خبر و دیدگاه

همه پشتون‌ها طالب نیستند و همه طالب ها پشتون نیستند

کسانی که خواهان رهایی کشور از دست گروه طال‌بان هستند، چه طرفدار مقاومت مسلحانه باشند و چه معتقد به مبارزه مسالمت‌آمیز، باید در نظر داشته باشند که پیروزی بر این گروه تنها در یک حالت امکان‌پذیر است و آن اتحاد و همدلی همه نیروهاست. هر گاه این مبارزه رنگ قومی، زبانی یا منطقه‌ای بگیرد محکوم به شکست خواهد بود، و دامن زدن به هر گونه تنش و اختلاف قومی و زبانی، مستقیم یا غیر مستقیم، به سود طال‌بان تمام خواهد شد و خدمت مفت به آنان خواهد بود.
سقوط جمهوریت و تسلط یافتن طال‌بان بر افغانستان سبب شد که شکاف‌های بیش‌تری در افغانستان دهن باز کند، و اگر این شکاف‌ها قبلا پدید آمده بود این بار عمیق‌تر شود. یکی از شکاف‌های به وجود آمده و بسیار خطرناک شکاف‌های قومی و تباری است که جامعه را به طرف برخوردهای خونین و ویران‌گر سوق می‌دهد. بر بستر این تنش که رنگ قومی و تباری گرفته است، این ذهنیت و برداشت در میان بخشی از مردم غیر پشتون افغانستان در حال گسترش است که گویا همه پشتون‌های افغانستان طالب هستند و از گروه طال‌بان حمایت می‌کنند. از این رو، بخشی از مردم اکنون هر عمل غلط طال‌بان را به پای مردم پشتون افغانستان می‌نویسند؛ و این، عاقبت بسیار تلخی دارد، هم برای پشتون‌ها و هم برای غیر پشتون‌ها، زیرا راه همگرایی و همبستگی میان مردم را می‌بندد و زمینه جنگ‌های داخلیِ ویرانگری را فراهم می‌آورد. با تاسف وخامت این مسئله به جایی رسیده است که اگر کسی از وحدت و همبستگی سخن بگوید و بخواهد جلو تنش‌های تباری را بگیرد از سوی هم‌تباران خود مورد حمله شدید زبانی قرار گرفته و به انواع تهمت‌ها متهم می‌شود، و به عکس، کسانی که در پی غوغاسالاری هستند با دمیدن در کوره اختلافات قومی و زبانی به فرصت قهرمان‌سازی‌های کاذب و میان‌تهی دست پیدا می‌کنند.
آن‌چه این سوء ظن و برداشت منفی را در میان دیگر اقوام افغانستان قوت می‌بخشد، این است که در دم‌دمه‌ی سقوط جمهوریت تلاش‌هایی از سوی برخی حلقات صورت گرفت تا زمینه مقاومت در مقابل طال‌بان از میان برود، و این احساس به وجود آمد که اقوام دیگر به نحو دست بسته به طال‌بان تسلیم داده شدند. از آن مهم‌تر این‌که پس از تسلط طال‌بان، کمتر چهره‌های سرشناس از قوم پشتون به مخالفت آشکار با طال‌بان برخاستند، و شماری از آنان راه سکوت یا تعامل با این گروه را در پیش گرفتند، و اگر مخالفتی گفتاری و نوشتاری مانده باشد به چند نفر انگشت‌شمار از جوانان پشتون که در خارج هستند خلاصه و تقلیل یافته است.
من در این‌جا در پی توضیح چگونگی آن چه روی داد و به سقوط جمهوریت انجامید نیستم، هرچند که به ضرورت نگارش‌های منصفانه، مستند و مستدل پیرامون این روی‌داد دردناک و فاجعه‌بار باور دارم، و آمادگی دارم به نوبه خود در آینده سهمی در این زمینه داشته باشم.
آن‌چه در این نوشته در پی آن هستم توضیح این نکته است که هرچند اکثریت طال‌بان از قوم پشتون هستند، اما همه پشتون‌ها طالب نیستند. توضیح این مسئله به این جهت مهم است که هم حقیقت را فدای احساسات گذرا و پر التهاب نکنیم، و هم به لحاظ اخلاقی مرتکب نفرت‌پراکنی قومی و تباری نشویم و با روی‌کرد نژادپرستانه شکاف‌های موجود در این جامعه را عمیق‌تر از این نگردانیم.
این‌که در گذشته، چه در دوران جمهوریت، چه در چهل سال جنگ، و چه در صد سال اخیر، بی‌عدالتی‌هایی صورت گرفته، جنگ‌های قومی اتفاق افتاده، ستم‌هایی از سوی حاکمان بر بخش‌های وسیعی از مردم شده، و شماری از حاکمان با تکیه بر عنصر قومیت به تحکیم سلطه خود پرداخته و مخالفان خود را با این سلاح سرکوب کرده‌اند، این‌ها حقایقی تاریخ‌اند و من در صدد نفی و انکار آن‌ها نیستم، و معتقدم که باید در باره آن‌ها در جایش با دقت و مسئولیت به داوری نشست و درس‌ها و پندهایی را که از خطاها و غلط‌های تاریخی می‌توان فراگرفت.
اما ما اکنون در این شرایط در جایگاه نگارش اکادیمیک و علمی تاریخ نیستیم، هرچند که آن هم البته به جای خود بسیار ارزشمند است. ما در شرایطی قرار داریم که یک کشور سراپا غرق شده، همه روزنه‌های امید به آینده در برابر آن مسدود گردیده، ملیون‌ها شهروند آن مجبور به ترک خانه و کاشانه خود شده و ملیون‌ها تن دیگر در پی فرار از آن زندان بزرگ هستند. ما در وضعیتی هستیم که اولویت ما بیرون کشیدن این کشتی شکسته از این گرداب توفانی و بلاخیز است، کشتی‌ای که تاجیک و هزاره و پشتون و ازبیک و بلوچ و غیره یکجا در آن سوار هستند و غرق شدن آن غرق شدن همه خواهد بود. برخی مناقشه‌ها را اگر لازم هم باشد که مطرح شود باید به وقتی واگذار کرد که زمان مناسب آن فرارسیده باشد. اما اکنون زمان نجات وطن از ورطه‌ای است که با حاکمیت این گروه در آن فروغلتیده و هر چه زمان می‌گذرد به غرق شدن نزدیک‌تر می‌شود. پرداختن به نزاع‌های قومی و تباری در این شرایط خطایی استراتژیک و کاملا خلاف عقلانیت است و نه تنها کمکی به نجات و رهایی نمی‌کند، بلکه روند غرق شدن را پرشتاب‌تر می‌گرداند.
اما افزون بر این جنبه قضیه، جنبه‌های دیگری هم هست که در کشمکش‌های تباری و قومی پنهان می‌ماند، زیرا منازعات مبتنی بر تبارگرایی همیشه به آتش احساسات دامن می‌زند، و جایی به نگرش منصفانه نمی‌گذارد. در چنین وضعیتی، هر فرد و بلکه هر گروه، همه خوبی‌ها را از آنِ خود و همه بدی‌ها را از آنِ طرف مقابل می‌داند و توان دیدن بی‌طرفانه حقایق را از دست می‌دهد. به همین جهت، هنگامی که از طال‌بان سخن به میان می‌آید، تبارگرایان کوشش می‌کنند که با یک حکم کلی و عام فیصله کنند که همه پشتون‌ها از یک قماشند و همه شان طالب هستند، طالب عمامه دار یا طالب نیکتایی دار! در این قضاوت غیر منصفانه هزاران فرد پشتونی که در این بیست سال به دست طال‌بان کشته شده‌اند به هیچ انگاشته می‌شوند و قربانی مردمان پشتون در جنگ با طال‌بان نادیده گرفته می‌شود. این در حالی است که طال‌بان در این سال‌ها نه تنها شمار قابل توجهی از باسوادان و تحصیل‌کردگان و روشنفکران پشتون را به قتل رساندند، بلکه بسیاری از سران اقوام و چهره‌های متنفذ بومی پشتون را هم نابود کردند تا هر گونه مخالفت را در میان مردم پشتون محو کنند. همه ما ده‌ها و صدها شخصیت پشتون را می‌شناسیم، که به دست این گروه از بین رفتند، از علمای دینی تا تحصیل‌کردگان دیگر رشته‌ها. همین اکنون در مناطق مختلف پشتون‌نشین سرکوب مخالفان و منتقدان به شدت جریان دارد و انواع فشارها بر آنان روا داشته می‌شود.
افزون بر این بعد قضیه، بعد دیگری که در این منازعه نادیده گرفته می‌شود وجود طال‌بان غیر پشتون است. هم اکنون صدها و شاید هزاران طالب تاجیک و ازبیک وجود دارند، و شماری از مردم هزاره نیز به طال‌بان پیوسته و در خدمت آنان قرار گرفته‌اند. ‌نه تنها بخشی از طال‌بان را مردمی از قومیت‌های دیگر تشکیل می‌دهد، بلکه فکر طال‌بانی و سلفی و اخوانی و تحریری که در چارچوب کلان ایدئولوژیک با طال‌بانیسم هم‌خون و هم‌تبار است، در میان سایر اقوام افغانستان نیز به حد نگران کننده‌ای وجود دارد. ما در این بیست سال شاهد صدها مدرسه و منبر طال‌بانی و ده‌ها تشکیلات و نهاد با فکر طال‌بانی در میان اقوام غیر پشتون کشور بودیم که روز به روز بستر خیزش و پیدایش طال‌بان را هموارتر کردند و با تحولات مدرن با تمام قوت مخالفت نشان دادند و جلو تغییر اساسی برای رهایی از این مصیبت را گرفتند. این تعداد هم شامل شماری از ملاها می‌شد و هم دانشگاهیان و هم برخی از جهادیان سابق و هم پاره‌ای جوانان نو پدید و تازه به دوران رسیده.
در این زمینه، تنها روشنفکران و سیاستمداران پشتون نبودند که به مردم خود خیانت کرده و برای جلوگیری از تفکر طال‌بانی هیچ تلاشی به خرج ندادند، بلکه روشنفکران و سیاستمداران اقوام غیر پشتون هم در این خیانت شریک هستند. در سال‌هایی که گذشت، شمار زیادی از روشنفکران پشتون و غیر پشتون، به جای تمرکز بر روشنگری و اصلاح ذهنیت‌های سنتی و فسیل شده، نیروی خود را صرف رقابت‌های قومی و حزبی کردند، و اولویت شان گرفتن سهم و منصبی در حکومت و بهره بردن از فرصت‌ها و غنیمت‌ها بود. ما همه به چشم سر می‌دیدیم که سلفیت، طال‌بانیسم و ایدئولوژی‌های تحریری و اخوانی و مانند این‌ها در پنجشیر، در پروان، در کاپیسا، در تخار، در بدخشان، در مزار، و نیز در هرات و کابل در حال رشد است، و فعالیت آنان هم در رسانه‌ها محسوس بود و هم در نهادهای گوناگون اقتصادی، و هم در مراکز مختلف آموزشی، و می‌دیدیم که چگونه عرصه را بر شهروندان تنگ کرده‌اند، اما نه روشنفکران به کاری اساسی برای مقابله با این ایدئولوژی‌ها روی آوردند و نه کسانی که مدعی زعامت و رهبری در میان اقوام غیر پشتون بودند با همه دم و دستگاه و امکانات و تشکیلاتی که در اختیار داشتند برنامه‌ای روی دست گرفتند. حتی دردناکتر، هنگامی که دولت گذشته اسناد و مدارکی از برخی از این گروه‌ها پیدا می‌کرد که در اعمال تروریستی نقش دارند و می‌رفت تا اقدامی انجام بدهد، شماری از این رهبران و بزرگان به دلایل تعلقات تباری و منطقه‌ای به دفاع از آنان بر می‌خاستند، و گاهی در خفا به تشویق دهن‌دریدگی‌ عناصر افراطی می‌پرداختند.
حتی همین اکنون که به گفته آن شاعر “نه کِه را منزلت مانده است نه مِه را” و همه شان در گوشه و کنار عالم در به در می‌گردند، با گذشت ماه‌ها، توان نشر یک بیانیه مشترک به دفاع از مردم خود و مخالفت با طال‌بان را ندارند. آنان به جای دل سوزاندن به جوانان رشیدی که در شهر و ده دستگیر و مجازات و یا حتی اعدام می‌شوند، تنها به ساختمان‌های مجلل و دارایی‌های انبوه خود می‌اندیشند که چگونه در پی معامله‌ای با طالبان به آنان پس داده شود!
با توجه به این واقعیت‌ها بهتر است که به جای به راه انداختن دعواهای قومی و تباری، صفوف نبرد را بر پایه ارزش‌های انسانی سامان بدهیم. همه کسانی که به استقلال کشور، به آزادی مردم، به مساوات شهروندان، به برابری زبان‌ها، به عدالت اجتماعی، به حقوق بشر، به رفع تبعیض از زنان، و به هنر، دانش و قانون بها می‌دهند در یک جبهه قرار می‌گیرند، و همه کسانی که به این ارزش‌ها پشت کرده‌اند در جبهه طال‌بان هستند، از هر قومی که باشند و به هر منطقه‌ای که تعلق بگیرند.
این سخن به معنای انکار تفوق‌طلبیِ قومی طالبان و دشمنی آشکار شان با زبان فارسی و نگاه نژادپرستانه شان نسبت به سایر اقوام نیست، و یا انکار این‌که شماری از پشتون‌های غیر طالب نیز در این مورد با آنان همداستانند. اما نژادپرستی طالبان و حامیان شان دلیلی نمی‌شود که دیگران هم باید نژادپرست شوند. راه مبارزه با نژادپرستی و تبارگرایی متوسل شدن به نژادپرستی و تبارگرایی متقابل نیست. راه درست این است که با هر نوع نژادپرستی و تبارگرایی به مخالفت برخیزیم، و انسانیت را ملاک بدانیم و برابری شهروندی را بدون هیچ تبعیضی مبنا بگردانیم. دامن زدن به تنش‌های قومی و افزایش کینه‌ها و دشمنی‌های تباری ما را از ارزش‌های انسانی و اسلامی دورتر می‌کند و کشور را به سوی شرایط وحشتناک‌تری سوق می‌دهد.
‌من هرچند خودم پشتون نیستم، اما این خوشبختی را داشته‌ام که دوستان گرانقدری از اقوام پشتون، ازبیک، هزاره، تاجیک، پشه‌ای، نورستانی، عرب، سادات و.. داشته باشم، و میان ما همیشه احترام و محبت متقابل برقرار بوده است، و همه شان برایم به یک پیمانه ارزشمند بوده‌اند. همچنان دوستان فراوانی دارم که یکی از والدین شان از یک قوم و یکی از قوم دیگر است، و می‌دانم که تفرقه‌افکنی قومی چه مصیبت‌هایی حتی در میان خانواده‌ها برپا می‌کند. بسیاری دیگر از ما نیز تجربه‌های مشابهی دارند.
آرزوی من، و بسیاری مانند من، این است که روشنفکران و فرهیختگان همه اقوام تلاش کنند که با گام‌های عملی و نظری، با گفتگویی عقلانی و همدلانه، نقشه راه رسیدن به جامعه‌ای انسانی و به دور از تبعیض‌های تباری را ترسیم کنند، و این هرچند ممکن است در آغاز بسیار آرمان‌گرایانه و رمانتیک به نظر برسد، و عده‌ای در تحقق آن تردید داشته باشند، اما به هیچ صورت ناممکن نیست. تلاش در این راستا هیچ ناسازگاری و تضادی با بحث عدالت میان اقوام و رفع هر گونه ستم و تبعیض ندارد. تجربه موفق کشورهای دیگر می‌تواند ما را امیدوار و مصمم نگاه دارد.
من این بار به جای ارجاع به صدر اسلام و یا ارجاع به تجربه کشورهای پیشرفته غربی، به یک تجربه موفق آسیایی از عصر خود ما ارجاع می‌دهم، و آن تجربه سنگاپور است. هر کس که می‌خواهد با نمونه‌ای موفق در زمینه عبور از تنش‌های قومی و کامیاب در ساختن جامعه‌ای دموکراتیک، دور از فساد و مبتنی بر ساختارهای مدرن، آشنایی پیدا کند، نگاهی به تجربه آن کشور بیندازد و کتاب لی کوآن یو، پدر سنگاپور جدید را بخواند. بسیاری از صاحب نظران و چهره های مشهور مانند بیل گیتس، اوباما، کیسنجر و دیگران به خواندن این کتاب توصیه کرده‌اند. خوشبختانه این کتاب به بسیاری از زبان‌ها ترجمه شده است، و به فارسی هم با این مشخصات به چاپ رسیده است: از جهان سوم به جهان اول، ترجمه مهدی افشار، چاپ دفتر پژوهش‌های فرهنگی. اگر این کتاب هنوز به پشتو ترجمه نشده باشد امیدوارم کسی از اهل قلم پشتون ما به این کار همت بگمارد.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا