خبر و دیدگاه

از کوچه های پرپیچ و خم تبعید تا روزنه های نافرمانی و عصیان _ قسمت چهارم و پایانی

 

شاعری برخاسته از دل تبعید

اما شاعران و عارفانی چون، مولانای بلخ از استثنایی ترین سروران و شاعران گیتی است که از دل تبعید هرچه عاشقانه و با شکوه سر بلند کرده و رنج بیکران تبعید را در نوای سحر انگیز نی به تماشا نشسته و جدایی و غربت زده گی و حیرت زده گی را همراه با اشتیاق بی پایان در کرانه های تبعید به رنگ دیگری عاشقانه تر از هرکسی احساس کرده است. او یگانه شاعری عارف مشرب است که غم های بیکران جدایی و فراق و تبعید را در بریدن قامت های بلند و با شکوه ی نیستان آفرینش به تماشا نشسته و غم بزرگ فراق و تبعید را در نوای عاشقانه نی به تجربه گرفته است. او چنان خستگی ناپذیر عشق می ورزید که هرگز رنج بیکران کینه توزی های دشمنان پدر و فراق و تبعید او خمی بر ابرو نیاورد و پیهم عاشقانه در تبعید فریاد برآورد:

“بیایید بیایید که گلزار دمیده ست –  بیایید بیایید که دلدار رسیده ست” 

هرچند او هرگز دشمنی فخر رازی را با پدر اش فراموش نکرد؛ اما هرگز نخواست پرده از آن دشمنی ها بیرون کند و زیبایی و صفایی عشق را در پای دشمنی ها به باد دهد. سلطان محمد خوارزم شاه نسبت به سلطان العلما سوء ظن داشت. سلطان العلما از پرورش یافته گان عرفانی شیخ نجم الدین کبرا بود. تذکره نگاران سلطان العلما را مردی دانشمند، خوش سخن و سخنور یاد کرده اند که مورد احترام مردم قرار داشت. به روایت افلاکی در ” مناقب العارفین ” از مولانا نزد خوارزم شاه بدگویی میکردند. خوارزم شاه قاصدکی نزد سلطان العلما بلخ فرستاد و به او دستور داد تا به اقلیم دیگری برود؛ زیرا دو پادشاه در یک اقلیم نگنجند. بهاء والد دستور شاه را پذیرفت در آن زمان مولانا جلال الدین محمد بلخی دوران کودکی را در بلخ در وضعیتی به سر می برد که پدرش مورد خشم و غضب خوارزمشاه قرار داشت. سلطانی که پیش از این شیخ مجدالدین بغدای یکی از مریدان شیخ نجم الدین کبرا را بیدادگرانه در آبهای جیحون یا آمودریا انداخته بود. تذکره نگاران دلیل دشمنی سلطان با پدر مولانا را امام فخر رازی ذکر کرده اند. سلطان العلما با مخالفت آشکار متکلم بزرگ سدۀ ششم هجری امام فخر رازی که با صوفیه میانه یی نداشت رو به رو بود. امام فخر رازی در دستگاه محمد خوارزم شاه نفوذ و مقامی والا داشت.  

هرچند سلطان العلما قربانی خشم خوارزم شاه شد و از سرزمین آبایی خود ناخواسته تبعید شد و از طریق ایران رهسپار ترکیه گردید و به تبعیدیان تاریخ پیوست. هرچند آتش تبعید پدر مولانا را دل زده و مایوس گروانید؛ اما این آتش در درون مولانا به گونه ی دیگری شعله کشید و بر جبین اش نقش بست که شیخ عطار در نخستین دیدار آن را در سیمای مولانای بلخ که کودکی بیش نبود، مشاهده کرد.

تذکره نویسانوچنین نوشته اند، بهاءالدین محمد پدر جلال الدین بلخی با پسر خود به عراق سفر می‌کرد که در مسیر خود به نیشابور رسید و توانست به زیارت شیخ عطار برود. مولانا آن زمان حدود ۱۰ سال داشت که به همراه خانواده و پدرش که عزم حج کرده بود،در راه سفر به نیشاپور رسید،شهر نیشاپور در آن زمان آشفته بود،چرا که بیم حمله مغول می رفت و همه از این حادثه وحشت داشتند…مولانا آوازه نیشابور و بزرگان این شهر را پیش از این در جلسات پدرش بها ولد و همینطور آموزگارش سید برهان ترمذی،شنیده بود و چون پا در این شهر گذاشت خاطرات برایش یک به یک زنده شد.آخرین خاطره ای که از این شهر در اندیشه مولانا ماند،ملاقات با شیخ فریدالدین عطار پیرمرد خوش گفتار و شاعر صوفی نیشابور است،که در آن زمان شاعر و عارفی مشهور بود و به نیکی شهرت داشت.

شیخ نیشابور در مورد مولانا در خود احساس اعجاب و علاقه یافت و از حالت روحانی و پر تفکر او به شگفت آمد؛عمق فکر و قدرت بیان او را شایسته تحسین دید و بی هیچ تردید به پدرش نوید داد،که به زودی این کودک آتش در دل سوختگان عالم خواهد زد و شور و غوغایی در بین رهروان طریقت به وجود خواهد آورد…عطار پیر،سپس نسخه ای از مثنوی اسرارنامه را که اثر دوران جوانی خود او بود به مولانا هدیه کرد.برای این کودک نو باوه در خط سیر خسته کننده ای که قافله بلخ، او را از خراسان به سوی بغداد می برد منظومه زیبا و لطیف اسرار نامه عطار، مونس و دلنواز خوبی بود و شاید از همین رو بود که بعدها مولانا از عطار تاثیر فراوان پذیرفت،چنانکه در جای جای مثنوی و اشعار مولانا، رد پای عطار نیشابوری را می توان احساس کرد.
ارتباط معنوی و پیوستگی روحانی مولانا به عطار انکارپذیر نیست. افلاکی چند حکایت آورده است که از روی آن‌ها نظر مولانا به عطار روشن می‌گردد و چون داوری بزرگی چون او درباره عطار ارزش خاص دارد آن‌ها را در این صفحات نقل می‌کنیم:
«فرمود که حکیم الهی و خدمت فرید الدین عطار قدس الله سرّ هما بس بزرگان دین بودند ولیکن اغلب سخن از فراق گفتند اما ما سخن همه از وصال گفتیم.»

«روزی حضرت مولانا فرمود که هر که به سخنان عطار مشغول شود از سخنان حکیم مستفید شود و به فهم اسرار آن کلام رسد و هر که سخنان سنایی را بجدّ تمام مطالعه کند بر سرّ سنای سخن ما واقف شود.»

کثرت مطالب و حکایاتی که مولانا از آثار شیخ ما در مثنوی و غزلیات اقتباس فرموده خود دلیل دیگر است بر آن که وی را به آثار عطار انس و عشق تمام بوده است.

در مثنوی سی و پنج حکایت هست که مأخذ آن‌ها به احتمال قوی آثار منظوم عطار است. عطار، یکی از شاعران بزرگ متصوفه و از مردان نام آور تاریخ ادبیات ایران سخنی  ساده و گیرا دارد. او برای بیان مقاصد عرفانی خود بهترین راه یعنی آوردن کلام ساده و بی پیرایه و خالی از هرگونه آرایش را انتخاب کرده است. او سرمشق عرفای نامی بعد از خود همچون مولوی و جامی قرار گرفته و آن دو نیز به مدح و ثنای این مرشد بزرگ پرداخته اند، چنانکه مولوی گفته است:

عطار روح بود و سنایی دو چشم او                    ما از پی سنایی و عطار آمدیم

به هر روی، هرچه بود، روح کودکی در گذرگاه ی تبعید به بالنده گی رسید که به گفته ی شیخ عطار آتش در دل های سوخته گان عالم زد و درخت بالنده ی عشق و انسانیت را تا کرانه های ” آنچه اندر وهم ناید آن شود” بلند برد و با شیره ی جان آبیاری نمود و با شعر زیبای ” بشنو از نی چون حکایت می کند – وز جدایی ها شکایت می کند” بر روح غربت زده و سرگردان انسان را به امید بازگشت به نیستان خویشتنی ها مرهم گذاشت.

مولانا جلال الدین محمد بلخی(۶۷۲-۶۰۴ ﻫ. ق) از عرفای قرن هفتم هجری است که با اشعار زیبا و هنرمندانه و عارفانه خود غربت انسان را به تصویر می‌کشد. از اینکه او در دنیا گرفتار غربت و دوری از وطن و یاران شده است، این تجربه ی حسی او باعث شده است که به گونه ی طبیعی غربت بزرگ‌تر خود را که مهجوری و دورافتادگی‌اش از اصل خویش است، بهتر درک کند و آن را هنرمندانه‌تر از دیگران در اشعارش بسط و گسترش دهد. او توانسته غربت روح پس از هبوط، جایگاه ماقبل دنیای روح، آفرینش روح و جسم انسان، هبوط وی به دنیای خاکی و اثرات هبوط را به گونه ی درست در اشعار خویش به تصویر بکشد.
              سیر گشتم از غریبی و فراق – سوی اصل و سوی آغاز آمدیم

                                #####$

از دم حب الوطن بگذر مه ایست – که وطن آن سوست، جان این سوی نیست

                              ######

من مرغ لاهوتی بدم دیدی که ناسوتی – دامش ندیدم ناگهان در وی گرفتار آمدم

                                 #######

چو مرا به سوی زندان بکشید تن ز بالا – ز مقربان حضرت بشدم غریب و تنها

از نظر مولانا روح پس از هبوط وارد دنیا می‌شود و دنیا هم پرو بال او را می بندد و توان پرواز را از او می‌گیرد. روحی که از مرتبه لاتعینی دور افتاده دچار اندوه شده است و در قفس تن اسیر و زندانی و این اسارت و دوری از اصل اسباب غربت وی را فراهم کرده است. هنر به عنوان یک حقیقت متعالی در راستای آگاهی بخشی و تسکین دهی یاور انسان‌های غربت دیده است و  عشق ازلی به عنوان عامل جذب جنسیت انسان غریب را در بازگشت به اصل کمک می کند.

معنای غربت و تبعید در ادیان:

ریشه‌ ها و پیش زمینه‌های غربت را می توان در ادیان قبل از اسلام و آراء فلاسفه و حکمای پیش از مولانا نیز یافت که د رهر گام انسان را به سوی نجات و رستگاری فرا می خوانند و به این حقیقت مهر تایید می گذارند که هدف دین رهایی انسان از جبر طبیعت و غلبه ی او بر دشواری ها است. این دین با دین قتیبه ها و ربیعه های تاریخ سازگاری ندارد. 

بیرابطه نخواهد بود تا به گوشه ای از قرارداد های صلح سرداران عرب زیر نام اسلام با خراسانیان و سیستانیان اشاره شود. درسال۳۰ هجری (=۶۵۰‌میلادی) «ربیع بن زیادالحارثی» قرارداد صلح را با ایران بن رستم امضا کرد. بر بنیاد این قرارداد  «هر سال از سیستان هزار هزار درهم (یک میلیون) بدهد امیرالمومنین را وامسال هزاروصیف(غلام نابالغ) بخرم وبدست هریک جام زرین و بفرستم هدیه، وعهدهابرین جمله بکردند وخطها بدادند و ربیع ز آنجا برخاست و بقصبه اندرشد ایمن.»(۵) در این قرارداد صلح از دعوت مردم به دین اسلام حرفی درمیان نیست وآنچه برای فاتحان عرب مهم بود غنیمت وبرده بوده است .
ابتدا مردمان بُست با مواد این قرارداد شدیداً اعتراض کردند و از اجرای آن سرباز زدند «وحرب کردند و گفتند ما صلح می نکنیم، آخر از ایشان بسیار کشته شد و گروهی بزرگ برده کردند و بدرگاه امیر المومنین (عثمان) افتادند.» (۶) بنابر بلاذری، ربیع چهل هزار برده ازمردم بست گرفت وهمه را به عربستان فرستاد و در مدت دوسال ونیم اقامت خود در سیستان تا توانست مردم را غارت نمود.( ۷) همینکه ربیع از بست بعزم فارس نزد عبدالله بن عامر حرکت کرد. مردم سیستان (زرنج) نیزدست به عصیان زدند وعامل ربیع را ازشهرو دیارخود بیرون کردند.( ۸)

عبدالله بن عامربدستور خلیفه‌ء سوم در سال ۳۳ هـ (۶۵۳میلادی) عبدالرحمن بن سمره را با فقهای اسلامی و منجلمه حسن بصری به سیستان فرستاد. ابن ســـمــره چون به سیستان رسید، در یکی از روزهای جشن، ایران بن رستم را در زرنج در قصرش محاصره کرد، و او مجبورشد دربدل دوهزار هزار(دوملیون) درهم و دوهزاروصیف (برده نابالغ) باعبدالرحمن صلح نماید.(۹) عبدالرحمن بعد ازاین برکش و بست و بلاد داور تاخت و بت معروف « زور»(= سور = سون = خورشید) را درزمینداورکه گویند از طلای سرخ و چشمانش از یاقوت بود برکند و رُخِّج (قندهار) و زابل را نیز بگشود وغنیمت فراوان تصرف نمودو چون درین وقت خلیفه سوم اسلام درمدینه کشته شدو خلافت به علی رسید، ابن سَمُره با غنایم وثروتی که در این لشکرکشی ها بدست آورده بود، از سیستان به دارا‌لخلافه رفت وامیر بن احمد یشکری را به نیابت خود به سیستان گذاشت، ولی مردم زرنج دوباره شوریدند وعامل عربی را از شهرخود بیرون راندند (۳۵ هـ).(۱۰)

نیزک درسال۹۰هجری اتحادیه یی ازملوک وامیران محلی را برضد سلطه ی قتیبه تشکیل داد. دراین اتحادیه بقول طبری «اسپهبد بلخ، یبغو شاه تخارستان، باذان امیرمرو الرود وترسل شاه فاریاب و جوزجانی شاه جوزجان» همدست شده بودند. در این ضمن کابلشاه یا « رتبیل» وعده داده بودکه هرگاه این اتحادیه مغلوب بشود، کابل پناهگاه ایشان خواهد بود.( ۵۰) با این مقدمات، نیزک بادغیسی که محرک اصلی این حرکت بود درنوبهاربلخ پرچم آزادی برافراشت ومردم تخارستان وبلخ وگوزگانان وفاریاب(میمنه وسرپل) ومروالرود وتالقان رابرای مقاومت وحصول آزادی برضد حکومت قتیبه به قیام فرا خواند. سپس مردم تخارستان نماینده عرب محمدبن سلیم ناصح را از تخارستان اخراج کردند.( ۵۱) قتیبه بااطلاع ازاین شورش درسال ۹۱قمری بیدرنگ برادرش عبدالرحمن رابا ۱۲هزارجنگ آور مروی راهی بلخ نمودتا زمستان را در بروقان اردو زنند و آماده پیکاربا نیزک باشند و سپس در بهاربه طرف مقر شورشیان رهسپارگردند. قتیبه نامه هایی به «ابرشهر(نیشاپور)، ابیورد، سرخس و مردم هرات نوشت که پیش وی آیند و زودتر از وقتی که پیش وی می آمدند، بیامدند.»( ۵۲)

    بنابرمینورسکی، قتیبه در رأس ۵۳ هزار لشکرخود ابتدا برمروالرودحمله کردو پس از نبردی خونین درتالقان مروالرود(بین بادغیس ومیمنه)، هم پیمان نیزک یا تسلیم شد ویاگریخت ، شاه فاریاب نیز تسلیم شد و شهریارگوزگان به کوهستانها گریخت، آنگاه قتیبه بسوی بلخ کشید واسپهبد بلخ با مردم خود به پیشواز وی آمد و قتیبه وارد بلخ شد.( ۵۳) و یکروز در بلخ ماند وسپس همراه با عبدالرحمن و سپاه مروخود را به دره خُلم رسانید، نیزک قبل از او از دره گشته بود ودر «دره بغلان اردو زده بود و جنگ آورانی بر دهانه دره و تنگه های آن گماشته بود تا از آن پاسداری کنند و در آنسوی دره نیز در قلعه استوارجنگجویانی نهاده بود.» (۵۴) به گفته مداینی قتیبه چند روزبر دهانه تنگه متوقف مانده بودو با یاران نیزک نبرد میکرد، اما نمی توانست وارد دره شودکه «تنگه ای بودو رود از میان آن میگذشت و راهی که به نیزک برسدجز دره نمی شناخت و بیابانی که عبور سپاه از آن میسرباشد نبود»(۵۵)    

قتیبه در فکرچاره کار بود که شاه سمنگان وروب به شرط امان راه را به او بنمود و بدین ترتیب قتیبه توانست به قلعه مشرف بر راه ورود به دره دست یافته، آنرابگیرد.» (۵۶) مینورسکی میگوید: قتیبه پس ازآنکه سمنگان را تسخیرنمود لشکرنیزک را تار ومار نمود و تا چهارفرسنگ هواخواهان اورا بردار آویخت و دو پسرنیزک را نیز به سختی بکشت. سپس مینورسکی دره ها و تنگه هایی را که محل پیکار های بعدی قتیبه بانیزک است شرح داده گوید: پس از پیشروی سردارعرب، نیزک ناچار محل خود را واقع دردره رودسرخاب (دوشی)مابین بغلان و بامیان ترک کرده، به شهر برفک رفت . سپس خود رابه دره و معبرچهاردره رساند و در مرکز«اسکند» واقع درنزدیکی یکی از قله های هندوکش مستقرگردانید. از آنجا که زمستان سر رسیده و برف این خطه راپوشانیده بود، درهمین محل توقف کرد. این همان قلعه ای است که در تاریخ بنام «دژکرز» یادشده و جز یک راه دشوار گذارراه دیگری بخارج نداشت. محاصره دژکرز دوماه بطول انجامید، اندک اندک آذوقهً او روبکاستی نهاد و آبله میان سپاهش افتاده بودکه از جمله یبغو سالخورده نیز بدان مبتلا شده بود. قتیبه نیز از زمستان بیم داشت و از این روی بار دیگر سلیم ناصح را به غرض مصالحه نزد نیزک فرستاد و او را به وعده زنهار وامان بجان نزد خود فرا خواند.وقتیکه نیزک فریب این وعده راخورد وبا اطمینان به امان جان خود و افرادش نزدقتیبه رفت، قتیبه برخلاف وعده هایش، نیزک را خاینانه با دو برادرزاده اش (رسول وعثمان) و ۱۲ هزارعسکر اش با قساوت وحشیانه همگی را گردن زد و به این صورت قیام رابخاک وخون کشید. (۵۷) سالها بعدیکی از شعرای عرب(ثابت قطنه)کشتن نیزک رانامردی و پیمان شکنی دانسته و آنرا به رخ باهلیان کشید.

تاریخ بشر تاریخ احساس غربت است. در تمام ادیان و فرهنگ‌ها تجلّی های گوناگون این احساس جدایی از اصل را می توان به نظاره نشست. انسان در تمامی ادیان مسافری است که به این عالم ناسوت تبعید شده و امروز سرگشته و بی وطن است. به عبارت دیگر انسان از دیگر جای، ناکجا آباد به راه افتاد و در پی هبوطی غم بار با دو بال عشق و روح بدین غریبستان تبعید شده است.
در آراء حکمای یونان باستان همچون افلاطون وفلوطین هم می توان ریشه های غربت را یافت. تمثیل غار افلاطون که در کتاب جمهور آمده خود سرشتی عرفانی دارد و به نحوی یادآور غربت انسان است (! افلاطون،۱۳۸۴: ۳۹۵ به بعد).
پس از ابن‌سینا، امام محمّد غزالی و سهروردی نیز دربارهٔ مرغان و شوق آنها به جستجوی عنقا داستان هایی مطرح می‌کنند و در واقع روح را به مرغانی تشبیه می کنند که در قفس تن محبوس‌اند.

با بررسی متون نظم و نثر عرفای متقدّم مولانا همچون ابوسعید ابوالخیر، خواجه عبدالله انصاری، حکیم سنایی، عطار، نجم رازی و دیگران  نیز می توان ردّ پای غربت روح انسان را یافت که هر چه جلوتر می‌آییم، این مسأله پر رنگ تر مطرح می‌گردد؛ اما در این میان مولانا مسأله غربت انسان را بسیار هنرمندانه و موشکافانه تر از دیگران به تصویر کشیده است.۱
مولانای بلخ چنان نگاه ی بلند و بالا نسبت به انسان و روح بالنده ی او داشت که تا کنون دست هومانیسم به آن نرسیده است. او به انسان به مثابه ی موجودی فراتر از شبه خدا و خداگونه ای در تبعید می دید. او تلاش کرده تا به یاری عرفان نوعی خود باوری و استقلال نفس و فراباوری ر در انسان طوری تقویت کند که انسان به این باور برسد که ” هر ملک ملک ماست که ملک خدای ماست” این باورمندی به نحوی حس غربت و آواره گی و بی وطنی را در انسان می روبد و روح خسته ای او را با نور ذوق شاد و دل افروز نماید.

اما این کاری ساده نیست و نیاز به ریاضت های شاقه دارد تا در پای عارف نشست و راه سلوک در پیش گرفت و به چنان جاذبه های انسانی دست یافت که خانه ی دل به خانقای کبریایی تبدیل شود. در این صورت است که بار معنایی آواره گی و غربت در جغرافیای هستی رنگ دیگری به خود می گیرد. در نتیجه انسان خود را مسافر شوریده حالی احساس می کند که جاذبه های شتاب پیوستن به اصل و گرمی های بازگشت به خویشتن جغرافیای هستی را با همه تفاوت ها و رنگارنگی هایش برای او همرنگ و همداستان جلوه می دهد. این همه تقلا های عارف برای رهایی او از زندان غیریت و تبعید و احساس غربت زده گی صورت گرفته تا خود را از دغدغه های غربت ‌و آواره گی رهایی ببخشد. 

این نشانگر آشکار این واقعیت است که عارف با همه تلاش های درون افکنانه نمی تواند خود را از چنگال غربت و بی وطنی این جهانی رها بسازد. این به معنای آن است که غربت و آواره گی در جهان واقعی پدیده ی ناهنجاری است که حتا عارفان با گریز های زاهدانه و عامدانه به بهانه ی بازگشت به اصل و نیستان خویشتنی از وحشت آن نمی توانند رهایی یابند. این بیانگر این واقعیت است که آواره گی و غربت با وجود جنبه های سازنده گی اش در هر برهه ای از تاریخ یک پدیده ی دردناک و علاج ناپذیر بوده است که از درد سنگین و مردافکن آن نه “نی” مولانای بزرگ بلخ و نه نغمه های دل انگیز بهاوالدین نقشبند و نه هم نوای طبله و موسیقی قوالی امیر خسرو دهلوی و نه نغمه ی پرواز سیمرغ بلند پرواز عطار و نه “عقل سرخ” سهروردی نه آوای چنگ باقری نژاد و نه سه تار میرزا عبدالله فراهانی و نه هم رباب استاد محمد عمر می تواند، چیزی کم کند و برعکس این نواها هر یک غم بیوطنی را در جغرافیای بی پهنای وجود انسان بیشتر دامن می زنند و شخص غریب و تبعید شده را دامن کشان به سوی دشت بی خیالی ها و کویر نامرادی ها لالهان تر و سرگردانتر می سازد. 

اما هزاران دریغ و درد که درد تبعیدیان وحشت زده و غافلگیری چون، ما که در شرایط حساس و سرنوشت سازی مردم مظلوم افغانستان را در زیر کیبل و چماق طالبان و دهها گروه ی تروریستی دیگر رها کردیم، سنگین تر از تبعیدیان تاریخ است و غم استخوان سوز آن رنج های بیکران آواره گی را صد چندان و هزار چندان می کند. حوادث چنان پیش آمد و همه غافلگیر شدیم که در شرایط خرابی مردم افغانستان را رها کردیم و آن همه ادعا های بلند مردم داشتن و در کنار مردم ماندن را در تاق نسیان گذاشتیم. آری این درد مردافگن که به مردانگی ها باج ده و از مردانگی ها بدهکار می است. این تبعید که می توان از آن به عنوان تبعید کتلوی یا جمعی یاد کرد؛ خطرناک تر از گذشته ها است. این تبعید به نحوی گزینشی است و با نوعی حادثه آفرینی عمدی در موجی از وحشت و دهشت آفرینی به راه افتاد. چنان پیش از پیش حادثه سازی شد که به گونه ی مرموزی نخبگان و اهل رسانه و مطبوعات و نویسنده گان و چیز فهمان از اقشار گوناگون جامعه باید از افغانستان بیرون شوند. حادثه سازان پانزده ی اگست نه تنها به گونه ی شتاب زده فضای نظامی را برای به قدرت رساندن طالبان آماده کردند؛ بلکه با بیرون کردن گروه ی کثیری از سیاستگران و نظامیان و نویسنده گان و خبرنگاران فضای سیاسی را برای حاکمیت آینده ی طالبان نیز فراهم کردند. یاهو

۱۸فبروری ۲۴   

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا