خبر و دیدگاه

برای تفکیک حق از باطل، تاریخ را باید بازخوانی کرد

 

برای تعیین سرنوشت، تاریخ را باید از سر نوشت

تاریخ جهان و تاریخ کشور ها مسخ گردیده تا حقانیت مبارزاتی ملت ها بر ضد استعمار و استبداد در پردۀ ابهام نگه داشته شود. مسخ و تحریف تاریخ سبب شده تا بسیاری از حوادث تاریخی در سطح جهان و بویژه درافغانستان در نتیجۀ تحولات سیاسی راز آلود و مبهم باقی بمانند. این ابهام نه تنها سرنوشت بسیاری از بزرگ ترین رخداد های جهانی؛ بلکه سرنوشت تاریخی بسیاری از ملت ها و قهرمانان و تاریخ سازان واقعی آنان را نیز به ابهام کشانده است. این ابهام امروز به حیث چالش بزرگی زنده گی مسالمت آمیز  در سطح های گوناگون جهانی و ملی را در معرض خطر قرار داده است و میراث بزرگی از دشواری های بجا مانده از آن به منازعۀ حل ناپذیر میان دولت ها و در داخل میان مردمان یک کشور شده است. این ابهام نه تنها تاریخ را به تحریف کشیده؛ بلکه مبارزات حق طلبانۀ ملت ها را نیز مسخ نموده و معنای تاریخی نبرد آزادی خواهانه و عدالت محور را نیز خدشه دار گردانیده است؛ برای تعیین سرنوشت و تفکیک حق از باطل، تاریخ را باید بازخوانی کرد و از سر نوشت.

 از همین رو است که تحقیقات تاریخی یکی از با اهمیت ترین ها در حوزۀ تحقیقی در علوم انسانی پذیرفته شده است. مورخان نه تنها با واکاوی وقایع تاریخی و تفکیک اطلاعات درست از نادرست؛ گنجینه ای از سرگذشت جوامع انسانی را در اختیار دیگران می گذارند؛ بلکه به آنان این امکان را می دهند که شاید بتوانند با استفاده از این دستاوردها برای بهتر ساختن حال و آینده استفاده کنند. اگر به زندگی فردی و اجتماعی خود دقت کنیم در می یابیم که گویی همۀ ما مورخ هستیم و اتفاق های گذشته را در حافظه داریم؛ هرچند چنین تاریخی معیاری نیست؛ اما بیانگر این است که تاریخ با تار و پود انسان ها رابطۀ ناگسستنی دارد.

با تاسف که بخش بزرگی از تاریخ افغانستان به نوشتن شخصیت ها و تحسین آنان اختصاص یافته و به ریشه ها و علل و عوامل داخلی و بیرونی رخداد ها کمتر توجه شده است. از سویی هم آنچه خارجی ها در مورد تاریخ افغانستان نوشته اند، متاثر از سیاست های شان بوده است. اگر از طرف دانشمندان شوروی پیشین چیزی در مورد افغانستان نوشته شده، همه چیز در زندان نگرش های مارکسیستی به اسارت رفته و اگر از سوی دانشمندان غربی چیزی در این مورد نوشته شده است؛ بیشتر بازتاب دهندۀ سیاست های امپریالیستی و جهانخواری آنان بوده است. تاریخ نگاری های پس از قرن هژدهم چون؛ تاریخ احمد شاهی، تاریخ احمد شاه درانی، واقعات شاه شجاع، افسوس ناظرین، نوای معارک، گلشن امارات و پادشاهان متاخر افغانستان و قرن بیستم مانند، سراج التواریخ نوشتۀ فیض محمد کاتب و تاریخ های دولتی؛ پاسخگو نبوده اند؛ زیرا که یا اندک اند و یا اینکه از سانسور های شدید دولتی جان سالم بدر نبرده اند. بخشی از تاریخ که بوسیلۀ دولت ها نوشته شده، بازتاب دهندۀ منافع حکام آنان بوده است. از سویی هم تاریخ هائیکه متاثر از دید ملی گرایانه اند و یا نوشته های لگام گسیخته و احساساتی نتوانسته سیمای اصلی تاریخ کشور را آشکارا نماید. در کل گفته می توان که تاریخ افغانستان سراسر پر از  گزافه گویی ها، قهرمان تراشی ها و لغزش های عصیان گرایانه بوده و به گونۀ واکنشی و بدون دسترسی به اسناد و آثار معتبر جهانی ناروشمند نوشته شده اند که در فضای نوشتاری آنها خفقان و سانسور شدید و جعل و تحریف زبانه می کشند.

از سویی هم استبداد سیاسی و انسداد تاریخی حاکم نیز از عوامل مسخ تاریخ به شمار رفته و این مانع شکل گیری اشتراکات و هویت های اصلی تاریخی در یک کشور می گردد. از این رو تاریخ واقعی را تاریخ روشنگری خوانده اند. زیرا زمانی که توده ها نقش اصلی خود را در تاریخ می بینند و به توانایی های خود متوجه می شوند. در این صورت حکومت کردن بر آنان دشوار و ستم روایی بر آنان ناممکن می گردد. گرچه تاریخ دیروز را نمی توان با تحلیل امروز نوشت؛ اما مسخ تاریخ و بازنگری آن و جدا کردن واقعیت ها از تحریف امری ممکن است.

شماری مورخان مطالعه و تحلیل گزینشی تاریخ را رویکردی خوب برای شناسایی تحریف تاریخ عنوان کرده اند؛ زیرا تحلیل عمومی و دوامدار تاریخ دشوار است و به مشکل می توان تا از لایه های انبوه حوادث متشابه و متصاد به ساده گی بتوان تحریف را شناسایی کرد و تنها شیؤ گزینشی است که می توان به گزینه هایی از حوادث تمرکز کرد و با غیث و ثمین کردن دست کمی از واقعیت ها بتوان، از میان انبوهی روایت های دروغین روایت های درست را شناسایی کرد. در کنار مشکل روایی تاریخ عوامل دیگری چون؛ خود سانسوری، تمایل و سلیقه های فکری مولف و گرایش های قومی و زبانی او افزون بر عوامل دیگر در مسخ تاریخ اثرگذار بوده اند. این سبب شده تا در برهه هایی از تاریخ قهرمانان واقعی تاریخ گمنام بمانند. در حالیکه آنان در تحولات اجتماعی کشور ما نقش محوری داشته اند؛ برعکس چهره های کاذبی روی آنتن کشیده شده اند که نقش آنچنانی در تحولات کشور ما نداشته اند.

از سوی دیگر تاریخ، تعامل واقعیت با مورخ یعنی چگونگی رویکرد مورخ با واقعیت ها است که در واقع چهار رسالت و چهار مسئولیت مورخ را برمی تابد؛ زیرا حودآگاهی های انسانی، اجتماعی، جغرافیایی و تاریخی مورخ را وامی دارد تا بدور از هرگونه پیش داوری و گرایش های فکری و سلیقه ای و خودسانسوری و بیرون سانسوری در روشنایی تحلیل های واقعی و با توجه به علت ها، تاریخ را از زیر بار مسخ و تحریف رهایی ببخشد. از این رو تاریخ را علم تحلیل آثار نیز خوانده اند و به هر اندازه یی که آثار تاریخی زیاد باشد، به همان اندازه دسترسی به واقعیت های تاریخی بیشتر شده و بر غنامندی آن افزوده می شود. دوستانی که تاریخ مرحوم کهزاد را مطالعه کرده باشند، به اهمیت آثار و نشانه های تاریخی پی برده اند که چگونه مرحوم کهزاد بخش بزرگی از تاریخ خود را بر بنیاد استفاده از آثار تاریخی مانند سکه ها و نقاشی ها و ظروف گوناگون نوشته است. این رویکرد نه تنها بر تاریخ روایی خط بطلان می کشد؛ بلکه ترکیب و تحلیل و تحلیل ترکیبی این آثار کمک بزرگی به رهایی تاریخ از مسخ و تحریف می کند. تحلیل این آثار از ویژه گی های فرهنگی و هنری و تاریخی ملت ها پرده بر می دارد و توانایی آنانی را برجسته می سازد که در ساختن این آثار نقش ببشتر داشته اند.

با توجه به گفته های بالا تاریخ و تاریخ نگاری در افغانستان به دلیل موقعیت مهم جیو استراتیژیک، ژئواکونومیک و ژئوپلیتیک آن آشفته تر از هر کشوری است. برای اینکه تاریخ کشور از زیر بار سنگین برخورد های احساساتی، ذهنی گرایانه، پیش داورانه و برخورد های سلیقه ای رهایی یابد؛ نیاز به روش های جدید دارد تا با الگو برداری از شیوه‌های تازه، تاریخ کشور را از سر نوشت تا بتوان با  گذار از تحلیل در چهارچوب متن های تاریخی به تحلیل در درون متن های تاریخی تمرکز نمود. حال رسالت تاریخ نویس است تا برای دست یابی به حقایق تاریخی با دیدی نقادانه و روشمندانه و بدور از شخصیت تراشی ها و گزافه گویی ها و قشری اندیشی ها نگاه کند و با روشی جدید و بت شکنانه از هفت خوان دشوار تاریخ نگاری معاصر عبور نماید تا مانند حکاک سیمای اصلی تاریخ کشور را از زیر آوار جعل و تحریف به نمایش بگذارد و در پرتو اسناد، مدارک، شواهد، بر پایه روش ها و شیوه های جدید تاریخ نویسی و مدل سازی و با توجه به تازه ترین دستاوردهای علمی و فنی؛ تاریخ نگاری را بهبود و تکامل ببخشد. در این صورت است که ما قادر به راز زدایی تاریخ شده و به انبوهی از پرسش ها پاسخ گفته می توانیم.

این را نباید فراموش کرد که برای ارزیابی شخصیت های مهم به ویژه رهبران بدون در نظر داشت حب و بغض باید کارکردهای آن ها را در اوضاع مشخص و معین سیاست های جهانی، منطقه یی و داخلی بررسی کرد. در تاریخ نگاری نباید نقش فری ماسونری ها را دست کم گرفت. هرچند ریشۀ فراماسونری به قرن چهاردهم می رسد؛ اما فراماسونری جهانی از قرن نوزدهم بدین سو شمار بسیاری از رجال سیاسی، نظامی و مذهبی و رهبران اقوام و قبایل مختلف را در کشورهای افریقایی و آسیایی جلب و جذب نموده و به یاری آنان توانسته است این کشورها را به دایره استعماری خود بکشاند. گفته می شود که سید جمال الدین افغان، محمود طرزی، امیر حبیب الله و نادر خان و برادرانش نیز عضویت این سازمان را داشتند. دربار امیر حبیب الله در آستانه حنگ جهانی اول میدان زورآزمایی فراماسون های وابسته به کشورهای گوناگون بوده است. گفتنی است که تا کنون بیش از چهار هزار کتاب و مقاله در مورد فراماسونری ها نوشته شده و اما تا کنون ناشناخته باقی مانده است.

تاریخ را باید از سر نوشت تا درست ها را از نادرست ها جدا کرد و با زدودن گرد تحریف از سیما و مضمون تاریخ به صلح ملی و جهانی امیدوار بود. حال پرسش این است که آیا با شناسایی این نقطه های کور به رفاۀ جهانی و ملی می توان دست یافت و امیدی برای زنده گی مسالمت آمیز ملی و جهانی می توان داشت. پیش از آنکه وارد بحث اصلی شد؛ بیرابطه نخواهد بود تا اندکی در مورد تاریخ و چیستی آن یعنی اینکه موضوع تاریخ چیست؟ علم تاریخ روی چه بحث می کند و فلسفۀ تاریخ چیست، اندکی روشنی افگنده شود.

تاریخ در اصل مفهومی انتزاعی دارد که گاه ناظر به رخدادهای گذشته و زمانی هم توجه به تحقیق و بررسی حوادث دارد؛ نخستین را تاریخ و دومی را علم تاریخ می نامند. تاریخ (۱)، مجموعه ای از رخدادهای فرهنگی، طبیعی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی و رویدادهایی است که در گذشته در رابطه با انسان ها رخ داده‌است و در بر گیرندۀ رفتار و دستاوردهای مادی و معنوی آنان بوده است؛ اما علم تاریخ (۲) ناظر به وقایع جزئی و درک پدیده‌های ذکرشده‌است که در ذهن تاریخ ‌نگار شکل می‌گیرد و از نوع معرفت درجه یک است. نخستین موقعیتی هستی‌شناختی دارد و تأویل و فهم از رویداد؛ اما دومی دارای موقعیتی شناخت‌شناختی است. ویلیام هنری والش تاریخ (۲) را معرفت به افراد انسان و آگاهی به روابط و امور اجتماعی او چون؛ اقتصادی، مذهبی، سیاسی، هنری، حقوقی، نظامی و علمی، در گذشت روزگار تلقی می کند. به عبارت دیگر اتفاق حوادث موضوع تاریخ و تصویری که از آن در ذهن می‌سازیم (دانش تاریخ) است. تاریخِ نخست مجموعه‌ای است، از رویدادها یا موقعیت‌های عینی، قابل شناسایی و تشخیص در زمان و مکان معین و تاریخِ دوم عبارت است از ذخیره، یادآوری، بازآفرینی و باز فهم آن رویدادها و بالاخره تأثیر آنها بر شیؤ برخورد ما با رویدادها و موقعیت‌های کنونی که از آن با مسامحه به عنوان قلمرو خاطره یادشده است. (مرحوم شریعتی)

استاد مطهری تاریخ علمی را علم به قواعد و سنن حاکم بر زندگی‌های گذشته می داند که از مطالعه و بررسی و تحلیل حوادث و وقایع گذشته به دست می‌آید. تاریخ علمی، کلی و عقلی است و به گذشته تعلق دارد؛ به بودن‌ها تمرکز دارد و نه به شدن‌ها
با باور مطهری فلسفۀ تاریخ، آگاهی به تحوّلات و تغییر های جامعه‌ها از مرحله‌ای به مرحله‌ی دیگر و شناخت قوانین حاکم بر آن تغییر ها و تحوّل ها است. فلسفۀ تاریخ، کلی و عقلی است؛ اما برخلاف تاریخ علمی، بر «شدنِ» های جامعه‌ تمرکز دارد. فلسفۀ تاریخ، برخلاف تاریخ علمی تنها به گذشته تعلق ندارد؛ بلکه به جریان و رخدادی می پردازد که از گذشته آغاز شده و ادامه دارد و تا آینده کشیده می‌شود و زمان بعدی از ابعاد آنها به شمار می رود[۳].

باید یادآور شد، در مورد اینکه تاریخ علم است، در این رابطه اختلاف وجود دارد. علیرضا ملایی دانشمند ایرانی علم تاریخ را علم شناخت و تفسیر گذشته انسانها در پرتو حال می داند که براساس روشها، گزینشها و تفسیرهای مورخان بدست می آید.[۱]. اینکه آیا تاریخ قادر است وقوع یک انقلاب؛ یک جنگ؛ یک قحطی؛ یک معاهده صلح را پیش بینی کند؟ آیا می توان با داشتن اطلاعات از وضع حال جوامع؛ وضعیت آینده آن جامعه ها را پیش بینی کرد؟ البته با همان دقتی که فزیک به پاسخ آن می پردازد. این پرسش ها و نظایر آن پرسش هایی اند که هنوز پاسخ درست نیافته اند. هرگاه تاریخ بحیث علم پذیرفته شود. در این صولت باید به پرسش های بالا پاسخ بگوید.

گاندی سیر تاریخ را جبری ندیده؛ تغییر آنرا بوسیله نخبگان ممکن می داند. این دیدگاه شباهت هایی با نظر توین بی مورخ مشهور انگلیس دارد. توین بی شخصیت ها را سازنده گان تاریخ خوانده است. از سویی هم این نظریه به “تغییر نه تفسیر” مارکس نزدیک است. مارکس می گوید، تاریخ تنها گزارش رویدادها نیست، بلکه تاریخ فرایند است، که قوانین خود را دارد.  به باور او تاریخ نه سوژه‌ی انسانی دارد و نه خدایان در آن نقشی دارند؛ بلکه خود بر اساس قوانین و قانونمندی‌های خودش عمل می‌کند که باید آن‌ها را کشف نمود. ؟ آلتوسر در تحقیقات خود به این نتیجه می‌رسد که موتور تاریخ مبارزۀ طبقاتی در جوامع انسانی است. آلتوسر وقتی می‌گوید مارکس قارۀ تاریخ را کشف کرد و علم تاریخ را به وجود آورد، این علم در حقیقت هنوز مارکسیسم نیست؛ بلکه بخشی از آن است. فرنکلین روزولت هدف تاریخ را گسترش عدالت اجتماعی می داند. حضرت حافظ، تاریخ را “جریده عالم” نامیده که حوادث را ثبت می کند.

هرجه باشد، این تاریخ است که چند و چون رخداد های گذشته و رویکرد های گذشتۀ انسان ها را  در حافظه جا داده و از یک نسل به نسل دیگری انتقال میدهد. تاریخ، در واقع دریچه ای است که از آن گذشته ها را می توان به تماشا نشست. این نگاه است که چشمان ما را برای دیدن چند و چون گذشته بازتر می کند. این به ما کمک می کند که با هویت‌ تاریخی و ویژه گی های کی بودن ها و چگونه بودن های خود آگاهی پیدا کنیم.آگاهی از تاریخ در واقع آگاهی از افق های دور و پرواز به بیکرانه ها و بازیابی هویت تاریخی جدید برای نسل های آینده است؛ زیرا تاریخ گذشته را نمی توان تغییر داد یا به باد فراموشی نهاد؛ اما ناگزیر باید از آن گذشت و صفحۀ جدیدی را گشود. تاریخ در واقع بیانگر هویت تاریخی ملت ها است. ملت هایی که از تاریخ خود آگاهی ندارند، فاقد هویت ملی اند. فقر تاریخی سبب می شود که هر از گاهی دست به دامان دیگران دراز کنند و در تشخیص و انتخاب ارزشهای اخلاقی، فرهنگی و اجتماعی خود محتاج تاریخ، فرهنگ، ادب و اخلاق دیگران بود. آگاهی از تاریخ است که دوستان و دشمنان را می شناساند و عناصر معامله گر و زمامداران و رهبران خاین را بازگو می نماید.

نیاز است تا تاریخ سه قرن اخیر و بویژه پنج دهۀ اخیر به گونۀ درست بازخوانی و نوشته شود؛ زیرا حوادث سه قرن گذشته چنان بر رخداد های پنج دهۀ اخیر تاثیر سنگین داشته که تنها بازخوانی آن دستیابی به حقایق مسلم تاریخی را ممکن می سازد و از بسیاری از راز آلودی و ابهام رخداد های پنج دهۀ اخیر پرده بر می دارد. حوادث پنج دهۀ اخیر چنان شتاب زده بر سر و دوش مردم ما آسیاب سنگ را به گردش درآورد که حتا مجال سربلند کردن را از آنان گرفته است. هرچند تاریخ افغانستان پر از مداخله های خارجی ها است و در هر برهه ای از تاریخ مهاجمی از شمال و جنوب و غرب برای تاراج دارایی های آن بر آن هجوم آورده و اما تهاجم شوروی و حملۀ آمریکا بیش از هر زمانی مردم افغانستان را زمین‌گیر کرده و فروپاشی های بزرگی را در عرصه های انسانی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی این کشور به بار آورده است که جبران آن حالا ناممکن به شمار می رود.

برای شناسایی علل و عوامل داخلی و خارجی این فروپاشی نیاز جدی به بازخوانی تاریخ بویژه در پنج دهۀ اخیر است تا در روشنایی داوری های معقول و آگاهانۀ تاریخی بر رویت اسناد و شواهد از یک طرف سیمای تاریخ در افق خونین نبرد حق در برابر باطل به گونۀ واقعی آشکار شود و از سویی هم چهره‌های آنانی عریان گردد که به نحوی از انحا در به خاک و خون کشاندن مردم افغانستان دست داشتند و هنوز هم دارند. رخداد های خونبار دهه های اخیر نه تنها فلسفۀ حق مداری را زیر پرسش برد؛ بلکه حقانیت و رزم آوری های شریف ترین و جان باز ترین انسان ها را زیر پرسش برده است. این نیاز به یک بررسی همه جانبۀ تحلیلی تاریخی دارد تا چگونگی شکست های پیهم بررغم قربانی دادن های خونین  در افغانستان آشکار شود تا بدور از هرگونه گرایش ها و لفاظی ها و گزافه گویی ها، وطن دوستان واقعی و صادق از خاینان تفکیک شوند. این مهم ترین موضوع در بحث تاریخ معاصر افغانستان به شمار می رود. با تاسف که طی نیم قرن گذشته نه تنها تاریخ افغانستان تحریف شده؛ بلکه بسیاری از ارزش های سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و تاریخی آن دستخوش بیرحمانه ترین تحولات سیاسی شده است. تحولات شتاب زدۀ سیاسی چنان تحولات تاریخی و تاریخ را تحت شعاع خود درآورده است که غیث و سمین کردن وقایع تاریخی را با دشواری مواجه کرده است. هرچه باشد، تاریخ افغانستان را باید بازخوانی کرد و آن را از سر نوشت تا نبرد های آزادی خواهانه از نبرد های استخباراتی و مزدور منشانه تفکیک گردند و قهرمانان و حماسه آفرینان راستین از قهرمانان پوشالی و جعلی جدا ساخته شوند و راه برای رسیدن به هویت راستین تاریخی و ملی در فضای مسالمت آمیز هموار گردد. یاهو

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا