خبر و دیدگاه

اصلاح دولت؛ جراحی بدون بیهوشی

arg_afghanistan

حکومت افغانستان از استراتژی مک کریستال و ارزیابی محرمانه ی او ابراز رضایت کرده است. دولت “صغیر” افغانستان آیا با تمام بخش های این استراتژی موافق است؟ در یک بخشی از این استراتژی “حکومت فاسد” درکابل نسبت به طالبان خطرناک تر تلقی شده است. آیا حکومت افغانستان با این بخش استراتژی نیز موافق است؟ استراتژی مک کریستال “عملیات انتحاری” حکومت کرزی و شرکا است.
به نظر می رسد که مک کریستال مشروعیت و کارایی حکومت در کشور را برای پیشرفت و ثبات آن لازم می داند. اما این مشروعیت و کارایی را چه کسی قرار است در دولت بیاورد؟ همان کسانی که در هشت سال گذشته، پیوسته در گسترش فساد، جنایت های سازمان یافته و تضعیف حکومت قانون نقش داشته اند، باید این وظیفه را به دوش بگیرند؟
انتخابات اخیر افغانستان به خوبی ترکیب دولت آینده را نمایان می سازد. کرزی اکنون با اطمینان دو باره ایالات متحده، خود را پیروز معرکه ی سیاست و انتخابات کشور می داند. این بار کرزی از مقاومت خود در برابر دساتیر دیپلماتیک و گاه خشمگینانه ی هالبروک و آیکن بیری خشنود است. او اعتبار بیشتر در این قمار سیاسی برای خود قایل شده است. مارشال فهیم امتحان مقاومت کرزی بود، و در این امتحان بیشتر بازی خام امریکایی ها برملا شد تا لجاجت رییس جمهور. فعلا، با برخورد خام امریکایی ها کرزی مهار ناپذیر به نظر می آید، و معلوم نیست که در آینده اختلاف نظر میان آنها و کرزی به چه صورتی حل خواهد شد.
این اختلاف نظر محک آزمایش برای مک کریستال نیز است. تطبیق قانون و حکومت داری موثر با موجودیت پر قدرت باندهای فعال جنگ سالاران، طالبان، تکنوکرات های فاسد و ناتوان در “ارگ ریاست جمهوری” در کابل نا ممکن است.
مثلا، اگر قومندانی در قاچاق موادمخدر دست دارد، اگر دسته ای از طالبان یک ولسوالی را سقوط می دهد، اگر پنج قاچاقچی مواد مخدر از زندان به حکم سرکاری آزاد می شوند، اگر در انتخابات تقلبی صورت می گیرد و قوانین ضد زن تصویب می شود، آیا جلو تمام این ها را مک کریستال با توپ و تانک می گیرد، یا توسط حکومت؟
ولی حقیقت این است که تمام این قانون شکنی ها ریشه در مصالح، زد و بندهای قومی، معامله های سیاسی آقای کرزی و حلقه اش دارد. این شیوه ی سیاسی و بقای او در قدرت است، و تا حال با وجود درک تمام اشتباهات خود، در این راه و رسم اش تجدید نظر نکرده است.
به نظرمن، “اصلاحات” باید به واسطه ی طبقه ای از نخبگان سیاسی و اقتصادی صورت بگیرد که خود این ارزش را در عمل پذیرفته باشند، منابع قدرت آنها مشروع و دارای پایگاه های اجتماعی باشند. فعلا، مک کریستال توقع دارد که حکومت با یک رییس جمهور بدون برنامه و روزمره، با تکنوکرات های فاسد، جنگسالاران، باندها، دلال ها و واسطه های فاسد اقتصادی و اداری، ماموران عالی رتبه ی بی کفایت و…. دست به اصلاحات و مبارزه با فساد بزند. این کار به معجزه می ماند، و اما ما چیزی جز شعبده از این حکومت و مخالفین پوشالی اش در پارلمان و بیرون از پارلمان ندیده ایم.
فعلا مشکل مک کریستال این است که قدرت در افغانستان متشکل از دولتمردان نامشروعی اند که بقای سیاسی خود را در ادامه ی فساد، مصوونیت از مجازات، قانون شکنی و معاملات نا مشروع اقتصادی و سیاسی می بینند. اگر حکومت قانون در افغانستان آهسته آهسته پای بگیرد، بسیاری از این دولتمردان از بدنه ی حکومت می ریزند. اصلاحات “عملیات انتحاری” این دسته از دولتمردان است.
به صورت مشخص، کرزی نمی تواند ممثل یک رهبر سیاسی مشروع و پایبند به قوانین کشور باشد. در قاموس سیاست و قدرت او، ابقا در حکومت، مهار مخالفین، رفع تنش های قومی، برآورده کردن خواسته های طرفدارانش، با قانون شکنی و اعمال خلاف قانون ممکن است. او قاچاقچیان را رها می کند تا به خواسته های قومی و خیشاوندی طرفداران خود پاسخ بدهد. او چشم خود را بر تقلبات در انتخابات می پوشاند تا انتخابات به دور دوم کشیده نشود. سوال دشوار این است: آیا کرزی فرد مورد اعتماد در مبارزه با فساد و بی قانونی در افغانستان می باشد؟ پاسخ دادن به این پرسش، میزان موفقیت و یا شکست تلاش های باراک اوباما و استراتژی مک کریستال در افغانستان را تعیین می کند؟
از این رو، دشواری عمده این است که چگونه با این دولت مردان نا مشروع برخورد شود؟ چگونه مامورین عالی رتبه ی بی کفایت، تکنوکرات های فاسد، جنگ سالاران، بنیادگراها، جنایتکاران و…. جای خود را برای نسل جدید متعهد به اصلاحات زمانبر بدهد؟ چگونه این نسل به وجود آید؟
البته، نمی توان به صداقت استراتژیست های امریکایی در افغانستان اعتماد داشت. آنها در همین انتخابات اخیر نشان دادند که به خاطر زیر فشار قرار دادن کرزی از مخالفان او که بخشی از مشکل فساد و بی قانونی در افغانستان اند، حمایت برهنه و غیر عاقبت اندیشانه کردند. استفاده ابزاری از قومندانان و تکنوکرات های فاسد حلقه ی فساد و قانون شکنی در کشور را محکم می کند.
همچنان، به نظر نمی آید که استراتژیست های امریکایی علاقه ی به برنامه های بلند مدت برای ثبات این کشور، مانند سرمایه گذاری بالای پروژه های اصلاحات در افغانستان، داشته باشند. از قرار معلوم، آنها مایل هستند که اعتبار خود را در افغانستان احیا کنند. اگر جنگ عراق “جنگ بوش” بود، جنگ افغانستان “جنگ باراک اوباما” است. باراک اوباما تلاش دارد که این جنگ را در یک تمثیل با اعتبار و رضایت بخش، با جنگ عراق متفاوت سازد. فعلا، سود امریکایی ها در نفع کوتاه مدت از این تمثیل سرگرم کننده است.
در پرده ی اول، طالبان سلاح های خود را به حکومت بسپارند، در پرده ی دوم، انتخابات و تقسیم قدرت در کمال آرامش سپری شود. در پرده ی سوم، ماشین های پروپاگند امریکایی، مثلا نیویارک تایمز و سی ان ان، تمام این نمایش ها را به رقم دلخواه بازتاب دهند.
آیا امریکایی ها با فقر افغانها، ظهور نسل جدیدی از اصلاح گران سیاسی و اجتماعی، سرمایه گذاران پیشتاز اقتصادی و…. سر و کاری خواهند داشت؟ امریکایی ها به این برنامه های استراتژیک علاقه ای ندارند، و افغانها باید این مسایل را خود حل نمایند. اما، یک “دولت صغیر” که همیشه منتظر دیگران است و خود هیچ ابتکاری ندارد، چگونه این مشکلات بنیادین را حل می نمایند؟
دولت های بی کفایت و دولت مردان فاسد و ناتوان با خلق بحران و بی ثباتی به بقا خود ادامه می دهند تا این که طبقات و گروه هایی بر علیه آنها بشورند. افغانستان نمی تواند خواب آرام از شر این آینده ی مخوف داشته باشد.

هشت صبح


نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا