خبر و دیدگاه

آنگه که بینش انتقادی غروب کند، فاشیسم طلوع می کند

karzai_neofascism

 

“یکی از مخاطراتی که امروزه بر اندیشه سایه انداخته، خطر ادغام و جذب شدن در دستگاه سیاسی -اجتماعی  حاکم است. روشنفکر اگر نتواند فاصلۀ انتقادی خود را با دستگاه حفظ کند از روشنفکری خلع می شود، دیگر نمی تواند روشنفکر باقی بماند، به مزدور فرهنگی سیستم حاکم بدل می شود و خود را می فروشد. کار او توجیه و تفسیر ایده آل وضع موجود و خیانت به مردمی است که رنگ روی آستین شان، مردمی که نام هایشان، جلد شناسنامه هایشان درد می کند.”  

حکومت مافیایی کرزی با کشتار، ترس، تجاوز و فقرعمومی نهادهای واسط میان دولت و مردم را می بلعد، پارلمان را بر می اندازد و تمام قدرت را در حلقۀ تیم حاکم و سازمان قضایی  قبیله یی خود متمرکز می کند و در نهایت سرآمدها و نخبه ها را به عوام تبدیل می کند تا همگی در بدبختی و بنده گی با هم برابر شوند و آنگاه شعار ریاکارانۀ  وحدت ملی  با هویت افغانی سر می دهد، که درواقع هویت های ملیتی و فرهنگی با هم متحد نیستند، بلکه کالبدهای مردگانی اند که در کنار “هویت افغانی ” دفن شده اند.  

دراین نوع حکومت “هر کس کورکورانه تسلیم ارادۀ مطلق فرمانروا است” تسلیمی زبونانه که آدمی را از ماهیت خویش تهی می کند و در ردیف  گله های حیوانی قرار می دهد. حکومت استبدادی مردم را به فرومایگی  تنزل می دهد. چاپلوسی، کرنش، اطاعت و ستم پذیری را توسعه می دهد و در نهایت راه انسانی زیستن را سد می کند. استبداد، همه را یک شکل و هم شکل می خواهد تا آسان تر بتواند بر گله ها حکومت کند. در حکومت های استبدادی، اخلاق به انحطاط کشیده می شود، و چه انحطاطی از این بالاتر که آدمیان به چاپلوسی و ترس و زبونی و فراموش کردن خود، دچار شوند٠مونتسکیو، معتقد است که در نظام های استبدادی حتی حاکم و سلطان در تارهای بندگی اسیر می شود، زیرا سلطان مستبد بردۀ کسانی می شود که لذایذ زندگی اش را فراهم می کنند. از این رو همواره نگران سرکشی رعایایی است که پایه های قدرتش را محکم می کنند. همانند گونه که هگل نیز در شرح رابطۀ خدایگان و بنده به آن اشاره کرده است. هگل معتقد است که در نسبت میان خدایان و بنده و برای بقا و تداوم این رابطه، خدایان به بنده گان بیشتر وابسته و محتاجند تا بنده گان به خدایان. این سخن از آن رو مهم است که نشان می دهد سقف نظام استبدادی و خدایگانی بر ستون رعایا استوار می ماند و تا این ستون بر پا باشد رابطۀ سلطانی و خدایی تداوم می یابد. ستون برپا شدۀ رعایا، ماهیتا از مصالحی مانند ترس، جهل و اطاعت تشکیل می شود.  

تاریخ خودکامگی نشان می دهد که سیاست در نظام های استبدادی، از معنای اصلی خود خارج می شود و”به حد دسیسه های تیم حاکم، نجوای اسرار و منازعات و شایعه پراکنی های حرمسرایی تنزل می یابد.” کارمندان اداری مستخدمین، به گماشتگان حاکم مستبد تبدیل می شوند. مونستکیو از شاهزاده یی  نقل می کند که به خواجگانی که بر حرمسرایش حاکم بوده است، خطاب می کند: “شمایان اگر ابزارهای حقیری نباشید که بتوانم خردتان کنم، پس چه هستید، شمایانی که فقط تا زمانی وجود دارید که بدانید چگونه اطاعت کنید، شمایانی که فقط به این دلیل در این جهان وجود دارید که تحت قوانین من زنده گی کنید یا به محض این که من دستور دادم بمیرید.” در نظام های استبدادی، ارکان زنده گی اجتماعی و نهادهای حقوقی در هم می شکند. مونتسکیو “از پارلمان ها به عنوان ویرانه هایی که زیر پا لگد کوب شده اند نام می برد.” نهادها و سازمان ها در نظام های جبار، نمایندۀ ملت نیستند،  بلکه همۀ  آنها در برابر قدرت استبدادی که همۀ موانع را از مقابلش برداشته است سر  فرو آورده اند.  

استبداد گری و استبداد پذیری در تارپود زنده گی اجتماعی ریشه می دواند. استبداد به فساد زبان، فساد اخلاق، فساد فرهنگ و فساد دین منجر می گردد. در نظام های خودکامه، انسان به “شیی” تبدیل می شود تا به “شخص”. مردم به منزلۀ ابزارها و اشیایی تابع و پیرو، در خدمت چنین نظام هایی به کار گرفته می شوند  و به سمت اطاعت ( حتی اطاعت خود خواسته و پیروی از روی رضایت) تمایل پیدا می کند تا در پناه آن به امنیت برسد و در سایۀ قدرت، بتواند زنده گی کند. انسان میان تهی، البته از زیستن بدون تکیه گاه قدرت و رویارویی با خود و مسوولیت انتخاب کردن می هراسد و می گریزد و این همان راز گریز آدمی از آزادی  و بینش انتقادی است که فاشیسم طلوع می کند.

 


نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا