خبر و دیدگاه

پندنامه مر ” سقویان ” را

 

Qawi Koshan
محمد قوی کوشان

درسرزمین خداداد افغانستان نعمت حکمروایی از ایامی نزدیک به سه سده – باگسستهای کوتاه مدت درمجموع کمترازیک دهه به قومی برگزیدۀ خداوند، یعنی قوم»پشتون« منحصرساخته شده، وچنین هست و خواهد بود ! به کوری چشم اقوام درجه دو وسه، که همه جهنمی وبقول کل اختیارفعلی جنرال طاقت (حرامی) اند و محکوم !

حساب حسابست، اندک رسیدگی به اوضاع سیاسی واجتماعی سه سدۀ اخیر به مامی آموزاندتا بدانیم نخستین امپراتور» افغان= پشتون« از ایام صباوت ونوجوانی، بنابربرتریهای فکری وخوبی های جسمی، در کنف حمایت و درپناه دست ودامن وحشی مردی ایرانی بنام نادرافشار! دانش وپرورش یافت، وپس ازمرگ آن ایرانی بدکاروبدنهاد، امپراتور وطندوست این سرزمین خداداد شد. ازلیاقت ودرایت احمدشاه درانی بود که چندین وچندبار هندوهای بت پرست هندوستان ! توسط افاغنۀ رشید ومسلمان! بخاک مذلت کشانده شد، معابدمنحوس شان بدست با کفایت امپراتورمسلمان درانی آتش زده شدوخون کثیف شان برزمین شان ریختانده شد وداراییهای قیمتدارطلاوجواهربیحساب شان درتصرف شریعتمدارانۀ دُر دُران افتاد. تنها حیف وافسوسی راکه میتوان ازآن دَوران خورد، اینست که هیچ گوشۀ ازسرزمین دُر دُران و دَوران، بشمول دارالسلطنۀ قندهار نفعی از غنایم جهادی ! امپراتوربزرگ نبُرد و آبادانی وسرسبزیی ندید، زیراآنهمه ثروت لاتعُد ولاتُحصا فقط لایق سران قبایل متعدد ومفتخوربود، که بخشیده وتقسیم شد وبه یغمارفت !

» شخصی نوشته بودکه امیرحبیب الله کلکانى یک رهزن بود. جوابم اینست که اگرآن سقازاده فرصت میافت و دامنه رهزنى هارا- زیرنام جهاد- به دهلى میکشاند، امروزبانام یک فاتح وبابا یاد میشد !

 

habibullah

 

شخص دوم ازچپ امیرحبیب الله کلکانی، شخص اول ازراست، به گمان غالب سردارفیض محمدزکریا وزیرمعارف شاه امان الله، ودومی خُردترین برادرشاه امان الله، سردارمحمدکبیرسراج میباشند. این دو سردار نامداردوشیزه خانم سراج را بااصرار وابرام والحاح به امیرکلکانی پیشکش کرده وبه بهانۀ اینکه جهت آماده سازی امیربرای تشریفات سلطنتی بایدیک خانم آشنابه این آداب را به زنی بگیرد، براو قبولاندند. امیرکلکانی به سرداران نامدار تاکیدکنان میگفت: بی بی سنگری، همسرش، همه امورخانۀ اورا به خوبی اداره میکندواواحتیاجی به زن دوم ندارد، اما خودعقل نداشت بداندکه (امورمملکت خویش کسروان دانند!) لابد زن محمدزایی راپذیرا شد. درتواریخ آمده که این دوسرداربزرگوارونامدار درمراسم عروسی امیرحبیب الله بازن خسروانی و (برند نی یو) یش دایره زنان ورقص کنان ابرازشادمانی وخرسندی میفرمودند ! (جملۀ معترضه بدون اجازۀ عیال : یکی ازین سرداران نامدار، فرزندکوچک امیرحبیب الله سراج الملته والدین ازعلیا حضرت، ملکۀ رسمی امیرشهید، پدرکلان همسرمن میباشد، که پسرش شادروان سردارمحمدبشیرکبیرسراج، (پدرزن = خُسر من) بانفرت زیاد ازسردار بودن، القاب رسمی(شهزاده وسراج) را از نامش زدود وتنها به نام (محمدبشیرکبیر) نوشت وترجمه فرمود، تاروزی که به حق رسید.)

بدبختی آن رهزن و بچۀ سقا این بودکه شهامت نفرخدمتى دربارصفوى رانداشت، آن بی همت به گرگین خان حاکم گرجی نصرانی ایرانی دختر نفرستاد، بچۀ سقای بیسواد نتوانست این نعمت را فراچنگ آورد تا نفرخدمت وحاضرباش لشکریان نادرافشارشود، آن ناتوان افتخار همراهى لشکرافشار را درحمله به قندهار نداشت وسعادت با او یار نبود تا همکار وشاهدتجاوز ایرانیها برهموطنان قندهاریش باشد .«

۱- یکی ازخاقانهای بزرگ قبیله که صاحب اختیارجان ومال مردوزن و دختر و پسررعایای گوسپندی بودند، محض حفظ تمامیت ارضی تیول شخصی، یعنی سرزمین خدادادافغانستان، باشهامت امیرانه ! جواهر خواهرش رادر حمامی درشهرهرات، ازگردن آن ضعیفه کَند ودرجیب گذاشت، وشوهرخواهر وداماد امیرنامدار، ازین حرکت امیرکبیرانه در مقردارالخلیفگی هرات به جان رسیدوجان به جان آفرین سپرد، واختیار هرات رابه امیرکبیر = (امیرخراسان) واگذاشت !

اما آن سقو زاده این همت رانداشت که جواهراز گردن وسرو سینۀ زنان ودختران خاندان شهامت شعار(آل یحی ومصاحبان) غیرتمند برباید ویا لشکریانش را اجازه بدهد تا برناموس آنان به چشم بی عزتی نگاه کنند ! این کمال غفلت و بی سیاستی او بود !!!

۲- سایرتفاوتهای راکه کلکانی با زمامداران بزرگوارقبیله داشت، بصورت فشرده چنین می توان برشمرد : بچۀ سقای کلکان سواد وتوان جلب حمایت انگریزان مهربان را نداشت، به همین لحاظ قادر نشد امارت غصب کرده اش را برای مدت بیشتر نگاه بدارد ! و منجیان صادق سرزمین خداداد افغانستان، باکمال ازخودگذری! وطندوستی! و استقلال طلبی!!!، اورا که مستحق جزاهای فراوان بود، چراکه ازیک قوم درجه چندم وفاقداستحقاق بود، باچشم سفیدی به قدرت سیاسی چشم دوخته بود، از ارگ مبارکۀ ویژۀ رهبران قوم برتردور انداختند !

۳ -آن بچۀ کلکان، باری به یاری احمقان بخارا که خواهان ایستادگی در برابر دیگرقوم گزیده یعنی روسیه بودند، شتافت وآنان رادرنگه داری استقلال بی ارزش، کمک کرد. اما یک امیرآهنین پنجۀ آگاه از رموز سیاست، بودن درزندان قوم گزیدۀ روس رابا طیب خاطرپذیرفت وبعد تبعید خودخواسته درماورای آمودریا را بعوض کمک به بخارایی های احمق برگزید، وآیندۀ امارت مبارکۀ خویش را تضمین نمود !

این هم دنبالۀ تفاوتهای امیرکلکانی با ثشتنان این سرزمین نفرین شده و بدبخت !!!  

۴ -پدران حبیب الله ملقب به سقاو بودند واو مربوط خانوادۀ پرجلال و شکوه ونامدار آل یحیی طلایى نیست که پدران دیره دونی شان افتخار وحق انحصاری فروش پشاور و زمینهای سایر قبایل قوم برگزیدۀ را به انگریز داشتندوتاحال رهبران فهیم وفخیم شان حق فروش خاک ومردم رابه روس، انگریز، امریکا، پاکستان وآی اس آی پاکستان وآخوندهای ایران دارندوپس ازینهم این حق ازلی را میداشته باشند.

۵ – شماچطور بچۀ سقاوکلکان راهمطرازفرقه مشر(۱۹ساله)سردارمحمد داؤودخان (۲۰ساله)قوماندان قوای مرکز، (۲۱ساله) قوماندان نظامی و نایب الحکومۀ قدرتمند درقندهار ومشرقی، صدراعظم، رییس جمهور، (رهبر) انقلاب سرطانی وسایرالقاب درخور شأن آن شهیداعظم، می شمارید !؟ آیاشمامیدانیدکه قدرت جبروتی آن سردارغازی وشهید اعظم اگروجودنمی داشت، برای شما گنهکاران آسایشگاه آرام ونامدار (پلچرخی) را کی آبادمیکرد؟ بی انصافان کمی انصاف داشته باشید! بروید چندرکعت نمازشکرانه بخوانیدوبه روح بزرگ رهبرانقلاب سرطانی دعاکنید، وگرنه شما بزهکاران که نیم شرقی وطن رابه انگریز فروختید، وچندین جزیرۀ آمودریا رابه روس، وبخش هایی ازغرب وطن رانیز به ایران، باید درهمان آسایشگاه کهنه وفرسودۀ(دهمزنگ) که کاکای مهربان رهبر وصدراعظم کبیرکشور باقبول زحمات زیاد جهت خدمت به وطنداران نااهل خودساخته بود، بقیۀ عمرناقابل تان را بسر می بردید !!!

۶- باکدام میزان عقل وسنجش ومقایسه، شماازرهبران قبیلۀ برتر انتظار دارید خواست نامعقول تانرا بپذیرند!؟ مگر امیرحبیب اللۀ بچۀ سقای کلکان شرف وعزت امضای معاهده گندمک را کماهی کرده بود؟ آخراین بچۀ شمالی قادربه کسب افتخارامضای معاهدۀ عزت آفرین دیورند بود؟ ! آیاآن سقازاده، افتخارسپردن مقدرات سرزمین قبیله رابه آی اس آی را داشت ؟!

۷-پدران حبیب الله سقاوان وتردامنانی! بودندفاقدهمت داشتن حرمسرا ولاجرم به همان یکی دوهمسراکتفامیکردند، زیراآن مقدار (مردانگی) وجرأت نداشتندتابیشتر ازچهارزن نکاحی بگیرند، برخلاف، رهبران (مرد) ! وصاحب اختیار(افغان) ستان قدرت داشتندتاحرمسراهای پراز سه صدزن صورتی و(بی سیرتان) سیرتی وکنیز گردآورند، مهم نبود اعمال شان زنا باشد وگناه، یاآنعده اززنان حرمسراکه ماهها براى نعمت همخوابه شدن باولینعمت شان در(ویتنگ لیست) قرارمیداشتند، مجبور شوندبراى اطفاى هوسهاى جنسى شان (که خدای خالق زن و مرد) به آنان عطافرموده، باغلامان دربار بیامیزند وحرام زادگانى شهزاده!!! رابه دنیا آورندکه بعدا براى اشغال تاج و تخت حق داشتند رعایای درجه دو وسه وپایانتر رابجان هم بیندازند، وبه هوسرانی شرعی خویش بپردازند ! ای سقویان بی عقل ! چرامیخواهید بین رهزن کلکان و امرای کریم الطرفین محمدزایی مساواتی ایجاد کنید ؟!

۸- بچۀ سقاوکلکان، بابی عقلی ذاتی، فاقداین شهامت سردارانه بود که هرگز دستش به خون پدر، فرزند، برادر، کاکا و بچه کاکایش آلوده نشد ! او توان کورکردن پدروپسر و اودرزادگانش رانداشت، چه بدبختی بزرگ به این بچۀ سقا ! که یک اودرزاده اش هم نتوانست پادشاهی غصبی اش ! را براندازد، درحالیکه با خواهرش می خوابید ! رژیمش را (فرسوده و فاسد) بخواند وجمهوریت مبارکۀ شاهانۀ خود را اعلان بکند !

۹- این سقاوزادۀ کم شعور، باکمال تأسف ! مسلمانی معتقد به قرآن بود- درحالیکه چنین اعتقادبرای امرا وشاهان قبیله، کفرمطلق بود!) و تعهد درقرآن را بابیعقلی وکودنی باورکرده به کابل آمد، طرف مقابل سرداری منجی استقلال وطن ! محمدزایی (آنهم ازجنس طلا ! نه جَست وتقلبی)، سیاستمدار زیرک که جدبزرگوارش بادرک دقیق ازسیاست قدرتهای بزرگ زمان، منحیث (گوهرشناس) چالاک، چندصندوق نا قابل طلای خالص را دربرابر بذل وبخشش چندقطعه خاک بی ارزش واضافی، آنهم به تمنای دوست گرامی ودلسوزانگریزخود با بزرگواری شرف قبول بخشید .

نتیجه اینکه : – سقویان امروزی ! (اگر به کنایه می فهمید !)  درتمام مواردی که دراین (پندنامۀ در ۹ فقره) به گوش بازیگوش شما بیان فرمودم ، درکلۀ بی مغزخویش بگنجانیدکه رهبران قبیله صاحب حقوق حقۀ فروش این سرزمین یا گرو دادن آن، به آتش کشیدن و سوزاندن اقوام نااهلی که درین سرزمین منحیث خوشه چینان آمده و سرزمین مقدس قبیله را غصب کرده اند، (ثشتن تالا) برای شان بخشیده، واینک شمایان آمده و خواهان خاکسپاری مجدد بچۀ سقاوکلکان می باشید، حد وحدودتان را بدانید وبه حریم حقوق ویژۀ سران قبیله مرتکب تجاوز نشوید، که ایزدلایزال چنین حقی به شما نداده است !

دراخیر ازین ریش سفید تاجیک تبار به شما پند واندرز ونصیحت که برای رسیدن به خواست تان در خاکسپاری بچۀ سقا، فقط و محض یک راه دارید : چل اوغانی بزنید وکار اوغانی کنید: نام ناچل حبیب الله کلکانی رااصلاح بسازید ! آنرا مزین به اسامی صاحب نسب وحسب منتسب کرده، بگوییدمی خواهید امیرحبیب الله ابدالی، یا امیرحبیب الله احمدزی، یا امیرحبیب الله محمدزی ویا امیرحبیب الله کرزی را خاکسپاری مجدد کنید، ببینید طرفه العین دستۀ موزیک عسکری حاضرآمده، قالین سرخ پای اندازتان شده و بقایای اعلیحضرت شهید سعید بابا حبیب الله خان ابدالی، قبلا مشهوربه کلکانی ! روی تانک گلپوش به تپۀ مرنجان آورده شده درحضورهمه زی ها ونواسۀ مرحوم شاه سابق به قبر تر وتازۀ اش گورخواهدشد ! وچشم حسودان غافل ونادان کور !

یادداشت اخیر: تپۀ نادرخان، پیش ازچال شدن او، نام خودرا (مرنجان) گذاشته بود، وبه زبان حال به صدراعظم کبیرهاشم خان میگفت با گور کردن این لاشۀ گندیده درتپۀ خاکی مرا مرنجان و رنج مده ! بعد از چال شدن نادراستقلال فروش، مرنجان با تن رنجیده، نام (تپۀ نادرخان) را رسما بحیث نام خود پذیرفت !!!

راستی که ازین همه معلومات آفاقی تاجیکانۀ خویش، خودم حیران مانده ام ! برای تجلیل ازخودم، پس از آخرین بارخواندن فرمایشات خودم، بادست راست خودم برشانۀ چپ خودم، چندین بارتپ تپ فرمودم، وکیف نمودم، زنده باد خودم، ماشاءالله به خودم ! /

(منتشرۀ هفته نامۀ امیدشماره ۱۰۲۴ مورخ ۳۱ اگست ۲۰۱۶)

نوشته های مشابه

‫۵ دیدگاه ها