جـای خالـیِ «منافع ملی» در سیاستِ افغانی

حدود ۴۰ سال پیش، وقتی ببرک کارمل رهبر وقتِ افغانستان قدرت را پس از کشته شدنِ حفیظالله امین به عهده گرفت، در نخستین نشست خبری خود، وقتی خبرنگارِ بیبیسی خواست سوالی را مطرح سازد، کارمل با آن صدایِ پُرطنین و انقلابیاش، رو به خبرنگار بیبیسی کرد و بدون آنکه به سوال بپردازد، به گونۀ توهینآمیز به او خطاب کرد که ما پدرانتان را دو بار از این کشور با ذلت بیرون راندیم، حالا برای چه به این کشور برگشتهاید!
وقتی سخنان اخیرِ حامد کرزی رییسجمهوری پیشینِ کشور در مسکو را میشنیدم، این سخنان کارمل در ذهنم تداعی شد. او گفت که انگلیسها را ما از کشورِ خود راندیم و به امریکاییها خطاب کرد که آمدهاید تا مردم افغانستان را بکشید. آقای کرزی برای بیرونرفت از معضل فعلی کشور، حضور روسیه را در افغانستان ضروری دانست و گفت که در صورت همکاری روسیه و پاکستان، جنگ در کشور پایان مییابد. آقای کرزی همچنین در این نشست خبری در یک رسانۀ روسی اعلام کرد که القاعده را امریکا به منطقه و بهویژه پاکستان وارد کرد تا از طریق آن در جنگ سرد پیروزی را از آنِ خود سازد.
البته این سخنانِ آقای کرزی چندان دور از واقعیتهای دنیـای سیاست نیستند. این تنها آقای کرزی نیست که امریکا و غربیها را شناخته و با آنها سرِ دشمنی دارد. اما سخنانِ فعلیِ آقای کرزی که در تضاد با سخنان چند سال پیشِ او قرار میگیرند، هیچ گرهی از کار فروبستۀ ما نمیگشاید.
یک نکتۀ دیگر را نیز باید متذکر شد که در زمان میخاییل گورباچف آخرین رییسجمهوری روسیه که بسیاری از مشکلات جهان به وسیلۀ او به حلوفصل رسیدند، از سران مجاهدین دعوت شد که در مورد افغانستان به مسکو سفر کنند تا از نزدیک مسایل مورد توجه قرار گیرند. در آن زمان که همهچیز به سیاه و سفید تقسیم میشد و حتا سران مجاهدین نمیخواستند باور کنند که ممکن است افراد مسلمان در روسیه نیز یافت شوند، یک مسأله را بیش از همه چیز در سفر خود به روسیه برجسته کردند و آن اینکه: آنها در آن کشور که همه چیز نجس و غیرقابل استفاده برای مسلمانان است، به جز میوه دست به هیچ غذایی نبردهاند!
حالا نمیدانم که آقای کرزی در شب و روزهایی که در مسکو بهسر میبرد و یا در گذشته وقتی به این کشور سفر میکرد مثل سران جهادی میوه میخورد و یا دستی به غداهای متنوعِ روسی نیز میبرد. چون او که سالهای زیادی را در امریکا زندهگی کرده، هرگز نگفته که غذای امریکایی بد است و یا بدتر از آن اینکه نجس است. اکنون که فکر میکنم، میبینم نه غذای روسی نجس بوده و نه غذای امریکایی، بل این نگاه ماست که همه چیز را میتواند به نجس و غیرنجس تبدیل کنـد. اینجا سیاست است که میگوید در روسیه میوه بخورید یا ودکا بنوشید بدون آنکه آسمان به زمین بخورد.
آقای کرزی نیز از این قاعده مستثنا نیست. او نان به دلخواهِ خود میخورد؛ یک روز امریکا را دوست و برادر میخواند و روز دیگر روسیه و پاکستان را. چه کسی نمیداند که امریکا و غرب بر سرِ جهان چه آوردهاند؟ لطفاً یک بار به کلکسیون روزنامۀ «حقیقت انقلاب ثور» مراجعه نمایید تا یک عالم همدلی با سخنان کرزی پیدا کنیـد.
دو نوع افراد هستند که مناسباتِ غرب را انسانکش و ذلتبار میدانند؛ نخست کمونیستها و دوم تندروان اسلامیِ پیرو سید قطب در جهان. حالا من نمیدانم که آقای کرزی از کدام طیف نمایندهگی میکند. چون تا جایی که میدانم، او هنوز به چنان سطح نرسیده که کتابهای مارکسیستها و از جمله خود مارکس را بخواند و تحلیل کند و از جانب دیگر، او آنقدر بنیادگرا نیست که به جریانهای منحطِ منبعث از افکار قطب پیوسته باشد. باقی قضایا میماند به منافعِ آقای کرزی که چگونه مسایل را دنبال میکند!
روسیه در منطقه، کشور مهمی است اما اینگونه نبوده که دچار اشتباههایی نشده باشد. تصمیم حزب کمونیست شوروی برای فرستادن نظامیانش به افغانستان، سبب شد که این کشور بزرگترین خبط و جنایتِ سیاسیِ خود را انجام دهد. البته در آن زمان آقای کرزی در هند و بعداً در پاکستان از سرازیر شدن دوستانِ امروزش به افغانستان از درد به خود میپیچید و دروازههای امپریالیسم را تکتک میکرد که به داد مردم افغانستان برسند. اما حالا دست به دامنِ روسیه شده و حل مشکلِ افغانستان را در دستان توانمند پوتین میبیند.
کدام دیدگاهِ آقای کرزی درست است: آن دیدگاهِ دیروزی که به مجاهدین پیوست و با دوستانِ روسیاش جنگید و یا حالا که دست به دامنِ روسها شده و از آنها میخواهد که رفقای امریکاییاش را از منطقه و افغانستان بیرون برانند؟
تغییر و تطور در دنیای سیاست، یک امرِ بدیهی و مسلم بهشمار میآید، ولی نکتۀ مهم در همۀ تحولاتِ سیاسی و تعاملاتِ بینالمللی این است که حکومتداران و تصمیمگیرانِ عرصۀ سیاست در کشورها، همۀ تغییرها و تحولات در اندیشه و رفتارشان نسبت به محیط خارج را بر اساسِ منافع ملی و خواستِ عمومی اتخاذ میکنند. متأسفانه اما در افغانستان، سیاستمداران خودشان را محورِ همۀ تصمیمگیریها قرار میدهند و چیزی را میگویند و میطلبند که فقط در آن، سلایقِ شخصی و منافعِ تیمیِ خود را میبینند. برای افغانستان و مردمش، نه روسها ذاتاً انسـانهای شریف و دوستانِ مخلصی هستند و نه امریکاییها لزوماً دشمنانِ قسمخورده و ویرانگر اند. آنچه که در دنیای سیاست میتواند دوستی و دشمنی و یا همکاری و رقابتِ دولت ـ ملتها را رقم بزند، منافع مـلی است که به گفتۀ مشهورِ آقای مورگنتا، پدر واقعگرایی در روابط بینالملل، «ستارۀ راهنمای سیاست خارجی» شمرده میشود.
حکومتمداران و کارگزارانِ سیاسی در کشور، بهجای منافع ملی، خود و هویوهوسهایشان را ستارۀ راهنمای دوستی و دشمنی در صحنۀ بینالملل پذیرفتهاند. یقیناً تا زمانی که وضع چنین باشد، افغانستان نه از روسها خیری خواهد دید و نه از چینیها و امریکاییها، بلکه همچنان در دور باطلِ ناکامیهای تاریخی، سرگردان خواهد چرخید.
ماندگار