خبر و دیدگاه

ساختار سیاسی نظام معضلی است پس ازصلح با طالبان

 

صلح با طالبان یکی از شگفت انگیزترین مساله ها در تاریخ افغانستان خواهد بود، اگر به واقعیت بپیوندد؛ زیرا این گروه از همان لمحه ی ظهور و پیدایش در افغانستان هویت خود را با جنگ و ستیز تعریف کرده و با صلح و قطع جنگ روی خوشی نشان نداده است. 

افغانستان پس از سرنگونی امارت طالبانی در سال ۲۰۰۱ نظام های دموکراتیکی را که هرچند نیم بند بوده اند، تجربه کرده است. اقوام، گروه ها و احزاب مختلف زیر یک چتر در نهاد های حکومت و دولت با هم کار کرده و کنار آمده اند. زنان و مردان در گروه های مدنی، فعالیت های سیاسی، مطبوعات آزاد و رسانه ها در کنار هم  کار کرده و تمثیل از یک نظام مردم سالار را به نمایش گذاشته اند. پایبندی به نظام، قانون اساسی و ارزش های دموکراتیک وجه مشترک شان برای بقای افغانستان و وحدت میان اقوام و فرهنگ های گوناگون در این کشور بوده است.

با این حال اشتراک طالبان در این چنین نظام کثرت گرا و مختلط لااقل در تاریخ سیاسی این گروه پیشینه ندارد. اکثریت مطلق رهبران این گروه سواد مکتبی ندارند و افراد آن نیز از اقشار پایین جامعه می باشند که بالاتر از مدارس مذهبی آموزش ندیده اند. از این روی، تحمل و ادغام این گروه در یک نظامی که متشکل از طیف های مختلف و دیدگاه های متفاوت باشد، کار ساده و آسانی نخواهد بود. 

تا حال امریکا و طالبان هفت بار بر سر مساله صلح و قطع جنگ در کشور های قطر و امارات گفتگو و مذاکره داشته اند. هرچند هر دو طرف از جریان گفتگو و مذاکره خوشبین و راضی اند، اما تا امروز برآیند ملموسی که آتش جنگ و حملات انتحاری طالبان را خاتمه داده باشد، دیده نمی شود. بالعکس حملات انتحاری و انفجاری این گروه در این مدت تشدید یافته و جان افراد بی گناه و حتا دانش آموزان خردسال نیز از این حملات مصئون نبوده است.

 چانه زنی و گفتگوهای صلح امریکا و طالبان تا حال شامل خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان، تضمین مبارزه با “تروریسم”، آتش بس دائمی و همه جانبه و مذاکرات بین الافغانی بوده است، اما آنچه تا به حال روی آن کمتر و یا هیچ بحث و کنکاش نشده مساله چگونگی نوعیت ساختار سیاسی نظام در آینده کشور است. گفته می شود که طالبان خواهان “امارات اسلامی” اند؛ نامی که برای اکثریت مردم افغانستان تداعی کننده ای روز های دشوار، زندگی در فضای جبر و اختناق، کیبل و قمجین و تطبیق شریعت اسلامی مطابق قرائت های بدوی این گروه بوده است. هم چنان با گروه های مخالف طالبان و احزاب و گروه های مختلف در کشور تا به حال در این گفتگوها هیچگونه رایزنی و مشورتی صورت نگرفته است تا در چشم انداز آن نیز دستیابی به یک نظامی که مورد قبول همه ی طرف ها باشد، حاصل آید.

کماکان که ضرورت تغییر نظام سیاسی درکشور یکی از چالش های اساسی کشور در دوره ای پسا طالبان بوده است؛ زیرا نظام ریاستی کنونی کشور نتواسته جوابگوی چالش های کشور چند پارچه ای مثل افغانستان باشد. کشور ی  که اقوام و تبار های مختلف را در خود جا داده و هنوز از ملت ـ دولت سازی در آن خبری نیست. مرکز گرایی مطلق و انحصار قدرت در دست یک شخص، قطبی ساختن انتخابات، خودکامگی و عدم تمکین به فیصله های پارلمان و لست طویلی از معایب و نارسایی های این نظام را می توان به سادگی برشمرد و یا بر آن افزود. این که در آینده کشور کدام نظام سیاسی می تواند احزاب و گروه های مختلف بشمول طالبان را در گرد هم آورد و بقای یک صلح پایدار را در کشور تضمین کند، محل نگرانی جدی دارد و نباید از کنار آن به سادگی گذشت.

 چند دهه جنگ و منازعه در افغانستان که با گذشته ی پر از استبداد و بافت های پیچیده ای قومی، زبانی و مذهبی، همراه بوده نیازمند گشودن صفحه ای جدیدی در ساختار نظام سیاسی کشور است تا بتواند به مشکلات و چالش های کنونی نقطه ای پایان بگذارد. چنانچه گفتگوهای صلح نتواند نقشه ای راه را برای پایه گذاری و ایجاد یک نظام همه شمول و قابل قبول برای همه ی اقوام و گروه های سیاسی در افغانستان ترسیم و فراهم کند، هیچ گونه تضمینی برای دوام یک صلح پایدار و قطع جنگ در آینده کشور را نمی توان به انتظار نشست. 

 

 

 

                                 

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا