد به قسم معیاری و ستندرد؛ توسط هزاران دانشمند متخصص نیز؛ میسر نیست؛ که بالاخره انسان یکی از حیوانات حدوداً سی میلیون گونه ای طبیعت میباشد یا پاره ای از ماورای طبیعت، تافته جدا بافته ای آنسوتر از فرشته گان و پریان و دیوان؛ یا به سخن کتاب مقدس (تورات) چیزی «مانند خدا» و از نوع خدایان؟؟؟

این هم در کُل؛ کماکان مجهول و مغشوش است که آیا منشاء مصایب و مظالم در جوامع بشری؛ نادانی و جهل آدم ها نسبت به خود و نوع شان میباشد و یا که اینهمه مصایب و مظالم و گرفتاری ها و مشقات؛ اسباب و موجبات نادان ماندن و جاهل گشتن آدم ها نسبت به خودشان و ذات و گوهر و فطرت شان را به وجود آورده است؟؟

معهذا به نظر میرسد؛ براهین زیادی در یکی دو قرن اخیر( از زمرهِ ۵۰۰ قرنی که بشر در روی زمین ظهور کرده) اکتشاف گردیده است که کمابیش تصور این را میسر می آورد که آدمی؛ به ناگزیر نمیتوانسته است؛ قبل از اینکه در یک حدی؛ جهان و جریانات و قوانین آن را بشناسد؛ خودش را بشناسد و به خویشتن خویش منهمک شود.

متأسفانه درین مختصر تحلیل اینکه چرا نوع بشر؛ از لحاظ معرفت و شناخت؛ دیر ترین و کمترین توجه را به خودش و به جسم و جانش نموده است؛ میسر نیست؛ ولی عصاره هایی از توجهات و اهتماماتی که دست کم تا همین اکنون؛ صایب و نافذ به نظر میرسند؛ در مورد کم و کیف و چونی و چرایی آدمی باید گزین گردد تا ما را به پرسش های اختصاصی این مجموعه و حدس زدن پاسخ های حد اقلی به آنها نزدیک بنماید.

انسان و دیالکتیک غریزه و عقل :

یکی از ایده های که صایب و نافذ بودن آنرا؛ به سادگی نمیتوان به چالش کشید؛ ایده های دکتور الکسیس کارل در همین راستاست که در آثارش منجمله “تفکرات برای زندگی” و “انسان؛ موجود ناشناخته”(۲) متبارز گردیده است؛ توجه بفرمائید:

«تمام موجودات زنده؛ به استثناى انسان؛ نوعى علم فطرى از جهان و از خود دارند. غرایز؛ آن ها را به شکل کامل و مطمئنى به سوى تماس با حقیقت مى راند. بنابراین؛ آزادى فریب دهنده اى ندارند؛ فقط موجوداتى که صاحب عقل اند؛ فریب مى خورند و در نتیجه تکامل مى پذیرند.

بر خلاف زن آدمى؛ سگ ماده هیچ گاه در مواظبت از توله هایش خطا نمى کند. پرندگان مى دانند؛ کى باید لانه بسازند؛ و زنبور عسل موادى را که براى پرورش ملکه یا کارگر یا سرباز کندو لازم است، مى شناسد. به علت خودکارى غریزه؛ جانوران آزادى ندارند تا بتوانند چون انسان به اقتضاى هوى و هوس خود زندگى کنند.

بلاشک؛ هنوز هاله اى از غریزه دورادور هوش آدمى را فرا مى گیرد؛ ولى آن قدر توانایى ندارد که ما را کاملاً به دنیاى خارجى ببندد و روش زندگانى ما را به شرایط این جهان متوافق سازد.

انسان نمى تواند مانند گرگ؛ بدون راهنما؛ از یک جنگل تاریک بگذرد؛ و همچنین نمى تواند به یک نظر؛ دوست را از دشمن و یا مُرده را از زنده بشناسد.

انسان آزاد است و مى تواند خود را فریب دهد. با اوست که مسیر صحیح خویش را در میان راه هایى که به وى عرضه مى شود؛ انتخاب کند و خود را موظف بداند که از این راه بگذرد و براى هدایت زندگى؛ به تلاش شعورى روان خود متکى باشد.»

درین جا با ۶ مقوله کلیدی مواجه استیم:

۱ ـ غریزه؛  ۲ ـ آزادی؛    ۳ ـ عقل؛   ۴ ـ خطا و اشتباه یا فریب خوردن؛ ۵ ـ انتخاب؛ ۶ ـ تکامل.

هکذا چهار مقوله متفرعه عمده جالب است:

۱ ـ علم فطری؛  ۲ ـ خودکاری غریزه یا اتوماتیسم غریزی؛ ۳ ـ هوی و هوس؛ ۴ ـ تلاش شعوری روان.

درک و فهم کانکریت و درست این مقولات؛ برای پیگیری مطالب درین راستا؛ اهمیت اساسی دارد؛ ولی اینجا فرصت مکث بر آنها را نداریم. به جهت اقامه نتیجه گیری از همین مقطع؛ لطفاً بشنوید که برتر اندراسل به همین ارتباط  چه مى گوید:

نقطه آغاز آرزو های بشر؟

یکى از مهم ترین تفاوت هاى اساسى بین انسان و حیوان این است که تمایلات بشرى؛ بر خلاف تمنیات حیوانى؛ اصالتا نامحدود بوده و اقناع کامل آن ها میسر نیست.

مار بوآ (۳) که هضم غذا را فقط به وسیله انقباض عضلات داخلى خود انجام مى دهد؛ پس از خوردن غذا به خواب مى رود و تا زمانى که بار دیگر اشتهایش زنده نشود، از خواب گران بر نمى خیزد. اگر سایر حیوانات مانند این مار زندگى نمى کنند؛ بدان علت است که چگونگى تغذیه آن ها فرق دارد و یا از دشمنان خود بیم دارند.

به طور کلى، فعالیت حیوانات از احتیاجات اولیه ادامه حیات و تولید مثل الهام مى گیرد و این تلاش ها هیچ گاه از حدود لازم براى مرتفع ساختن نیازمندى هاشان تجاوز نمى کند.

در مورد انسان ها مسئله کاملا متفاوت است. محرک خشایار شاه؛ هنگامى که با کشتى هایش عازم جنگ با یونانى ها گردید؛ فقدان خوراک و پوشاک و یا احتیاجات جنسى نبود.

در رؤ یاهاى بیدارى؛ براى پیروزى هاى خیالى حدى نیست. رؤ یاى خیالی؛ محرکى است که بشر را؛ با وجود ارضاى تمایلات اولیه اش، باز هم به فعالیت افراط آمیز بیشترى وادار مى کند.

آن جا که حیوانات فقط به زیستن و تولیدِ مثل قناعت نموده اند؛ تازه نقطه آغاز آرزو هاى بشر است.

مسلماً این بزرگان در همه جا؛ انسان را با حیوانات مختلفه مقایسه میکنند؛ نه با فرشتگان و دیوان و پریان و خدایان؛ و در عین حالی که فرق های میان آنها را متبارز میفرمایند؛ بر این امر تأکید میگذارند که انسان هم پیش از هر چیز؛ یکی از همین حیوانات است ولی تفاوت هایی با سایرین دارد که منحصر به فرد میباشد.

به لحاظ پرنسیپ های منطقی و معرفتی؛ تنها مقایسه و دریافتن و خاطرنشان کردن تفاوت ها و تضاد های برهنه یا نیمه برهنه میان دو یا چند شی یا موجود؛ فقط به تلاش برای شناخت کیفی و عمقی جداگانه هر کدام از آنها مدد میکند نه اینکه شناخت آنها را که فقط در همین حدود کیفی و عمقی؛ مطلوب است؛ میسر گرداند.

باری دیگر؛ به این دو تفکیک سازی و تفاوت گذاری مهم دقت فرمائید:

ـ تمام موجودات زنده؛ (با اتکا به غریزه) به استثناى انسان؛ نوعى علم فطرى از جهان و از خود دارند… بنابراین؛ آزادى فریب دهنده اى ندارند؛ فقط موجوداتى (انسانها!) که صاحب عقل اند؛ فریب مى خورند و در نتیجه تکامل مى پذیرند.

ـآن جا که حیوانات فقط به زیستن و تولیدِ مثل قناعت نموده اند؛ تازه نقطه آغاز آرزو هاى بشر است.

اینجا حتی یک پرسش عامیانه قد می افرازد که:

آخر؛ انسان را چه بلا زده است که از «علم فطری» حیوانات محروم گردیده؛ محکوم به فریب خوردن های متداوم شده و به مرض خواست ها و آرزو های اغلب محال و بی نهایت گرفتار آمده است؟؟؟

اگر حیوان؛ غریزه و “خودکاری غریزه” دارد و انسان؛ عقل؛ با اینهم؛ خود بزرگان میفرمایند که هنوز “هاله ای از غریزه” در انسان هست؛ پس حد و مرز غریزه و عقل در کجاهاست و چگونه میتوان و باید دیالکتیک آنها را فهمید؟؟

بدون اینکه دیگر؛ به ساحت بزرگان یاد شده و همطرازان شان؛ بیشتر جسارت بورزیم؛ به یک فکتور خیلی مهم؛ روی به پیش؛ ترکیز مینماییم که به مطلوب مان راهبر تر است؛ دقت فرمائید:

« منطقه سکوت»:

دانشمند دیگر به نام کنت واکر مى گوید:

مدت ها بود که علما و دانشمندان نمى دانستند عمل قسمت قدامى نیمکره هاى دماغى چیست؛ زیرا با وجود آسیب دیدن و یا از بین رفتن آن در انسان؛ ناتوانى و یا عدم قابلیت مخصوصى تولید نمى شد. به همین جهت؛ آن محل را “منطقه سکوت” مى نامیدند. تا این که در قرن اخیر(قرن ۱۹؟) موردى پیدا شد که تا اندازه اى روشن کرد؛ کار این منطقه چیست؟!

کارگرى را به مریضخانه آوردند که قسمت اعظم مغز قدامى او به وسیله ادخال میله اى از طریق حدقه چشمش؛ از میان رفته بود. مصدوم پس از چندى معالجه شد و هیچ گونه فلج و یا ناتوانى بدنى در او مشاهده نگشت؛ اما در عوض؛ خُلق و خوى او به کلى تغییر یافت. او که قبلا مردى شریف و فعال بود؛ حال شخصى کذاب، مهمل، ولگرد و کلاه بردار شده است.

سپس مشاهدات دیگرى هم در موارد مشابه؛ تجربه فوق را تأیید و ثابت کرد که ناحیه قدامى مغز و یا “منطقه سکوت”؛ مرکز صفات و خصایلى است که مابه الامتیاز انسان از حیوان میباشد.

 تا کنون دانش ها در مورد همین “منطقه سکوت” که منجمله علم گسترده و پیچیده «مغز شناسی» را در بر میگیرد؛ با سرعت عظیمی توسعه و تعمیق یافته است و ضمناً به موازات آن؛ دانش های روانشناسی از دقت و پهنا و غنای شتابان برخور دار شده اند.

اکنون نزد اهل دانش ساینتفیک؛ عیان و مسجل است؛ که فعالیت هاى مغزی ـ روانى (از جمله بخشِ عقلی)؛ با فعالیت هاى فیزیولوژیکى بدن بستگى دارد که اصولاً توسط غرایز و” خود کاری غرایز” محقق میشود؛ و روان انسانی؛ با کار کرد های افزوده تکاملی مغز او که به طور اساسی همان قسمت مغز پیشانی یا «مغز سوم» را؛ احتوا میکند؛ از روان سایر جانوران متمایز میگردد.

در هر حال؛ جان یا روح با جسم؛ مانند شکل و مرمر یک مجسمه به هم آمیخته است و نمى توان بدون تراشیدن یا شکستن مرمر، شکل مجسمه را تغییر داد.

وقتی کودک آدمی نطفه می بندد؛ همانگونه که نخست جسم جنین؛ کوچک و ذره بینی است؛ روان او هم متناسباً کوچک است؛ سپس جسم و روان در محیط رحمی؛ حتی المقدور هماهنگ رشد میکنند تا که زمان تولد فرا میرسد.

از فردای تولد رشد و رسش جسم کمتر و روان بیشتر؛ به اوضاع محیط بیرون رحمی ارتباط می یابد و رویهمرفته چندین برابر زمان رشد در حیوانات؛ زمان لازم است تا کودک انسانی استخوان سخت کند و هوش و عناصر روانی مورد ضرورت خویش را فراهم آورد.

کودکی طولانی در بشر؛ چرا؟

این درازای زمان رشد و رسش کودک انسانی؛ عمدتاً با رشد مغز قدامی یا «مغز سوم» که در انسان کم از کم ۳ برابر از حیوانات انسان نما بزرگتر میباشد؛ ارتباط دارد.

از اینجا مستفاد میشود که محضاً “غرایز” نیست که منجر به طولانی گردیدن دوران کودکی در بشر گردیده؛ و مسلماً چیزی مزید بر غرایز این ضرورت محتوم طبیعی را به وجود آورده است.

چون در حالت مطرح بودن “خود کاری غرایز” یا “اتوماتیسم غریزی”؛ مغزِ حتی متکاملترین حیوانات یعنی انسان نما ها؛ دو بر سه برابر از انسان کمتر میباشد؛ پس آن افزوده تکاملی که حیوانی را بشر ساخته است؛ با دو بر سه برابر مغز افزوده در انسان رابطه تنگاتنگ و قطعی دارد!

چنانکه می بینیم همین دو برسه برابر بودن مغز آدمی؛ دوران کودکی اورا نیز حتی بیشتر از دو بر سه برابر عالیترین جانداران؛ افزایش داده است.

سوالی که اینک به وجود می آید؛ این است که آیا صرفاً هدف طبیعت از طولانی  ساختن دوران کودکی (کودکی فطری و نه قراردادی!) در بشر؛ کامل شدن ماده مغزی با این حجم بزرگ در طی همین زمان میباشد؟

اگر به این پرسش پاسخ مثبت بدهیم؛ از آنجا که حجم زیاد مغز انسان در میان موجودات حیه؛ نسبی بوده و فقط متناسب به حجم بدن او میباشد؛ پس به لحاظ طبیعی؛ اشکالی نداشته و نمیتواند داشته باشد که حتی رشد مغزی بزرگتر از این؛ در محیط رحمی و در جنینی انسان و نهایتاً در کودکی یکی دوساله اش؛ کامل گردد. چنانکه مغز های بزرگ و بزرگتر حیواناتی مانند گاو و اسپ و فیل وغیره در چنین زمانی؛ رشد کافی می نمایند!

پس در بشر؛ جز وجود یک ضرورت قاطع همپیوندی رشد ماده مغزی و انعکاسات محیط بیرون رحمی (محیط زیستی و اجتماعی ـ فرهنکی)؛ نمیتواند پاسخ درست سوال باشد؛ وانگهی ثابت شده است که خاصیت های ماده مغزی اضافی در بشر که عمدتاً «مغز سوم»، «مغز قدامی» یا «لوب پیشانی» است؛ با سایر جانوران یکسره فرق دارد؛ طوریکه اگر؛ این قسمت به هر دلیلی مستقلانه از بین برود و سایر قسمت ها سالم باشد؛ بشر نمی میرد و مانند یک حیوان متعارف؛ به حیات ادامه میدهد؛ یعنی که تنها به حیث انسان؛ خاتمه پیدا می کند!

حیوان بالفعل و انسان بالقوه:

به همین سیاق دانشمندان ذیربطِ فراوان دیگر خاطرنشان ساخته اند که:

روزى که بشر از مادر متولد مى شود، حیوان بالفعل و انسان بالقوه است. عقل و هوش، فکر و فهم، حافظه و تخیل، و دیگر سرمایه هاى روانى و ذخایر روحى انسانی با رشد تدریجى بدن شکوفان مى شوند و به موازات پیشروى جسم و نیرومندى اندام شکفته تر مى گردند.

سخن گفتن؛ یکى از اعمال جسمانى و مربوط به زبان و تار هاى صوتى و فعالیت هاى ریوى است. ولى این عمل جسمانى؛ رابطه مستقیم با وضع روانى انسانى نیز دارد. به عبارت دیگر؛ نوزاد سالم در ماه هاى اول ولادت قادر نیست سخن بگوید. پس از مدتى صدا ها را تقلید مى کند و با گذشت یک سال، تدریجاً به زبان مى آید و سخن مى گوید.

این عجز و ناتوانى کودک تنها ناشى از ضعف اندام و قواى جسمانى او نیست؛ بلکه نارسایى روحى و ضعف روانى کودک نیز در این ناتوانى سهم بسیار مؤثرى دارد. به همین جهت؛ زبان باز کردن طفل و به سخن آمدنش سرِ فرصت؛ دلیل پیشروى موزون جسم و جان و رشد هماهنگ بدن و روان است؛ و به سخن آمدن پیش از فرصت؛ دلیل پیش افتادن رشد جان و روان نسبت به رشد جسم و بدن.

“سن شامپانزه” ای:

دانشمند گاستون ویو مى گوید:

هوش عملى کودکان با همان روش هایى که براى آزمایش هوش میمون ها به کار رفته؛ و یا با روش هاى مشابهى؛ مورد آزمایش قرار گرفته است. مقایسه رفتار میمون ها و اطفال از ابتدا بسیار سودبخش بوده است.

حتى پاره اى از روان شناسان براى آن که این مقایسه بهتر انجام گیرد؛ یک میمون و یک کودک را با یکدیگر پرورش داده و آزمایش نموده اند. روانشناس کلوک؛ پسر خود را که در ابتداى آزمایش کمتر از یک سال داشت؛ مدت نه ماه همراه شمپانزه کوچکى پرورش داد. در سال ۱۹۱۴ بوتان؛ اهل بردو؛ به فکر آن افتاد که حرکات هوشى میمون ها و کودکان را با یکدیگر مقایسه نماید. وى اولین کسى بود که توانست موضوع بسیار مهمى را روشن سازد و آن این که قوه ناطقه؛ حد فاصل حقیقى مابین انسان و حیوان است.

بوتان مى گوید: طفلى که شروع به تکلم مى نماید؛ چون انسان کوچکى رفتار مى کند؛ ولى رفتار کودکى که سخن نمى گوید؛ چون رفتار میمون هاى آدم نماست.

طفل کوچک یک ساله از نظر میزان فکر به میمون هاى آدم نما شبیه است. کودک یک ساله؛ بیشتر مسائلى را که براى میمون ها طرح مى شود؛ حل مى کند. از این جهت سن یک سالگى کودک بشری را “سن شمپانزه” نامیده اند.

اما به تدریج که طفل زبان را یاد مى گیرد، پیشرفتش سریع مى شود و از شمپانزه جلو مى افتد. کلمات؛ و ارتباطى که میان آن ها وجود دارد؛ وسیله هایى براى نقل و انتقال افکار او استند و در عین حال همراه خود خاطراتى را براى او حفظ مى کنند.

طفلى که تکلم نمى کند، نیروى تخیلش از شمپانزه بیشتر نیست . برعکس؛ طفلى که زبان گشوده است؛ قادر است امکان هایى را که به وسیله مشهوداتش به او تلقین مى گردد؛ تخیل نماید.

این ارتباط محکمى که مابین تخیل و تکلم وجود دارد؛ به وسیله مشاهدات و آزمایش هایى که در بیماران مبتلا به کور ذهنى انجام گردیده؛ به کرات تایید شده است.

کودکی و جوانی … فطری و قراردادی:

تا اینجا به نیکی؛ در می یابیم که چه ضرورت هایی کودکی ی بشر و زمان اکمال ماده مغزی او را در محیط بیرون رحمی طولانی میگرداند؛ منجمله و شاید هم قبل از همه سخن گفتن!

از آنجا که یاد گیری سخن گفتن و همانند آن مهارت های اصولاً نامحدود اختصاصی انسان؛ چیز هایی نیستند که در محیط درون رحمی و یا در دوران یکی دوساله کودکی متعارف در سایر حیوانات؛ محقق گردند و کمال یابند؛ و همه به ممارست و آموزش و تجربه در محیط بیرون رحمی ی طبیعی و اجتماعی و فرهنگی صورت میگیرند؛ اینجاست که دوران کودکی بشر؛ یک دوران کودکی متعارف در عالم حیوانی نیست.

جالب و مهم نیز این است که تفکیک دوران های کودکی و نوجوانی و جوانی و میانسالی و کهنسالی (پیری)؛ کار طبیعت نبوده چیز هایی قراردادی در میان جوامع بشری تا هم اکنون؛ میباشد و لهذا نه تنها میتواند مرز هایی که میان این مراحل فرض گردیده دستخوش حذف و تغییر گردد بلکه میتواند تمامی حدود و ثغور مفروض درین مراحل و حتی خود هر کدام از آنها کاملا نفی و رد شود.

بنابر این به لحاظ طبیعت هیچگونه قید و الزامی وجود ندارد که همه پروسه های تکامل ماده مغزی (تکمیل سلول های مغزی حسب نقشه ژنتیکی) طی همان سالیان محدود تعیین شده توسط چند موسفید؟ به نام وعنوان کودکی؛ خاتمه یابد و دیگر مزاحم دوران های خود خوانده “نوجوانی و جوانی و میانسالی…” نگردد.

این پروسه تا که انسان موجود زنده ایست در تمام سالیان و لحظات عمرش؛ مداومت دارد؛ منتها چندی و چونی تعامل های مربوطه در اوایل و اواسط و اواخر عمر و نیز تحت اوضاع و احوال گوناگون ایکوسیستمی؛ خانوادگی، اجتماعی و فرهنگی؛ طبعاً فرق می نماید.

(برای ادامه بحث کشافانه درین مسیر؛ لطفاً حوصله افزایی نمائید و بر علاوه به بحث؛ وارد شده و به جذابیت و غنای آن مساعدت کنید!   یار زنده و صحبت باقی)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

یاد دهانی ها:

۱ ـ قسمت های پیشتر این سلسله را طور یکجایی میتوانید روی صفحه اختصاصی من؛ در ویبسایت بزرگ آریایی با نشانی زیر ملاحظه نمائید:

http://www.ariaye.com/dari11/ejtemai/eftekhar3.html

۲ ـ کتاب الکسیس کارل که عنوانش به «انسان موجود ناشناخته» ترجمه شده و ترجمه خیلی دقیق نیست؛ در کتابفروشی های افغانستان؛ پیدا میشود و الکسیس کارل هم با همین کتاب در کشور شناخته شده است. ولی کتاب «تفکرات برای زندگی» که باعناوین دیگر هم ترجمه شده؛ کمیاب است و قسماً غنی تر و رساتر میباشد. این نقل قول؛ برگرفته از کتاب اخیر الذکر میباشد.

۳ ـ مار بوا به خانواده اژدر ماران اطلاق میشود.

یکی از گونه های مار بوا؛ آناکونداست که در رود ها و مرداب‌ های جنگل‌های انبوه آمریکای جنوبی زندگی می‌کند و سمی نیست. طول بدن این خزنده زیبا بین هشت تا یازده متر است. این جاندار با ۱۷۰ کیلوگرم وزن؛ سنگین‌ترین مار جهان محسوب می‌شود. این مار عظیم الجثه با پیچیدن به دور بدن شکار خود؛ آن را درهم فشرده، خرد ساخته، می‌کشد و سپس می بلعد.

یک گونه دیگر؛ مار پیتون نام دارد که در سن برابر؛ حدوداً ۵۰ کیلوگرام از اناکوندا کوچکتر است ولی شکارچی خطرناکتر میباشد.

در یک مورد اخیراً یک مار پیتون ۴ متری که طی نبردی بر یک کروکودیل ۲ متری غالب شده و آنرا زنده بلعیده بود؛ به اثر جست و خیز کورکودیل قوی هیکل؛ شکمش ترکید.

این حادثه در پارک حیات وحش Everglades رخ داد. مار شکارچی در حالی پیدا شد که نیمی از بدن تمساح از بخش میانی او بیرون زده بود و هر دو جانور مرده بودند. گفته شده که در حوادث مشابه قبل طی نبرد مار و تمساح، یا تمساح پیروز شده یا نبرد به آتش بس انجامیده بود.

برخی از مار های بوا تا به وزن ۲۵۰ کیلوگرام هم دیده شده است و گفته میشود که قدرت بلعیدن جانوران عظیم الجثه چون شتر را هم میداشته باشد.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا