خبر و دیدگاه

طالبان، شطرنج بزرگ و رویای اوراسیایی روسیه

سقوط حکومت غنی در افغانستان و بازگشت طالبان به قدرت در ماه آگوست ۲۰۲۱ نه تنها سرنوشت مردم این کشور را دگرگون کرد بلکه معادلات ژیوپولیتیک منطقه‌ای و جهانی را نیز تحت‌ تأثیر خود قرار داد. در این میان، خروج شتابزده آمریکا از افغانستان و رویکرد متفاوت روسیه در تعامل با طالبان، دو مسیر متضاد در روابط بین‌الملل را نشان می‌دهد. برای درک بهتر این وضعیت می‌توان از دو چارچوب نظری بهره گرفت نخست، نظریه «شطرنج بزرگ» زبیگنیو برژینسکی و دوم، ایدیولوژی «اوراسیانیزم» الکساندر دوگین.

برژینسکی در کتاب شطرنج بزرگ (1997) تأکید دارد که آسیای میانه و افغانستان قلب ژیوپلیتیک اوراسیاست و کنترل آن برای حفظ برتری جهانی ایالات متحده ضروری است. از نظر او اگر آمریکا این منطقه را ترک کند قدرت ‌های رقیب به‌ ویژه روسیه این خالی‌گاه را پر خواهند کرد و نظم جهانی لیبرال به چالش کشیده می‌شود. به همین دلیل حضور آمریکا در افغانستان تنها یک جنگ مقابل تروریزم نبود بلکه بخشی از رقابت بزرگ برای کنترل اوراسیا محسوب می‌شد.

در مقابل، دوگین در کتاب مبانی ژیوپولیتیک (1997) از ایدیولوژی اوراسیانیزم دفاع می‌کند. او معتقد است روسیه باید با گسترش نفوذ خود در قفقاز، آسیای میانه و خاورمیانه، امپراتوری اوراسیایی را احیا کند و در برابر غرب بایستد. بر اساس این دیدگاه، تعامل با بازیگران غیردولتی و حتی قدرت‌ های غیر لیبرال مانند طالبان می‌تواند به تثبیت موقعیت ژیوپولیتیک روسیه کمک کند.

زمانی که طالبان نخستین ‌بار در دهه ۱۹۹۰ به قدرت رسیدند، روسیه آنها را تهدیدی جدی برای امنیت خود و متحدان آسیای میانه می‌دانست. اما در تحولات ۲۰۲۱ رویکرد کرملین تغییر کرد. روسیه نه‌ تنها طالبان را دشمن حساب نکرد بلکه در عمل به یکی از نخستین قدرت‌ هایی تبدیل شد که با این گروه وارد تعامل رسمی شد. این تغییر موضع را می‌توانیم در پرتو نظریه‌های برژینسکی و دوگین بررسی کنیم.

از منظر برژینسکی، خروج آمریکا از افغانستان خطای استراتژیک بزرگی بود. زیرا واشنگتن با ترک این کشور، میدان را برای رقبای خود خالی گذاشت. این همان چیزی است که او پیش‌بینی کرده بود، هر قدرتی که کنترل افغانستان را از دست بدهد نفوذ او بر اوراسیا کم خواهد شد. در واقع صحنه افغانستان نشان داد که نظریه «شطرنج بزرگ» هنوز هم برای فهم سیاست جهانی کارآمد است.

در نقطه مقابل، روسیه با نزدیک شدن به طالبان در مسیر اوراسیانیزم حرکت کرد. دوگین همواره استدلال کرده است که برای مقابله با غرب، روسیه باید با نیروهای مخالف نظم لیبرال متحد شود. طالبان، به‌ عنوان نیرویی ضد آمریکایی و ضد غربی، در چارچوب این راهبرد جای می‌گیرند. از این منظر، تعامل با طالبان برای روسیه صرفاً یک تاکتیک دیپلماتیک نیست، بلکه بخشی از پروژه بزرگ اوراسیایی است.

این وضعیت پارادوکس جالبی را به نمایش می‌گذارد؛ برخی از اعضای طالبان که در دهه ۱۹۸۰ با حمایت آمریکا و متحدانش علیه شوروی جنگیده بودند، امروز همان گروه با روسیه وارد توافق و تعامل شده‌اند. این چرخش تاریخی نشان می‌دهد که در سیاست بین‌الملل، دشمن دیروز می‌تواند شریک امروز باشد اما این تغییر همزمان پرسش‌ های جدی درباره ثبات و آینده روابط روسیه با طالبان ایجاد می‌کند.

پیامد‌ های ژیوپولیتیک

به رسمیت شناختن طالبان از سوی روسیه پیامد های چند لایه‌ای دارد. نخست این اقدام اعتبار نظم جهانی لیبرال را زیر سوال می‌برد. غرب همواره بر مشروعیت مبتنی بر حقوق بشر و ارزش‌ های دموکراتیک تاکید کرده است در حالی که طالبان به‌عنوان یک حکومت با کارنامه سیاه حقوق بشری از سوی روسیه مشروعیت سیاسی دریافت می‌کند. این امر چالش جدی برای ارزش‌ های جهانی ادعایی غرب به شمار می‌آید. دوم، نزدیکی روسیه به طالبان می‌تواند به تعمیق شکاف‌ های امنیتی در آسیای میانه منجر شود. کشورهای مانند تاجیکستان و ازبکستان، که نگران نفوذ افراط‌گرایی هستند با دید تردید به این سیاست روسیه بنگرند. هرچند مسکو تلاش می‌کند نقش ضامن امنیتی این کشورها را ایفا کند اما حمایت ضمنی از طالبان ممکن است تهدیدات تروریستی و بی‌ ثباتی را تشدید کند. سوم، این سیاست روسیه بخشی از راهبرد گسترده‌تر آن برای ایجاد ائتلاف‌ های ضد غربی است. مسکو با تعامل با طالبان می‌کوشد خود را به‌ عنوان قدرتی جایگزین برای غرب معرفی کند. در کنار روابط با ایران، چین و حتی برخی گروه‌ های غیر دولتی نزدیکی به طالبان نشان می‌دهد که روسیه در حال شکل‌ دادن به بلوک اوراسیایی با مختصات خاص خود است.

با وجود مزایای تاکتیکی، سیاست روسیه (منحیث عضو دایمی شورای امنیت ملی) در به رسمیت شناختن طالبان با تناقض‌ های اساسی روبه‌ رو است. نخست از بُعد اخلاقی نادیده گرفتن پس‌زمینه وحشتناک و غیر انسانی طالبان و چشم‌ پوشی بر این همه ظلم و روا داشتن آن بر مردم افغانستان درست نیست. دوم اینکه طالبان هنوز از سوی اکثریت جامعه بین‌المللی مشروعیت نیافته‌ است. این به معنای انزوای دیپلماتیک روسیه (منحیث عضو دایمی شورای امنیت ملی) در سطحی وسیع‌تر است. سوم اینکه روسیه با مشروعیت‌ بخشی به طالبان خطر افراط‌گرایی در مرزهای خود را نادیده می‌گیرد. اگر طالبان نتوانند ثبات داخلی ایجاد کند این بی‌ثباتی می‌تواند به آسیای میانه و در نهایت به خود روسیه سرایت کند. افزون بر این حمایت از طالبان می‌تواند روابط روسیه با جهان اسلام را پیچیده‌تر کند. بسیاری از کشور های مسلمان نسبت به عملکرد طالبان دیدگاه‌ های انتقادی دارند. بنابر این نزدیکی بیش از حد به این گروه ممکن است به جای افزایش نفوذ روسیه، محدودیت‌ هایی برای آن به همراه بیاورد.

لُب سخن

تحولات افغانستان بار دیگر اهمیت ژیوپولیتیک این کشور را در شطرنج بزرگ روابط بین‌الملل نشان می‌دهد. خروج آمریکا همان‌گونه که برژینسکی هشدار داده بود فرصت را برای رقبای واشنگتن فراهم کرد. روسیه نیز با پیروی از منطق اوراسیانیزم دوگین، طالبان را به‌عنوان شریکی بالقوه پذیرفت و بدین‌ وسیله موقعیت خود را در منطقه تقویت کرد. با این حال این سیاست در بلندمدت با خطرات و تناقض‌های فراوانی همراه است. طالبان نه‌ تنها از مشروعیت داخلی و بین‌المللی کافی برخوردار نیستند بلکه عملکرد آنها می‌تواند به بی‌ثباتی گسترده‌تر منجر شود.

از این رو می‌توان گفت که افغانستان بار دیگر به صحنه‌ای تبدیل شده که در آن قدرت‌ های جهانی و منطقه‌ای با اهداف متفاوت وارد رقابت شده اند. شاید روسیه بتواند خلأ ناشی از خروج آمریکا را پر کند اما مسیری گزیده که پُرمخاطره است. در نهایت آینده افغانستان و جایگاه آن در معادلات جهانی همچنان نامعلوم باقی خواهد ماند اما یک موضوع روشن است؛ بدون ثبات و توسعه واقعی در افغانستان، هیچ استراتیژی قدرتی در افغانستان پایدار نخواهد بود.

منابع:

Brzezinski, Z. (1997). The grand chessboard: American primacy and its geostrategic imperatives. New York, NY: Basic Books.

Dugin, A. (1997). Foundations of geopolitics: The geopolitical future of Russia. Moscow: Arktogeya

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا