طنز

طنز سیاسی از موسی ظفر

مردی بود به نام پاک‌الدین خان. یک قماربازی بود که یا رب. امروز موتر و خانه و پول و قالین داشت. فردا همه را باخته بود و هفت-هشت لک هم قرضدار بود.
شراب می‌خورد در حد ولادیمیر ودکایوف. به خدا و پیامبر و نماز و روزه می‌خندید و معتقد بود که فقط یک آدم متوهم می‌تواند مومن باشد.
پاک‌الدین با همه این حرف‌ها، یک آدم مردم‌شناس بود. رگ خواب هر کس را بلد بود. به فقیر نان می‌داد، به ملا زکات می‌داد، دست سید را می‌بوسید، برای شاعر قلم و کتابچه تحفه می‌داد و برای وزیر و وکیل محفل رقص و موسیقی می‌گرفت.
از قضا در خانه پاک‌الدین پسری متولد شد. در شب شش پسر، هر کس از دوستانش پا پیش گذاشت و برای پسر پاک‌الدین یک پیشنهاد کرد. پاک‌الدین اما اعلام کرد که اسم پسرش را قرآن گذاشته است.
مردم نظر به بی‌دینی پاک‌الدین توقع داشتند او اسم پسرش را کیقباد و کیکاوس و سیر و جلفریزی بگذارد اما پاک‌الدین همه را انگشت به‌دهان کرد.
وقتی هم دوستانش پرسیدند درحالی‌که شب و روز به خدا و قرآن می‌خندد، چرا اسم پسرش را قرآن گذاشته، پاک‌الدین گفت، “من مردم این مملکت را می‌شناسم. عقل این‌ها به چشم و گوش‌شان است.”
سالیان دراز طول کشید تا مردم معنای این حرف پاک‎‌الدین را درک کنند.
وقتی قرآن بزرگ شد مثل کودکان دیگر شوخی می‌کرد و به کلکین خانه مردم سنگ می‌انداخت. اینجا بود که بقیه کودکان و نوجوانان برای هر کار بدی که انجام می‌دادند توبیخ می‌شدند اما کسی جرات نمی‌کرد به قرآن دست بزند.
یک بار یکی از همسایه‌ها لگدی به کمر پسر پاک‌الدین زده بود در شهر آوازه شده بود که فلان نفر قرآن را با لگد زده است. یک عالم نفر دنبالش می‎‌گشتند که مادرش را به عزایش بنشانند تا دیگر کسی به مقدسات توهین نکند.
وقتی قرآن بزرگ شد، پدرش به او گفت که در انتخابات نامزد شود. قرآن نامزد شد و مردم سر از پا ناشناخته به قرآن رای دادند زیرا فکر می‌کردند فقط یک حکومت قرآنی می‌تواند کشور را از بدبختی نجات دهد.
اینگونه بود که قرآن رئیس‌جمهور شد. او پس از رسیدن به قدرت،‌ هر کار بدی که می‌خواست انجام می‌داد. هزاره را از خانه‌اش بیرون می‌کرد، پنجشیری را به داله موتر می‌انداخت و شکنجه می‌کرد، دختران را نمی‌گذاشت به مکتب بروند و زنان را نیز انسان نمی‌شمرد.
کسی اما نمی‌توانست انتقاد کند. هر کس می‌گفت سیستم حکومتداری قرآن بد است فوراً به جرم توهین به مقدسات به زندان انداخته می‌شد.
گاهی که سازمان‌های بین‌المللی انتقاد می‌کردند، قرآن می‌گفت: “بیایید از خود مردم بپرسید که چقدر از حکومت من راضی‌اند”.
سازمان‌ها وقتی نظرسنجی می‌کردند و از مردم می‌پرسیدند که چقدر از حکومت قرآن رضایت دارند، مردم ساده جواب می‌دادند: “تا سقف”. نتیجه نظرسنجی نشان می‌داد که مردم همه طرفدار قرآن‌اند.
اینجا بود که پاک‌الدین خان به چشم دوستان قمارباز خود نگاه می‌کرد و با خنده می‌گفت: “حالا فهمیدید که چرا اسم پسرم را قرآن گذاشته‌ام؟ آیا کیکاوس و کیقباد می‌توانست این قدر مردم را سوار شود؟” و دوستان قماری‌اش پاسخ می‌دادند: “نه، نه، حقا که تو مردم‌شناسی.”

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا