شعر

زندان زنان

 

ندارد شور و شوق عشق هرگز مرز پایانی

ازل را در ابـد پیوسته سـازد بـرق نیرانی

همیشه مهروماه در بزم انسان پرتو افشانند

گل افشان میکند دامان شـب را لعل خندانی

وفـا و هـمدلی و مهربـانی گـر شـود دمساز

مـراد دل کنـد درمـان درد و داغ هـجــرانی

پیام وصل اگراز روی اخلاص وعمل باشد

کـند لطـف سـلام دل تـزیـین خـوان مهـمانی

ز هرسو پا نهی دروازه های عشق دل بازه

بـرای محرم دل نیسـت لازم قـفـل و دربانی

اگر احساس دل‏هـا نـشنـود نجـوای رویا را

ندارد فـایده یی هـرگـز جیغ و داد و افغانی

مزن بـرش طلایی تکه هـای شـیـشۀ دل را

که زر عمران نتوان کرد قلب خانه ویرانی

نه دارد داغ غربت غیر سوز آتشین در دل

نمی پـرسـد کسی امـروز احـوال پـریـشانی

سـراغ لانـۀ ویـرانـه ام را کس نمی جـویـد

که در زیـر جـفـای طالـبـانی شـد بـیـابـانی

کبوتر را به چنگ باز و آهو را به چنگ گرگ

رها کـردند و دادنـد دست ظالم تیغ عریانی

نمی گوید جهان از قتل عام و کوچ اجباری

ز طالـب کـس نـدارد انتقاد تـند و پـرسـانی

وطـن گردیده زنـدان زنـان و مسلخ مـردان

دیگر توهین و قتل عـام انسان نیست پنهانی

خدا ویران کند کاخ ستمکاران طالب سـاز

که ویران کرده رویای خوش دختر دبستانی

خدا را نیز بایدن بـر سـر خلـق وطـن کـوبد

عجب فرعون می نازد به تاج و تخت سلطانی

۷/۱۱/۲۰۲۲

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا