دو روز سیاه؛ هژده سنبله و هژده حوت
مانند دیگر جوانان امروزی میخواهم ذکر کنم که آنچه در پایین میآید و میخوانید را نقد پذیر میدانم ولی به سبب یابود از این بزرگواران، میخواهم گرامی داشتی نوشته کنم و سیاه بختی های مان را شمار کنم.
مارشال فقید وقتیکه «ملت» میگفت، دست به سینه می بُرد. میخواست بگوید: ملت یعنی «ما»، نه آنهاییکه برای شان عرصه ی جولان دادیم که در این خاک مدتی در کنار مردم زندگی کنند و نفس بکشند، تا مگر انسان و شرف انسان را با محک زدن آزادی بیاموزند… ولی آنها با دیده درایی و نمک نشناسی، در پشت پرده ها دسیسه چیدند و می چینند؛ سیاه کاری کردند و میکنند.
به بادار شان که پاکستان است، میگفت: «اگر کسی بخواهد به زور خواست های خود را تحمیل کند، این آرمان خود را به گور ببرد… هیچ سیاست مدار و نظامیِ این کار را کرده نمیتواند… ملت افغانستان اگر سلاح هسته ی ندارد، اراضی دارد و عمق اراضی دارد – که شما آنرا میخواهید -، در همین عمق اراضی هلاک خواهید شد.»
ما در دو مقطع تاریخ جدیدمان شاهد دو تراژیدی بودیم که به برداشت من، به سبب این دو تکانه، امروز خیلی به سختی کمر راست میکنیم.
در دوران مقاومت که رسالت تاریخی مردم مسلمان و آزادی خواه این جغرافیا تازه به بلوغ و پخته گی رسیده بود، شاهد شهادت «رهگشایِ» این قافله بودیم که با زنجیرهی از حوادثِ طرح ریزی شده همراه بود.
هیچکس این فرض را منفی ثابت کرده نتوانسته که شهادت آمرصاحب با حمله یازدهم سپتامبر ربط ندارد… این شهادت کمرشکن همراه با حمله بر آمریکا، مقدمه ی شد بر شگردهای سیاسیِ که مسیر تاریخ افغانستان را به گونه برق آسا تغیر داد و سبب شد تا پردهی جدیدی از سیاست و سیاست ورزی بر رویِ ما گشوده شود.
از یک مجاهد پرسیدم: اگر آمرصاحب شهید از انتحاری جان سالم بدر می بُرد؛ آمریکا هم مورد حمله قرار میگرفت و تصمیم ورود به افغانستان در اولویت کارش قرار میگرفت، موقف آمرصاحب چه می بود؟ چه میکرد؟
با آه جواب داد که: شکر آمرصاحب شهید شد؛ روح بزرگ و مجاهدش آرام شد… آمرصاحب هیچ گاه حضور نظامی آمریکا را قبول نمیکرد و این سبب میشد تا دوباره با آمریکا هم، دست و پنجه نرم کند. باز همان جنگ می بود و همان آزادی خواهی.
آن بزرگوار چقدر باید بارِ این مصیبت را می برداشت؟!
او کسی بود که آزادی را به معنی دقیق کلمهی آن میخواست… هیچگاه قبول نمیکرد که آمریکا برای مردمش طرح بریزد و او (آمرصاحب) را مطابق خواست های خود حرکت و جهت دهد.
…
این شهادت چنان جانکاه بود که تا هنوز کمر ما راست نمیشود…
…
حادثه ی مقطع دوم بعد از ورود آمریکا و تشکیل حکومت جدید اتفاق افتید که باز هم به گونهی دیگر و با شرایط متفاوت دیگر میتواند نقطه ی عطف باشد.
مارشال فقید در این دوره کارهای کرد که با وجود حضور استاد شهید (رهبر این جریان فکری) و در کنار استاد شهید، همانند آمرصاحب شهید در محور این جریان قرار گرفت و همانند آمرصاحب شهید کوشش میکرد تا رهگشا باشد نه رهبر. ولی این مرحله با وجود اشتباهات و اختلافات، چندین تکانه داشت که سبب شد تا خساراتش عمیق تر شود… کادرهایکه یک عمر برای این روز تربیه شده بودند با خدعه و نیرنگ به شهادت رسیدند و بدترین حادثه اینکه رهبر معظم این جریان هم مشمول این شهدا شد و شهادت رهبر شهید، صداقت و راستیِ این فکر و این اندیشه پاک را بیش از پیش نمایان و آفتابیتر ساخت.
مارشال فقید بعد از شهادت استاد بزرگوار محور بی بدیل شد و همه را متوجه خود نمود… در آمد آمد انتخابات 93 قرار فرموده نزدیکان و دوستان مارشال، او به این اندیشه رسیده بود که دیگر باید شاهد چرخش یکصد و هشتاد درجهی سیاسی باشیم و بعد از این از آدرس دوم صحبت نکنیم. اما دیری نگذشت که او هم وفات یافت و یا با دسیسه شهید شد!؟
مارشال فقید خصایلی داشت که اگر عمر می داشتند، شرایط امروزیِ که بعد از انتخابات شاهد استیم را شاید نمی داشتیم. او به این باور رسیده بود که دیگر افغانستان را باید از نگرش های تک قومی و قومگرایی یکعده فاشیستِ نوکر مشرب به صورت کلی بیرون آورد. و شجاعت و پایمردی این را هم داشت که اگر میخواست و به این باور میرسید که فلان کار به هدف مان سازگار است، از انجام دادن آن به دل هیچ هراسِ را راه نمیداد.
میگویند وقتیکه به مارشال فقید میگفتند، انتخابات آینده چگونه خواهد شد. میگفت: «آسیا اگر از بابه کس هم باشد، به نوبت است» و این بار نوبت ماست. اما وفات نا بهنگام شان سبب شد تا تمام انتظارات به خاک سیاه بنشیند.
فکر میکنم که نگون بختی آزادی خواهان را پایانی نیست.