خبر و دیدگاه

نظری به کتاب خاطرات ظفرحسن آیبک

″ افغانستان، راهی به طرف جنت″
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کتاب خاطرات ظفرحسن که از سلطنت امیر حبیب الله تا ظاهرشاه را دربر میگیرد، از زبان اردو توسط فضل الرحمن فاضل ترجمه و چشم دید نویسنده ، همقطاران ودوستانش که بنا گفتهٔ خودشان برای تشویق ″جهاد‟ به کابل امده بودند، جالب وخواندنی است.
ظفرحسن درسال1895درشهرکرنال هند متولد شده، آموزش اولیه را در مسجد، سپس درمدرسه به خواندن و حفظ قران وبعد شامل لیسه زراعت شد. درصنف چهارم زبان فارسی، صرف ونحو، متن های ازگلستان و بوستان رافراگرفته ودرمکتب متوسطه از دو زبان عربی وفارسی، او عربی رابرگزیده وپس ازختم لیسه درسال1911 شامل کالج دولتی لاهور وپس ازدوسال شامل دانشکدهٔ ساینس می شود.
قبل ازجنگ جهانی اول، ترکیه عثمانی هم پیمان با آلمان و مرکزخلافت اسلامی بود، درجنگ اول(1914) علیه متحدین آلمان داخل جنگ واعلان ″جهاد″ کرد. مسلمان ها، منجمله جوانان دانشجوی هند که تحت تسلط انگلیس ودر مقابل آلمان قرارداشت، با پیروی از ″اعلان جهاد″ به تظاهرات، نشر روزنامه ها و شبنامه ها، جمع اوری پول برای مجروحین ترکیه وغیره وسایل دست می زدند.
عدهٔ هم، که بیشترتشنهٔ رفتن به جنت بودند، ازلاهور به مقصد ″جهاد″ عازم افغانستان شدند، که گویا ″راه جنت از همین راه″ میگذرد. ظفرحسن در خاطرات خود می نويسد:« يکسال ازشموليت من درکالج دولتی لاهور سپری نگرديده بود که جنگ طرابلس آغازشد وبعد از آن درسال1912 جنگ دربالکان شعله ورشد که به حمايت ازترکيه اجتماعات برگذار وبرای تداوی ازمجروحانِ ترکيه اعانه جمع آوری ميگرديد. اخبارجنگ رابدست می اوردیم ودرليليه دست بدست مي شد. چون دراين کالج جوانان هندو نيز درس ميخواندند ، هميشه جروبحث هاودفاع ازترک ها بنام اسلام وغم شريکی برای آنها ادامه داشت . احساسات دينی ومذهبی درکالج به حدی زیاد شد که بخاطر گرفتن شهر ( ادريانوپل يا ادرنه) توسط بلغارها که دارای مسجد زيبای بوده وبخاطر اينکه کشور های اروپايی بخصوص انگليسها حمايت خودرا از بالکان بعمل آوردند، دانشجويان، تصميم گرفتند کالج دولتی لاهور رابه آتش بکشند.»
«درسال1914 وآغازجنگ عمومی اول احساسات اسلامی درميان دانشجويان مسلمان بارديگر اوج گرفت ،” دراثر تبادل نظرها، محصلين مسلمان طرفدار جرمنی بوديم زيرا درمقابل دولت انگليس قرارداشت وآرزوی ما اين بود که دراثر شکست انگليس ، هندوستان آزادی خودرا بدست بياورد.موضوع عمده اين بودکه قبل ازشروع جنگ، دولت عثمانی که متحدوهم پيمان آلمان بود درجنگ سهم گرفت و ″خليفة المسلمين″ [سریال حریم سلطان را دیده اید؟] اعلان جهاد نمودکه عدۀ ازدانشجويان “سربکف” کالج لاهور به اعلان اولبيک گفتند وتصميم شان راگرفتند.»
ظفرحسن در ادامه می نویسد:« درنيمه شب6 جنوری 1915 درکشتی سوار شده ازطريق دريا(راوی) به منجدهار گام گذاشتیم وبا راز داری تمام جهت سهم عملی درجهاد به قران کريم سوگند ياد نمودیم. بتاريخ 5 فبروری 1915 به سواری ريل به هريپورهزاره، ازآنجا به ايالت امب وپس ازعبور از دريای سند به قبايل آزاد وسپس رهسپار افغانستان شدیم.» افراد ذيل شامل اين گروپ بودند:
– مياعبدالباری محصل دوره ماستری کالج دولتی لاهوربعدها رهبرمسلم ليگ تحت زعامت جناح
– شيخ عبدالقادردانشجوی دوره ماستری کالج لاهور
– عبدالمجيد دانشجوی دوره ماستری کالج لاهور
– الله نوازدانشجوی دورليسانس کالج لاهور
– شيخ عبدالله دانشجوی دورليسانس کالج لاهور
– عبدالرشيد دانشجوی دورليسانس کالج لاهور
– ظفرحسن دانشجوی دورليسانس کالج لاهور
– محمدحسن دانشجوی کالج الااسلاميه لاهور
– خوشی محمد دانشجوی سال دوم ميديکل کالج کينگ ادوارد
– عبدالحميددانشجوی سال دوم ميديکل کالج کينگ ادوارد وديگران
این هندی های مسلمان یا ″ سربازان خدا ″ امده بودند امیر حبیب الله را که پادشاه افغانستان بود، علیه انگلیسها تشویق نمایند، امر ″جهاد″ بدهد، تا ″هندوستان را ازاد وبیرق اسلام را درسرزمین هند به اهتزاز دراورند ″ در حالیکه پدر وپسر(امیر عبدالرحمن وامیر حبیب الله) خود جیره خورانگلیس بودند.
قابل تذکراست که قبل ازاین گروپ، هندی های مسلمان درافغانستان بحیث معلم، داکتر، تجارت وغیره حتی در دربار امیران حضور داشتند.ازانجمله داکتر عبدالغنی وبرادرانش نجف علی وچراغ علی، مولوی محمدحسین، مولوی قیام الدین ودیگران، که به بقول فیض محمد کاتب ‌‌« داکترعبدالغنی خان ومولوی قیام الدین خان هندی هردو جاسوس رسمی انگلیس در دربارامیرعبدالرحمن خان بودند.»(ج۴- ۱- ص۲۴۵)
عبدالحب حبیبی درجنبش مشروطیت تذکرمیدهد که:« درباره عبدالغنی ازهمان اوقات ورودش به افغانستان شایعاتی بوده که او فرستاده مقامات انگليس است. چون اسناد انتلجنس سرويس انگليس درهندوستان ازمحرميت برامده ودردسترس پژوهنده گان است، کسانی که آنرا ديده اند گويند که درباره دکتورمذکوراسنادی درآن موجود است که وابستگی اورابه دستگاه جاسوسی انگليس می رساند.»(ص ۱۰۲)
رهبری گروپ هندی های مسلمان را شخصی بنام مولانا عبدالله سندهی که دراکتوبر1915 ازطریق کویته به افغانستان رسید، به عهده گرفت. این شخص بقول عبدالحی حبیبی، که « درکودکی بوتاسنگهـ نام داشت وپس ازانکه مسلمان شد، عبیدالله نامیده شد ودر دیوبند، علوم اسلامی را فراگرفت. وقتی بکابل امد از سران مبارز و ملی به شمار میرفت»(ص ۱۳۷ جنبش مشروطیت)
ظفر حسن درخاطرات خود می نویسد:«‌ شیخ محمد ابراهیم قبل ازامدن مولانا عبیدالله سندهی به کابل، فضا را برای او اماده نموده ودرکابل بااشخاص صاحب رسوخ، به خصوص باخانوادهٔ سپه سالارمحمدنادر، راه یافته بود. وقتی مولانا به کابل میرسید یکجا باشیخ محمدابراهیم ومولانا محمدعلی درمنطقهٔ قدیم شهرکابل بنام شوربازاردرکوچهٔ حضرت ها زندگی میکنند. مولانا سندهی، معرفی نامه های عنوانی سردارمحمودبیگ طرزی وسردارمحمدنادرباخود اورده بود. او قبل ازامدن به کابل، سردارمحمودطرزی رانیز درجریان قرار داده بود که با ورود مولانا به کابل، زمینهٔ ملاقاتش را با معین السلطنه دامادش، اماده نمود.»(ص ۱۱۲خاطرات)
مولانا میدانست که امیرافغانستان طرفدار انگلیسها ومعاش خور انها است با انهم تلاش داشته تا هرچه زودتر خودرا به امیرحبیب الله برساند، بناءً توسط سردارعنایت الله معین السلطنة والحاج عبدالرزاق رئیس محکمهٔ شرعیه به سردار نصرالله نایب السلطنة معرفی وهدف سفر خودرا چنین توضیح میدهد:«… که اوبه حیث نمایندهٔ مسلمانان هند به افغانستان امده است تا پادشاه افغانستان رابر ضد انگلیس به حمله برهند تشویق کند.»۰ (ص۱۱۲)
طوریکه از خاطرات ظفرحسن معلوم میشود، مولانا سندهی درافغانستان دست باز داشته وبه کارهای مصروف بوده که بعدها، پس ازتشکیل دولت پاکستان، اسلافش با دست بازترعمل کردند. ظفرحسن می نویسد:« ایامی که مولانا صاحب عبیدالله درکوچهٔ حضرت شوربازاربه سرمیبرد ازپر ثمرترین روزهای است که درافغانستان سپری کرده است. مولانا درایامی که دران کوچه زندگی میکرد، سازمانی را بنام جنود الله که هدفش متشکل نمودن مسلمانان همه کشور ها دریک سیستم شبه نظامی بود، پایه گذاری کرد.»
مولانا گزارشات خودرا دردستمال های ابریشمی که ظاهراُ دیده نمیشده ولی درجایی که میرسید پس ازیک عمل کیمیاوی می خواندند که بنام نامه های ابریشمی معروف است. « این نامه ها توسط عبدالحق که جدیداً مسلمان شده و با خانوادهٔ رب نوازخان ملتان پدرالله نوازبزرگ شده بود، برای شیخ عبدالرحیم وسپس به شیخ الهند به حجاز فرستاده میشد.» الله نوازدر دورهٔ امانی شخصیت مشکوکی بود واز معارف اخراج شد. او در کابینهٔ سردار محمد هاشم به وزارت رسید و درجنگ عمومی دوم به حیث سفیر کبیر افغانستان دربرلین تعین شد که دریکی ازمراسم درکنار هیتلر دیده میشد»(*)
ظفرحسن بعد ها به ترکیه رفت وپس از ازدواج با خانم ترکی، پسوند (آیبک) اختیار نموده و شامل بخشهای نظامی شده، پس ازختم تحصیلات با خانم خود به دعوت جنرال محمد نادر، به حیث صاحب منصب به افغانستان برمیگردد ودر اردو به اموزگاری مشغول میشود. وپس از استقلال ( 1919) زمانیکه محمد نادر وزیرحربیه است، ظفرحسن را بحیث سکرترخاص خود مقررمی نماید.« درحقیقت کارمن درشعبهٔ استخبارات نظامی Military Intelligence بود.»
وقتی نادرشاه به پادشاهی میرسد، ظفر حسن که تابعیت ترکیه را حاصل نموده بود، به دعوت او در1933 برای تدریس نظامی به افغانستان فراخوانده میشود. پس از رسیدن به کابل ازطرف ظاهرشاه که بعد از کشته شدن پدرش، پادشاه است نشان ( ستور) برایش داده میشود.
اوپس از تاسیس پاکستان ازجانب مارشال محمد ایوب خان رئیس جمهور پاکستان نیز نشان (امتیاز) را دریافت مینماید.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(*) درجایی خواندم که انگلستان جاسوس خودرا ازطریق افغانستان به آلمان اعزام نمود که ممکن همین الله نواز بوده باشد. او در۱۲ سنبله ۱۳۴۵ درکابل وفات کرده .

Afbeelding kan het volgende bevatten: 1 persoon, tekstAfbeelding kan het volgende bevatten: 1 persoonAfbeelding kan het volgende bevatten: 1 persoon, close-up en tekst

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا