خبر و دیدگاه

نو‌نازیسم آسیایی و دکترین پنهان ناتو در بازی طالبان و پاکستان‎

 

در فضای کنونی امنیت بین‌الملل، منطقهٔ جنوب و مرکز آسیا به آزمایشگاهی از مهندسی سیاسی و امنیتی غرب بدل شده است؛ آزمایشگاهی که در آن، امریکا با استفاده از متحدان بومی و منطقه‌ای‌اش – به‌ویژه پاکستان و ترکیه – پروژه‌ای چندلایه را زیر نام «جنگ و صلح» میان طالبان و اسلام‌آباد مدیریت می‌کند. در ظاهر، این روند تلاش برای مهار خشونت، تأمین ثبات و گفت‌وگو با نیروهای شبه‌نظامی جلوه می‌کند، اما در باطن، بخشی از یک دکترین وسیع‌تر است که می‌توان آن را «نو‌نازیسم آسیایی» نامید؛ شکلی از بازتولید ایدئولوژی‌های نژادگرا و انحصارطلب در قالب دین، قومیت و جغرافیا برای تحکیم هژمونی غرب در منطقه.

پاکستان بدون چراغ سبز واشنگتن، حتی قادر به حرکت تاکتیکی در مرزهای خود نیست. ساختار استخباراتی و نظامی آن، بازوی اجرایی امریکا در جنوب آسیا است. طالبان نیز با هدایت غیرمستقیم امریکا مدیریت می‌شود. عنصر حقانی و شبکه مخوف آن، نمونهٔ بارز این مدیریت ترکیبی‌اند؛ شبکه‌ای که از دل سازمان سیا، آی‌اس‌آی و پشتیبانی مالی عربی سر برآورد و امروز به‌عنوان بازوی امنیتی ناتو در مرزهای چین، روسیه و ایران عمل می‌کند.

در این میان، گروه تحریک طالبان پاکستان (تی‌تی‌پی) نقشی کلیدی دارد. این گروه نه دشمن واقعی اسلام‌آباد است و نه تهدید مستقل امنیتی برای کابل؛ بلکه «عنصر مزاحم امنیتیِ طراحی‌شده» است، تا بهانه‌ای برای ایجاد بی‌ثباتی کنترل‌شده در منطقه فراهم کند. این مدل، از دکترین “مدیریت بحران از راه دور” پیروی می‌کند؛ همان منطقی که واشنگتن پس از جنگ سرد برای حفظ حضور خود در مناطق بحرانی ابداع کرد: ایجاد بحران‌های موضعی، حفظ آتش در سطح پایین، و جلوگیری از ظهور هرگونه نظم بومی.

در معاملهٔ اخیر طالبان و پاکستان  که با هماهنگی ایالات متحده و نظارت قطر صورت گرفت،  هدف واقعی نه صلح، بلکه بازآزمایی ظرفیت تخریبی طالبان، سنجش توان عملیاتی آنان و بازتعریف نقشهٔ جدید بی‌ثباتی در آسیای مرکزی بود. این تعاملات نظامی و استخباراتی، مرز میان جنگ و صلح را عمداً محو کرد تا هم طالبان به رسمیت شناخته شود، هم ماشین امنیتی ناتو در قالب دولت‌های دست‌نشانده و گروه‌های نیابتی بازسازی گردد.

نقش ترکیه در این سناریو برجسته است. آنکارا با وعدهٔ سهم در بازسازی جغرافیای نفوذ، وارد میدان افغانستان و آسیای مرکزی شده است. پروژهٔ پان‌ترکیسم، که زمانی رؤیای فرهنگی بود، اکنون به پروژهٔ امنیتی تبدیل شده است: گسترش نفوذ از آناتولی تا قفقاز، آسیای میانه و شمال افغانستان برای ایجاد کمربند احتیاطی پیرامون حوزهٔ هارتلند. این محور ترکی – پاکستانی با پشتیبانی امریکا، مأموریت دارد تا کمربند شرقی تمدن اوراسیایی را محاصره کند و از نفوذ تمدن چینی، ایرانی و روسی جلوگیری نماید.

در این چارچوب، طالبان و متحدان‌شان به ابزار اجرای دکترین جدید ناتو در آسیا تبدیل شده‌اند: دکترین «نو‌نازیسم آسیایی». این دکترین بر سه مؤلفه استوار است:

۱. افراط‌گرایی عقیدتی به‌عنوان ابزار بسیج توده‌ها؛

۲. قوم‌گرایی سیاسی برای ایجاد مرزهای مصنوعی و منازعات داخلی؛

۳. برتری نژادی و هویتی برای مشروع‌سازی سلطهٔ نیابتی.

به همین دلیل، طالبان امروز همان نقشی را بازی می‌کنند که نازی‌های اروپایی در دههٔ ۱۹۳۰ برعهده داشتند: مهار نارضایتی عمومی از طریق ایدئولوژی و خشونت. آنان در قالب رژیم پشتونی، با حمایت مستقیم پاکستان و چراغ سبز واشنگتن، در حال اجرای منطق «نژاد برتر اسلامی» هستند. در ظاهر شعار دین می‌دهند، اما در عمل ابزار اجرای ژئوپلیتیک ناتو در برابر شرق‌اند.

مدل نو‌نازیسم آسیایی در افغانستان با مدل نو‌نازیسم اروپایی در اوکراین مشابه است. همان‌گونه که واشنگتن در اروپا جریان‌های راست افراطی و نیروهای شبه‌نظامی اوکراینی را به نام دموکراسی تجهیز می‌کند، در آسیا نیز طالبان و گروه‌های پشتون‌محور را به نام اسلام و مقاومت تغذیه می‌کند. در هر دو جبهه، هدف یکسان است: مهار قدرت شرق، تضعیف چین و روسیه، و محاصرهٔ هارتلند اوراسیایی از طریق ریملند بی‌ثبات.

شرق، به‌ویژه روسیه، چین و ایران، با آگاهی از این مهندسی پیچیده، هنوز درگیر اولویت‌های دیگرند. این درنگ، فرصت را برای امریکا فراهم کرده تا از شکاف‌های قومی و عقیدتی در افغانستان بهره‌برداری کند. ترکیه، با استفاده از مفهوم «تمدن ترک»، و پاکستان با ابزار «پشتونیسم»، در واقع پروژه‌های مکمل یک جنگ نیابتی را اجرا می‌کنند؛ جنگی که هدفش تضعیف تمدن فارسی، تخریب زیرساخت‌های فرهنگی تاجیک‌ها و ایجاد یک کمربند افراط‌گرایی در حاشیهٔ شمالی افغانستان است.

جغرافیای تمدنی فارسی که زمانی پلی میان شرق و غرب آسیا بود  اکنون به بستر مهندسی افراط‌گرایی بدل شده است. منطقهٔ تاجیک‌نشین، که روزگاری کانون تعادل و خرد سیاسی در جهان خراسان بود، امروز به آزمایشگاه تئوری‌های امنیتی ناتو و میدان آزمون پان‌ترکیسم و پشتونیسم تبدیل شده است. این دگرگونی، تنها جغرافیا را نه، بلکه روان‌شناسی سیاسی منطقه را هدف گرفته است.

آنچه اکنون در افغانستان جریان دارد، صرفاً بحران دولت یا ایدئولوژی نیست؛ بلکه تجسم میدانی برخورد دو دکترین بزرگ است: “دکترین نو‌نازیسم ناتویی”  در برابر ” دکترین تمدنی اوراسیایی”. امریکا با ظاهری از گفت‌وگو، دموکراسی و توسعه، در حال ساختن کمربند آشوب است. طالبان و تی‌تی‌پی ابزارهای این آشوب‌اند، ترکیه و پاکستان بازیگران میان‌پرده، و ناتو، کارگردان پشت صحنه.

در نتیجه، آیندهٔ منطقه نه با گفت‌وگوهای دوحه و نشست‌های ظاهری صلح، بلکه با تغییر توازن قدرت میان این دو دکترین تعیین خواهد شد. اگر شرق نتواند در برابر نسخهٔ آسیایی نازیسم ناتو، مدل بومی امنیت تمدنی خود را بسازد، جغرافیای خراسان برای دهه‌ها به میدان سوزاندن آرزوهای تمدنی بدل خواهد شد.

در این میان نقش تاجیک با جغرافیای حساس شان، نقش بسیار حایز اهمیت است. ژئوپولیتیک تاجیک در نهایت، داستان ملتی است که میان دو سنگ آسیاب قدرت‌های جهانی ایستاده، اما هنوز می‌تواند آسیاب را به نفع خود بچرخاند. این ژئوپولیتیک، علم نیست،  ایمان است؛ ایمان به این‌که هویت، اگر به آگاهی بدل شود، می‌تواند از جغرافیا قدرت بسازد. تاجیک‌ها باید بفهمند کجای نقشهٔ دنیا ایستاده‌اند، چرا دیگران بر سر سرزمینشان می‌جنگند، و یاد بگیرند که چگونه می‌توانند خود، طراح این نقشه باشند که از توان فرهنگی، جغرافیای حساس و توان بالقوه برای تولید روایت بومی و مستقل، برای ایجاد زنجیره ی از همگرایی با قدرت های آسیایی بهره ببرند.

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا