شعر

معلم

مادری دیدم دو فرزندش بدوش
زان یکی بیمار و دیگر بر فروش
کو وجدانی نلرزد زین قصور
وحشت دور حجر بنگر حضور
گریه میکرد طفل معصوم زار زار
قیمت اش در لوحه ی بودپنج هزار
ره گذر می دیدو می جنباند سر
عاقبت شاید بود از این بد تر
طالبی امد زدش زخم زبان
بر خلاف شرع رویت است عیان
گفت تنهایی کجا است محرمت
بی محرم خواهی سازم بی غمت
شوهرم را طالبان کردند هلاک
او شهید پاک رفته زیر خاک
از کجا سازم کسی محرم به خویش
دین را از من نمیدانی تو بیش
من معلم بودم و تو طالبی
تو ز وحشت بر همه کس غالبی
درس انسانی مده تو بهر من
فهم تو تنها بود گور و کفن
تو بنام دین که می بالی بر ان
خود نمی دانی کلام از قران
ادم هستی ؟ تو ببر عقلت به کار
می ندانی درد و رنج روزگار
ملت یست در بندو زندانی تان
میرسد روز پشیمانی تان

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا