سوم حوت حماسۀ به غارت رفتۀ غلبۀ خون بر شمشیر
چهل و یک سال بعد، هنوز هم فضای سوم حوت در کشور حاکم است
درست چهل و یک سال بیشتر از امروز در چنین شبی کابلیان بر فراز بام های خانه های شان برآمدند و با فریاد های کفرشکن الله اکبر و شعار های “مرگ بر شوروی”، ” مرگ به بریژنف”،” مرگ بر تره کی”” روس ها از خاک ما بیرون شوید”، ” افغانستان قبرستان مهاجمان است” و ” زنده باد مجاهدین” خشم و انزجار شان را برضد شوروی و دستگاهء جهنمی کا جی بی و مزدوران آنان در افغانستان ابراز کردند. هرچند، چند شب پیش از سوم حوت کابلیان با سردادن شعار های الله اکبر شام کابل را نورین نگهداشته بودند؛ اما حماسهء شب سوم حوت شکوهء دیگری داشت که در تاریخ کشور بی نظیر است.
شب و روزسوم حوت از جمله حماسی ترین روز های خونین در کشور است که بزرگ ترین نماد وحدت ملی را به تصویر کشید.در این شب تمامی شهروندان کابل بدون در نظرداشت قوم و زبان و مذهب وحدت اعتراض آلود خویش را برضد مهاجمان به نمایش نهادند. این روز برابر به قیام خود جوش و شجاعانهء شهروندان کابل است که آن را با تمامی نیرو در نماد غلبهء خون بر شمشیر به نمایش نهادند. در آن روز مرد و زن کابل زمین بزرگ ترین شهکار تاریخی را برضد نیرو های مهاجم شوروی به راه افگندند. این روز برابر به روزی بود که ۵۷ روز پیشتر از آن نیرو های شوروی افغانستان را مورد حمله قرار دادند و با کشتن امین در تپهء تاج بیگ کارمل را سوار بر میله های تانک به کابل آوردند و به قدرت رساندند. سوم حوت در واقع انفجار خشم و نفرت شهروندان کابل در برابر رژیم مزدور و ارتش مهاجم بود. این روز ظرف گداخته یی بود که مقدمات آن با کودتای ثور ۱۳۵۷ آغاز شده بود
در این شب خلاف شب های گذشته مردم از خانه های شان بیرون شدند و در مساجد محل رفتند و با سر دادن شعار ها و سخنرانی ها بر رغم تهدید ارتش سرخ اعتراض شان را تا ناوقت های شب به گوش مهاجمان نوکران شان رساندند. در این شب شهروندان کابل محراب های مساجد شهر کابل را به تریبیون های آزادی خواهانهء شان بدل کردند و بر رغم هشدار ها و تهدید ها تا ناوقت های شب پیام های شان را از طریق بلندگو های مساجد به گوش شوروی و ارتش و مزدورانش رساندند. این شب در واقع آبستن حادثهء فردای آن شب بود که منجر به حماسهء تاریخی سوم حوت شد. شهروندان کابل در روز سوم حوت از مساجد و محل های زنده گی و کار شان بیرون شده و به جاده ها ربختند؛ اما جنب و چوش راهپیمایان در استقامت جادهء میوند، سرک باغ بالا، ده دانای چهاردهی، داخل شه جاده آسمایی بیشتر از هر جای دیگر بود. مزدوران رژیم در استقامت جاده های یادشده بر فراز بام ها کمین گرفته و بر روی تظاهر کنان شلیک کردند ده ها تن از تظاهر کنان را شهید و زخمی و ده ها تن را زندانی کردند و با این جنایت شان سوم حوت را به خونین ترین روز تاریخ کشور بدل کردند. نعره های کفر شکن الله اکبر در موجی از شور و احساس استثنایی و شگفت انگیز در فضای سراسری شهر کابل طنین انداز بود. این شب لحظات استثنایی در تاریخ مبارزات مردم افغانستان است که خاطرات جنگ های کابلیان غیور را در برابر بریتانیا در خاطره ها تداعی می کرد که چگونه شهروندان کابل از بام های خانه ها بر سربازان انگلیس سنگ و چوب پرتاب می کردند انگلیس ها را وادار به فرار از کشور نمودند. کابلیان قهر مانه به این هم بسنده نکرده و به مسجد های نزدیک خانه های شان شتافتند تا با تبلیغات آتشین مردم را به قیام و خیزش در برابر ارتش سرخ ترغیب کنند و به شو و هلهلهء مردم بیافزایند. شور و شعف مردم در موجی از فریاد های الله اکبر سربازان شوروی را وادار به بیرون شدن به سرک ها و کوچه های شهر کرد از مردم می خواستند که به خانه های شان بروند؛ اما مردم به خواست آنان توجه نکردند و اعتراض شان برضد شوروی نا ناوقت های شب ادامه دادند…اما صدها دریغ و درد که این حماسه های بیدریغ به غارت رفتند…
شب سوم حوت به پایان رسید و صبح همان روز سکوت پیش از توفان در سراسر شهر حاکم شد و اما فعالان به گونهء مخفی دروازه ها را دق الباب می کردند و در دوکان و مکتب و مدرسه همه را به قیام دعوت می کردند. سرگوشی ها برای قیام در سر تا سر شهر کابل ادامه داشت. فضا و مکان برای یک قیام جانانه برضد روس ها بیشتر به گونهء خودجوش آماده شده بود و مردم برای یک حرکت لحظه شماری می کردند تا آن که سکوت یک باره در سراسر شهر شکست و مردم فردای آن روز بررغم تهدید ها شجاعانه به جاده ها بیرون شدند و خشم و نفرت شان را برضد شوروی و حامیانش ابراز کردند. اما ایادی مزدور شوروی از فراز بام ها دراستقامت جاده های کارته پروان، آسمایی، جاده، دارالامان،ده داناو سایر جاده های شهر تظاهر کننده گان را به گلوله ها بستند و ده ها تن را شهید و زخمی نمودند و جاده های شهر کابل را با خون رنگین کردند.
مردم از چندین مسیر از سوی گل باغ و دارالامان، قرغه و افشار، کمپنی ومیرویس میدان، خیرخانه و کارتهء پروان، سنگ نوشته و بینی حصار، بگرامی و کارتهء نویک صدا و متحد و همدل و همصدا بدون هرگونه وابستگی گروهی در صفوف طولانی به سوب مرکز شهر در حرکت شدند و در هر فاصله گروه گروه شهروندان غیور کابل به قیام آوران پیوستند. شهروندان کابل در صف های طولانی و پرجنب و جوش می خواستند تا خود را به مرکز شهر برسانند. در داخل شهر هم از محل های مختلف به حادهء آسمایی و سالنک وات و چمن حضوری صف کشیدند. زمانی که رژیم مزدور این صف آرایی بی هراس کابلیان را مشاهده کرد. به تفنگ و زور متوسل شد. رژیم در همان شب مزدوران خود را بر بام ساختمان های دوطرف سرک در جادهء میوند، سالنک وات، مقابل شهرداری،جادهء آیمایی، کارته پروان خلاصه در تمام نواحی شهر جابجا کرده بود و اما قیام آوران کمنر روی این ترفند رژیم فکر کرده بودند. زمانی که قیام کابلیان قوام پیدا کرد. زژیم نابودی حتمی خود را در صف های طویل قیام آوران به تماشا نشست. برای مزدوران خود امر فیر را داد. یک باره ا آسمان و زمین بر روی فیام آوران شلیک شد و به همه به گلوله ها و رگبار مسلسل ها بسته شدند. مزدوران رژیم در حالی قیام آوران را آماج مرمی ها قرار دادند که همگی بدون اسلحه بودند و اما رژیم خون آشام کارملی اعضای مسلح خود را در میان مظاهره کننده گان جابجا کده بود و منتظر حمله بودند. زمانی که فبر ها از فراز ساختمان ها آغاز شد. مزدوران رژیم به بهذنهء فیر متقابل ده ها پیر و جوان را از داخل به گلوله ها بستند. در آن روز ده ها نفر در مسیر جادهء سالنگ و جاده های آسمایی، کارتهء پروان ، چنداول، دارالامان، میرویس مینه، پل سوخته و محل های دیگر با فیر های مزدوران رژیم شهید و زخمی شدند. اما قیام کننده گان بی خیال و شجاعانه مقاومت کرده و خشم و نفرت شان را برضد رژیم ابراز می کردند.
آنان در حالی چنین حماسه را آفریدند که هرگز به سرنوشت خود نه بل به سرنوشت فردای مردمان شان فکر می کردند و تنها آنچه از آینده در ذهن شان چون کابوسی شان سنگینی می کرد. همانا اسارت مردم و کشورشان در چنگال آهنین ارتش سرخ بود و خود را به بهای خون های پاک شان ملزم به آزادی مردم و کشور خود می دانستند و جز این دغدغه ای نداشتند. اما هزاران دریغ و درد که آنان نمی دانستند که سربازان شوروی پس از ده سال جنگ با قبول شکست افتضاح بار افغانستان را ترک می کنند و آنان هرگز تصور نمی کردند که رهبران جهادی پس از سرنگونی و سقوط رژیم تحت حمایت شوروی چنان سینه های یکدیگر را نشانه می گیرند و کابل را به حمام خون بدل می کنند. شاید آنان هرگز نمی دانستند که گروه های جهادی چنان در جنگ داخلی ضعیف و زبون می شوند که یک گروهء مزدور و دست ساخت امریکا، انگلیس و پاکستان به نام طالب آنان را ذلیلانه از شهر کابل و طرافش می رانند. چه رسد به این که حوادث یازدهم سپتمبر و حملهء امریکا به کشور شان را به مثابهء فصل جدید کشتار های بیرحمانه در ذهن شان تداعی می کرد و مردانی از موسسات و کمپنی ها و فروشگاه ها و کار های شاق غرب به نام متخصص و لیبرال و تکنوکرات که از زنده گی در غرب خسته شده و هوای بازگشت به کشور در کله های شان موج می زد و وارد افغانستان شدند. مردم فکر می کردکه این آقایان از غرب آمده اند و دموکراسی غرب رگه های قومی و زبانی آنان را خشک کرده و هوای برتری طلبی های تباری آنان را تلطیف کرده باشد و به همین گونه به ارزش های نظام مردم سالار در غرب آشنایی یافته اند و فراقومی و فرزبانی و گروهی فکر می کنند و افغانستان جنگ زده و مصیبت بار را با عقب زدن رهبران مجاهدین به گلستان بدل می کنند. اما نمی دانستند که بسیاری ار این آقایان به مثابه گرگ های گرسنه چنان به غارت تاراج دست می زنند و تندور تبعیض و تضاد های قومی را شعله ورتر می کنند که همگان بر سر کفن کشان قدیم شکر می کنند. بالاخره هرگز فکر نمی کردند که چهل و یک سال بعد بازهم سرنوشت مردم و کشور شان را خارجی ها رقم می زنند و هر روز با ترفند های جدید تیغ از دما شان بیرون می کنند و این سحن به تکرار محقق می شود که ” رفتن به پای مردم بیگانه در بهشت – حقا که با عقوبت دورخ برابر است”.
با تاسف اکنون که 41 سال از حادثهء خونین سوم حوت 1357 می گذرد با تاسف که هنوز هم فضا و زمین کشور حوتی است و از کوچه کوچه و دره درهء آن هوای سوم حوت بلند است و دلهره و اضطراب مردم بیشتر از حوت 41 سال پیش شده و سرتوشت شان بدتر از آن شده است. اوضاع چنان تیره و تار است و چون کابوسی بر روان همگان سنگینی می کند که هیچ کس نمی داند که چه می شود و به تعبیری می توان گفت که هرکسی سرنوشت خود را در شاخ آهوی ختن تاریخ به تماشا نشسته است. مردم هاج و واج مانده و همه چاره ها حصر می بینند و از فرط ناگزیری ها و ناتوانی ها و خودخواهی ها و برتری طلبی ها بر ریش رهبران و سیاست گران شان پوف کرده و از آنان دست شسته اند و برپیشانی خندان خلیل زاد می بینند و می دانند که برای او بازی با سرنوشت یک کشور آسانتر از هرکسی است و با یک ” چکه پاو گفتن” گویی معجزه می کند و هر تاشدی را شد و هر ناممکنی را ممکن می سازد. انا بدا به حال ملتی و رهبران آن که چقدر حقیر و ضعیف شده اند که هیچ یک حاضر نیستند، بخاطر رهایی کشور از این مصیبت و این بحران خطرناک اندکی گذشت کند و از ترازوی پنج چهار یکی اندکی پایین آید و به تعبیری ” یک جو از مردی کم کند تا مردم و کشورخود را سال ها فارغ بال” نماید. هریک تکیه زدن بر سکوی قدرت را به بهای خون هزاران جوان مظلوم این کشور بر خود غنیمت شمرده اند و گویی غم و رنج مردم را بیدردانه به شاخی باد می کنند. چنان هوای قدرت کله های شان را گرم کرده است که هر یک گویی بر سر فیل سوار اند و خواب هندوستان را می بینند. اما این بیچاره ها نمی دانند که تا رسیدن به هندوستان هزاران هزار فرسنگ فاصله است و بی آنکه پای شان موست سیر و عصای آنان سوزن شود؛ طوری فکر می کنند که آغای خلاص گیر زود از راه می رسد و حلال مشکلات می نماید.بدا به حال ملتی که سیاست گرانش اینقدر زیر چوگان بازی های سیاسی خود و بیگانگان خورد و خمیر شوند و با بریدن از خویش و طمع بستن به ناخویش سرنوشت خود و کشور و مردم شان را بیرحمانه به بازی می گیرند.