دین شناسی

مشترکات ادیان

religions_world

 

تنوع، کثرت، اختلاف و اشتراکات از مباحث بسیار جذاب در حوزه مطالعات ادیان بوده است. در این میان مسله روابط میان ادیان و مشتر کات آنها بحثی بوده که از زمان های گذشته تاامروز ذهن عالمان و فیلسوفان دین را به خود مشغول داشته است.

آنچه بسیار باارزش و مهم است نحوه نگرش ادیان به یک دیگر میباشد. تازمانیکه این نگرش و بینش در میان دین داران تغیر نکند روابط حسنه و نیک به نحوی که آروزی آن میرود بعید خواهد بود.

در این میان یکی از روشنفکران دینی ایکه در برطرف نمودن این مشکل راحل مناسب پیشنهاد نموده فیلسوف انگلیسی جان هیگ است.

این فلیسوف دین   برای رهایی از بند انحصارگرایی و شموگرایی دینی بینش سومی را انتخاب نموده که میتواند کمک بسیار موثری در برقراری رابطه حسنه ودرعین حال فهم یک دیگر موثر واقع شود. قابل یاد آوری است که انحصارگرایی دینی تعلق به یک دین ندارد بلکه این بینش در تمام پیروان ادیان موجود بوده است. اکثریت دین داران که تعلق به همین نوع بینش دارند خود را حق دانسته و پیروان سایر ادیان را گمراه تلقی میکنند. شمول گرایی بیشن نسبتا ملایم تری است که برعلاوه اینکه خودر ا سالک در جاده حق وحقیقت میبینند، تصور شان این است که برعلاوه اینکه ماحق استیم سایر ادیان کاملا برباطل نیستند هراندازه که به ما نزدیک اند به همان اندازه از حق و حقیقت بهره مند اند و حظی از حقیقت برده اند.

شق سوم همان پلورالیزم دینی یا کثرت گرایی دینی است که میتواند بر این تنگناهای فقهی و کلامی دینداران در عرصه دینداری مشکل گشاه باشد.

هدف ما دراین جا تبین پلورالیزم دینی نیست . در این جا بحث اصلی بالای مشرکات ادیان وحیانی و غیر وحیانی است. که میتوانند کنار هم بنشینند، باهم گفتگو کنند و یک دیگر رابا تسامح و تساهل راه روان راه حقیقت بدانند.

لازم به یاد آوری است که طرف ما در این مقال کسانی اند نگاه معرفت اندیشانه به دین دارند و دین را تاریخی متحول و تغذیه شونده از اندیشه های بیرونی میدانند .نگاه معرفت اندیشانه، سوال کردن ،نقد کردن ،شک کردن را عین عبادت میداند و عقلانیت نقش محوری در این نوع دینداری دارد. امادینداری قشری و سطحی که از آن به دین داری مصلحت اندیش نیز تعبیرشده است بسیار جزمی است و از منابع بیرونی دین تغذیه نمی شود وبیشتر به نقل متکی است تا به عقل و اگر عقلانیتی هم در کارباشد تابع وحی است نه مستقل از وحی.

بنابر دلایل فوق ودها دلیل دیگر که مجال همه نیست دینداری مقلدانه قشری بیشتر به اعمال عبادی بدنی از جمله زوزه نماز،حج…. توجه دارد و ملاک دینداری بیشتر نماز خواندن ، روزه گرفتن و حضوردر نماز جماعت است بدون آنکه کوچکترین حضورقلبی درآن متصورباشد. ما نمیخواهیم ارزش مقام و منزلت عبادات بدنی مانند نماز ،روزه ،حج … کم بها جلوه بدهیم و آنهارا بی فایده بداینم . در این جا لازم میدانم که دو نقش اساسی آداب و مناسک را روشن سازم که آداب و مناسک ترجمان احوال باطنی سالک است و نقش دوم آن آغاز گر و محافظ است یعنی صدفی است که گوهر را در درون خود محفوظ میدارد. ولی این نکته را ازیاد نبریم که عبادت بدنی مانند نماز ، روزه ذکات ترجمان احوال باطنی و روحی انسان است. یعنی این عبادات باید در خدمت باطن باشند اصلا سرچشمه شعایر و مناسک دینی چیزی نبوده است جز تجلی حق در باطن بنیانگزاردین . چون این تجلی به اظهار نیاز داشت ودر عین حال ظاهر تابع باطن است بنابراین به طور طبیعی برجوارح اثر میگذارد. بقول مولانای بلخ:

این نماز وروزه و حج و ذکات

هم گواهی دادن است از اعتقاد

اگر آداب و مناسک دینی ترجمان احوال دورنی انسان نباشد آن عبادت نیست بلکه عادت است که از سر تقلید و تکرار استمرار یافته است . تقلیل عبادت به عادت هیچ تحول و اثری در وجود وروان آدمی نخواهد داشت وثانیا سیالیت فکری دراین نوع دینداری جایگاهی ندارد.

دین داری مقلدانه که بیشتر به دور همان اندیشه های جزمی ایکه هیج گاهی به ان فهم و شناخت درست ندارد به شدت میچرخد. این نوع دینداری توان نگاه ازازتفاع بلند به سایر ادیان و مکتب های فکری راندارد. هر آن چیزی که با اندیشه های جزمی،نقلی، میراثی اش در مخالفت واقع شود به کفر و الحاد نسبت داده میشود.

یکی از مشکلات عمده واساسی ایکه دینداران معرفت اندیش درهمچو جامعه که اغلب مردم مقلد اند و جزمی می اندیشند مواجه بوده اند این است که کوچکترین اظهارنظرخلاف دگم و جرمیت موجود جان و آبروی آنها را به خطرمی اندازد . ایمان به خدا در گروه سخنان تکراری و ملال آروی است که قرن ها بدان پرداخته شده است.

ازبحث دورنرویم در نگاه مقلدانه هیچ گاهی فکر اشتراکات دینی که موجب تفاهم ، همزیستی وفهم میان دیندارن شود بسیار کمرنگ و تیره است. دراین میان عرفان که درونمایه ادیان است و هیچ دینی تهی از مکارم اخلاقی و عرفان نیست میتواند کمکی نماید تا این اشراکات مورد بحث وفهم قرارگیرد. تا باشد از جرم گرایی و دگماتیزم دینی که منجر به بروز چهره هویتی و پرخاشگر دین شده است جلوگیری نماند.

عرفای ما سه گونه دین داری را در قالب شریعت، طریقت و حقیقت تبیین کرده اند.

شریعت قشری ترین لایه دین داری است حقیقت عالی ترین مرحله دین دارای و طریقت میان این دوقراردارد.

شریعت پوست مغزآمد حقیقت         میان این آن باشد طریقت

ازنظرجان هیگ ، ظواهر ادیان بسیار متناقض و متضاد است.این تناقض و تضاد ظاهری ادیان ناشی ازتصورات و ادراکات گوناگون از حقیقت در فرهنگ های مختلف میان دینداران بوده است.

ازنظر جان هیگ فیلسوف دینی غرب، ادیان هریک محصول تجربه های اصیل رویاروی انسان با خداوند و تفاوتهای آنها از جنبهای اعتقادی و عملی ناشی از شرایط و قالبهای فرهنگی ای است که بدان تجربه ها تشخص و تبلور بخشیده است.

معنی دهی به زندگی انسان و دوری از خود محوری و نایل شدن به حقیقت محوری اصیل ترین هدف ادیان بوده است.

بدبختانه نگاه از عینک شریعت و به تعبیر واضح تر قشردین به سوی سایر ادیان چنان جهان بینی دینی ما را تنگ وتاریک ساخته است که به جراز تضاد ،تناقض،اباطیل چیزدیگری از ادیان دیگر حاصل ما نمی شود. نگاه قشری به سایر ادیان نشانگر آنست که حق مااستیم و سایر ادیان با ورد اسلام به جامعه انسانی کاملا منسوخ اند و غیراز دین اسلام سایر ادیان و پیروان شان گمراه ، جهنمی و مستحق عذاب الهی اند. این دیدگاه تنها به مسلمانان ختم نمی شود بلکه سایر ادیان با بینش قشری همین ادعا را دارند.

ما که مسلمانیم چنین فکر میکنیم که از میان تقریبا ۵ملیارد انسان،تنها مسلمانان هدایت شده و برجاده حقیقت درحرکت اند و ۴ملیارد انسان دیگر کافر، جهنمی اند و آتش دوزخ در انتظارشان است. و خداوند منان با کشاندن ۴ملیارد انسان به جهنم و عذاب شدید آنها لذت میبرد!!!

تقلیل دین به شریعت سخت آفت زا است.بجزاز تقابل و تخاصم که درشرایط کنونی به ضررمسلمانان است هیچ منفعتی نخواهد داشت.

اینکه ما پیروان دین خود را به حق بدانیم و دیگران را باطل نوعی تکبر وغرورنزدما بروز میکند که همانگونه که گفته اند تکبرو غرور نوعی ازآفات معرفت الله است.

برخلاف بینش شریعتی دیدگاه طریقتی و حقیقتی از این نوع آفات مبرا است. حقیقت ها میتوانند کنار هم بیشینند و با هم تفاهم کنند این هویت ها(دیدگاه قشری و شریعتی) است سر از خصومت و بنیادگرایی بلند میکنند و بر سر یک دگر میکوبند.

یکی از گوهر ها ی عزیر ادیان که در تمام ادیان وجود دارد عرفان است.

بانگرش عرفانی میتوانیم در کنار هم قرارگیریم و یک دیگر خورا خوب فهم کنیم.

قصد بنده از این نوشتارشناخت واقعی ادیان است.هیج دینی چه وحیانی و غیروحیانی به ظلم ، تعدی ، بیعدالتی ، عدم رعایت سلوک اخلافی ،تجاوز به ناموس، حق تلفی، فتوا نداده است.بنابرهمین اصول اخلاقی و انسانی میتوانیم ادعاکنیم که حقیقت ادیان یکی اند ولی بنابر ظهور و تجلی شان در فرهنگ ها و قالب های گوناگون سبب اختلاف درنگرش ما به حقیقت شده است.

جان هیگ فیلسوف معروف دینی برای تبیین و شناخت حقیقت از دو اصطلاح معروف کانت یعنی نومن و فنومن «بود» و «نمود» استفاده کرده و چنین بیان میدارد:

بود چیزی است که ما به آن علم نداریم ولی بلافاصله پس از اینکه آن چیز یا شی متعلق به معرفت ماگردید و ما به آن علم پیدا کردیم تبدیل به« نمود» میشود. در واقع هرچیزی که ما به آن علم نداریم« بود» است ولی زمانیکه آن شی مورد معرفت و شناخت ما قرارگرفت تبدیل به «نمود» میگردد.

اصطلاح «بود» میرساند که شیء فی نفسه بدون واسطه و برهنه قابل شناخت نیست. انسان فقط از طریق تعامل میان آن و جهان انفسی اش میتواند به درکی از

حقیقت نایل آید. دقیقا جان هیگ نظریه کثرت گرایانه خود را برپایه همین تعریف بیان میکند.

وی میگوید اگر ما به جای آن حقیقت و یا امر متعالی «بود» خدا را قراردهیم این حقیقت چنانچه هست وجود دارد یعنی برای هیچ کسی شناخته شده نیست بلکه این حقیقت به وسایط از جمله فرهنگ ، زبان، اقتصاد، سیاست مورد معرفت و شناخت ماقرار میگیرد.

بود یا شیء فی نفسه آن است که هیچ کسی نمیتواند آنرا برهنه و بدون واسطه بشناسد و آدمی فقط از طریق تعامل میان آن و جهان انفسی اش میتواند به درکی از حقیقت

نائل شود.

اشکال مختلف معجزات پیامبران در هر دوره دلیلی بر این مدعی است. چراکه هر معجزه پیامبردر هر دوره با توجه به شرایط آن دوره و علوم رایج در آن دوره متفاوت است.

اگر از بحث اصلی دورنرویم کثرت گرایی دینی میتواند رهگشای باشد بر تفاهم میان ادیان ، ودین داران بجای تقابل و نکوهش یک دیگر میتواند با نگرش کثرت گرایانه زمینه خوب تفاهم را بوجود بیاورند.

وقتی ما به فلسفه و ریشه پرستش در ادیان نگاه میکنم یک ریشه اشراک بسیار قوی در میان تمام ادیان دیده میشود وآن توصل به یک حقیقت پنهان و یک امرمقدس متعالی است.

ما مسلمانها از طریق عرفان اسلامی میتوانیم رابطه خوبی با سایر ادیان برقرار نمایم و توسط عرفان خود با عرفان ادیان دیگر آشنایی پیدا کنیم.

«برای ورود به بحث فلسفه عرفان باید از دو منظر وارد شویم؛ اول یک بحث ماهوی به این معنا که ماهیت عرفان چیست، بدون نگرش به هیچ کدام از ادیان، گرچه عرفان را به هیچ وجه نمی توان از ادیان جدا کرد و بعد از منظر تاریخی، بدین صورت که سیر عرفان خصوصاً در عالم اسلام به چه نحو بوده است؛ چراکه به هر حال ما از طریق عرفان اسلامی است که با عرفان ادیان دیگر آشنا می شویم و این مقدمه هر گونه بحث عرفانی است. البته نباید این پیش فرض باشد که فقط از منظر عرفان اسلامی وارد بحث می شویم؛ ولی عملاً اگر بحث و گفت وگو بین اقوام و ملل پیش بیاید، تنها جایی که می شود این گفت وگو را بسادگی انجام داد، همان عرفان است؛ یعنی چندان عبث و بیهوده نیست اگر بگوییم ما بسادگی می توانیم از اصطلاحات عرفان اسلامی برای فهم عرفان ادیان دیگر بهره ببریم و این فقط در حوزه عرفان میسر است، وگرنه در حوزه فلسفه، کلام و فقه به هیچ وجه به این سادگی میسر نیست. 

عرفان، بحث ادیان است، یعنی در حقیقت لب و حقیقت پنهانی ادیان است. در یک تقسیم بندی بسیار ساده، بخصوص درباره ادیان ابراهیمی می توان گفت که ادیان دو شأن و جنبه دارند: یک جنبه آن است که ناظر بر احکام شریعت است یعنی اوامر و نواهی شرعی که این جنبه ظاهری آنهاست، یعنی این که شخص در عالم زندگی می کند و بنابراین قوانین و دستوراتی را که دلالت های دینی هم دارند، باید انجام دهد. شرع، ظاهرترین و صوری ترین جزء ادیان است، یعنی ما معمولاً وقتی به ادیان نگاه می کنیم، اولین چیزی که می بینیم جنبه شریعت آنهاست؛ به همین دلیل هم هست که در تاریخ ادیان عده زیادی معمولاً دین را به شریعت تقلیل داده اند، یعنی تصورشان این بوده که مثلاً دین چیزی نیست جز احکام فقهی در عالم اسلام، در حالی که این، آن جنبه ظاهری و صوری دین است.

در مقابل این شریعت، یک جنبه باطنی و نهفته ای به نام طریقت هم وجود دارد. تعابیر شریعت و طریقت را در عالم اسلام و در متون عرفانی اسلامی می بینید و یکی از اصطلاحات کلیدی عرفان اسلامی است؛ یعنی عرفا وقتی می خواهند بگویند که تفاوت فکری ما با علما و متکلمان چیست، معمولاً بحث را از اینجا شروع می کنند که ما در ادیان یک رشته شریعتی و یک رشته طریقتی داریم که طریقت جنبه معنا و باطن است. به گفته عرفا نسبت شریعت و طریقت مثل نسبت جسد و روح یا تن و جان است و همان طور که جان برای تجلی و ظهورش نیاز به تن دارد، طریقت هم برای ظهورش نیاز به شریعت دارد و همان گونه که تن بدون روح لاشه ای است بی خاصیت؛ از نظر آنها شریعت هم بدون طریقت احکامی بدون مقصود و معنا و فایده است.

در این تقسیم بندی دو حیثیت برای دین قائل شده اند؛ اگر در ادیان ابراهیمی بنگریم، این شریعت و طریقت را با تفاوت و تأکید می بینیم. برای مثال در موسویت، در دین یهود شریعت غلبه دارد و به همین دلیل است که این دین بیشتر ناظر بر احکام شرعی است و نحوه ظاهربینی در آن وجود دارد و به همین دلیل خدای یهود فقط خدایی شارع است. کسی به خدای یهود عشق نمی ورزد؛ یهوه حتی آن چنان خدای غضبناک و خشمناکی است که اجازه نمی دهد کسی آن طور که در مسیحیت می گویند: «ای پدر من، که در آسمان ها هستی. » راجع به او صحبت کند. طبیعی است که این دین جنبه طریقتی هم باید داشته باشد، یعنی نمی تواند خالی از طریقت باشد؛ چرا که مثل این است که خالی از روح باشد، منتهی این جنبه مغلوب شریعت است. این است که از معنویت و عرفان در دین یهود به زحمت می توان بحث کرد. مثلاً در دین یهود، آیین قبالا یکی از شاخص ترین عناوینی است که به عرفان یهود داده شده است. 

البته طریقه های دیگری هم هست. ولی وقتی در ادیان ابراهیمی به سنت مسیحی می رسیم، می بینیم جنبه طریقت بر جنبه شریعت غالب است. لذا می بینیم که بنابر عهد جدید مسیح می گوید: من شریعت تازه ای نیاورده ام و دستورات من در عشق منحصر است، عشق به خدا و عشق به مخلوق و احکام دینی مسیحیت هم دائماً حول همین عشق دور می زند و به همین دلیل هم هست که مسیحیان مدتی پس از پولس به همان شریعت یهود هم بی اعتنا شدند. ولی به هر حال در مسیحیت جنبه طریقتی غلبه دارد، برعکس دین یهود. 

در اسلام این دو جنبه در تعامل است، یعنی پیامبر(ص) یک وجه طریقتی و یک وجهه شریعتی دارد و هیچ کدام بر دیگری غلبه ندارد، اگر خصوصی تر به احوال پیامبر اسلام(ص) بنگریم، حالات بسیار برجسته عرفانی هم دارند، نمونه آن هم معراج ایشان است که الگوی سلوک در عرفان تلقی می شود و عارفان این را نمونه کامل و اعلای سلوک الی الله می دانند.

 

ادامه دارد…

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا