خبر و دیدگاه
توافق طالبان با پاکستان

|
(در باب جهات آشکار و پنهان توافق طالبان با پاکستان و آتشبس میان آنها)
توافق طالبان با پاکستان، به ظاهر حرکتی در راستای برقراری آرامش در مناطق مرزی و کاهش تنشهای نظامی میان دو سوی خط دیورند است؛ اما در عمق خود، این توافق بازتاب ساختار پیچیدهای از وابستگیهای تاریخی، منافع متقاطع، و رقابتهای پنهان منطقهای است. در سطح آشکار، دو طرف اعلام میکنند که هدفشان جلوگیری از درگیریهای مرزی، مبارزه با گروههای افراطی فرامرزی و تقویت مناسبات اقتصادی است. اما واقعیت سیاسی و امنیتی نشان میدهد که این آتشبس بیش از آنکه محصول ارادهٔ مشترک برای صلح باشد، نتیجهٔ فشار، محاسبه و معاملهای نابرابر است.
از دیدگاه پاکستان، طالبان نهتنها یک نیروی سیاسی در افغانستان بلکه ابزاری راهبردی برای حفظ عمق استراتژیک در برابر هند و کنترل جغرافیای نفوذ در آسیای میانهاند. از زمان شکلگیری طالبان در دههٔ ۱۹۹۰ میلادی، سازمان اطلاعات نظامی پاکستان (ISI) در طراحی، آموزش و حمایت لجستیکی از این گروه نقش مستقیم داشته است. این وابستگی تاریخی سبب شده تا طالبان، حتی پس از تسلط دوباره بر کابل، نتوانند بهطور کامل از سایهٔ نفوذ پاکستان رهایی یابند. توافق اخیر و آتشبس اعلامشده میان دو طرف، درواقع استمرار همان رابطهٔ نابرابر است، با این تفاوت که این بار در پوشش گفتوگوی دولت با دولت، نه حامی با نیابت.
در وجه پنهان، این توافق بیشتر به مثابهٔ بازتعریف مرزهای نفوذ است تا ایجاد صلح پایدار. پاکستان با مشکلات داخلی عدیدهای مواجه است؛ از جمله بحران اقتصادی، بیثباتی سیاسی و تهدید روزافزون تحریک طالبان پاکستان (TTP) که از خاک افغانستان به عنوان پناهگاه استفاده میکند. اسلامآباد تلاش دارد با جلب همکاری طالبان افغانستان، بر TTP فشار آورد یا آن را در چارچوب منافع خود مهار کند. طالبان نیز، در عوض، با وعدهٔ همکاری در کنترل مرزها و مقابله با گروههای شورشی، انتظار دارند پاکستان در سطح بینالمللی نقش تسهیلگر مشروعیت آنان را ایفا کند. در نتیجه، آتشبس کنونی در حقیقت مبادلهای است میان «پوشش دیپلماتیک» و «امنیت مرزی»، نه توافقی اصیل بر مبنای صلح و اعتماد متقابل.
از سوی دیگر، در داخل افغانستان نیز این توافق پرسشبرانگیز است. بخشی از نیروهای طالبان، بهویژه جناحهای تندرو و قوممحور، از هرگونه نزدیکی به پاکستان ناخشنودند و آن را خیانت به استقلال افغانستان میدانند. در مقابل، حلقههای نزدیک به شبکهٔ حقانی و چهرههای وابسته به ISI، از تداوم رابطه استقبال میکنند و آن را ضامن بقای نظام کنونی میدانند. این شکاف درونی میتواند در آیندهای نهچندان دور به چالش جدی برای انسجام طالبان بدل شود. بنابراین، آتشبس نهتنها با پاکستان بلکه در درون طالبان نیز صلحی شکننده و موقتی است.
در بعد اقتصادی، پاکستان بهدنبال آن است که از مسیر افغانستان، دسترسی خود را به آسیای میانه گسترش دهد و در پروژههای ترانزیتی همچون «کریدور اقتصادی چین و پاکستان» (CPEC) و خطوط انتقال انرژی (تاپی و کاسا ۱۰۰۰) نقش محوری ایفا کند. طالبان نیز بهدلیل انزوای بینالمللی و کمبود منابع مالی، از این همکاری استقبال میکنند، اما چنین همکاریای بهای سنگینی دارد: تثبیت وابستگی ساختاری اقتصاد افغانستان به بازار و سیاست پاکستان. بهبیان دیگر، آتشبس امنیتی، زمینهساز شکلگیری نوعی «وابستگی اقتصادی نرم» است که در بلندمدت استقلال تصمیمگیری سیاسی طالبان را محدود میسازد.
در بُعد ژئوپلیتیکی، این توافق را میتوان بخشی از رقابت بزرگتر قدرتهای منطقهای دانست. چین، روسیه، ایران و حتی ترکیه، هرکدام نگاهی محتاطانه به این آتشبس دارند. برای چین، ثبات در افغانستان شرط لازم برای امنیت پروژههای اقتصادی در منطقه است؛ برای ایران، افزایش نفوذ پاکستان بهمعنای محدود شدن عمق استراتژیک در غرب افغانستان است؛ و برای روسیه، طالبان ابزاری بالقوه برای مهار نفوذ غرب در آسیای میانهاند. در نتیجه، آتشبس طالبان و پاکستان نه یک رویداد دوجانبه، بلکه نقطهای از رقابت چندجانبه منطقهای است.
در بُعد فرهنگی و اجتماعی نیز، این توافق پیامدهایی پنهان دارد. طالبان که شعار استقلال و مقاومت در برابر اشغال را تکرار میکنند، اکنون در افکار عمومی افغانستان با اتهام «وابستگی به بیگانه» روبهرو شدهاند. هرچه روابطشان با پاکستان علنیتر شود، اعتبار نمادین آنان نزد بخشی از مردم کاهش مییابد. پاکستان نیز با مشکلات مشابهی دستبهگریبان است؛ افکار عمومی آن کشور، بهویژه در ایالت خیبرپختونخوا، به طالبان بیاعتمادند و از گسترش نفوذ آنان در مناطق مرزی بیم دارند. در چنین فضایی، آتشبس بیشتر به نمایشی سیاسی میماند تا توافقی اجتماعی.
در نهایت، اگرچه هر دو طرف میکوشند از این آتشبس برای نمایش «ثبات» و «همکاری» بهرهبرداری کنند، اما واقعیتهای میدانی نشان میدهد که زیر سطح آرامش، لایههای انباشتهای از بیاعتمادی، رقابت، و محاسبهٔ قدرت نهفته است. پاکستان بهدنبال افغانستانی تابع است، نه همپیمان؛ و طالبان بهدنبال حامیای هستند که در عین وابستگی، دستشان را در داخل کشور باز بگذارد. این تناقض بنیادین، دیر یا زود، آتشبس را به مرحلهٔ فرسایش و فروپاشی خواهد رساند.
در جمعبندی میتوان گفت که توافق طالبان و پاکستان، نمایانگر تضاد میان نیاز و استقلال، میان ظاهر دیپلماتیک و باطن امنیتی، و میان صلح ظاهری و رقابت پنهان است. این آتشبس اگرچه شاید در کوتاهمدت آرامش نسبی به ارمغان آورد، اما در بلندمدت نه بر پایهٔ عدالت و اعتماد، بلکه بر اساس مصلحت و کنترل شکل گرفته است. هر آتشی که بر اساس مصلحت افروخته شود، دیر یا زود در باد بیاعتمادی خاموش خواهد شد.