خبر و دیدگاه

القاعده و طالبان دو روی یک سکه و پیوند آنان راهبردی است

 

اعتماد به وعده های طالبان، کابوسی از تکرار وحشت در افغانستان را دارد.

در این شکی نیست که تاریخ در کشور هایی مانند افغانستان نه تنها یک بار؛ بلکه بار بار تکرار می شود. آیا این تکرار به معنای حرکت تاریخ به عقب است و یا این که تکراری است که از آن به عنوان دور باطل نیز می توان یادآور شد. ریشهء این تکرار وابسته به یک سلسله علل و عواملی داخلی و خارجی است که ابعاد داخلی آن چون، استبداد، فقر، تعصب و تبعیض و ابعاد خارجی آن مداخله های سیاسی و نظامی و تهاجم در موجی از توطیه های داخلی و خارجی می باشد. در این میان معادله بندی های سیاسی پشت پرده در فراز و فرودی از زد و بند های پیدا و پنهان سیاسی و استخباراتی در این گونه تغییر های تاریخی نقش تعیین کننده دارد. گفته می توان که چرخ تکرار تاریخ انرژی و قوت خود را از توطیه های تیوریزه شده می گیرد که در موجی از سازش با نیرو های مزدور داخلی مردم آن را دور می زند.

هژده سال پیشتر از امروز پس از حمله بر برج تجارتی جهان در امریکا، بوش رئیس جمهور وقت امریکا اسامه را عامل اصلی این حمله دانست. وی از ملاعمر رهبر پیشین طالبان خواهان تسلیمی اسامه به امریکا شد و اما ملاعمر به دلیل برادر دینی خواندن اسامه واگذاری او را به امریکا خلاف شرعی دانست. امریکا برای طالبان گفت، در صورت تحویلی اسامه و قطع رابطه با شبکۀ القاعده خطری متوجه آنان نیست. هرگاه رهبر پیشین طالبان به این خواست امریکا پاسخ مثبت می داد. دراین صورت خطری متوجه آنان نبود و امریکا هم نیرو هایش را به افغانستان نمی فرستاد. طالبان با این واکنش نشان دادند که رابطۀ  میان آنان و القاعده تنها یک رابطه نه؛ بلکه یک ضابطۀ استوار است که بر بنیاد آن تحویلی اسامه بحیث یک مسلمان برای امریکایی ها گناه و خیانت بزرگ به اسلام و افغانیت آنان تلقی شد. اکنون گفت وگو های دوحه هم روی مسایلی چرخ می خورد که قطع رابطۀ طالبان با القاعده یک بخش اساسی آن  را تشکیل می دهد. طالبان در این گفت ها در برابر خروج نیرو های امریکای از افغانستان، تعهد سپرده اند که افغانستان دیگر به هیچ کشوری خطر نخواهد بود و هم چنان گفته اند که رابطۀ شان را با گروه های تروریستی به شمول القاعده قطع می کنند. تنها قطع رابطۀ طالبان با القاعده مسأله نیست؛ بلکه طالبان در میان خود هم اختلاف دارند و به چندین دسته تقسیم شده اند که تمایل ها و وابستگی های جداگانه با ایرانۀ، روسیه و شماری کشور های خلیج دارند، نه تنها این که کشور های خلیج بویژه امارات و قطر هم در پیوند به صلح افغانستان اختلاف دارند. این مسأله به نوبۀ خود مانعی دیگر بر سر راۀ فیصله های دوحه است. حال این پرسش مطرح است که در این گفت و گو ها طالبان طرف اصلی امریکایی ها در منازعۀ افغانستان است و اگر چنین باشد؛ پس تکلیف حکومت افغانستان در این زمینه چه خواهد بود. گیریم که طالبان بالاخره حاضر به گفت و گو های بین الافغانی شده و مذاکرات شان را با گروه های سیاسی و شخصیت های ملی کشور بدون نمایندۀ حکومت آغاز کنند. دراین حال هرگونه مذاکره با طالبان بدون تایید حکومت افغانستان فاقد بعد عملی است و از نظر حکومت تنها حیثیت یک کنفرانس را دارد و بس؛ زیرا در موضوع صلح و جنگ طرف اصلی طالبان حکومت افغانستان است و در صورتی که طالبان باحکومت گفت وگو ها را آغاز نکنند. در این صورت حکومت در برابر هر نوع فیصلۀ گروه های سیاسی با طالبان مکلفیتی ندارد؛ پس هر نوع فیصلۀ آنان مفهومی ندارد و در روی کاغذ باقی خواهد ماند.  آشکار است که پاسخ منفی حکومت به فیصله های دوحه معنای جنگ با طالبان را دارد.

حال این پرسش مطرح می شود که واکنش امریکا در این زمینه چه خواهد بود. آیا امریکا بر حکومت افغانستان فشار وارد خواهد کرد تا تن به فیصلۀ دوحه بدهد  و اگر چنین شود، واکنش حکومت افغانستان دراین زمینه شاید حالا غیر قابل پیش بینی باشد؛ اما مردم افغانستان شناختی که از طالبان دارند، هیچ نوع فیصله یی مورد قبول شان نیست تا زمانی که حکومت افغانستان بر آن مهر تایید نگذارد. طالبان هم بخاطر امتیاز گیری بیشتر و بسر رسیدن خواست های تمامیت خواهانۀ آنان از امریکا در تبانی با پاکستان، با دور زدن حکومت افغانستان، سناریوی دوحه را  شکل داده اند. از واکنش طالبان در برابر حکومت معلوم می شود که آنان در اصل روی ادغام در حکومت و یا رفتن به سوی انتخابات نه تنها تمایل ندارند؛ بلکه به این اصول ها باورمند هم نیستند. ممکن طالبان از شتاب های امریکا طوری دریافته اند که این کشور از جنگ افغانستان خسته شده و در صدد خروج از افغانستان است و در این صورت کاخ سفید بالاخره به هر گونه خواست طالبان پاسخ مثبت می گوید. در این حال بازهم این پرسش مطرح می شود که امریکا در برابر حکومت افغانستان چه برخوردی را اتخاذ خواهد کرد با تن دادن به فیصلۀ یک جانبه با طالبان، مشت نه بر سینۀ حکومت افغانستان را خواهد زد. این واکنش امریکا نه تنها معنای نفی حکومت افغانستان؛ بلکه دور زدن مردم این کشور را نیز دارد؛ زیرا از نظر مردم افغانستان حکومت کنونی با وجود ضعف ها و ناتوانی های غرقه در فساد و ناامنی هایش تنها نماینده گی آنان را در گفت و گو ها با طالبان کرده می تواند و بس.

با تاسف که هنوز ما به اجماع داخلی نرسیده ایم، مخالفان سیاسی حکومت نیز میان خود اجماع ندارند و حکومت هم نتوانست اجماع داخلی را ایجاد کند تا به نماینده گی از حکومت و مردم افغانستان پیشگام شود. اجماع داخلی می توانست با توجه به روابط گروه های با کشور های منطقه، ممد اجماع منطقه یی شود. از سویی هم اجماعی منطقه یی مورد دست بازی های سیاسی کشور های منطقه است؛ زیرا کشور های منطقه هر یک در افغانستان منافع متفاوت دارند که تضاد منافع را میان آنان بوجود آروده است. اجماع منطقه یی زمانی ممکن است که کشور های منطقه بر سر منافع شان در پیوند به افغانستان میان خود به نوعی مصالحه برسند و با پذیرش سیاست متوازن و متعادل در رابطه به افغانستان با هم کنار آیند. این در حالی است که هنوز کشور های منطقه بویژه روسیه، چین و ایران دراین زمینه اختلاف دارند و هدف نشست خلیل زاد در هفتۀ گذشته در واشنگتن با نماینده گان چین، روسیه و اتحادیۀ اروپا هم نزدیک ساختن آنان بر سر منافع شان در افغانستان بود؛ اما با این هم نادیده گرفتن حکومت افغانستان از سوی امریکا معنای این را دارد که واشنگتن در صدد سازش های پنهان با طالبان منفی حکومت و مردم افغانستان است و نشستن نماینده گان گروه ها با طالبان هم جز روپوش سازش های پنهان امریکا با طالبان چیز دیگری تلقی شده نمی تواند؛ زیرا این گونه نشست ها مشروعیت اجرایی ندارد. این رویکرد امریکا معنای تسلیم کردن حکومت برای طالبان را دارد که شاید سر وصدا ها برای تشکیل حکومت موقت هم از همین جا منشأ گرفته باشد. آشکار است که در تشکیل چنین حکومت طالبان وزنۀ سنگینی خواهند داشت و معنای سپردن افغانستان از سوی امریکا، به طالبان را دارد. چنان که از سخنان بلند پروازانۀ طالبان هم چنین برداشتی می شود.

در این حال شگفت آور این است که چگونه امریکایی ها به وعده های طالبان باور می کنند؛ زیرا طالبان تا کنون به هیچ تعهد و میثاق خود پای بند نبوده اند و پس از این هم نخواهند بود؛ زیرا که خدعه از لحاظ شرعی به رویکرد همیشگی سیاسی طالبان با رقبای شان بدل شده است. پس امریکا در برابر چه تضمینی می تواند، بر طالبان اعتماد کند. اگر قبول کنیم که این ضمانت را پاکستان می دهد. آیا امریکا بر تعهد پاکستان مبنی بر برچیدن لانه های تروریستی اعتماد خواهد کرد. این در حالی است که پاکستان از چهار دهه بویژه از بیست سال بدین سو امریکا را با وعده های قشنگ و فریبنده بازی داده است و نظامیان پاکستان چنان لابی های نیرومند در دستگاۀ کاخ سفید دارند که حتا به حرف های مقام های ارشد امریکایی مانند رئیسان پیشین ارتش و وزیران دفاع این کشور هم اعتنا نکردند که بار ها شبکۀ حقانی را بازوی ارتش پاکستان خواندند و از تجهیز و آموزش و تمویل طالبان از سوی پاکستان سخن گفته اند. نظامیان پاکستان چنان قشنگ و فیشنی امریکا را فریب دادند که تا کنون بیشتراز ۳۴ میلیارد دالر از امریکا کرفته اند و از آن برای تمویل و تجهیز تروریستان طالب استفاده کرده اند. باز هم امریکا به ارزش ۷ میلیارد دالر اسلحه را از افغانستان بیرون کرد و به \اکستان تسلیم کرد. سخنان اخیر ترامپ مصداق روشن این ادعا است که دادن این پول ها از سوی امریکا برای پاکستان را احمق پولی خواند. حال هم می بینیم که پاکستان بازیگر اصلی در صلح و جنگ افغانستان است.

حال هم شتاب های سیاسی، اختلاف ها میان کاخ سفید و پنتاگون و سی آی ای، ضد و نقیض گویی های مقام های امریکایی نشاندهندۀ نوعی سر در گمی در کاخ سفید است. چناکه ترامپ یک روز به استقبال گفت و گو های صلح از احتمال خروج زود هنگام نیرو های خود از افغانستان سخن می زند و روز دیگر از بی باوری به این گفت و گو ها از احتمال شکست گفت و گو ها با طالبان حرف می زند و می گوید، چنانکه روزنامه “بزنیس ستندرد” به نقل از منابع در قصر سفید نوشته است، گر چه دونالد ترامپ رییس جمهور امریکا خواهان خروج سربازان امریکایی از افغانستان می باشد اما تاکنون درین مورد تصمیم نه گرفته است و خواهان گفت و گوی طالبان با حکومت افغانستان وسایر گروه ها شده است. به گفتۀ این نشریه ترامپ با اشاره به اولویت صلح در افغانستان به طالبان هشدار داده که  احتمال گزینه های دیگر را که شامل استفاده از قوای نظامی برای حفط منافع حیاتی امریکا می باشد، نیز مدنظر دارد. این در حالی است که پیام خلیل زاد به مناسبت نوروز لحن خوش بینانه تری در پیوند به گفت و گو های صلح دارد. وی ضمن این که پایان دادن به جنگ چهل ساله در افغانستان را از اولویت‌های امریکا برشمرده، اظهار امیدواری کرده است که در سال جدید مردم افغانستان به صلح، آشتی و رفاه برسند؛ اما نشریۀ لانگوار امرکایی در شمارۀ هفتۀ گذشتۀ خود خوش بینی های خلیل زاد را دروغ دانسته و نوشت است، شنیدن دروغ خلیل زاد در پیوند به نشست های دوحه را توهین به کشته شده گان خود می داند. این نشریه چشم پوشی خلیل زاد از روابط طالبان با القاعده و موجودیت داعش در افغانستان را نشان دهنده بی اعتمادی خود به صلح خوانده است.  

