خبر و دیدگاه

«گناه اولیه» آدمی؛ با استوپیدیای بشر چه رابطه دارد؟

DSCF0285
محمد عالم افتخار

                  (در پیوند به پیام بی بی گوهر شاد ترکمنی)

                                         ــ بخش نخست ــ

تماس ایمیلی مهمی از اسم بانو گوهرشاد ترکمنی داشتم؛ با اینکه نمیدانم نام شان حقیقی است و یا مستعار؛ معهذا برایم خاطرات جریده وزین «پیام وجدان» را زنده کرد که در دوران “دهه دموکراسی” توسط شخصیتی متخلص به «ترکنمی» انتشار می یافت.

بخشی از همین پیغام ایشان در پای مقاله سوم «میخ های و بیخ های طوق لعنت گردن ما» در انترنیت نیز انتشار یافته است.

به غرض جلوگیری از درازی نوشتار؛ متن کامل را در فارمت نشر شده؛ می آورم:

«اکتبر 21, 2016 در 9:07 ب.ظ

محترم افتخار

میخواهم لطف کرده درین باره که گناه و گناه اولیه که مذاهب ابراهیمی ایقدر زیاد در باره آن بالیده اند با این نظریه انیشتین بزرگ چه ارتباط پیدا می‌کند و خود این مذاهب استوپیدیای بشر حساب میشوند یا نی ـ و چطور میتوانیم به اینها معرفت پیدا کنیم؛ یک اندازه روشنی اندازید.

با احترام  گوهرشاد ترکمنی »

پرسش این بی بی که «چطور میتوانیم به چیزی معرفت پیدا کنیم؟» پرسش بسی مهم و کلیدی است. هر حکم و ادعا در مورد پدیده ها و جریانات جهانِ نا ایستای ما؛ تنها زمانی میتواند صایب باشد و یا سهمی از صائب بودن و حقیقت را بازتاب دهد که بر سیر حرکتی «از مبدا به مقصد» ابتنا داشته باشد. دریافت «مبداء معرفتی»ی درست و طرز تحقیق و تتبع مبرا از پیشداوری ها و جزمیات در فاصله از این مبداء تا مقصد؛ احتمال دریافت بهترین نتایج معرفتی را بسیار بالا می برد.

واژه «مبداء معرفتی» در زمینه های اجتماعی ـ انسانی؛ مسلماً بارِ زمانی و تاریخی دارد و به ویژه  در گستره های دینی و معنوی؛ این بار؛ حالت تشدیدی را نیز داراست. لذا آیا میتوان مبداء های تاریخی یا تاریخی خوانده شده مربوط را به مثابه مبادی معرفتی گرفت؟

چنانکه معلوم است مسلمانان جهان ـ که ما از آن جماعتیم ـ مبداء «تاریخ یا تقویم» خود را از هجرت پیامبر اسلام گرفته اند که تا کنون 1400 و اندی سال را احتوا نموده است. آیا همین مبداء می تواند ((مبداء معرفتی)) مورد نظر ما باشد؟

البته که می تواند؛ مشروط بر اینکه واقعاً هجرت پیامبر و خود ذات او؛ اولِ اولین بوده و قبل برآن؛ دنیا و بشری موجودیت نداشته باشد. ولی می دانیم که چنین نیست.  پیامبر اسلام؛ آخرین پیامبر از سلسلهء پیامبران ادیان ابراهیمی است. قبل بر وئ پیامبر بزرگی (و به سخن باورمندانش: پسر خدایی) چون عیسی مسیح  موجود بوده و میلاد او مبداء «تقویم» پیروان دین بزرگ دیگری موسوم به مسیحیت (یا نصرانیت) قرار گرفته که همین اکنون هم از لحاظ تعداد پیرو؛ دارای نفوس یک و نیم برابر مسلمانان عالم می باشند. از میلاد مسیح تا امروز 2016 سال سپری  می شود.

ولی میلاد مسیح نیز به همان علتی که در مورد هجرت و خود پیامبر اسلام موجود است؛ ((مبداء معرفتی)) مورد بحث ما بوده نمی تواند.

 سر سلسلهء ادیان ابراهیمی؛ دین یهود (یا بنی اسرائیل) است (گرچه نظریات قوی دال بر نخستین بودن مسیحیت هم روز افزون میباشد). در تکوین و انکشاف و انبساط  این دین کهن؛ پیامبران و رسولان زیادی نقش ایفا کرده اند که عمده ترین آنان؛ موسی و قبل بر او؛ ابراهیم است.

این سؤال فوق العاده مهمی است که چرا روز تولد یا روز یکی از هجرت ها یا مخصوصاً روز  قربانی کردن فرزند ابراهیم (چه اسحق، چه اسماعیل!) که به ویژه برای ما مسلمان ها؛ معروفیت و  قدسیت فوق العاده ای دارد و هکذا روز اساس گذاری خانهء کعبه یا روز اکمال آن؛ مانند دو مورد بالا  (هجرت محمد و میلاد عیسی) مبداء تاریخ مشخصی قرار نگرفته است و بدین جهت با روشنی و دقتِ دو گاهنامهء اسلامی وعیسوی؛ از این زمان ها و اصولاً از زمان زنده گانی ی ابراهیم ـ که گویا خیلی  طولانی و پر ماجرا و پر نتایج بوده است ـ عددی مانند 1400 سال یا 2016 سال در دست نیست و به سخن دیگر؛ از روز و ماه و سال تولد ابراهیم که به مثابهء کاشف «وحدانیت و توحید» اساسگذار 3  دین بزرگ عالم  پنداشته می شود؛ خبر و اثر یقینی وجود ندارد؟

معهذا بازهم پاسخ هرگونه سؤال در رابطه میسر نمیشود مگر به مدد همان میتود ((حرکت معرفتی از مبداء به مقصد)). پس آیا مبداء همین جای ناپیدا تاریخ است؟

آری! می تواند همین جا هم باشد؛ مشروط  بر اینکه ابراهیم؛ اول اولین بوده و قبل بر آن؛ دنیا و بشری موجودیت نداشته باشد. ولی ما می دانیم که چنین نیست. فقط کافیست در نظر گیریم که ابراهیم (به روایت قرآن)  فرزند کسی به نام «آزر» بوده است و کودکان 7 ساله هم اغلب می دانند که پدر ابراهیم در زمانی پیش از ابراهیم موجود بوده و نه پس از ابراهیم!

در همین حال؛ پدر ابراهیم تنها بشر آن روزگار نبوده است؛ بنابراین نیاز حتمی داریم که دریابیم: همنسلان پدر ابراهیم کی ها بوده و در کجا ها و چگونه به سر می برده اند؟

برای دریافت کلید های گشایندهء این دنیای «نامعلوم!؟» قبل از علم و ساینس و تحقیق و تجربه و اجتهاد و اکتشاف؛ بائیستی متون کتاب های مقدس ادیان ابراهیمی را جستجو کنیم. گرچه گنجینهء اصلی در تورات و به ویژه در تورات است؛ اما به دلایلی از کتاب مقدس قرآن ـ آوردهء  محمد عربی خاتم النبین ـ آغاز می کنیم:

درین استقامت آیهء 42 سورهء مریم؛ در بارهء مناظرهء ابراهیم جوان با پدرش که از درباریان  نمرود سلطان زمان(؟) می باشد؛ گویای مطالب مهمی است ولی عمده تر از آن؛ آیهء 258 سوره بقره است که اِشعار میدارد: «… نمی بینی آن کسی را که چون خداوند به او پادشاهی داد با ابراهیم در بارهء خدایش به ستیزه جویی برآمد و آن هنگامی بود که ابراهیم گفت: پروردگار من کسی (؟) است که زنده  می کند و می میراند. و آن پادشاه نیز گفت: من هم زنده می کنم و می میرانم.

ابراهیم  گفت:

خداوند آفتاب را از خاور بر می آورد و تو آن را از باختر بر آور!؟

درینجا آنکه خداوند را نشناخته بود فرو ماند و دم در نیاورد.»

با اینهم روایات دیگر قرآن بیان می دارد که قضیه پایان نگرفت بلکه آن پادشاه قصد از میان بردن  ابراهیم کرد و بدینمنظور؛ آتش عظیم افروخت و ابراهیم را؛ بسته در منجنیقی میان آن آتش افگند. ولی آتش طئ معجزه ای به گلستان مبدل شد و ابراهیم آسیبی ندید!

نمرود که از این رویداد حیران شده بود؛ خواست خدای ابراهیم را در آسمان ببیند. بدیمنظور به  قومش دستور داد تا برجی عظیم بنا کردند و نمرود از آن بالا رفت ولی در نهایتِ بالای برج نیز آسمان  را چنان دید که از زمین دیده بود. اما روزانی بعد این برج سرنگون شد و آوازی چنان مهیب برخاست  که مردم بیهوش شدند و چون به هوش باز آمدند؛ زبان خود را فراموش کرده بودند و شروع نمودند به  زبان های مختلف سخن گفتن.

چون تبَلبُلِ السنه (اضطراب در زبان ها) پیدا شد آن سرزمین را بابل خواندند!

بدینگونه بر وفق روایات بعضاً متضاد کتب مقدس؛ پدر ابراهیم نه فقط یکتا و اولین بشر نبوده بلکه به قوم و حکمروانی ای عظیم (؟) تعلق داشته وعلاوتاً از خادمان نزدیک دربار پادشاه قدر قدرت مدعی ی خدایی یعنی «نمرود» هم بوده است.  

بنابراین ابراهیم نیز نمی تواند مبداء معرفتی ی ما حتی از همین کانال دینی و مذهبی باشد.

چون حسب غالب تخمینات؛ ظهور ابراهیم و دوران پیامبری ی او1996 سال پیش از میلاد مسیح  محاسبه شده است؛ لهذا ما در جستجوی مبداء؛ اینک به 4000 سال و پیشتر از آن رسیده ایم؛ ولی هنوز از گمشدهء ما و گمشدهء همه گان(مبدای معرفتی) خبری نیست!

با اینکه ما از مبداء مورد بحث خود؛ به طرز قیاس ناپذیری دوریم؛ معهذا ابراهیم  نقطهء عطف  بسیار مهمی در راستای وصول به مبداء معرفت (و نه خودِ معرفت!) است؛ چرا که علاوه بر:

1 ـ مندرجات متعدد قرآن در بارهء ابراهیم و آل ابراهیم؛

2 ـ  این فرضیه که ساختمان خانهء کعبه یا قبلهء مسلمانان؛ به دست ابراهیم انجام شده است؛

اهمیت مقام ابراهیم را واقعیت های دیگر عملی و ملموس و مشهود برای خواص و عوامِ ما به صورت دوامدار؛ نشان می دهد و آن ها عبارت می باشند از اینکه:

مسلمانان جهان در شبانه روز های عادی کم از کم  19 بار، در جمعه ها و اعیاد 21 بار، در روز های عادی ماه رمضان 31 بار و در جمعه های رمضان 33  بار عین درودی را که به پیامبر خود:  محمد و آل محمد می فرستند؛ به ابراهیم و آل ابراهیم نیز نثار می نمایند. و همان برکات (اعلا و اعظم و استثنایی و معجزه ای و محیرالعقول!) را برای پیامبر خود: محمد و آل محمد؛ استدعا می کنند که در زمانش ابراهیم و آل ابراهیم ـ  به درجهء اول قوم  یهود ـ  از آن برخوردار شده اند.

برعلاوه دومین رکن عبادی ی دین اسلام یعنی  نماز ـ از لحاظ  استقامت گرفتن بلا استثنای  مسلمانان به جهت خانهء کعبهء ابراهیمی ـ و پنجمین رکن عبادی ی این دین بزرگ یعنی حج کعبه،  مراسم  قربانی و عید اضحی در سراسر مسلمان نشین های عالم با نام ابراهیم و سنت ابراهیم  پیوند قطعی دارد!

محققان ذیصلاح معاصر «دوران های باستان» به ثبوت رسانیده اند که ابراهیم شخصیت تاریخی  داشته است. در همین حال زمان زنده گانی و عملکرد های ابراهیم مصادف به برهه ای از گاهنامهء عمومی ی بشر می باشد که «تاریخ» و «اسطوره» با هم شدیداً مخلوط اند.

در برههء مذکور (و در خیلی از استقامت ها تا همین امروز!) بر قاعده های اجتماعات هنوز «اسطوره» حاکم و قایم بلا منازع است؛ ولی در رؤس مخروط اجتماعات؛ تازه تازه «تاریخ» به  پیدایش و نمو و رسش آغاز کرده است.  لهذا نه  فقط پیرامون شخصیت تاریخی ی ابراهیم هاله های حجیم و ضخیمی از اسطوره تنیده شده است بلکه خود ابراهیم به ناگزیر ذهن و فرهنگ اسطوره ای  دارد و در حوزهء فرهنگ اسطوره ای عمل می کند و ناگزیر هم هست که عمل کند.  

با اینهم ابراهیم نقطهِ عطف بزرگی در تطور و تکامل هر دو بخش فرهنگ اسطوره ای و فرهنگ تاریخی ی بشر شرق میانه و به اعتباری؛ بشر در مقیاس جهان می باشد.

از این گذشته «نمرود» نیز به گونهء نام دیگر کالح باستانی در جغرافیای تاریخی موجود است.  در نتیجهء کاوش ها و تحقیقات باستانشناسی از زیر تپهء موسوم و معروف به «نمرود» آثاری برجسته از نخستین تمدن بشری پیدا شده است. تمدنی که به دنبال «عصر حجر» در بین النهرین ـ وادی ی میان دریا های دجله و فرات؛ موجودیت و بالنده گی یافت.

از آنجا که اسطوره ها و از جمله کتب مقدس ادیان ابراهیمی؛ موضوعات و روایات را قاعدتاً در ابر و غبار وهم و خیال مطرح می سازند و به دقایق هندسی، حدود اربعه و مساحت قلمرو، اندازهء جمعیت تحت حاکمیت و چگونه گیی بافت های اتنیکی و اقتصادی و فرهنگی و تاریخی ی طبقات حاکم و  محکوم، مسایل مربوط به عصر و زمان وغیرهء زمامداران قدیمِ مورد اشارهء خود؛ سر و کاری ندارند  و بنا بر علل و دلایل فراوان اصلاً نمی توانند سر و کار هم داشته باشند؛ ناگزیر برداشت از روایات نسبتاً مشخص آن ها نیز جنبه های عام و کلی و انتزاعی پیدا کرده است و پیدا می کند.

درین سلسله مورد «نمرود» حیثیت نمونهء اعلی را کسب کرده است.

نمرودی که «اساطیر الاولین» در کتب مقدس ادیان ابراهیمی به ما ارائه می دارند؛ یگانه سلطان جهان در زمان ابراهیم است که از بس خود را بی رقیب و بی همتا می یابد؛ مدعی ی خدایی می شود.

در حالیکه اصلاً این خدای آسمانی ـ خدای ابراهیم ـ است که قدرت و پادشاهی را به نمرود داده؛  با اینکه نفس قدرت پادشاهی از آن خودِ خداست و به مجرد اینکه اراده کند آنرا از نمرود و هرکسی گرفته و به کس دیگر و کس بهتر سپرده می تواند؛ معهذا چنین کار بلا واسطه را اراده نمی فرماید و ذرایع و امکانات عمل و عکس العمل میان ابنای بشر را فراهم ساخته؛ نقشهء ملکوتی را به صحنهء روزگار می آورد و مطابق همین «حکمت بالغه» در برابر نمرود که پادشاهی را به او داده است، به  ابراهیم؛ پیامبری را می دهد و ابراهیم را به نبرد علیه نمرود و به قیام برانگیختن ابنای بشر علیه حاکمیت سر کشانه و کافرانهء نمرود مأمور می سازد ….

ولی واقعیت اینست که حماسهء اسطوره ای ی ابراهیم در برابر نمرود و نمرودیان اساساً در قرآن آمده و به نظر می آید؛ طئ قریب 2500 سالی که  میان تألیف تورات و قرآن فاصله وجود دارد؛ این اسطوره در تخیل اهالی ی عمدتاً بیابانگرد و شبان پیشهء خاور میانه به ویژه در صحرای بزرگ عربستان شکل و سامان ویژه گرفته است!

تورات در باب دهم سِفر پیدایش نِمرود را یکی از پسران کوش بن حام بن نوح معرفی می کند که  همراه با دو پسر دیگر نوح (سام و یافث) از «توفان …» نجات یافته و به زاد و ولد پرداختند.

اما آنچه خمیر مایهء اسطورهء رویارویی های ابراهیم با نمرود و نمرودیان در سالها و قرون پسین می شود؛ نیز در تورات موجود است و آن آیه های 9 تا 13 همین باب تورات می باشد؛ بدین شرح:

«و کوش؛ نمرود را آورد و او به جبار شدن در جهان شروع کرد * وئ در حضور خداوند صیادی جبار بود از این جهت میگویند مثل نمرود صیاد جبار در حضور خداوند * و ابتدای مملکت وئ بابل بود و اَرَک و اَکَد و کَلَنه در زمین شنعار * از آن زمین اَشور بیرون رفت و نینوی و رَحوبوت عِبر و کالح را بنا نهاد * و رِیسَن را در میان نینوی و کالح؛ و آن شهری بزرگ بود*»

با اینکه همین آیات نیز اُسطوره است و با محاسبهء توانایی های بشری ـ آنهم  در اوایل تاریخ و  پیدایش ـ  در حالیکه طبق روایات کتب مقدس؛ تمام عالم و بشر سابق هم؛ در توفان نوح نابود گردیده ـ  امکان ندارد که نوادهء نوح (نمرود) پادشاه قلمروی دارای هزاران نفوس ـ و چه خاصه یگانه سلطان جبار جهان گردد و آنهمه شهر های بزرگ بسازد… فقط به غلو و با جولان دادن لجام گسیختهء وهم و خیال است که می توان چنین  پنداره ای درست کرد.

 در واقعیت اولادهء انگشت شمار هر سه پسر نوح که اتفاقاً بیشترین شان یکه یکه در همان باب دهم و یازدهم تورات نام برده می شود؛ ـ تا این زمان ـ جماعتی جز یک قبیلهء نسبتاً بزرگ! ـ را نمی توانند تشکیل دهند.

با اینهم  مورد ابراهیم  ـ که  گویا همزمان با پادشاهی ی نمرود (که 2 پُشت از نوح فاصله دارد) پیدا شده و با وئ عجب در آویخته است؛ به مراتب شگفت انگیزتر می باشد. طبق محاسبهء شجره نامهء سام که در باب یازدهم تورات مذکور است؛ ابراهیم پس از 9 پُشت به نوح میرسد: یعنی ابراهیم پسر تارح «آزر» پسر ناحور پسر سروج پسر رعو پسر فالج پسر عابر پسر شالح پسر ارفکشاد پسر سام پسر نوح  می شود!!!

ناگفته نماند که اگر عُمر سام و ارفکشاد در حدود 600 سال و 500 سال و متعاقب ان به ترتیب تا 200 سال بوده است؛ طبعاً عُمر فرزندان و نواده گان دیگر نوح نیز در همین حدود ادامه می یافته. بدین دلیل می توان گفت که همزمان بودن ابراهیم و نمرود واقعاً افسانه ـ  و چیزی هم فراتر از افسانه ـ است!!!

و اما چرا اسطوره ای با چنین ناعاقبت اندیشی و محاسبهء حداقل که در افسانه ها هم جبراً رعایت می شود؛ پیرامون ابراهیم به ویژه میان اعراب تنیده شده است؟

به نظر میرسد که اینجا نقش یک عقدهء حقارت بلند مدت؛ کار ساز بوده است!

البته فراموش نکنیم که بحث از اسطوره و در اسطوره است! حسب اساطیر؛ ابراهیم  پیامبر را از بابت ساره نام خواهراندر و همسر زیبایش؛ درد سر ها و در عین حال ثروت های زیادی حاصل می شود ولی تا پیری و قطع عادات ماهوار؛ فرزندی ـ که وارث؟ نبوت باشد ـ به دنیا نمی آید.

ساره مجبوراً کنیز مصری ی خویش هاجر را (که فرعون به دنبال دست درازی ی نافرجام خود بر این زن زیبا و دلربا؛ توابانه به وئ بخشیده بود!) به ابراهیم پیشکش میکند تا به قول تورات «در او  درآید» که مگر وارثی برای پیامبری پیدا شود.

از هماغوشیی ابراهیم و هاجرِ کنیز؛ فرزندی نصیب ابراهیم می شود که اسماعیل نام می گیرد. ولی ساره زن ابراهیم؛ دیگر توان دیدن اسماعیل و هاجر را در این مقام  پُر امتیاز  ندارد و آخر الامر ابراهیم را مجبور می سازد که آنان را از خیمه و خِرگاه و یورت خود؛ دور بیافگند و از همه چیز  محروم  کند.

یهوه خدای ابراهیم نیز وارد این معرکهء بحرانی می شود و جانب ساره را می گیرد و ابراهیم را مکلف می کند که خواست ساره را برآورده سازد. همان است که ابراهیم؛ اسماعیل و هاجر نو زاد را بر می دارد؛ می برد و به وادی ی خشک و سوزان مکه درعربستان تک و تنها و بی یار و بیکس رها می کند. گرچه ابراهیم بعداً باری در سال؛ به اسماعیل و هاجر سر می زند؛ اما حتی از ساره و لابد از یهوه  اجازهء آنرا ندارد مثلاً برای شستن پاهایش به نشیمنگاه اسماعیل از مرکوب خود پیاده شود!

خوانندهء معرفت جو و حقیقت طلب؛ نباید حتی برای یک لحظه فراموش کند که متون اساطیری و عرفانی دارای خواص سُکرآور و توهم زا می باشند و مانند شراب به هر پیمانه ای که کهنه و دیر مانده  شوند؛ اثر یا نشئهء  بیشتر و نیرومند تر پیدا می کنند؛ چرا که در مادهء بافتی ی آنها  تمام مرکبات (و به اصطلاح شیمیی امروزین؛ تمام  فورمول های) سحر و شعر به کار گرفته شده و به کار گرفته می شود.

مثلاً دراینجا زیر تأثیر این خاصیت سُکرآوری و توهم زایی؛ خوانندهء ساده دچار این اوهام می شود که گویا ابراهیم بزرگ؛ مانند زمامداران و سلاطین و لااقل خوانین گردن کلفت دوران ما؛ شخصی  خواهد بود که در ارگ ها و قصر های خیره کنندهِ چندین منزله خواهد زیست؛ هر صبح  و شام؛ حمام «سونا» خواهد گرفت و در هر بر آمدن از کاخ پیامبری؛ گارد احترام را معاینه خواهد کرد و در هر چند گامی برای سفر و حرکت؛ از جمبوجت های ویژه و حداقل ـ به سطح رهبران مجاهدان افغانستان! ـ  از «کروزین» های ضد گلولهء چندین میلیون دلاری بهره خواهد گرفت، با لشکر زرین کمرِ سوارهء باد پا مشایعت و حفاظت خواهد شد و ثروت و مکنت او هم به سطح راکفیلر ها و ملیاردر های دیگر امریکایی و اروپایی و عربی؛ بانک های جهان را انباشته خواهد بود …

در حالیکه ابراهیم با همهء آن بزرگی و جلالِ متناسب به زمان و ماحولش؛ در بهترین حالت چیزی؛ بیش از یک شیخ قبیلهء چوپانان نیست و خود نیزعلی الرغم مقام و امتیاز و ثروت و مکنت افسانه شده درون خیمه و غژدی می زید؛ تا واپسین ایام عمر دوشادوش غلام یا غلامانش عملاً چوپانی می کند و حتی بر خلاف برادر زاده اش «لوط» که صاحب خانه و چهار دیواری ایست؛ او فراتر از خیمه و صحرا و دوره گردی چیزی ندارد!

حتی وضع ابراهیم در جوامع اطرافش چنان است که از رهگذر زن زیبای خود ـ ساره ـ  مداوماً در هراس مرگ می باشد و بدینجهت زنش را همه جا خواهر خود معرفی می دارد و تا حالاتی که:  نخست فرعون مصر و بعد مَلِک منطقهء «جرار»؛ ساره را به عقد خویشتن در می آورند؛ یارای دم در کشیدن ندارد!

به هر حال:

اسماعیل بدینگونه؛ در بی مهری ی کامل و حتی ظلم وحشتناک ساره و ابراهیم و یهوه ـ خدا؛ بزرگ میشود و با قبیله عربی موسوم به جُرهُم معاشرت و مرافقت و مزاوجت می کند؛ زبان و فرهنگ عربی فرا می گیرد و به جَد و نیای حقیقی و حکمی ی قبایل عرب مبدل می گردد.

آنسو نزدیک به  پانزده ساله گیی اسماعیل؛ یهوه ـ خدا؛ حکمت بالغه را به کار می اندازد و (طبق تورات ـ باب هجدهم) با دو تن از فرشته گان مقربش به خیمهء شبانی ی ابراهیم  پیامبر خویش نزول  اجلال می فرماید و مژده می دهد که از صلب سارهء نود ساله به وئ پسر و وارثی ارزانی خواهد کرد که  نامش اسحق  خواهد بود و از اسحق هم پسری به دنیا خواهد آمد که نامش یعقوب(بعد ها متخلص به  اسرائیل) خواهد شد و اولادهء یعقوب؛ اسباط دوازه گانهء اسرائیل ـ قوم برگزیدهء یهوه سبایوت ـ را به  دنیا خواهند آورد؛ چیزی که به قول تورات بدواً مورد زهرخند ساره؛ به دلیلی قرار می گیرد که او و ابراهیم هر دو نهایت پیر شده اند.

اما چه پیرانی؛ که اولی نزدیک به همان ایام ـ  چنانکه قبلاً فرعون مصر را اغوا کرده بود؛ اینک عقل و دل از «ابی مِلک» پیشوای (جرار) ـ منطقهء تازه ای که به آن کوچ می کنند ـ می رباید تا جایی که ابی مِلک؛ او را برای خود عقد می نماید اما پیش از نزدیکی؛ واقف می شود که وئ زن پیغمبر خداست. لهذا (طبق باب بیستم) از سر ترس و ندامت؛ گوسفندان و گاوان و غلامان و کنیزان و هزار مثقال نقره به ابراهیم بخشیده و زوجه اش را مسترد می کند!!!

و دومی یعنی ابراهیم ده ها سال دیگر نیز با ساره زیست می نماید و پس از مرگ ساره؛ زن دیگری از کنعانیان گرفته و از این زن هم؛ شش  فرزند می آورد!!!

 گفتنی است که (طبق باب نزدهم) دو فرشتهء همراه  یهوه ـ که قبلاً به نزول اجلال ایشان اشاره شد؛ همانگاه ـ به هدایت و حکمت بالغهء اوـ در خانهء لوط می روند و طئ درامهء مجازاتی ـ از اثر استدعا و دعای بد لوط پیامبر ـ  شهر ها (دهکده ها)ی «سدوم» و «عموره» مسکن اُمت فرمان ناپذیر او را به آتش می کشند و خاکستر می کنند!

پس از این ماجرا ها حکمت یهوه ـ خدا؛ در مورد ساره جامهء عمل می پوشد، ابراهیم  را از وئ  فرزندی به دنیا می آید که اسحاق نام می گیرد، اسحاق جَد اسباط (قبایل) 12 گانهء اسرائیل می شود و در حقیقت همهء ارث ابراهیم به بنی اسرائیل تعلق میگیرد.

می بینیم  که:

درین میان اسماعیل فرزند رشید ابراهیم (که رفته رفته نزد قبایل عرب مقام و معنویتِ جد اعلا را یافته بود) در واقع با «هیچ» برابر گردید. اینجا بود که او و فرزندان و مُحبان و مخلصان عربِ او عقدهء حقارت و مغبونیت عظیمی پیدا نمودند و این عقده؛ انرژی ی پیمایش ناپذیری را برای مقابله با حریف و احقاق حق و کسب تساوی یا برتری ی بالاستحقاق؛ در آنان ذخیره نمود.

در حدود 25  قرن بعد؛ محمد پیامبر در واقع همین نیروی نسبتاً خفته و پراگنده را چون آتشفشان عظیم  بیدار کرد، تمرکز بخشید و به فوران درآورد؛ یک خود شناسی و خویشتن یابی و اعتماد به نفس  و اتکا بر اراده و تصمیم اجتماعی و همه گانی ی به مورد و از حیث زمان کاملاً مناسب را در میان قبایل گوناگون و متضاد عرب که گرفتار خود پرستی ها و فرد پرستی ها و بت پرستی ها و «جاهلیت»  بودند؛ خلق نمود.

البته نه خردمندانه بود و نه میسر که آنان با ابراهیم  و ساره و یهوه مصاف دهند و یا به نفی و رد مقام و سنت ابراهیم و ربانیت یهوه بپردازند.  لذا این مأمول به طریقی جامهء عمل پوشید که در شکل و ماهیت اصلی (و نه تحریف شده و جزمی شده)ء دین اسلام می بینیم.

 البته ناگزیر برای تصاحب هرچه بیشتر میراث معنوی ی ابراهیم به غلو و اغراق صد چندان بیشتر در مورد او و شخصیت او پرداخته شد. ساره  نیز بی یاد و تذکار نماند ولی نام  یهوه از لوح  سینه ها و صحیفه های ذریتِ اسماعیل محو گردید و به جای آن اسم «الله» گذاشته شد.

«الله» با اینکه ماهیتاً همان یهوهء خدای ابراهیم، خدای یهود، خدای بنی اسرائیل، خدای عبرانیان و خدای قوم مشخص است؛ اما در نام جدید؛ دیگر آن صفات و مختصات ناشیگرانه و دمدمی مزاج را  ندارد و خیلی هم خویشتن  را از تماس بلا واسطه با بنده گان دور می گیرد و از کرده های خود (چونانیکه در تورات آمده است) زود به زود پشیمان نمی شود و اگر هم  پشیمان شود؛ بر روی نمی آورد و هوسِ با توفان درو کردن و مانند «سدوم» و «عموره» به آتش کشیدن و خاکستر ساختن جانداران و بشر را نمی کند!

اینست که  دین اسلام چندین مرتبه بیشتر از ادیان یهود و نصارا؛ آئین ابراهیمی شده است!

 البته قوانین تکامل که طئ زمان؛ عملکرد آنها نیرومند تر می شود؛ درین استقامت ها به حدی  اثرگذار بوده که نه تنها دین و آئین کاملتری ـ در وجود تعالیم محمدی ـ پا به عرصهء وجود گذاشته است بلکه حتی یهوه ـ خدا و ملکوت او نیز تکامل و تعالی پذیرفته است!!

معهذا و علی الوصف تمام این باور های اساطیری؛ مبداء؛ که ما در جستجوی آنیم فراتر از ابراهیم  و آل ابراهیم و حسنات و برکات منسوب به آنان است. اگر بخواهیم سخن کوتاهتر کنیم؛ پیش از ابراهیم  رده های نسلی ایکه غالباً سردستهء هرکدام  پیامبر هم بوده اند؛ نسبتاً زیاد اند ولی بالاخره به نظر میرسد که مبداء مورد نظر و هدف ما ابوالبشر یعنی آدم باشد. باری ببینیم قضیه از چه قرار است؟

بازهم از قرآن و منابع منبعث از قرآن آغاز می کنیم:

به حیث یک حاشیهء هم ارز با متن؛ یاد آور می شویم که در اقتباس ها و استناد های آتی و الی نهایه حمد و درود و صلوات و تحیاتی که در مآخذ به وفور وجود دارد؛ حذف و صرف نظر می شود. چنین مواردی در فضای تحقیقی و اکادمیک جا ندارد، به حساب دین و مذهب هم؛ امری شخصی است؛  اجتماعی و جهانی و همه بشری و همه زمانی و همه مکانی نیست!

به هر حال؛ کتاب «قصص القرآن» اثر روح الله ماهزاره به ترجمهء محمد حنیف «حنیف» بلخی را مورد تمسک قرار می دهیم که صاحب اثر و مترجم اثر هر دو اشخاص همروزگار ما اند. مترجم  اثر که در 30 برج عقرب 1356 کار ترجمهء آنرا تکمیل کرده است؛ طئ مقدمهء خود گفتنی هایی دارد که شنیدنی و مؤید اقدام ما در انتخاب این اثر به صفت ماخذ است:

«مترجم در مورد «قصص القرآن» بسا کتب و رسایل را که در اینجا و آنجا به زبان های تازی و  دری تألیف، ترجمه و به طبع رسیده است مطالعه کرده ام. بعضی از نگاه طبع، قطع و صحافت زیبا و  دلپذیر اما از نظر محتوا آنچنانکه لازم است نگارش ژرفانه نداشت و برخی هم از نگاه موضوع و مضمون مفصل و حاویی مطالب عدیده دیده میشد؛ مگر از لحاظ مدارک، منابع، استدلال و استناد ضعیف و ناتوان به چشم می خورد، حتی به عده ای از کتب قصص قرآنی برخوردم که به اثر احتوای  موضوعات ضعیفه و اسرائیلیات ارج و قیمت اصلی خود را از دست داده اکثراً شکل افسانه های نا باور را به خود گرفته بود که بخصوص این روش اخیر الذکر به نظر پژوهشگران عمیق نگر سست و بی مایه جلوه کرده لکه ای می باشد به دامان پاک شریعت.»

در سر آغاز اثر ترجمه شده توسط مترجم چنین «ژرف نگر» و «پژوهشگر» اعداد تقویمی ای از  پیدایش آدم تا بعثت محمد به پیامبری قرار زیر آمده است:

«وهب ابن منبه آورده که آدم هزار سال زنده بود. و ثعلبی گفته که از فرود آمدن آدم به زمین تا  هجرت رسول اکرم (6130) سال سپری شده است. وهب ابن منبه گفته که از وفات آدم تا طوفان نوح  (2240) سال، بین ابراهیم و موسی (600 ) سال، بین موسی و داؤد (500) سال، بین داؤد و سلیمان  و بعثت عیسی (1100) سال و بین رفتن عیسی به آسمان و مبعوث شدن محمد مصطفی (600) سال  فاصله می باشد.»

قصهء آدم در هفت سورهء قرآن که عبارت از سوره های بقره، اعراف، حجر، اسری، کهف، طه و ص می باشد؛ به تکرار و تأکید و تفصیل آمده است. در اثر مورد نظر؛ عمدهء آیات مذکور از متن و زبان قرآن در یکسو اقتباس گردیده و ترجمهء تحت اللفظی در مقابل آن قرار داده شده است. فشردهء  قصه چنین است:

((خداوند به فرشته گان گفت: من در زمین خلیفه ای می آفرینم. فرشتگان گفتند: آیا کسی  را که  فساد می کند و خون ها می ریزاند بر زمین می گماری؟

خدا فرمود: من می دانم آنچه را که شما نمی دانید. و آدم را آفرید بر وی علم ها یاد داد و نام های اشیا را آموخت. آنگاه  فرشته گان را گفت: برای من نام های اشیا را بگوئید. فرشته گان گفتند:  

خداوندا! جز آنچه تو به ما آموخته ای ما چیزی نمی دانیم! پس عین حکم را بر آدم کرد و آدم از اینکه نام ها را از خدا یاد گرفته بود؛ همه را باز گفت.

خدا به فرشته گان عتاب کرد: نگفته بودم که آنچه را من میدانم شما نمی دانید (یعنی اینکه آدم دانا تر و برتر از شماست!) پس سجده کنید او را. همه سجده کردند؛ مگر ابلیس که داناترینِ فرشته گان و معلم ملکوت بود؛ و لهذا کافر شد و مغضوب خداوند قرار گرفت!

چون خدا اراده داشت ابلیس را مجازات کند؛ او دریافت و التماس نمود که مرا تا پایان جهان و پایان کار آدم مهلت بده؛ و خدا او را مهلت داد.

ابلیس؛ وقتی از مهلت مطمین شد؛ به خدا گفت: من از آتش بودم و آدم از خاک؛ لهذا از حکم تو در سجده کردن به او سرباز زدم و تو مرا خوار کردی؛ اینک آدم و اولادهء او را از چپ و راست و پیش و پس چنان سازم که دایماً اکثر ایشان را نسبت به خود شکر گذار نیابی.

خدا گفت: بیرون شو؛ ای مردود! قسم است از آنانی که ترا پیروی کنند یکجا با تو؛ دوزخ را پُر می سازم.

خدا به آدم گفت: ساکن شوید تو و زوجه ات در بهشت؛ و از همه نعمت های بهشتی به فراوانی بخورید اما به این درخت نزدیک نشوید که بر خود ظلم خواهید کرد و ابلیس دشمن شماست؛ فریفتهء او نشوید!

ولی ابلیس آدم و زنش حوا را فریفت؛ آنان از درخت ممنوع  خوردند. خدا به جرم این نافرمانی ایشان را از بهشت بیرون و بر زمین پرت کرد.»

طبق حکمت بالغه با چنین تشریفاتی خلیفهء خدا بر زمین تشریف فرما گردید!

ولی آدم چگونه ساخته  شد؟                     (برای پاسخ لطفاً تا هفته آینده صبر کنید!)

لینک کوتاه برای دریافت مجموع مقالات مربوط:

http://ariaye.com/eftekhar.html

نوشته های مشابه

‫2 دیدگاه ها

  1. با درود بر شما سلیمان عزیز. امیدوارم شادمان وصحتمند باشید.
    اگر زندگی بود ؛ پس از این پرسش ها و جنجال ها زیاد خواهیم داشت. این پرسش قابل پیشبینی بود و لهذا در مقاله اول میخها وبیخ های طوق لعنت گردن ما به آن تماس گرفته شده و مخصوصاً تحت غنوان یک اخطار ترمینولويیک؛ شرح داده شده است. در هر مقاله ممکن نیست؛ توضیح شود.
    http://ariaye.com/dari13/siasi2/eftekhar4.html
    متن مربوط چنین است:

    اخطاری ترمینولوژیک:

    در اینجا پیش از هر چیز؛ گفتنی است که برگردان واژه های علمی و فلسفی از زبان های اصلی به زبان های ثانوی چون فارسی، عربی، ترکی، پشتو، اردو وغیره به دلایل معلوم؛ دشوار، کمتر رسا و برای عموم ندرتاً قناعت بخش است. چرا که واژه ها در زبان های اولی طئ زمان لازم فورم یافته اند، قرار دادی شده اند، تعارف و تشخص کسب کرده اند و محل های کار بردی شان قریباً توسط همه گان با حرمت و دقت ویژه؛ مراعات می گردد.

    اما کلماتی که در زبان ثانوی به جای اینگونه واژه ها ـ آنهم نه توسط مراجع با اعتبار ملی و فراملی بلکه توسط افراد و اشخاص جداگانهء حایز سطوح متفاوت علمی، درجات مختلف احساس مسؤولیت و متأثر از غرایز و عواطف و منافع متضاد ـ گذاشته می شود؛ بلا فاصله نمی تواند خصوصیات و اعتبار اصل واژه را کسب نماید.

    به هر حال؛ واژهء «stupidity» که در این نقل قول اینشتاین آمده است؛ در زبان فارسی توسط مترجمان نسبتاً ذیصلاح و با اعتبار از جمله در کتاب علمی ی وزین «اسرار کائینات» به «حماقت» برگردان شده است.

    معلوم میشود که درست همانند تئوری های نسبیت این نادرهء بزرگ؛ تئوری (Human stupidity) یا «استوپیدیای بشر» او هم؛ حتی از نظر ترمینولوژیک؛ هنوز نسبت به قاعدهء فوق الذکر؛ مستثناست؛ و واژهء (stupidity) تاکنون میان انگلیسی زبانان و انگلیسی دانان هم؛ جا نیافتاده و به دلایل کاملاً روشن سایکولوژیک؛ تمایل عمومی ـ به شمول تمایل اغلب مراجع علمی ـ در این جهت سیر میکند که اساساً این «ایده» نادیده گرفته شود و مسکوت بماند.

    لذا؛ برای چون و چرا پیرامون برگردان چنین واژهء ثقیل و سهمگین در زبان های دیگر؛ تقریباً جایی باقی نیست!

    با این وصف؛ کلمهء «حماقت» به تناسب کلمات «خریت، کند ذهنی، بیهوشی، نه فهمی، بدفهمی، گیجی، خِنگی، دَبَنگی وغیره» که در جُنگ های فارسیی لغات؛ مقابل «stupidity» ردیف می شود؛ رسایی و توانایی و نفوذ و برش بیشتری دارد و همچنان با بلاهت و سفاهت که بار مفهومی علالت و نارسایی ی ژنتیکی و مادر زادی را با خود حمل میکند؛ نیز قابل مقایسه نمی باشد.

    بدینجهت «حماقت» غالباً درست ترین برگردان «stupidity» است؛ معهذا عجالتاً مفهوم استوپیدیتی و استوپیفیکشن را با تمامی ابعاد و زوایا به طرز دقیق و مورد قبول عموم نمی رساند؛ مگر اینکه در ادامهء زمانه ها جا افتد و توسط قرار داد اجتماعی ای گسترده مسجل و مأنوس و کمال مطلوب گردد.

    از همین رو مرجحتر همان است که به سان سایر واژه های جا افتادهء بین المللی و جهانشمول؛ «استوپیدیتی» خود؛ اساس واژهء مورد نظر در زبانهای دوم و سوم نیز قرار گیرد. البته می توان مطابق قوانین و نزاکت های هارمونیک و فونتیک این زبان ها تا حدودی در ادا و تلفظ آن تصرفاتی کرد.

    چون واژه هایی مماثل؛ مانند «الینیشن = الیناسیون» تقریباً با عین هارمونی و فونتیک انگلیسی یا فرانسوی در زبان های فارسی و سایر شعب سانسکریت و سامی و امثال آنها رایج شده و جا افتاده اند؛ در استعمال این واژه به طریق استوپیفیکشن یا استوپیفیکاسیون مشکلی وجود ندارد؛ اما حالت «استوپیدیتی» را بنابر ملحوظات پیش گفته می توان به گونهء «استوپیدتیا» و با روانی ی بیشتر «استوپیدیا» تلفظ نمود.

    بنا بر این دلایل؛ ما (Human stupidity) مورد نظر اینشتاین را در این بحث به صورت مشخصِ ((استوپیدیای بشر)) می گیریم و مورد استعمال قرار می دهیم.

    اما (Human stupidity) ولو که «حماقت بشر» هم خوانده شود؛ بر ضد همه گونه تصورات و توهمات؛ اتفاقاً یک تجلیل و تکریم واقعی و علمی از «بشر» نیز هست؛ چرا که قبل از همه بیان می دارد:

    این موجود به مراتب فراتر از مجموع رده ها و سلسله مراتب تکاملی ی «حیوانات» می باشد؛ چون «حماقت» هم؛ حالتی در موجودیت اندیشه و شناخت (یا معرفت نسبت به هستی و کائینات) است؛ «حیوانات» ـ جز بشر ـ از چنین مرحلهء تکاملی؛ پرت و محروم می باشند و بدین دلیل بدیهی؛ واژه «حماقت» در مورد آنها کاربُرد ندارد. مثلاَ ـ با دقت علمی و ادبی ـ نمی توان گفت: حماقت ماهی، حماقت مرغ، حماقت سگ، حماقت عقرب، حماقت شییر، حماقت عقاب، حماقت فیل، حماقت دیناسور وغیره.

    لذا «حماقت» اختلاطی از اندیشنده گی؛ و ناتوانی هایی در شناخت کافی و «کامل» جوانب واقعیت ها و پیشامد هاست که بالنوبه «منافع» و «انگیزه ها» یا «ناتوانی ی ذهنی» و «نسیان» منجر به بروز آن میگردد.

    فرد بشری که بر شاخهء درختی می نشیند و آنرا می بُرد؛ خیلی از عناصر و جوانب عمل خود را درست اندیشیده و درست هم انجام میدهد؛ ولی اینکه نهایتاً خود یکجا با شاخهء بریده شده بر زمین می خورد؛ «حماقت» ش خوانده می شود؛ ولو که احتمالاً او در این مورد نیز «اندیشیده» است و نتیجتاً تصور نموده که در این صورت از زحمت و صرف وقتش در پائین شدن از درخت کم خواهد کرد؛ لذا او تنها «نیروی جاذبهء زمین» و پیامد آن در چنین حالت را به مغالطه گرفته و یا ـ به سخن عامیانه تر ـ نتوانسته است «وزن» خود را محاسبه نماید.

    مگر؛ (Human stupidity) نزد همه گان کاملاً معادل « حماقت بشر» نیست؛ (Human stupidity) نزد عده ای ملایمتر و مؤدبانه تر و نزد عده ای خشن تر و سنگین تر از «حماقت بشر» می باشد؛ ولی به هر حال استوپیدیای بشر؛ واژهء علمی و فلسفی ی توأم با بار های مفهومیی مشخص است و درست؛ همطراز یک معادله و فرمول ریاضی و فیزیکی ـ نسبیتی شمرده میشود!

    (Human stupidity) چیزی نیست که اینشتاین آنرا خلق کرده باشد؛ چنانکه ماهیت انرژی و مساوی بودن آن به معادلهء «جِرم ضرب در مجذور سرعت نور» نه تنها در بیرون از شعور و نبوغ اینشتاین بلکه در بیرون از شعور و نبوغ نوع بشر و به طور یک کُل: در بیرون از وجود مادهء هوشمند و زیستمند واقعیت داشت و هکذا قوانین نسبیت خاص و عام به همان قدمت و اصالت در ذات هستی موجود بود و بنا بر این اینشتاین آنها را خلق نکرد بلکه فقط کشف نمود؛ به همین سان ابعاد و پهنای (Human stupidity) نیز توسط او؛ فقط کشف و فرموله گردیده است.

    این؛ بدان معنی است که نفس (Human stupidity) فی البداهه واقعیت داشته و بشر قبل از اینشتاین توسط فرهنگ ها؛ اوحام و احلام، باور ها و ادیان، ترس ها و جهانبینی های پریشانفکرانه گوناگون خویش به این مصیبت عظمی گرفتار آمده و به تنیدن درین پیله ننگ و نکبت؛ اعتیادِ سمج و سخت پیدا کرده بوده است.

    میشود به عزیزان بفرستید. شاد و پیروز باشید

  2. با درود و سلام!
    در مورد مفهوم عنوان مقاله ی شما پرسشی وجود دارد. متاسفانه شما را نتوانستم دریابم.
    Stupid یعنی احمق
    Stupidity یعنی حماقت
    این ها همه انگلیسی اند. اما استوپیدیا یعنی چه؟. در حالیکه در انگلیسی چنین واژه ای وجود ندارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا