قومیت و هویت تاجکیان در فضای تنوع و کثرتگرایی
نوشتن در مورد قومیت و هویت قومی تنشزا است زیرا روند مسلط این است که تعریف از هویت خودی معمولن در ستیزه با هویت دیگری صورت میگیرد. در چنین حالت، نظردهنده خواسته یا نا خواسته “خود” را بزرگ و برتر جلوه میدهد و بهای این بزرگبینی را باید هویت دیگری که در عین سرزمین زیست مینماید، بپردازد.
امروز که مسلطترین گفتمان در محور هویت قومی، گسست و فروپاشی روایتهای تاریخی و رسیدن مجدد به هویت بزرگ مورد اتفاق همه میچرخد گاه و ناگاه از من میپرسند که نظر مشخص من راجع به قومیت و هویت چیست. با آنکه من به این پرسش درگذشته بصورت نا منسجم صحبت کردهام.
نخست باید تاکید نمایم که هدف این نوشته کوتاه تاختن بر دیگر و بزرگ نمایی خودی نیست صرفا ایجاد جرقه برای بحث عقلانی و خون سردانه راجع به بیداری هویتی و تازه سازی ریشههاست.
جامعه بشری از دید تمدنی و تاریخ تمدن چنانچه ابن خلدون گفته است به دو شاخه بزرگ تقسیم میشوند. تمدن صحرا و چادر نشینی و تمدن متوطن و شهری. تاجیکها از دید تمدن به شاخه دوم تعلق دارند، یعنی برای زیست و بقا اتکا به کشاورزی، کسبه کاری در شهر، مهارتهای شهری و حضور در کتابت و دیوان داری بوده و بیشتر از دیگران مراودات شهری داشتهاند.
به همین دلیل است که در شماری از ولایات پشتو زبان افغانستان تاجیکان را دهگان میگویند یعنی دهقان.
کلمهای دهقان در گذشته مفهوم امروزی خود را نداشته است، بلکه معنای اصلی آن صاحب زمین بوده اما امروز دهقان به کسی خطاب میگردد که بالای زمین کار میکند نه الزامن مالک زمین.
درتبصره کنونی به تعریف و مشخصههای تمدنصرا نمیپردازم. سلسله سامانیها از دید تباری تاجیکان سچه بودند که ساحه حاکمیت شان شامل افغانستان امروزی، قسمتهایی از پاکستان امروز ، بخشهای از ایران امروز و تقریبا کل آسیای میانه میشد.
سلسله سامانیها در اثر کودتای نظامیان ترکتبار حکومت سامانی که بعد ها شهرت به غزنویها یافتند از هم پاشید و از همین روست که در میان تاجیکان آسیای میانه هیچ خانوادهای اسم فرزندش را محمود نمیگذارد، اما این حساسیت در میان تاجیکان افغانستان وجود ندارد زیرا خود را هموطن و هم سرزمین با محمود غزنه میدانند.
پس از فروپاشی حاکمیت تک قومی سامانیان که تاجیک بودند، تاجیکها سهمدار در آنچه حاکمیتهای ترک – فارسی میگویند، شدند. اصطلاح ترک فارسی از آنجا چشمه میگیرد که حاکمان ترکتبار این خطه، از نظر قومیت ترک و از لحاظ زبان و فرهنگ، فارسی بودند مانند غزنویان، بابر و تیموریان.
در اثر استیلای طولانی ترک تباران فارسی شده بخش هایی از تاجیکها زمین های حاصل خیز خویش را از دست دادند و زیر فشارهای طولانی در مناطق سخت گذر و درههای دور افتاده، تنگ و کم حاصل جابجا شدند که اکنون این ساحات میان افغانستان و تاجیکستان تقسیم شده است.
تسلط ترکتباران فارسی شده را ظهور حاکمیت پشتونها به چالش کشید و احمدشاه درانی بانی امپراطوری درانیها از بطن بحران در دولت افشار سربلند کرد. اگر نگاه سرسری و کوتاه به منازعه زمین در شمال افغانستان کنیم، تاجیکها هیچ منازعه زمین با پشتونها ندارند و اگر دارند کوچک است زیرا آنها قرنها قبل زمینهای خود را از دست داده بودند مانند تخارستان، بادغیس ، بغلان و غیره.
بیشترین منازعه زمین در شمال افغانستان اکثر میان ترک تباران و پشتون تبار های افغانستان است و این بر میگردد به ساقط شدن حاکمیت ترکان فارسی شده و ظهور حکومتهای عمدتا پشتون در افغانستان شروع از نیمه دوم قرن هژده. درین ادوار تاجیکها برای بقا و زیست بیشتر رو آورده بودند به آنچه از دید تحلیل تمدنی قوت شهری به آن خطاب میگردد.
آنهاییکه زمین پایگاه قدرت شان نیست متوسل به تحصیل، کسبه کاری، تجارت و کارهای شهری میشوند. البته به خاطر اینکه این متن دراز نشود من از سلسله حاکمان بخارا و حصار که حاکمیت شان تا آمدن استالین دوام کرد و از دید تباری نیز تاجیک مخلوط با درصدی کم ترک بودند نمیپردازم.
یکی از مشخصههای تمدن شهری و دهنشین این است که پدیدهای قوم در آن ساختار عمودی ندارد و جامعه به وسیله زبان مشترک، دین مشترک، فرهنگ مشترک، مراوده فرهنگی و داد ستد تجاری با هم وصل اند، نه تبار و قوم.
به همین خاطر است که جامعه شنانسان میگویند تاجیکها مردم قبیلهای نیستند، نه اینکه قبیله از دید تبار شناسی بد است.
حاکمیتهایی که شکلگیری آنها بر اساس ساختار قبیله بوده در تاریخ بیشتر دوام کردهاند تا بر اساس مناسبات شهری و شهروندی. مناسبات امروز و ارزشیهای مدرن نگاه منفی و قلیل به ساختارهای قبیلهای دارد اما این مبحث بسیار تازه و مدرن است.
مقولهای وجود دارد که دو پدیده میتواند یک ملت و یک هویت مشخص را بخاطر تسخیر قدرت به وجد و هیجان آورد. یکی عصبیت قومی و دیگری جذابیت قدرت و برهم زنی نظم و تسخیر غنمیت به منفعت فردی و یا گروهی.
ایجاد عصبیت قومی و هویتی در میان تاجیکها بخاطر مشخصههای تباری و تاریخی آنها مشکلتر از هرقوم دیگر است. اما از اینکه تاجیکها در هیچ دوره از تاریخ بصورت کامل از قدرت دور نبودهاند و به نحوی سهمدار بوده اند و ازهمین رو، حس محرومیت نیز در میان آنها ضعیف و کمرنگ است.
بنابر مسلط بودن زبان فارسی در کتابت و بیروکراسی حاکمیتهای ترک و پشتون تاجیکها همیشه به وسیله زبان نفوذ قابل ملاحظه در حاکمیت داشتهاند. تسلط فارسی در دستگاه بیروکراسی برای قرنها نه تنها تاجیکها را سهمدار در قدرت حفظ کرده بلکه بخشهای بزرگ از اقوام ترک و پشتون را فارسی زبان ساخته است.
اما در صد سال اخیر مفهوم تاجیک در افغانستان چه بوده است؟ روال معمول این بوده که فارسی زبانهای افغانستان که به آنها فارسیوان خطاب میشده، خود را از دید هویتی تاجیک معرفی میکردند و این الزاما معنیش این نیست که هر فارسی زبان تاجیک است.
ادغام دیگران در اقوامی که ریشهشان به تمدن صحرا میرسد، خیلی سخت و حتی نا ممکن است اما ادغام با هویت تاجیک و حتی پنهان شدن در ان خیلی خیلی آسان است.
تهداب هویت تاجیک، زبان و فرهنگ است و هرکه به این زبان و فرهنگ روی آورد تابعیت قومی تاجیک را از آن خود میکند و کسی از او نمی پرسد که از کدام سلسله تاجیکان است. چنانچه بلوچهای بدخشان و تخار و بختیارها و قزلباشهای غزنی همه در تذکرههایشان تاجیک نوشتهاند.
من در پی مقایسه و سبک و سنگین کردن خوبیها و بدیهای تمدن صحرا و تمدن دهنشین نیستم، اما منیحث کسی که خودم به تبار تاجیک تعلق دارم، میدانم که کار بسیج در میان تاجیکها تنها با شعار به جایی نمیرسد. این قوم و یا بهتر است بگوییم این هویت، میراث بسیار بزرگ، عمیق و با محتوای یک فرهنگ را به دوش میکشد که شمشیر و زراب خانهای هیچ تهاجم آنرا از میان نبرده بلکه خود در آن جذب شده است.
معنی حرف من این نیست که تنها با توسل به کار فرهنگی ما بافت قدرت را عدالتمحور میسازیم. نه! روزی حامد کرزی در یک مجلس خصوصی که مرا با خود داشت خطاب به استاد ربانی کرد و گفت: استاد شما شکایت دارید که از قدرت کنار زده شدهاید، در حالی که نفوذ تاجیکها در بیروکراسی دولت من بالاتر از شصت درصد است.
استاد با تبسم بسیار معنیدار گفت: اینها را شما شامل کار نساختهاید، اینها صاحب خاک هستند و حتمی نیست که هر تاجیک جمعیتی باشد. شما در تلاش حذف فکر سیاسی ما هستید، فکری که خواهان توزیع منصفانه قدرت است.