از سویی هم ازاظهارات اخیر ترامپ خلاف خوش بینی خلیل زاد بوی نارضایتی در پیوند به گفت و گو های دوحه به مشام می رسد که این گفته ها با افشای پیشنهاد محمد بن زاید ولیعهد ابوظبی با توجه به اختلاف ابوظبی و قطر، برای ترور رهبران طالبان به وزیر خارجۀ امریکا بیرابطه نباشد، طرحی که مشابۀ به اشتراک سی آی ای و شرکت بلاک واتر در سال ۲۰۰۴ تا ۲۰۰۷ برای ترور رهبران القاعده می باشد. چه بهتر از این برنامه ها  خواهد بود که فشار سال ۲۰۰۱ بر پاکستان وارد شود که بوش به جنرال مشرف گفت، اگر در مبارزه با تروریزم با ا مریکا نباشی، پاکستان را به آتش بدل می کنم. اگر امریکا از روی واقعی خواهان نابودی تروریستان است و باید هشدار سال ۲۰۰۱ م  را تجدید کند تا نظامیان پاکستان از ترس بلرزند و لانه های تروریستی را با رهبران طالبان نابود کنند. شاید این برای همه کس سوال باشد که چرا امریکا د ر برابر پاکستان جدی عمل نمی کند و ممکن منافع راهبردی خود را نسبت به پاکستان باثابت بیشتر از افغانستان می داند؛ زیرا پاکستان را جبهۀعقب گرد مبارزه با ترورم تقلی می کند.

هرچه باشد، این سخنان ترامپ به نحوی گواۀ نگرانی حکومت ومردم افغانستان بویژه پس از اظهارات آقای محب مشاور امنیت ملی این کشور در مورد نشست های دوحه نیز می باشد که حاکی از برگشت افغانستان به ۲۰ سال پیش است؛ اما با این هم گمانه زنی هایی وجود دارد که امریکا از جنگ افغانستان خسته شده و دیگر به دنبال پس منظر افغانستان بعد از خروج نیرو های شان نیست و صرف در تلاش اند تا نیرو های شان را از افغانستان بیرون کنند، اظهارات ضد و نقیض ترامپ نوعی پنهان کاری و خاک افگندن بر همکاران بین المللی اش است؛ زیرا امریکای یی می ترسند که نیرو های شان به سرنوشت داکتر برایدن انگلیسی رو به رو نشود. در این صورت امریکایی ها غلط محاسبه کرده اند؛ زیرا دیروز برایدن در برابر تمام مردم افغانستان قرار گرفته بود و همگی در برابر مبارزه با نیروی اشغالگر انگلیسی متحد بودند؛ اما حالا وضعیت متفاوت است و مردم افغانستان خود را در برابر تروریستانی می بینند که از سوی پاکستان، ایران و روسیه و شماری کشور های خلیج حمایت می شوند. در این حال کنار آمدن امریکا با هیأت دوحه معنای کنار آمدن با تمامی جناج های طالبان را ندارد. در صورتی که امریکا خواهان تضمین از طالبان برای دوری از القاعده باشد. این می تواند، در آینده برای امریکا دردسر ساز باشد؛ زیرا اعتماد به طالبان و به قول و قرار آنان شاید بزرگ ترین حماقت سیاسی امریکا در تاریخ دیپلوماسی آن خواهد بود. بدون تردید در این بازی بی سرانجام بیشترین آسیب را مردم افغانستان خواهد دید و اما امریکا و هم پیمانانش هم هرگز از آن مصؤون نخواهند بود. بعید نیست که نیش افراطیت و تندروی سکۀ طالبانی و القاعده زهری تر و خطرناک تر برای امریکا باشد؛ زیرا طالبان بخشی از بیشتر از هفتاد گروۀ تروریستی در جهان اند که پیوند طالبان با شاخه های القاعده در سراسر جهان، لشکر طیبه، جیش محمد، لشکر جنگوی، جیش العدل، سپاۀ صحابه، سپاۀ محمد و سایر شبکه های تروریسی آفتابی، فولادین و جدا ناپذیر است. این پیوند به دلایل مختلف دینی، استخباراتی، منطقه یی و راهبردی جدا ناپذیر است؛ زیرا هر کدام این گروه ها بقای شان را در حیات دیگری می بینند و از نفی یک دیگر همیشه اجتناب می نمایند. بنا براین دست کم گرفتن این رویکرد گروه های تروریستی هر گونه امیدواری به صلح پایدار در منطقه را زیر پرسش می برد و در نتیجه از برگشت و تکرار تاریخ خبر می دهد که از دهه ها بدین سو مردم افغانستان را به قربانی خود گرفته است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا