افراطیت و تروریسم دشمن آگاهی، آزادی و عدالت
آگاهی، آزادی و عدالت نماد های فرهنگ و تمدن اسلامی در معرض خطر افراطیت
قسمت دوم
حالا برخی کشورها گروۀ التحریر را تروریستی دانسته و در برخی کشورها فعالیت آن به دلیل اتهام دست داشتن در خشونت ممنوع است. این درحالیست که فعالیتهای تروریستی توسط این گروه به اثبات نرسیدهاست. حالا شاخه یی از این حزب زیر نام “شاخۀخراسان” در افغانستان فعال است و بیشتر همدردی با گروه های تندرو دارد. تلاشهایی که شماری از نواندیشان مسلمان برای بازگشت به کلام به خرج دادند در جای خود قابل قدر است. هر چند هنوز زود است که این جریان بتواند، به این زودی ها جریان های تکفیری را مهار نماید و طغره های آنان را بدور زده و آنان را بر سر جای شان بنشانند؛ اما این گونه تلاش ها نه تنها در کاستن از شدت بحران موثر و مفید است؛ بلکه برای بستر سازی تمدن و فرهنگ اسلامی در راستای نجات هویتی و تمدنی اسلام اثر گذار تر است. گفتنی است که تلاش های محمد عبده و اقبال لاهوری و آن چه امروز به نام کلام جدید در ایران، عراق و شماری دیگر از کشورهای اسلامی شناخته شده است، ثمرۀ کوشش هایی اند که تا کنون به بار نشسته است؛ اما از این که این مباحث از حوصلۀ فهم مردم عام بیرون است و صرف در دایرۀ نخبگان باقی مانده است.. از این رو جاباز کردن فهم فقهی و کلامی در میان مردم عوام امری ساده نیست؛ زیرا مردم به قرائت عامه پسند تمایل دارند. از این رو است که امروز تریبیون اعتقادی بدست سلفیان است و همچنان بیشترین شنونده دارند. این در حالی است که که علم کلام و اصول فقه از مهم ترین دستاورد ها در عرصۀ علوم اسلامی است و این دو به مثابۀ دژ محکمی اند که از بسیاری لغزش های وحشتناک در فهم متون دینی پیش گیری می کند؛ اما باید یادآور شد که مسلمانان زمانی به شگوفایی های فرهنگی و تمدنی دست خواهند یافت که منظومۀ فقه و کلام سنتی با منظومۀ فقه و کلام معاصر بیامیزد و غنا بیابد و بالنده شود؛ زیرا فقه و کلام سنتی بسنده نیست و پاسخگو به نیاز های زمان ما نیست. گفتنی است که علم کلام پس از به عقب رفتن راویان و سبقت جستن فقها، در جهان اسلام اندکی متاثر شد و جاده برای فقهای درباری بیشتر باز شد. این فقها بودند که رای بر مشروعیت ملوکیت دادند و بازگشت سلاطین را از خلافت به ملوکیت محکوم نکردند. این سکوت فقها سبب تقویت حکومت های مستبد در جهان اسلام شد و حتا فرصت ها برای اندیشیدن در مورد.
شگفت آورتر این که سلفی های که در امریکا و اروپا زنده گی دارند، برمصداق کاسه داغ تر از آش افراطی تر از سلفی هایی اند که در کشور های شرقی زنده گی دارند و طغره های آنان قسنگ تر و فیشنی تر از سلفی های شرقی اند و برچسپ های آنان به قول معروف با هفت قلم آرایش شده است و دشمنی آنان با نواندیشان چنان کینه توزانه است که حتا خطر نواندیشان را نسبت به اسلام بیشتر از تهاجم استعماری غرب تلقی می کنند. از نظر آنان نواندیشان با توجه به باور های شان به نظام مردم سالار و انتخابات و آزادی های مدنی و آزادی بیان و مشارکت زنان از جمع سیکولرها اند و یعنی حکومت را جدا از دین می دانند. آنان از این تعبیر نواندیشان که حکومت رابا اتکا به سیرهء پیامبر و استفادهء او از تجارب حکومت های یونانی ها و ساسانی ها موصوع بیرون دینی می خوانند، تعبیر شتاب زده کرده و آنان را سیکولر می خوانند. گفتنی است که این نظر را برای نخستین بار علی عبدالرازق، مصلح مسلمان مصری، مطرح کرد و وی در کتاب “الاسلام و اصول الحکم” (چاپ نخست: ۱۹۲۵) در برابر مدافعان خلافت که میگفتند این نهاد میراث پیغمبر است و اسلام چنین شکلی برای حکومتگری تعیین کرده، ایستاد و گفت چنین نیست و کلاً نوع حکومتگری در اسلام مشخص نشده است. از این موضع صریح و در عین حال مبهمساز، جنبش برنخاست، چون خلافت عملا زوال یافته بود و موضع رزاق فضلشکن نبود. فضلشکن میشد اگر وقتی علمای الازهر در مقابل کتاب او قیام کردند و گفتند “ما میدانیم”، در برابرشان برمینهاد که شما نمیدانید و از این نظر هیچ فضلی ندارید. چنین تقابلی تنها با اتکا بر یک جنبش اجتماعی دموکراتیک ضد سنت اربابی و ولایی میتوانست راه به جایی ببرد. این برچسپ زدن های آنان دلایل اقتصادی هم دارد؛ زیرا سلفی ها جیره خوار سیخ های خلیج اند و ناگزیر اند که برای بقای آنان هم زیر پوشش دین خدمت کنند و در جهت توجیهء نظام های ضد مردم سالار و موروثی و استبدادی آنان درفشانی هایی بکنند و به مثابۀ زاغان و کلاغان تاریخ اندکی برای آنان قار قار کنند تا قابیل تاریخ بر راندن عرادۀ ستم بر روی سینه های میلیون ها مسلمان و دفن عدالت در زیر زمین بوسیلۀ شیخ های خلیج فرصت بیشتری دریابند. از این رو دشمنی سلفی ها با نواندیشان بیستر غم آب و نان است تا غم دین و شریعت. از این رو آنان دین و ارزش های اصیل دینی را در کاسهء اخلاص برای شیخ های خلیج گذاشته اند. سلفی ها نه تنها دشمن عقل اند و با عقلانیت پشت داده اند و بار سنگین بیشترین گناهان شان همین پشت دادن به آگاهی و آزادی است که جرات به دار آویختن عدالت را خیلی قشنگ تر از دیگران برای خود داده اند.
عوام زده گی روحانیت عصای دیگر سلفی ها: تنها سلفیت عقل ستیز مانع عمده در برابر روشنگری و توسعهء سیاسی در کشور های اسلام نبوده؛ بلکه روحانیت عوام زده بیش از همه سبب شده تا نهاد ها دینی حاکم نتوانند، یک نهضت سیاسی موثر و توسعه گرا را بوجود آورند. این نبود آشکارگفتمان سیاسی- اجتماعی بوده که سبب عدم ایحاد یک دیدگاهء پیشرو و سازنده در رابطه به سیاست و حاکمیت شده و در نتیجه سبب تقویت آرمان گرایی خشک و گذشته گرایی مبهم در موجی از احساسات نابالغ و فلج کننده شده است. این احساسات ویرانگر که گاهی از فقه متحجر دیوبندی آب خورده، زمانی در پای تحجر زانو زده است، به مثابهء تیغ دو لبه عمل کرده و بجای ارایه یک بدیل به روز، برعکس ارزش زدایی کرده و با فتوا های ضد عقلانی هر روز بیشتر از روز دیگر مانع توسعه شده است. نه تنها این که بر نهاد های دینی چون کابوسی سایه افگنده است. بنا براین این قرائت متحجر و بیمار از ارایه کردن یک نسخهء فکری و سیاسی سالم و پیشرو معذور مانده است. از همین رو بوده که نهاد های دینی بیشتر توجیه کننده نظام حاکم بوده اند و خود شان بیشتر شکل نمادین را بازی کرده و از نقش تاثیر گذار آنها در سیاست و حاکمیت هر روز کاسته شده است. نیرو های حاکم هر از گاهی از این نقش غیرفعال آنان سود برده و با تطمیع و تذویر از آنان استفادۀ نادرست کرده و برای کوبیدن رقبای سیاسی شان، بویژه گروه های اسلام گرای متمایل به پیشرفت استفادهء ابزاری کرده اند. این عوام زده گی روحانیت سبب عوام زده گی نهاد های دینی شده و در نتیجه به مثابهء عصایی در دست سلفیت قرار گرفته تا بوسیله آن حلقه های روشنگر و پیشرو دینی را مورد حمله قرار بدهند. این لایه های فکری ببمار گاهی خود را در میان گروه های سیاسی پیشرو اسلامی پنهان کرده و در درون آنان به اشکال گوناگون اعمال نفوذ می کنند. باتاسف که امروز بستر فکری گروه های اسلام گرای افغانستان بیشتر عرصهء مانور های فکری این قشر می باشند. این سبب شده که در طول تاربخ توسعهء سیاسی و دین داری به نحوی در برابر هم قرار بگیرند؛ البته به دلیل نبود همگرایی مفید و سازنده میان نهاد های دینی حاکم و غیرحاکم در جامعه و از سویی هم فقدان الزامات نوگرایی و توسعهء سیاسی با توجه به ویژه گی های فکری- فرهنگی و روان شناسی توسعه که ریشه در نوع دینداری حاکم در جامعه داشته و تا زمانی که ریشه های این رویارویی و تضاد در جامعه حل نشود، هرگز هماهنگی و سازگاری میان دین و توسعه بوحود نمی آید.
این فضای تاریک بر تمامی عرصه های سیاسی، فکری، اجتماع و اقتصادی سایه افگنده و مانع عمده بر سر راهء عقلانیت و خرد گرایی شده است که محصول کشندهء آن موجی از احساسات و جاذبه های خشک دینی بوده که بر ادبیات روشنگری اثر ناگواری بجای نهاده است و به مثابهء دیوار فولادین میان دین و توسعه قرار گرفته است. در این صورت روان شناسی در پروسهء توسعه با اتکا به نظریه های فرهنگی – روان شناسی زمانی یعنی بر اقتضای وقت می تواند، موثر باشد و دیوار های تقابل میان دین و توسعه را فرو ریزد. این در صورتی ممکن است که توسعه و تغییرات اجتماعی از حمایت و پشتیبانی استوار عوامل فکری- فرهنگی و عقلانی برخوردار باشد و در غیر این صورت تحقق پیدا نمی کند. از این رو تحول و توسعه زمانی در بطن ارزش ها رخ می نماید که مجموع واژه گان انگیزشی از عمق آموزه های دینی بیرون آیند. از بررسی آموزه ها، قرائت ها و برداشت های جریان های سیاسی اسلام گرای سلفی و متاثر از سلفی و حتا غیر سلفی شامل گروه های جهادی پیشین، از انسان، خدا، نیرو های عقلانی و فکری بشر باتوجه به نحوهء زیست آنان فهمیده می شود که تخریب کننده ترین اثر را در فرابند عقب مانی های سیاسی اجتماعی افغانستان داشته اند؛ زیرا بیشتر آموزه های شان پر از محافظه کاری، فرار از مسؤولیت و دنیا گریزانه و ارزش زدا می باشد که در نهایت بی اراده گی و عقل ستیزی آنان را به نمایش می گذارد. این واقعیت را آشکار به نمایش می گذارد که چقدر سلفی ها و گروه های همسو با آنان از عقل و عقلانیت هراس دارند. آشکار است که نفی کنش عقلانی فرد را به فرار از جهان و تنبلی می کشاند که پیامد آن زهد خشک و غیر فعال بوده و تنبلی های عارفانه را به بار می آورد که به گونه طبیعی در برابر توسعه قرار می گیرد و به مثابۀ دیوار های فولدین در برابر روشنگری قرار می گیرند. این تنبلی عارفانه را نباید با جوش های سرشار از شور و ذوق انسانی مولانای روم یکی شمرد؛ زیرا عرفان او از انسان و خدا و جامعه تعریف پویا و بالنده دارد که دیوار های تحجر را می شکند و باب های توسعه را می گشاید. عرفان مولانا است که شور زنده گی را درانسان می دمد و بر نیست انگاری در زنده گی خط بطلان می کشد.
چنانکه انسان از زمان های گذشته بدین سو دنبال تفسیر گزاره هایی از این جهان بوده است تا معنی هستی را تعریف کند تا مفهوم زنده گی مبرهن شود. انسانها بنا بر گرایش ژرف فطری و فکری هر از گاهی کوشیدهاند تا به پرسش هایی در این زمینه پاسخ ارایه کنند. هرچند در فلسفه روش تعیین زنده گی و معنای زنده گی ریشه در نگرش های یونانی دارد و این تلاش بشری به دنبال پرسش هایی چون؛ آیا زندهگی غایتی دارد؟ آیا زندهگی ارزش زیستن دارد یا خیر؟ از زمان های کهن تا حالا ادامه دارد و ما پاسخ روشنی نیافته اند. شماری ها بدین باور اند که معنای زنده گی در غرب بنا بر نادیده گرفتن مذهب بیشتر ریشۀ نیهلیستی یا نیستی انگاری دارد. این نگاه که در زمان یونان قدیم از فلسفۀ لذت جویی و هیچ پنداری هدف زنده گی نسبت به هستی از آغازشده و تا بعد از رنسانس در کالبد اگزیستانسیالیسم، مارکسیسم و سایر گرایش های ضد دینی ادامه یافته اند. نگاۀ اصالت وجودی که سارتر موسس آن می باشد و به زنده گی بعد از مرگ باور ندارد. وی انسان را موجودی وانهاده خطاب میکند، یعنی تنها به جهان افکنده شده است. وی به متافیزیک اعتقادی ندارد؛ زندهگی به باور او یعنی همان چیزی که ما هر روز با آن سروکار داریم و نظر مشهوری دارند که میگویند وجود مقدم بر ماهیت است. از همین جهت این مکتب را “مکتب اصالتِ وجود” نیز می گویند. از این نظر انسان به دنیا می آید و با اعمال و رفتار خود از خود تعریف بهدست میدهد و ماهیت خود و زندهگی خود را مشخص میسازد طرفدارانِ اگزیستانسیالیسمِ الحادی بدین باور اند، قبل از آنکه انسان به وجود بیاید، همه هیچ و پوچ بوده است و با مرگ دوباره به عدم میپیوندد.
آخرین حلقۀ سلفیان تندرو گروه جهیمان عتیبی بود که در اواخر دهه هفتاد میلادی خانه کعبه را اشغال کرد و بعدتر به دست حکومت سعودی و کمک فرانسه سرکوب شد. این گروه نیز نام خود را حرکت الاخوان گذاشته بود که با اخوان معروف فرق دارد. مهمترین ویژگی گروههای ظاهرگرا که بر افول تمدن اسلامی تاثیر منفی گذاشت، همانا آتش افروزی منازعه میان مسلمانان بوده و چنان که بیشترین درگیری نظری این گروه با نیروهای درون امت اسلامی بوده است.
چنان که ما امروز شاهد ظهور خشنترین گروههای تکفیری هستیم که به مثابۀ زخم سرطانی بر بدنۀ تمدن اسلامی چسپیده است. این گروه های تکفیری مثلی که پیشینان شان شخصیت های بزرگی چون؛ منصور حلاج، عین القضات و شیخ شهاب الدین سهروردی را تکفیر کردند و غزالی را زندیق خواندندو سلف شان این حکم را بر اقبال لاهوری و ابوزید و حتا سروش نیز اطلاق کردند. حال می بینیم که اکنون اسلام نوگرا نه تنها دچار طغره و تکفیر گروه های تندرو اسلامی است که بدتر از این نوگرا های مسلمان در شماری از کشور ها نیز به محاکمه کشانده می شوند. چنانکه درسال 1992 ، یک داد گاه درمصر،نصر حامد ابوزید ، اندیشمند نوگرای اسلامی واستاد ادبیات عربی دردانشگاه قاهره را تکفیروحکم طلاق همسرش را هم صادرکرد. بعد ازحکم تکفیر داد گاه بدوی قاهره ،دانشگاه لیدن درکشور هلند ابوزید را به حیث استاد اسلام شناسی پذیرفت ودرواقع او واندیشه های نوگرایانه ای اسلامی اش را جهانی ساخت. خانم عایشه ، همسرابوزید که استاد زبان فرانسوی دردانشگاه قاهره بود، به شوهرخود درهلند پیوست. گفتنی است که همان دادگاه و همان قاضی دیگرخانم رانیا یوسف، هنرمند ۴۴ ساله مصری فعال درسریال های تلویزیون مصررا به جرم پوشش غیراسلامی محکوم کرده است.
خطر تکفیری ها در صدر اسلام هم محسوس بود و علما و مجتهدان بزرگی کوشش کردند تا با جمعآوری روایات، برای قاعدهمند کردن موضوعات مربوط به عقیده و کلام و با پرداختن به قواعد فقهی دایرۀ تکفیرگرایان تنگ کنند و توانستند تا پس از دو قرن غوغای خوارج را بخوابانند و برای شگوفایی تمدن اسلامی مسیر روشن تری را فراهم کنند و از خطر تکفیر کاستند؛ اما پس از ظهور جنبش وهابیت در حجاز و افتادن آن در انحصار اهل سعود، جنبش تکفیری با روح تازه یی در جهان اسلام جان گرفت و تکفیر در عصر حاضر به حربۀ خطرناکی در دست گروههای تندرو مانند، طالبان، القاعده، بوکوحرام و داعش افتاده است. هرچند رویکرد های تکفیری در جهان اسلام علل وعوامل سیاسی چون حاکمیت های استبدادی در جهان اسلام، فقر و تنگدستی های اقتصادی و فرهنگی دارد؛ اما شماری ها دلیل گسترش سلفیان و رویکرد خشونت بار آنان را پیش گیری از، هجوم گسترده بر علم کلام که در واقع به کمک منطق و فلسفه شکل گرفته تا برخورد با قضایای اعتقادی و جلو گیری از قضاوتهای خودسرانه و فهم تحت اللفظی از نصوص دینی عنوان کرده اند. هرچند شماری ها تلاش های سلفی ها را در راستای حفظ سنت و وضع قواعد بر آن می پذیرند؛ اما غرور و خودبرتربینی و فخرفروشیِ آنها نسبت به سایر مسلمانان را مورد انتقاد قرار داده و این برتریجوییِ آنها سبب شده تا بحیث زخم سرطانی در بدنۀ امت اسلامی حضور نامیمون داشته باشند و گویا تصور کنند که پیامبر جز با آنان با دیگران سخن نگفته است. این سبب شده تا میراث سلفی ها جز فرقهگرایی و نفرتانگیزی و زهر پاشی بر روی اسلام بالنده و پویا چیز دیگری نباشد و جهان بینی سلفی ها و اهل احدیث را در جغرافیای محدود رقم بزند. انحصار گرایی سلفی ها سبب شده تا در شماری موارد چون فرقه گرایی، خود باوری در رد راویان و در تفسیر وتاویل احادیث، اعتماد به نفس و ایجاد مزاحمت با روایت از سلف در برابر حدیث دچار انحراف شوند. (۵)
نه تنها این؛ بلکه سلفی ها به عقل جایگاهی قایل نیستند و در برابر عقل و پژوهشهای عقلانی موضعگیری منفی دارند.در حالی که فرقههای اسلامی اباضیه، شیعه، اشاعره، ماتریدیه، معتزله و زیدیه همهگی برای عقل جایگاه ویژهیی قایل اند و می گویند که شریعت بدون عقل آشکار نمی شود و عقل هم بدون شریعت راۀ خدا را پیدا نمی کند. در جهان اسلام چهار گروه مانند؛ منطقی ها، فلاسفه، متکلمین و عقلگرایان عقل را به گونۀ مجرد و یا همراه با نقل به کار می برند. سلفی دانشمندان معاصر اسلامی را عقل گرایان می خوانند و آنان را بخاطر تاثیر پذیری شان بر جوامع اسلامی همواره مورد هجوم قرار می دهند. چنانه که سلفی های معاصر هم به آنانی که قرآن را مرجع ومتکای خود می دانند، به آنان القاب هایی چون عقل گرایان، نواندیشان، قرآنی ها و تقریبی ها اطلاق می کنند. سلفی ها بزرگانی را که اسلام الهی را بر اسلام بشری مقدم پنداشته اند، مانند؛ سید جمالالدین افغانی، محمد عبده، محمد رشید رضا، عبدالرحمن کواکبی، محمد غزالی، محمد اقبال لاهوری، عباس عقاد و دهها شخصیت علمی دیگر را که خدامات شایانی برای اسلام کرده اند، از سوی آنان مورد هجوم بیرحمانه قرار گرفته اند. (۶)
سلفی ها با علوم عقلی مخالف اند؛ هدف ازعلوم عقلی علومی اند که از عقل برای شناخت مسایل و یا تحلیل آنها استفاده شده باشد و یا اینکه از عقل برای فهمِ نقل استفاده شود و یا هم اینکه از عقل برای هماهنگی میان عقل و نقل استفاده شده باشد و یا اینکه آنچه نقل در آن اختلاف دارد، به ویژه در زمینۀ تفاوت میان محکم و متشابه، در آن مورد پرداخته باشد. تمامی فرقههای اسلامی چون، اباضیه، شیعه، اشاعره، ماتریدیه، معتزله و زیدیه همهگی به عقل ارج می نهند و برای عقل جایگاه ویژهیی قایل اند، طوری که این گروهها در کتابهای عقیدتی و فقهیِ شان استفادۀ اعظمی از عقل برده و آن را اساس معرفت خویش میدانند. این فرقه ها بدین باور اند که رابطه میان وحی و عقل امری بدیهی و پذیرفتنی است؛ زیرا عقل بدون شریعت راۀ خدا را نمییابد و شریعت بدون عقل آشکار نمیشود. در واقع عقل حیثیت بنیاد و شریعت حیثیت ساختمان را دارد. آشکار است که تهداب بدون ساختمان بدون مفهوم است. یا به تعبیر قرآن کریم عقل مانند چراغ و شریعت مانند روغن است که لازم و ملزوم یکدیگر اند.
سلفیها یگانه گروه در امت اسلامی اند که ضد عقل اند و در برابر عقل و پژوهشهای عقلانی و علمی موضعگیری منفی دارند؛ زیرا آنان دریافته اند که اگر آنها با دیگران بر اساس عقل مجادله کنند، حتماً شکست میخورند و ناگزیر شده اند تا عقل را کنار گذارده و به نقل بسنده کنند. این رورکرد ها امت اسلامی را به دو گروۀ عقلگرا و نقل گرا تقسیم کرده است. عقل گرا ها مداخلۀ عقل در نصوص دینی را میپذیرد و آن را در تحلیل مسایل استفاده میکنند؛ امانقل گراه ها استفاده از عقل را به هیچ وجه نه به صورت مجرد و نه همراه با نقل میپذیرند. در جهان اسلام منطقی ها، فلاسفه و متکلمین از جمله عقلگرایان اند و جریان عقلگرا بهخاطر تأثیری که بر جوامع اسلامی معاصر گذاشته است، همواره مورد هجومِ جریانهای سلفی قرار گرفته اند. ازاین رو سلفیها موضعگیری تندی در برابر متکلمین در طول تاریخ اسلام داشته اند و سلفیهای معاصر هم جریانهایی را که برای عقل اهمیت قایل اند، با نامهای «عقلگرایان» و «نواندیشان» و «قرآنیها» و اسما و القاب دیگر یاد میکنند.
از سویی هم سلفی ها در قرآن تاکید بر رویداد های تاریخی می کنند که آنقدر مورد اعتماد نیستند؛ زیرا قرآن تاریخ را مجرد از رویداد های تاریخی بررسی نکرده است. در حالیکه بر بنیاد رویدادهای قرآنی می توان، موضع روشن اتخاذ کرد و بدون تردید در صورت عدم دقت به آنها اشتباه پیش می آید. از سویی هم هدف از اشارۀ قرآن به رویداد های تاریخی عبرت و پند گرفتن از تجارب امت های پیشین است تا بتوان در برابر آنها موضعگیری درست اتخاذ کرد. این در حالی است که سلفی ها برخلاف روش قرآنی با راویان برخورد سهل انگارانه کرده، از دروغ بستن با مخالفان خودداری نمی کنند، خرافات را پذیرفته و تنها به تفصیل هایی می پردازند که طرف علاقمندی خود شان قرار دارد.
سلفی ها رویداد های تاریخی را مقدس شمرده و سخن گفتن در مورد حوادث تاریخی را سخن گفتن از غیب می خوانند؛ البته به این دلیل که آنها رویداد را مجرد بررسی کرده و نمی خواهند روابط تاریخی را بهم پیوسته مطالعه کنند. از نظر آنان اعمال امت های گذشته مربوط خود شان است و کسی را مسؤول اعمال آنان نمی شمارند. در حالیکه پیامبر به تایید سخن قرآن می گوید، هرگاه قطرۀ خونی در یک نقطۀ جهان بریزد، تمام مردم جهان مسؤول اند و درست مانند حکم این آیت ” که حیات فردی را در حیات جمعی و حیات جمعی را در حیات فردی تلقی می کند.(۷)
سلفیان در برابر رویکرد های کلامی و فقهی گاهی چنان حساس اند که حتا اخوان المسلمین مصر هم با آن چندان سر سازش ندارد و حتا شخصیت هایی را که تمایل به گسترش فقه و کلام داشتند، تحمل کرده نتوانسته اند. چنانکه یکی از این چهرهها مرحوم سعیدی حوی بود که در سالهای نخست فعالیت علمی خود از رهبران اخوان المسلمین سوریه به حساب میرفت و رساله هایی در مورد اهمیت علم فقه و کلام نوشت. این دیدگاه او بیشتر بر میگشت به اینکه در مذهب فقهیاش حنفی و در طریقت صوفیانهاش تقشبندی بود. این سبب شد تا او برای همیش از اخوان روی بگرداند.
هرچند مرحوم حسن البنا بنیانگذار جماعت خود در رساله مهم خود که مانیفیست این گروه خوانده شده، نوشته است که دعوت ما دعوت سلفیت است؛ اما او به انتخابات باور داشت و در بسیاری موارد مخالف سلفیان بود. او به سه اصل آگاهی،آزادی و عدالت باور کامل داشت و این مثلث را بر بنیاد توحید و عدالت سه اصلی جدا ناپذیر می دانست. چنانکه مرحوم سیدقطب مغز متفکر اخوان با نوشتن عدالت اجتماعی به باور های اخوان برای عدالت اجتماعی مهر تایید نهاد. از همین رو است که بخشهایی از عقیده اخوان از سوی سلفیان افراطی مورد انتقاد قرار گرفته است و مدعی اند که اخوان به حد کافی سلفی نیست. این به معنای آن نیست که اخوان مخالفت کامل با فقه و کلام دارد؛ بلکه شماری از رهبران اخوان با توجه به اهمیت فقه و کلام در جهان اسلام به آن پرداخته اند که این گونه تلاش ها از سوی هر گروه و شخصی که انجام شود، قابل قدر بوده و باید حمایت شود، زیرا این تلاش ها در استحکام فرهنگ و تمدن اسلامی نقش بایسته را دارا می باشد.
اخوان پس از وفات حسن البنا در زمان حکومت جمال ناصر دچار شرایط سختی شد و رهبران آن به شمول سید قطب بوسیلۀ جمال ناصر به شهادت رسید. پس از آن اخوان دچار تجزیه شد و رهبران آن روی نحوۀ مبارزه با حکومت و تشکیل حکومت اسلامی دچار اختلافات فکری شدند. پس از شهادت سید قطب اخوان از لحاظ تشکیلاتی دچار تحول شد و گروه هایی چون الجهاد والهجره و الجهاد والتکفیر وجماعت اخوان از آن جدا شده و به گروه های تندرو بدل شدند که خالد اسلامبولی اعضای این گروۀ نخست سادات را کشت این گروهها به بدین باور بودند که حکومت های عربی به شمول مصر تحت حاکمیت حکام غیر مسلمان مشروعیت نداشته و با هجرت کردن باید در مقابل آنان قیام کرد. این گروه ها بیشتر کتاب مشهور مرحوم سید قطب به نام” معلم فی الطریق ” ( چراغی بر فراز راه) را بحیث مانیفست و با رهنمای مبارزاتی خود می پندارند؛ اما حالا این گروه ها پس از ظهور القاعده دچار انشعاب شده اند. چنانکه الظواهری رهبر کنونی القاعده از اعضای پیشین الجهاد و الهجرۀ مصر می باشد. به همین گونه شماری رهبران میان رو از بدنۀ آن جدا شدند که شیخ تقی الدین نبهانی (۸)یکی از آن است. شیخ تقیالدین بن ابراهیم نبهانی، مؤسس حزب التحریر (۱۹۱۴- ۲۰۱۳ م) است. شیخ نبهانی در سال ۱۹۵۰ به گونۀ ر سمی از محکمۀ شرعی فلسطین استعفا کرد و به عمان رفت و برای مدت دوسال در دانشکدۀ علوم اسلامی بهتدریس مضامین شرعی پرداخت. وی قاضی برجستهیی بود که از سوی امپراتوری عثمانی، ریاست محاکم در بخش حقوق جزا را در مناطق شام بهعهده داشت. شیخ در سالهای تحصیل در قاهره نخست از امام حسن البنا متأثر بوده و با حلقات آموزشی و تربیتی اخوانالمسلمین رابطۀ نزدیک داشته است؛ اما در اوایل دهۀ پنجاه میلادی تا حدودی تحت تأثیر نظریات سید قطب شهید بهخصوص کتاب “عدالت اجتماعی در اسلام” قرار گرفته و با دیدگاه ویژهیی که در پیوند به بازسازی اندیشۀ سیاسی اسلام داشت به تأسیس حزب التحریر اقدام کرد و راه خود را با جنبش اخوانالمسلمین جدا کرد. حزب التحریر در شرایطی از سوی شیخ نبهانی اساس گذاشته شد که از یکطرف پایههای رژیم صهیونیسم در فلسطین مستحکم گردیده بود و از سوی دیگر، رهبری جنبش اخوانالمسلمین راه مبارزۀ سخت و طولانییی را برای رسیدن به قیادت ملتهای مسلمان، یک تجربۀ کامیاب تلقی کرده و راههای نرم را برای گسترش دعوت اسلامی و اندیشهسازی تودهها طرح و پیریزی کرده است. از شیخ نبهانی حدود سی اثر بهجا مانده است که معروفترین آنها “نظام الاسلام”، “التکتل الحزبی”، “الشخصیه الاسلامیه”، “نظام حکم در اسلام” و غیره میباشد. شیخ بعد از اشغال فلسطین، خانوادۀ خود را به بیروت منتقل کرد و خود پیوسته میان فلسطین، اردن، بیروت و سوریه در رفتوآمد بود تا آنکه در مارچ ۱۹۵۳م توانست حزب التحریر را با مرکزیت در شهر قدس توسط پنج تن از دوستانش ـ هریک: داوود حمدان، معاون رهبر و سکرتر حزب، غانم عبده، مسوول مالی، عادل النابلسی و منیر شقیر بهعنوان اعضای مؤسس، به گونۀ رسمی ایجاد کند؛ اما راهیان این حزب بعد ها مانند سایر گروههای اسلامی متمایل به افراطیت شدند و تندروی را پیشه کردند. چنانکه افکار رهبران نسل سوم التحریر با اندیشه های رهبران نخستین آن متفاوت است. چنانکه اکنون برخی اعضای حزب التحریر بدین باور اند که مسایل فقهییی را که شیخ نبهانی در عصر و زمان خود فتوا داده است، شاید با همان عصر و زمان سازگاری داشته باشد و یا هم مانند سایر علما در اجتهاد خود به صواب نرسیده است؛ نظریات شیخ، در حد یک اجتهاد فقهی است و مانند مجتهدان دیگر، امکان صواب و خطا را دارد؛ در حالی که چرخۀ اجتهاد فقهی همواره با زمان و مکان باید حرکت کند. چنان که دیدگاههای شیخ عطاء بن خلیل ابوالرشته سومین رهبر و مرشد برحالِ این حزب با نظریه های بنیانگذار این حزب متفاوت است. وی به صدها پرسش فقهی پاسخ های روشن داده و اما به بسیاری افکار شیخ نبهانی موافق نیست.
یکی دیگر از نقاطی که قابل توجه است و آن این که بسیاری از نویسندهگان که در مورد حزب التحریر کتاب یا مقاله نوشته اند، بهویژه پیروان اندیشۀ سلفیت معاصر، با توجه به تشکیلات سری این حزب و عدم دسترسی به منابع اصلی آن، نتوانستهاند ریشههای فکری و روش فکری-سیاسی حزب التحریر را دقیق شناسایی کنند تا در مورد آن عادلانه و بیطرفانه، با رعایت قواعد پژوهشهای علمی، قضاوت صورت گیرد.(۹) هرچند التحریر دارای کدام مانیفست نیست؛ اما از نظریه های رهبران و نوشته های پراگنده در مورد این گروه فهمیده می شود که این گروه خواهان خلافت است واز لحاظ فکری تمایل به سلفیت دارد. حزب التحریر (۱۰) انتخابات و دموکراسی را از مؤلفۀ کفری دانسته و آن را در تضاد و تناقض با شریعت اسلامی میداند؛ همانطور حقوق بشر، آزادی عقیده، آزادی بیان و ارزشهای دیگر دموکراسی را در کشورهای اسلامی، توطیههای استعماری تلقی کرده و به سود مسلمانان نمیداند. جالب این است که حزب التحریر از یکطرف به عقلگرایی بیش از حد از جانب سلفیت معاصر متهم است اما از سوی دیگر، هر دو مکتب در برابر دموکراسی، از گریبانِ تکفیر سر میکشند؛ در حالی که برخی از فقهای معاصر، موضوع دموکراسی را به عنوان یک ساختار اجتماعی در بخشهای سیاسی، تعلیمی، اجتماعی و اقتصادی، قابل تحلیل و تجزیه دانسته که در مواردی با اسلام سازگاری دارد و از آن میتوان استفاده کرد. در حالی که دموکراسی محصول در حدود پنجصد سال تلاش اروپایی ها است که مسایل اقتصادی، آموزشی و اجتماعی را در کشورهای غربی سر و سامان داده و سبب نجات ملتهای غربی از دامن حاکمیتهای مستبد خانوادهگی و کلیسایی شده است. هرچند نواندیشان دینی در مورد دموکراسی دیدگاۀ فرادینی و بیرون دینی داشته و نظر بازتر دارند و امااز دیدگاه فقه سیاسی معاصر میتوان آن را به نقد و بررسی گرفت که آیا ظرفیت پذیرش قوانین شرعی را از طریق تغییرات ساختاری دارد یا خیر؟ اما فتوای تکفیر همۀ دروازهها را به روی ما میبندد و بدبینیها نسبت به دیگران را ایجاد میکند و شریعت اسلامی را در برابر نظم نوینِ جهانی قرار میدهد که با درنظرداشت واقعیتهای عینی جهان معاصر، ایستادهگی در برابر آن خیلی دشوار به نظر میرسد؛ اما باز هم دارای یک سلسله برنامه های مشخص تشکیلاتی می باشد که نظام خلافت مشروعیت خود را از شورای شبیه اهل و حل و عقد بدست می آورد. این نشان می دهد که التحریر در میان سلفیان سازمانیافته و منضبط ترین سازمان سلفی است که با توجه به گروه های دیگر سلفی منشعب از وهابیت مانند؛ جماعت تبلیغی پاکستان، لشکر طیبه، لشکر جنگهوی، سپاۀ صحابه، طالبان پاکستان و طالبان افغانستان، از لحاظ تشکیلاتی و سازمانی سازمانیافته تر است؛ زیرا گروه های یاد شده بیشتر رویکرد تروریستی و دهشت افگنی دارند و برنامۀ روشنی برای حکومت وحکومت داری ندارند؛ اما در این میان آنچه مسلم است، این که هردو جریان هوای ارزش های آگاهی، آزادی و عدالت را در سر می پرورند و اما با تفاوت این که هر دو به میزانی از آگاهی، آگاهی و عدالت باورمند اند که در زیر عینک افکار خود شان آنها را تماشا می کنند. آشکار است که ارزش های آگاهی، آزادی و عدالت در زیر عینک سلفیان فراتر از یک جامعۀ بسته و محدود نیست که گویا دست و پای انسان با افسار شریعت بسته می شود و زبانش برای گفتن حقیقت جدا از باور های سلفیان لال می ماند؛ اما آگاهی، آزادی وعدالت در اندیشه های اخلاف فکری نواندیشان ریشه دار تر است. نواندیشان به این سه اقنوم رستگاری به دیدۀ بازتر نگریسته وبه آن فراتر از انحصار فکری یی می بینند که سلفیان اسلام را در ز ندان اندیشه های خود به اسارت برده اند؛ زیرا نواندیشان دیدی بازتر به جهان نگریسته و به زنده گی اجتماعی منحیث پدیده یی بسته و انتزاعی نگاه نمی کنند و بدین باور اند در آخرین تحلیل زنده گی انسان ها در هر کجای دنیا که هستند، دارای وجوهات مشترکی اند که تمامی انسان ها خود را در این دستاورد های مشترک بشری شریک و استفادۀ درست از آن ها را حق خود می دانند. بنا براین با هر نوع نگاۀ به اسارت افگندن انسان تحت هر نامی که باشد و آزادی های معقول، آگاهی های لا زم و عدالت اجتماعی آنان را را به مخاطره افگند، بر آنها به گونۀ جدی مخالف اند. دراین شکی نیست که نخستین بار حرکت های اسلامی چه با مضمون سلفی و و چه با مضمون نواندیشی واکنشی بود در برابر استعمار برای حمایت از آزادی و رهایی از اسارت آنها که بعد ها به واکنش در برابر تمدن غرب مطرح شد. در این میان گروه هایی به شمول سلفیان مخالف هر نوع تمدن و فرهنگ غرب بودند وحتا فناوری غرب را هم نفی می کنند و امروز می بینیم که این نفی به دشمنی آشتی ناپذیر با غرب بدل شده است و این کینه توزی گروه های افراطی مانند؛ طالبان، القاعده، بوکوحرام و داعش را به تروریزم کشانده است و اسلام را به پرتگاۀ تروریزم افگنده اند؛ اما گروه های وابسته به تفکر نواندیشی دیدگاۀ دیگری در پیوند به فرهنگ و تمدن غرب دارند. آنان مدعی اند که نمی توان دربست فرهنگ و تمدن غرب را نفی کرد؛ بلکه اصل مسآله بر سر شیوۀ استفاده از فناوری غرب است که از آن بجای بداستفاده کردن، برعکس باید خوب استفاده کرد. شماری ها از این هم پا فراترنهاده و ارزش های غرب در رابطه به نحوۀ حکومت مانند ارزش های دموکراسی آن را نیز می پذیرند.