حلقه گم شدهی جنگ بیفرجام
جامعه جهانی در پی حملات خونین القاعده بر نیویورک و واشنگتن در یازدهم سپتامبر 2001 تصمیم گرفت تا در افغانستان مداخله نظامی کند. شورای امنیت سازمان ملل متحد، بر اساس احکام منشور این سازمان بر این مداخله صحه گذاشت و مشروعیت آن را در چارچوب حقوق بینالمللی تسجیل کرد.
القاعده حمله خونینی را از افغانستان بر ایالات متحده سازماندهی و رهبری نموده بود که طالبان نیز همکار و پشتیبان آن بودند. واقعیتی که مورد تایید اکثریت نزدیک به اتفاق کشورهای جهان بود. مردم افغانستان نیز که از ستم و سبعیت بیمانند طالبان و القاعده و سلطه نظامیان پاکستان به تنگ آمده بودند، از حضور جامعه جهانی فعالانه استقبال کردند؛ بر این پایه یک وفاق بیمانند جهانی در امر مبارزه با تروریسم جهانی به وجود آمد.
کشورهای متخاصم و رقیب، از واشنگتن تا تهران و از مسکو تا لندن بر سر اینکه باید با تروریسم القاعده و طالبان مبارزه قاطع صورت گیرد و این شبکه جهانی تروریستی با توسل به سلاح در هم شکسته شود، به توافق رسیدند. افکار عامه و اراده جهانی در این رابطه تا جایی همسو بودند که حامیان و شیفتگان و تمویلکنندگان تروریسم را نیز یارای ضدیت با این موج بزرگ ضدتروریسم نبود؛ تا جایی که حتا نظامیان پاکستان نیز در پی تهدید مستقیم آرمیتاج، معاون وزیر امور خارجه وقت ایالات متحده آمریکا که به مشرف گفته بود که اگر با ما همراهی نکنید، کشور شما را چنان بمباران میکنیم که به دوران پارینه سنگی (عصر حجر) پرتاب شود، نیز ناگزیر شدند به ظاهر با موج حاکم همراه شوند.
از جانب دیگر در تاریخ معاصر افغانستان، برای نخستین بار، اکثریت بزرگ مردم ما، نه تنها از حضور جامعه جهانی خوشحال بودند بلکه فعالانه با آن همراه شده و صبور و شکیبا، جانبازی و سربازی کردند. سراسر افغانستان را امید به آینده فرا گرفته بود. مهاجران از ایران و پاکستان به خانه برمیگشتند و غزلسرایان و ترانهگویان سرودها سرمیدادند. جوانان شیفته، فرزندان شهدا و معلولین و آوارهگان باغرور در پای درفش سه رنگ این سرزمین که به خانه آورده شده بود، پایکوبی میکردند. بهار آزادی پر از امید سبز بود. پس از سالها اسارت و جنگ و بیخانمانی، ما صاحب خانه شده بودیم؛ تو گویی که بر شهر مرده، از نو روح زندگی دمیده شده بود.
جهان و مردم افغانستان مصمم بودند تا این خطه و این منطقه را از حضور القاعده، طالبان و طالبانیاندیشی رها سازند. همه میدانستند که القاعده قلمرو افغانستان را به پناهگاه و قُرق مطمینی برای تروریسم بینالمللی مبدل ساخته و خود این شبکه نیز بر شبکههای اطلاعاتی پاکستان و پولهای برخی از کشورهای خاورمیانه تکیه دارد. با درنظرداشت این واقعیت جامعه جهانی و افغانستان مصمم شدند تا برای نجات بشریت از تروریسم، این شبکه را در هم شکسته و نابود کنند.
با آنکه در کنفرانس بن سازشهایی در مورد ایجاد دولت و تقسیم قدرت میان گروههای سیاسی به عمل آمده بود اما ایده دولتسازی به مثابه یک روند، پسانها، در جنوری سال 2006 ، در تفاهمنامه لندن میان افغانستان و جامعه جهانی، تسجیل شد. اصول و ارزشهای سیاسی توافق شده، مانند: ایجاد یک دولت کارا، مبتنی بر قانون و مشروعیتهای دموکراتیک بر پایه اصول شهروندی مایهی دلگرمی آزادگان سرزمین ما شده بود. در واقع پس از هدر دادن پنج سال وقت، ایده دولتسازی به گفتمان بینالمللی و افغانی مبارزه با تروریسم افزوده شد. در اینجا، با درنظرداشت بحث مورد نظر، نمیخواهم به علتها و زمینههای داخلی که مانع رسیدن به هدف شدند، بپردازم. همه میدانیم که نخبگان سیاسی ناتوان و درمانده و نخبگان تاراجگر در قدرت و بیرون از قدرت، موجب شدند تا شبکههای مافیای اقتصادی و مالی که در پیوند تنگاتنگ با سیاست قرار دارند، رشد کرده و قوام بیابند.
موضوع بحث من در اینجا ناروشنیهای جدی در سیاستهای بینالمللی و سیاستهای خود ما در شناسایی دوستان و دشمنان و متحدان و اهداف ما در مبارزه با تروریسم میباشد. بدون شک جامعه جهانی و متحدان ما هیچ نیت سوئی ندارند. فداکاریهای زنان و مردان ایتلاف بینالمللی در مصاف با تروریسم و طالبان برای فراهمآوری یک زندگی بهتر برای ما افغانها قابل ستایش است؛ به ویژه حمایت آنها از بازسازی و توسعه و حقوق و آزادیهای شهروندی و پیریزی یک نظام مبتنی بر قانون، دارای اهمیت تاریخی میباشد و ما مردم افغانستان نیز مردم پاسنگهدار و قدرشناس هستیم. اما در هر جای دنیا داشتن یک گفتمان انتقادی برای به فرجام رساندن اهداف متعالی از پیششرطهای انجام مسوولیتها میباشد.
باید بر این امر وفاق داشت که جامعه جهانی برای درهم شکستن القاعده و طالبان سرسخت دارای گرایشهای افراطی و از هم پاشیدن شبکههای آنها و ساختارهای دولتی و غیردولتی که از آنها حمایت میکنند، به افغانستان آمده است. پایه و بنیاد منطقی وفاق بینالمللی در این رابطه نیز همین است.
این موضوع که حکومت و نخبگان سیاسی افغانستان چه راه حلهایی را برای برونرفت از فساد اداری و ساختارهای مافیایی قدرت در نظر دارند، عمدتا مشکل سیاست داخلی است. بیگمان عدم شفافیت در بستن قراردادهای ساختمانی و یا حضور شرکتهای امنیتی خصوصی مشکوک که موجب خصوصیسازی امنیت و یا بیامنیتی میشوند و یا داشتن روابط گزینشی با مقامات دولت افغانستان و ترجیحات، همه از مشکلات جدی سیاسی ما و متحدان ما میباشند. و باز بدون شک فساد و شبکههای مافیایی قدرت و پیوندهای آنها موجب ضعف پایدار در دولت و کاستی چشمگیر در تحقق حاکمیت قانون میشوند، اما علت حضور گسترده تروریسم بینالمللی در منطقه ما، مشکلی فراتر و پیچیدهتر از این است. اگر چنین نمیبود چرا هندوستان، انگلستان، آلمان، ترکیه، اسپانیا، چین و بسیاری از کشورهای دیگر در معرض هجوم همان تروریسمی قرار دارند که خاستگاه آن افغانستان نیست. با وجود این حقیقت تلخ، سوگمندانه باید گفت که موضوع اصلی که عبارت است از مبارزه با شبکه جهانی تروریستی بینالمللی و نابودی ساختاری آن، به مثابه خطری جدی و بلافصل برای صلح و سلامت جهان، از مرکز توجه دور شده است. در حال حاضر نه تنها به موضوع مبارزه با القاعده و حامیان آنها و تروریسمی که تمام منطقه ما را به خون کشیده است به عنوان حلقه اصلی مشکل برخورد نمیشود، بلکه حامیان القاعده و تروریسم پاداش میگیرند و به این توهم دامن زده میشود که گویا اینان متحدان استراتژیک ما میباشند.
بدون شک مبارزه رویاروی با تروریسم در داخل افغانستان، آزادسازی مناطق گوناگون کشور از نفوذ آن و نهادینه ساختن دولت قانون و پاکسازی نهادهای دولتی از فساد و بیقانونی، پیششرطهای الزامی و گریزناپذیر ایجاد دولت مشروع میباشند. هیچ فرد مسوولی نمیتواند این ارزشها را مورد سوال قرار دهد. سخن اصلی بر سر این است که آیا در کشوری مانند افغانستان با درنظرداشت واقعیت شبکههای تروریستی بینالمللی و استفاده آشکار از تروریسم به مثابه ابزار سیاست خارجی از جانب یکی از کشورهای منطقه، این استراتژی میتواند به تنهایی به پیروزی برسد؟ من بر این باورم که اینها بخشی از یک استراتژی درستاند، اما نمیتوانند ما را به پیروزی نهایی و پایدار برسانند.
برای من که در پنج سال گذشته به طور مستقیم شاهد موضعگیریهای حکومت افغانستان بوده و خود نیز یکی از عاملان آن بودهام، آنچه که در اسناد محرم دولت ایالات متحده آمریکا در مورد روابط دستگاه خبرچینی پاکستان با القاعده و طالبان افشا شد، اگرچه مسالهی تازهای نیست اما انگیزه نیرومندی است برای آن که چشمداشتهای مردم افغانستان را با صراحت با متحدان بینالمللیمان، در میان بگذارم؛ بحثها و گفتمانهای کوچک و حاشیهای به تدوین استراتژی فراگیر برای پایان شرافتمندانه این جنگ خونین کمکی نمیکنند.
افغانستان و جامعه جهانی تا زمانی که به ریشهیابی مشکل نپردازند، هرگز به پیروزی نخواهند رسید. من مخالف توسعه جنگ در قلمرو دیگران هستم و نمیخواهم کشورهای دیگر را تشویق به مداخله نظامی در امور دیگران کنم. افغانستان خواهان فروپاشی کشورها و دولتهای منطقه نیست و گسترش بحران و بیثباتی نیز به سود کشور ما نمیباشد اما ما کاملا مُحِق هستیم اگر میگوییم که بدون روشن کردن مسیر و تعریف متحدان و حامیان تروریسم، پیروزی در این جنگ ناممکن است. این جنگ میرود تا به یک فاجعهی طولانی برای ما و متحدان ما مبدل شود. ما میدانیم آمادگی برای قربانی دادن حد و مرزی دارد و این را نیز میدانیم که این قربانی و فداکاری برای رسیدن به صلح و سلامت برای افغانستان و جهان است. پس باید واقعیتگرا بود و به چشمان این حقیقت تلخ با شهامت نگاه کرد. هرکسی که دچار این توهم شود که میتوان صرف با افزایش سربازان اردو و پولیس افغانستان و محاکمه چند کارمند رشوهخوار، القاعده را در این گوشه از جهان شکست داد و از این طریق مانع توسعهطلبی، افزونخواهی ایدیولوژیک و میلیتاریسم منطقهای شد و یا، با بازگرداندن چند روستازاده ناراضی که نه از ایدیولوژی توتالیتر القاعده چیزی میدانند و نه هم داعیهی تحقق نظام بینالمللی ایدیولوژیک را دارند، بر مشکل شبکههای تروریستی و دولتهای تروریستپرور در این گوشه از جهان پیروز شد، اصلاحناپذیر مادرزاد است.
واقعیت تلخ این است که برخی از سامانههای نظامی و استخباراتی در منطقه، به افغانستان به چشم تهسرای خلوتشان مینگرند. این سامانهها از یک جانب در درون کشور خودشان با افراطیگری خودپرورده رودررواند و از جانب دیگر مهماندار و پرورشگاه «شورای کویته»، «شبکه حقانی» و «گروه حکمتیار» و القاعده میباشند. به آنها آموزش نظامی میدهند، پول میدهند و پولهای «حق السکوت»، «خراج» و باجگیری و ذکاتپردازی ثروتمندان تروریستپرور را برای تروریسم خزانهداری کرده و تروریسم را در منطقه ما مدیریت میکنند. این واقعیت را بیشتر از هر کس دیگر، مردم افغانستان، مقامات دولتی ما و مسوولان کشورهای متحد ما میدانند. مردم افغانستان و مردم جهان از این جنگ بیفرجام که در آن هر روز بیشتر از پیش مرزهای میان دوست و دشمن مغشوش میشود، به تنگ آمدهاند. ما مسوولان سیاسی افغانستان باید اعتراف کنیم که نمیتوانیم مردم افغانستان را در این جنگ که برخاستگاه و پناهگاه دشمن در جای دیگر و مصاف در جای دیگری جریان دارد، بسیج کنیم. چگونه میتوان مردم افغانستان و پدران و مادران سربازان جوانی را که از کشورهای گوناگون در سرزمین ما جان میدهند، قانع ساخت که از جنگی حمایت کنند که در آن «دوستان» و «متحدان» ما به کشتار فرزندان ما میپردازند؟ در افغانستان روزانه چند ده نفر کشته و معیوب شده و سه تا چهار نفر از سربازان ایتلاف کشته میشوند و میلیاردها دالر نیز به مصرف میرسد؛ اما از جانب دیگر، حامی اصلی تروریسم میلیاردها دالر کمک دریافت میکند و به مثابه متحد و شریک در مبارزه با تروریسم مورد ستایش قرار میگیرد. این همه تناقض را چگونه میتوان به مردم جهان و افغانستان توضیح داد؟
خودفریبی بیماری علاجناپذیری است؛ بدون شک ما در چند سال گذشته در همکاری با جامعه جهانی دارای دستآوردهای چشمگیری بودهایم. اما این دستآوردهای بزرگ، در حوزه آموزش، صحت، توسعه، حقوق شهروندی، آزادیهای سیاسی و اجتماعی و غیره در سایه حملههای انتحاری، بمبهای کنار جادهای، قربانیان ملکی و حضور تروریستان بینالمللی در نقاط گوناگون افغانستان، کمرنگ جلوه میکنند.
مردم صلح میخواهند و میخواهند تا از شر افراطیگری بینالمللی القاعده و حامیان آن در امان باشند. افکار عامه جهان نیز میرود تا بر ضد این جنگ تبدیل شود. زمانی که مرز میان دوست و دشمن روشن نباشد، مردم نخواهند جنگید و از جنگ نیز پشتیبانی نخواهند کرد. واقعیت این است که در سیاست خرابکاری سازمان امنیت پاکستان در برابر افغانستان تغییر کیفی رونما نگردیده است و مردم افغانستان نیز نمیخواهند بهای محاسبات اشتباهآمیز سیاستمداران و متحدان خود را بپردازند.
ما و متحدان ما هر روز خود و مردم خود را بجای سرچشمههای زلال به سوی سراب میبریم. متجاوز فقط یک زبان را میداند، آنهم زبان قدرت است. دوستان و دشمنان را باید با روشنی نام گرفت، هیچ استراتژی جنگی، بدون اهداف روشن و تعریف دوستان و دشمنان به پیروزی نرسیده است. ما قربانی تروریسم هستیم؛ کشورهای دیگری نیز در منطقه ما قربانی تروریسماند و متحد استراتژیک ما ایالات متحده آمریکا نیز از اهداف اصلی تروریسم میباشد؛ از اینرو باید کشورهای قربانی تروریسم صف روشن و متحد ضدتروریسم را ایجاد کنند. با مدارا و تاریکسازی و هدف گم کردن نمیتوان مردم افغانستان را بسیج کرد.
برگرفته از هشت صبح