خبر و دیدگاه

ما و میراث سیاسی احمدشاه ابدالی

محمد تقی مناقبی

طبق روایت فیض‌محمد کاتب هزاره و عبدالحی حبیبی قندهاری، احمدشاه فرزند زمان خان سدوزای در ۱۷۲۲ در شهر ملتان ایالت سند از شهرهای هند (اکنون پاکستان) زاده شد. از ابتدا درگیر جدال‌‌های بی‌پایان زندگی قبیلوی بود. در کودکی به هرات آورده شد و نوجوانی را در آن شهر سپری کرد. هرات در آن زمان حیاط خلوت ایل ابدالی محسوب می‌‌شد. او در جوانی همراه با هزاران تن از جوانان قومش وارد ارتش نادرشاه افشار شد. مدارج قدرت را در ارتش نادر یکی پس از دیگری طی کرد تا به فرماندهی رسید. در بسیاری از نبردهای ویرانگر نادر، همپای او می‌‌رزمید.

احمد شاه بعد از مرگ نادر در اکتبر ۱۷۴۷ در قندهار تاجگذاری نمود. تصمیم‌گیر اصلی در کنار وی خوانین سدوزای، بارکزای، محمدزای و شماری از خوانین غلزای بودند. برخلاف تصورات غلام‌محمد غبار، مجلس تاجگذاری احمدشاه، براساس یک فکر ملی، همه‌شمول نبود. تصمیمی بود که یک فرمانده ارشد نظامی بعد از فروپاشی وسیع امپراتوری نادر و در هنگام یک خلاء قدرت مطلق به‌صورت فوری اتخاذ کرد. احمدشاه گرچه با رهگیری خراج هند به مشهد، توانست شمشیرهای بسیاری را غلاف کند و دهان‌‌های بسیارتری را ببندد؛ اما بستر فکری و سیاسی برای تشکیل یک دولت و ایجاد یک ملت و یک تمدن را نداشت و تا آخر هم فرصت اندیشیدن به آن را نیافت.

در جمع اطرافیان احمد شاه غیر از خوانین پشتون از یک خان بلوچ و یک خان هزاره نیز نام برده می‌شود. درویش‌علی خان از هزاره‌‌های سنی حوزه شمال‌غرب بود که در ابتدا بیگلربیگی هرات تعیین گردید؛ ولی بعد از تثبیت اوضاع در هرات، چون دیگر نیازی به او نبود، به قندهار فراخوانده و براساس یک توطئه از قبل طراحی شده، در مسیر راه کشته شد.

احمد شاه از ۱۷۴۷ تا ۱۷۷۳ به مدت ۲۶ سال حکومت کرد. ساختار اداره وی کپی برابر اصل از حکومت استادش نادرشاه افشار بود. در این مدت یا مشغول سرکوب و جنگ بود یا سرگرم خنثاکردن توطئه‌‌های خوانین قدرتمند پشتون. حکومت وی دارای ساختار ساده متشکل از خاندان‌‌های مشخص صاحبان املاک و تفنگچی بود. او بیش از ده بار به هند و اطراف خراسان لشکر کشید و هر بار با غنائم بسیار برای تثبیت قدرت و نیز بستن دهان خوانین قندهار مراجعت می‌کرد. هنر و مهارت احمدشاه در مدیریت نظامی و شمشیر خلاصه می‌شد. تقریبا جایی را آباد نکرد، تجارت و صنعت یا هنر و تمدن در عهد وی هرگز مورد توجه واقع نشد. او یک شهریار نبود.

تاریخ، برجسته‌ترین چیزهایی را که از احمدشاه به یادگار ثبت کرده، نخست تشکیل یک حکومت ساده قبیلوی و سپس نبردهای ویرانگر و تکثیر تخم قدرت‌طلبی بود که چونان خوره به جان هریک از جانشینان او افتاد، آن گونه که سال‌ها به جنگ‌های خونین برادر با برادر انجامید. گفته شده است او در پانی پت هند چهل هزار اسیر مرد بالای ۱۴ سال را گردن زد با این استناد که غذا و جای کافی برای آنان وجود ندارد و کودکان و زنان را به بردگی گرفت. در لاهور، اطراف خراسان و به‌خصوص در سرهند و امریستار جوی خون جاری کرد. معبد طلایی سیکه را ویران و اجساد مردگان و حیوانات را به داخل دریاچه مقدس انداخت.

در تاریخ سلطانی و نیز وقایع و سوانح علیقلی میرزا از یک قانون قبیلوی (براساس پشتونوالی) منسوب به احمد شاه به نام «یاسای احمدشاهی» یاد شده است که بد نیست از آن نیز ذکری به میان آید:

  • منع بریدن گوش و بینی
  • منع ازدواج دختران افغان (پشتون) با اقوام غیرافغان.
  • منع میراث شرعی دختر از مال پدر.
  • اجبار عقد زن شوهر مرده توسط برادر شوهر یا یکی از اقوام نزدیک وی.
  • اجبار زن به ماندن در خانه شوهر متوفی بلا وارث.
  • منع مطالبه حق المهر زن متوفی از سوی پدر و برادر.
  • منع طلاق زن پس از نکاح.
  • منع خم‌شدن افراد در سلام و احوال‌پرسی‌ها.
  • صرف طعام در شب‌‌های جمعه با علمای معتبر
  • الزام امرا و شاهزادگان به ادای نماز جمعه.

ملاحظه می‌‌کنید، اساس حکومت احمد شاه عمل به رسوم و عادات قبیله برای تثبیت حاکمیت است. احمدشاه تلاش می‌‌کند خود را حافظ ناموس، فرهنگ، دین و برتری قوم معرفی کند. بدین سان رقبای قدرتمند خلع سلاح شده و راهی جز تسلیم در برابر او نداشته باشند. مخفی کردن زن یا ناموس و آشکار کردن دین دو ابزاری است برای توجیه مشروعیت حاکمیت. شاه حافظ ناموس و دین مردم است و از سوی دیگر برای رهبران قبایل هر ساله غنائم بسیار و برای جوانان بیکار قبیله فرصت سربازی و تأمین مخارج کمایی می‌‌کند؛ پس این حکومت مشروع است و باید از آن حفاظت شود. علاوه بر این ها، شاه حافظ قدرت و رهبری سیاسی به‌عنوان بخشی از دارایی‌های قبیله می‌باشد. قدرت سیاسی در این طرز فکر، همانند غنائم مال شخصی یا خاندانی فرد یا افراد است و به مردم تعلق ندارد. زن، که در ادبیات زادگاه احمدشاه «عورت» نامیده می‌‌شود، قربانی اصلی این طرز فکر است. آنان جاندارنی مطیع و مکلفند برای زاد و ولد و تأمین راحتی مردان قبیله. با مرور تاریخ عصر احمدشاه متوجه خواهید شد که فقر، زورگویی  و تغلب در سراسر قلمرو او امر عادی است؛ حکومت مال شخصی قبیله و پاسخگوی نیازهای آن است و نسبت به کلیت جامعه هیچ مسئولیتی ندارد؛ از این رو، تمام توش و توان حاکم صرف این می‌‌شود که با ویران کردن کدام شهر بودجه حکومت و باج خوانین قوم را تأمین کند. در این حکومت اراده و منافع خوانین و سران قبایل از اهمیت درجه‌اول برخوردار است و مردم یا رعیت در آن هیچ جایگاهی جز خدمت‌گذاری و خراج‌دهی ندارند.

اگر بخواهیم خلاصه‌ای از این دوره را بازخوانی کنیم، به این نتجه می‌‌رسیم که:

  • زمین سوخته و جغرافیای مرگباری را که نادر شاه افشار به وجود آورده بود، به بستری برای تاخت و تازهای جدید احمدشاه تبدیل گردید.
  • قواعد حقوقی ملی یا اسلامی بر نظام سیاسی موجود حاکم نبود و دستگاه قضایی مصطلح وجود نداشت و تنها رسوم و عادات قبیلوی گاهی متضاد با احکام فقهی ترویج می‌‌گردید.
  • زن به‌عنوان موجود فلاکت زده تعریف گردیده و از تمامی حقوق اولیه انسانی حتا از حق میراث و انتخاب همسر محروم بود. زیرا ناموس و عنعنات قبیله این طوری بهتر حفظ می‌‌شد.
  • دولت ملی شکل نگرفت و از رونق تجارت، هنر، صنعت، تمدن و رواداری خبری نبود.
  • چرخ دولت بر بنیاد اقتصاد غارت و غنیمت می‌‌چرخید. هیچ نوع فکری برای تأمین آن از راه‌‌های دیگر وجود نداشت.
  • حکومت، رهبری سیاسی، امتیازات، به‌عنوان بخشی از دارایی‌‌های قوم تلقی می‌‌گردید که پادشاه حافظ و نماد آن بود. مطالبه سیاسی و حق‌خواهی هر کسی برای شراکت در قدرت به مثابه تجاوز به حریم قوم و دین و نامشروع تلقی گردیده و به‌شدت سرکوب می‌‌گردید.
  • بزرگ‌ترین دغدغه حکومت خنثاکردن توطئه‌‌های درباریان و کسب غنائم بیشتر برا حفظ قدرت بود.

بدین ترتیب بنیاد اولین نظام سیاسی در افغانستان یا خراسان از دهلی تا سبزوار، از رود آمو تا سواحل مکران در سایه شمشیر برای خدمت به سران یک قوم شکل گرفت. با مرگ احمد شاه، دقیقا مانند فردای مرگ نادر افشار، این دیوار برساخته‌شده توسط شمشیر شروع به شاریدن و پاشیدن نمود تا بالاخره پس از مدت‌‌ها به مرزهای کنونی افغانستان رسید.

حکومت احمدشاهی از سوی خاندان‌‌ها و دارو دسته‌‌های حاکم در افغانستان همیشه به‌عنوان نظام آرمانی و از خود وی به‌عنوان «بابا» یاد می‌‌شود. زیرا در این طرز فکر خاندان حاکم ذیحق مطلق و دیگران مکلف مطلق هستند. ادعاهای ارضی بر کشمیر و پیشاور تا رود سند و غیره نیز از حس نوستالوژیک ناشی از این دوره است. تمام این‌‌ها نشانگر اثرگذاری عمیق سیاست فردمحور، زور و تغلب از نادرشاه افشار تا ۲۶ سال حاکمیت احمدشاه ابدالی برافکار سیاسی حاکمان بعد از وی در افغانستان است. سنت تصمیم‌گیری فردی برای تعیین سرنوشت همگان و در حاشیه قراردادن توده‌‌ها و اقوام نیز ریشه در این دوره دارد و بعد از آن حتا تا دوره کرزی و غنی بهترین حاکم از نظر صاحبان این تفکر کسی است که بیشترین محدودیت، محرومیت و ممنوعیت‌‌ها را برای غیرخودی‌‌ها به هر قیمتی وضع و تطبیق کند.

شاید یکی از دلایل نالیدن همگی به‌شمول رهبران برتری‌طلب قومی پشتون از بی‌عدالتی سیاسی در افغانستان کنونی، باور داشتن به همین رویه باشد؛ زیرا یک ازبیک یا هزاره از محرومیت مطلق می‌‌نالد و یک رهبر برتری‌طلب قومی نیز از رنج محرومیت و مظلومیت قبیله خود عقده‌مند است؛ برای مثال حاجی حسن احمدزی دو سال قبل به نشانه اعتراض به ظلم علیه قوم حاکم شلوار خود را در مسجد کشید، چون در نظر او اگر یکی غیر از تبار و قوم او رتبه نمادین مارشالی را بگیرد، یا اگر کوچک‌ترین سهمی در قدرت سیاسی داشته باشد، حق قوم او را پامال کرده است و او سزاوار جز نوکری نیست، یا فردی در قامت دکتر فاروق اعظم ناراحت از این نیست که چرا دختران امروز و مادران فردای لوی قندهار را خود از نعمت تعلیم محروم کرده‌اند؛ بلکه از این علنا رنج می‌‌برد که چرا در ولایت محروم دایکندی مردم دختران خود را به مکتب می‌فرستند!

اندیشه‌ی همه‌چیز برای من و هیچ برای تو، شاید در عصر احمدشاه جوابگو بوده؛ اما در زمان ما نتیجه‌اش وضعیت کنونی افغانستان است. در دوره حاکمیت کرزی و غنی احمدزی به‌عنوان نمادهای از دو تفکر قبیلوی رقیب، بیشترین تلاش و هزینه‌های دولت و جامعه جهانی به جای این که خرج معارف، فرهنگ‌سازی، مدارا و توسعه شود، همراه با غارت و فساد برای مهار رشد توده‌ها و جلوگیری از ترقی عامه مردم افغانستان هزینه گردید. کرزی و غنی، بیشترین تلاش‌‌ها را برای تضعیف احزاب سیاسی، مخدوش کردن انتخابات ها، نقض حاکمیت قانون، از بین بردن نمادهای دموکراسی و استفاده از ابزارهای غیرمشروع چون لوی جرگه‌‌ها برای حل مسائل کلان ملی کردند. زیرا آنان هرگاه خواستند خیانت بزرگی به ابعاد ملی انجام دهند، با ابزارهای قومی بیشتر موفق بوده‌اند. تغییر قانون ثبت احوال، ممانعت از امر ضروری چون سرشماری نفوس، محروم‌سازی غیرخودی‌‌ها از تصمیم‌سازی‌‌های کلان ملی، تنها مشت نمونه خروار از این سیاست ویرانگر است.

امروزه بخشی عظیمی از افغان‌‌ها (پشتون‌ها) به‌خصوص اقشار تحصیل‌کرده و خردمندان به این طرز فکر به‌طور کلی موافق نیستند و ضرورت تغییر را درک کرده‌اند؛ آن‌‌ها خود قربانی امتیازات اعزازی خاندانی و تباری هستند؛ اما مشکلی وجود دارد که این طیف در بدترین شرایط هم کمتر وارد میدان شده و همراه با دیگر مردمان این سرزمین علیه سیاست قبیلوی و خاندانی اعتراض کرده‌اند. کمترین صدای اعتراض علیه شرایط غیر قابل قبول حکومت غنی و یا حتا وضعیت موجود امروز از آنان شنیده شده است. امید است روزی فرا رسد که همگان درک کنند که درد این سرزمین جدا جدا قابل درمان نیست. هیچ کسی هم حق ندارد بگوید فقط من صلاح ملک و ملت را می‌‌دانم و تعیین می‌کنم یا هموطنان خود را در برابر مطالبه حقوق مشروع‌شان آدرس کشورهای همسایه را بدهد.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا