خبر و دیدگاه

شناختی از مارکسیزم

  نویسنده – ریچارد دیود. ولف

 

   ناشر – دیموکراسی درعمل                                                                                        

                                  

   گرداننده ازانگلیسی – دکتور میر سید احمد جهش       

 

   ادیتوران:   محمد عالم افتخار و سلیمان کبیر نوری

 

      

حق طبع و نشر محفوظ است

  فبروری ۲۰۲۱ میلادی

 

با تشکر از همکارانم در انجمن دیموکراسی درعمل که در تهیه این رساله صرف مساعی و همیاری نموده اند؛ هریک: بتسی اویلا و لزفلیپس. کسانیکه پروژه را از شروع تا ختم رهنمائی کردند، مرییه کارنیمولا  که با مشوره ها و اصلاحات مهم در زمینه حصه گرفته است. لوئیس دی لاکروز که با نگاره اش به ظرافت پشتی رساله افزوده است، جک کییل و اندریا لانون که کاپی نهائی را ویرایش نموده اند. صحبتهای بی شمار بین ما باعث ایجاد این رساله گردیده؛ در واقع آن صحبت ها دیموکراسی درعمل را به مثابه یک پروژه همکاری غیرانتفاعی تبارز میدهد.

     

فهرست مندرجات:

 

سخنی از مترجم

پیش گفتار نویسنده

بخش اول

بخش دوم

بخش سوم

بخش چهارم

بخش پنجم

بخش ششم

بخش هفتم

نقل قول هایی از کارل مارکس

جهت مطالعه بیشتر                                                     

در باره ریچارد. دی . ولف

در باره “دیموکراسی درعمل”

سخنی از مترجماهدا به وطن پرستان نستوه، آنانی که درپیشا پیش سپاه دانش بخاطر اعمار یک جامعه عادلانه می رزمند.

 

برای آنکه سخن به درازا نکشد، نمیخواهم در مورد متن و محتوای کتاب “شناختی از مارکسیزم” چیزی بنویسم. برداشت و قضاوت از صلاحیت خوانندگان محترم است.

اما میخواهم مسایلی را برجسته بسازم که انگیزه شد تا اقدام به ترجمه ی این اثر سنگین نمایم.

اول – تجارب چهل سال اخیر افغانستان نشان داد که برداشت اکثر روشنفکران ما (به استثنای آنانیکه در مورد؛ تحصیلات حرفه ای داشتند ودارند) از فلسفه، اقتصاد سیاسی و حکومت داری همه به اساس قصه ها و شنیدگی ها و آنچه خود فکر میکردند یا در اذهان شان متبلور شده بود و حتی فکر میکردند که همه چیز را میدانند؛ در حالیکه شاید یک مقاله و یا کتابی در مورد حیطه صلاحیت شان که ادعا میکردند نه خوانده بودند و نمی دانستند. این وضع باعث شد که افراد و اشخاص از تمام جناح های درگیر افغانستان در حل مسایل بسیار مهم اجتماعی و سیاسی تسلیم احساسات و جاذبه های دینی، قومی، لسانی و منطقه ای گردیده، با شعار های کاذب مرتکب اشتباهات مرگبار شوند و سانحه بیآفرینند.

 

دوم – از ۱۵۰سال بدین سو، زمانیکه کارل مارکس به مثابه یک منتقد اجتماعی ثابت نمود که نظام سرمایه داری نمیتواند عدالت اجتماعی را تامین نماید؛ هدف تیربلای نظام سرمایه داری قرار گرفت و نشرات و تبلیغات سرمایه داری؛ مارکس و مارکسیزم را در اذهان مردم به یک هیولای مخالف دین و دولت تبدیل نمود. در حالیکه قضیه برعکس است. کارل مارکس و رفیق هم نظرش فردریک انگلس هیچگاهی بر ضد دین و دولت اعلان جنگ نداده و هیچ اثری برضد دین و دولت نوشته نکرده اند. 

به ارتباط  گفته ایکه ” دین تریاک اجتماع است ” نظر برآن است که تریاک تاثیر دوگانه دارد. همانطوریکه شفا بخش است، اعتیاد به آن، فرد و جامعه را تباه می کند. به همین ترتیب انسان ها ناتوان اند و جهت کمک یابی همیشه به دین و خداوند (ج) پناه میبرند. 

اما در طول تاریخ دیده شده است که نیروهای اهریمنی از دین و منجمله  از اسلام به مثابه افزار تهدید و کنترول مردم استفاده  نموده میلیونها انسان را به قتل رسانیده اند که هنوز هم این فاجعه در افغانستان، عراق، لیبیا، سومالیا، یمن و سوریه ادامه دارد.

بدین اساس نکته مرکزی تعلیمات کارل مارکس و فردریک انگلس تغییر مناسبات تولید یعنی تعویض مالکیت خصوصی به مالکیت اجتماعی و ایجاد یک نظام عادلانه اقتصادی میباشد.

 

سوم –  افکار فلسفی و سیاسی که امروز ما داریم، مال کدام مملکت یا ملت و کدام شخص نیست، بلکه زاده جامعه و محیط ما و افکارعمومی بشریت است که نسل به نسل انتقال یافته و تکامل نموده است. متفکران و فیلسوفان افکار گذشته را تحلیل و تجزیه نموده چیزی از خود به آن کم و زیاد کرده اند. بشریت از صبحگاهان تمدن به فکر داشتن یک جامعه عادلانه بود. افلاتون فیلسوف یونان قدیم شاگرد سقراط و استاد ارسطو؛ ملکیت خصوصی را منشه همه بدبختی ها میدانست.*

از جمله فلاسفه المانی که بیشتر به موضوع بحث ما ارتباط میگیرد، جورج ولهلم فریدریک هیگل و لودویگ فیورباخ استند. هگل و فیورباخ و تعداد دیگری از فلاسفه المانی با تحلیل و ارزیابی فلاسفه یونان و متقدمین شان؛ فلسفه کلاسیک آلمان را به وجود آوردند. 

هیگل یک فلسوف ایدیالست است. هسته مرکزی افکارش را ایده مطلق یا عقل کل تشکیل میدهد. اما از اینکه او دیالکتیک و قوانین آن را که یک موضوع عینی و ماتریالیستی است کشف نموده است، او را ایدیالست ابژکتیف میخوانند. در ابتدا کارل مارکس خود را پیرو و شاگرد هیگل میگفت. اما وقتی با آثار فیویرباخ که یک فلسوف ماتریالست بود و اما دیالکتیک را قبول نداشت؛ و از همین رو او را ماتریالست سوبژکتیف میخوانند، آشنا شد؛ تغییرعقیده داد. مارکس با گرفتن ماتریالیزم از فیویرباخ و دیالکتیک از هیگل؛ فلسفه ماتریالیزم خود را ساخت.

 

  ماتریالیزم مارکس به دو بخش، ماتریالیزم دیالکتیک و ماتریالیزم تاریخی تقسیم شده است. فلسفه مارکس نظریه شخصی اوست. او هیچگاه کسی را به پذیرش آن مجبور و یا تشویق نکرده است. بخش عمده آثار کارل مارکس؛ اقتصاد سیاسی اوست که مفصلا در اثرش به نام ” سرمایه ” انعکاس یافته است و شما در متن کتاب به صورت بسیار مختصر با آن آشنا میشوید.

 در مجموع کارل مارکس آثار خود را با انتباه، اتکا، تحلیل و تجزیه سه منشه  ذیل بوجود آورده است :

۱ – فلسفه کلاسیک المان .

۲ – آثار آدم سمت و دیود ریکاردو- اقتصاد دانان قرن ۱۸ انگلیس.

۳ – آثار سوسیالیست های تخیلی فرانسه مانند سنت سیمون و چارلس فوریر.

آرزومندم این برگردان بتواند خوانندگان محترم را در شناخت بهتر از مارکسیزم کمک نماید.

 

با اظهارسپا س وامتنان ازنویسنده نامدار وطن جناب محمد عالم افتخار و جناب سلیمان کبیرنوری نویسنده، وتحلیلگرسیا سی که در ویراستاری این رسا له بذل توجه نموده اند. قلم شان توانا باد.

 

*https://www.youtube.com/watch?v=Fv_Fj7T_3lE&ab_channel=

                               

 +++

   پیشگفتار              

برکزیت، ترومپ، موج جهانی راستگرائی ضد مهاجر و ضد خارجی؛ نشان میدهد که نظام سرمایه داری بعد از فروپاشی اقتصادی سال ۲۰۰۸، عمیقا با مشکل مواجه شده است. این وضع تکرار وقایعی است که بعد از فروپاشی سال ۱۹۲۹ در جاهای زیادی به وقوع پیوسته است. ملیونها نفر از زوال اقتصادی به وحشت افتادند. هیچ چیزی، نه تحصیل، نه رسانه ها و نه رابطه با جریان های سیاسی منتقد، آنها را برای یک فروپاشی دیگر و از دست دادن بعدی ده سالیکه به آهستگی گذشت، آماده نساخته بود. اعتصاب های ناشی از قهر و درمانده گی صورت گرفت تا به شکلی از تنزل اقتصادی جلوگیری نماید.

با درنظرداشت جنگ سرد نیم قرنه ی گذشته و تاثیر آن بالای سیاست، فرهنگ و ایدیالوژی، خیلی تعجب آور بود که امواج بزرگ اعتراض های سیاسی شکل اعتراض جناح راست را به خود گرفت. ملیونها نفر بر ضد دستگاه سیاسی که مسئول کنترول نیروهای سقوط دهنده اقتصاد بود قرار گرفتند. اما بعدن دستگاه سیاسی آنهایی را که عامل سقوط اقتصاد بودند، بیل اوت (معاضدت – یاری مالی. مترجم) نموده و برعکس بالای قربانیان حادثه، کسانی که متضرر شده بودند، تدابیر ریاضتی وضع نمود. رای دهی به سوسیالیستها هم به ناکامی گرائید. چه احزاب بزرگ سوسیالیستی با نیولبرالیزم حاکم توافق نموده بودند.

اکنون بعضی ها به اشتباه خود و دیگران پی برده اند. آنهایی که از سیستم سرمایه داری سرخورده و نا امید شده اند، به جستجو پرداخته و جواب های بهتری نسبت به آنکه فقط دستگاه سیاسی را ساقط کنند می یابند. آرزو دارند به تحلیل و تجزیه عمیق و انتقادی پردازند تا بدانند که چه چیزی در جامعه معاصر و اقتصاد سیاسی آن بشکل نادرست و اشتباهی سیر می نماید. آنها جرئت میکنند از… در مورد تغییر سیستم بپرسند.

 ازاین رو آنها راه نقد از سرمایه داری را در عنعنه مارکسیستی دریافته و آنچه را که ارائه میکنند و آنچه را که مدت مدیدی از گفتمان سیاسی، دانشگاهی و رسانه ای  پنهان مانده بود کشف و درک نموده اند.

تقاضا جهت آشنائی به مقدمات مارکسیزم و تغییرات اجتماعی را که پیشنهاد می نماید، به شکل فزاینده روبه تزاید است. این رساله پاسخی به آن درخواست هاست و می خواهد اساسی را جهت حل واقعی مسایل در زمانی ارائه نماید که نواقص و ناکامی های سرمایه داری معاصر آشکار شده است:  کالا و مواهب اقتصادی عمدتا به گروه ۱% رسیده ولی دیگران با نابرابری های توهین آمیز، بی ثباتی و رهبران سیاسی مرتجع مسخره میگردند.

مارکسیزم همیشه سایه انتقادی سرمایه داری بود. کنش و واکنش متقابل هردو را تغییر داد. اکنون مارکسیزم یک بار دیگر قدم به روشنی میگذارد. سرمایه داری فاسد شده و از شدت فساد خود می لرزد.

امید است این رساله برگشت مارکسیزم را درعصر ما کمک نماید.

 

” تاریخ جوامع وجود داشته تا حال تاریخ مبارزات طبقاتی میباشد “

 بخش اول   

 

قدرت و مؤثریت امروز انتقاد مارکس از نظام اقتصادی سرمایه داری، ما را واداشت تا این رساله را اکنون پیشکش نمائیم. 

 سرمایه داری گسترشش را از زمان مارکس آغاز نموده و امروز یک نظام اقتصادی جهانی می باشد. با وجودیکه در طول زمان به شیوه های مختلف دستخوش دگرگونی گردیده، ولی هنوز درونمایه آن به شکل یک نظام خاص اقتصادی باقی مانده و بصورت منحصر به فرد از بردگی، فیودالی و دیگر سیستم های تاریخ بشری فرق دارد.

شیوه تولید و توزیع کالا و خدمات در سرمایه داری، ساختار اساسی، تحرک، نواقص و بی عدالتی های آن را که مارکس با حدت انتقاد میکرد، نگهداشته است.

چرا ما باید به منتقد بزرگ اجتماعی مانند مارکس توجه نمائیم؟  

دیدگاه و درک منتقدین یک جامعه نسبت به ستایشگران آن فرق مینماید. اشخاص باهوش برای درک بهتر نه تنها جامعه را مستقیم بررسی میکنند، بل می بینند که دیگران در مورد چه نظر دارند. بنابرین توجه میکنند که: (۱) موافق ها چه عقیده دارند و (۲) مخالف ها به چه نظراند و از تمام آن بررسی ها، نتیجه ی دقیق به دست می آورند.

بطورمثال، تصورکنید میخواهید راجع به خانواده ای که در بالای کوچه زندگی میکند (مادر، پدر و دو طفل) چیزی بدانید. بگذار فرض کنیم که ما نوجوانی را می شناسیم که فکر میکند این خوبترین خانواده ایست که گاهی در آنجا زیسته است. نوجوان دیگر فکر می کند که خانواده سبدی از اختلال روانی میباشد. جهت مطالعه خانواده درست نخواهد بود که فقط با یک کودک سخن زد، بلکه اصل صداقت از ما میطلبد  تا با هر دو کودک تماس گرفته، سوالاتی مطرح کنیم تا بشنویم که آنها چه میگویند.  همچنان با والدین خانواده به تنهائی و با همه یکجا باید مصاحبه کرد. بدین ترتیب ما میتوانیم در مورد خانواده مفروض؛ خوبترین نتیجه گیری و قضاوت را داشته باشیم.

 

 سرمایه داری را نیز به همین ترتیب میتوان شناخت. بناءً ایجاب مینماید تا ما نظام را مستقیماً تحت بررسی قرارداده ارزیابی های منتقدین و همچنان ستایشگران و تحلیلگران آن را در نظر داشته باشیم.

 

این روند زمانی خیلی مشکل میشود که یک مضمون بزرگ اجتماعی، موضوع  کشمکش میان منتقدین و طرفداران سرمایه داری ایجاد می شود. 

ما باید اعتراف نمائیم که واژه هایی مانند مارکس و مارکسیزم، سوسیالیزم، کمونیزم، و همه آنها برای بسیاری ها در بسیاری از سالها واژه های ترسناکی بوده است. در اضلاع متحده حتی قبل از جنگ سرد، مدافعین و ستایشگران سرمایه داری اکثرا منتقدین سرمایه داری را توهین نموده آنها را خطرناک، خاین، خارجی، ضد امریکا و ضد عیسویت میخواندند.  ازسال ۱۹۴۵ به بعد امریکائی ها تعلیم دیدند، تشویق شدند، تحت فشار قرار داده شدند تا سوسیالیزم، کمونیزم، مارکسیزم و اتحاد جماهیر سوسیالستی شوروی را به نظر ترس، اضطراب و نفرت نظاره نمایند. بنابر این اکثریت امریکائی ها به آثار کارل مارکس کم و یا هیچ توجه نکردند.

استادان در تمام سطوح اثار مارکسیستی را یا نادیده گرفتند و یا با کوته نظری تحقیر و منکوب نمودند. رهبران مشاغل، ژورنالیست ها، فرهنگیان و دانشگاهیان از آن استادان میآموختند (ترجیحا که نمی آموختند) و بدین ترتیب آنها جهل خود و تحویل نگرفتن مارکس و مارکسیزم را تمرین می کردند.

بحران سرمایه داری سال ۲۰۰۸  بسیاری ها را تکان داد؛ تا بدانند که سرمایه داری همان نظام کهنه اقتصادی ناپایدار است که ناپایدار باقی مانده است. به همین ترتیب  سرعت سرمایه داری امریکا بصوب نا برابری بی حدوحصر اقتصادی ادعایی را که ” سرمایه داری موهبت میاورد” باطل ساخت و یا اقلاً این مطلب را برملا ساخت که سرمایه داری  بیشتر به یک فیصد ( طبقه ممتاز. مترجم) نفع می رساند نه به  ۹۹% ( توده ها. مترجم).  

در سالهای اخیر دیده میشود که روش انتقادی در رابطه با سرمایه داری بصورت جهانی دوباره آغاز و به سرعت جریان دارد. علاقه به مطالعه آنچه منتقدین سرمایه داری برای گفتن دارند و گزینه ای را که پیشنهاد مینمایند زیاد شده است. این رساله بازتاب دهنده این واقعیت است که میخواهد دراین راستا سهمی داشته باشد.

در ۲۰۰ سال اخیر کارل مارکس و گرایش های عمیقا متاثر شده از آثار مارکس، از جمله منتقدین برجسته سرمایه داری بوده اند. به عباره ی دیگر مارکسیزم روایت پیشگام اندیشه وعمل در انتقاد از سرمایه داری بوده و از افکار و تجاربی نمایندگی میکند که از نسل به نسل در اطراف و اکناف جهان انباشته شده است.  آن نسل ها کوشش کرده اند تا با استفاده از بینش انتقادی مارکس جامعه را فراتر از سرمایه داری ببرند. مارکس و مارکسیزم برای جناح منتقد سرمایه داری آنقدر مهم اند که آدم سمت، دیود ریکاردو و جان مینارد کینس برای جناح تجلیل کننده سرمایه داری.

” شیوه تولید زندگی مادی؛ تعیین کننده روند عمومی زندگی اجتماعی، سیاسی و فکری میباشد.” 

 

///

بخش دوم 

     چه انگیزه ای باعث شد که در نیمه ی قرن ۱۹، در اروپا؛ کارل مارکس به مثابه یک جوان در حال رشد منتقدر سرمایه داری شود؟

     پاسخ به این پرسش آنست که قسماً انقلاب امریکا و انقلاب اواخر قرن ۱۸ فرانسه زمینه را فراهم ساخت. مارکس به ویژه خواسته های اساسی این انقلاب ها؛ یعنی آزادی، برابری و برادری انقلاب فرانسه و دیموکراسی امریکا را پذیرفته بود. او میخواست تا که آن خواسته ها در جامعه مدرن عملی گردد. 

     مارکس فکر میکرد؛ سرمایه داری ای را که انقلابیون فرانسوی و امریکائی جانبداری میکنند؛ نسبت به فیودالیزم، بردگی و سیستم های گذشته ی تاریخ بشریت برتری دارد. او مانند بسیاری از جوانان زمانش معتقد بود که سرمایه داری، آزادی- برابری – برادری و دیموکراسی را که انقلابیون فرانسوی و امریکائی وعده  داده بودند، باخود خواهد آورد. 

     اما؛ تقریباً ۷۵ سالیکه دوره ی سالمندی مارکس را از انقلاب فرانسه و امریکا جدا میکرد، مارکس را با تضاد عمیقاً چالش دهنده مواجه  ساخت. 

     انقلاب ها در استقرار سرمایه داری موفق شدند. سرمایه داری در گرد و نواح مارکس، در اروپای غربی در تپش و ترقی بود و به جا هایی رسید که دران جا ها نظام های کهنه اقتصادی برده داران و برده ها، مالکان و سرف ها (سرف – دهقا نی که با زمین خریدوفروش میشد. مترجم) وجود داشت و به عوض شان در سیستم ایجاد شده ی سرمایه داری مردان و زنان نسبتاً “آزاد”  به نام کارفرما و کارگر ظهور نمود. ولی سرمایه داری ای  که مارکس تجربه نمود؛ نتوانست آزادی، برابری، برادری و یا دیموکراسی واقعی را برقرار سازد. علاوه برآن علایم کمی از حرکت ها درین راستا را نشان داد. درعوض وقتی کارل مارکس به اروپای اطرافش نظاره کرد، مشاهده نمود که چه میگذرد و انعکاس همه آنچه را که پدید آمده بود در ناول های چارلس دیکنسن، ایمیل زولا، ماکسیم گورکی و جک لندن مشاهده کرده درک نمود که خلای بزرگی بین بخش نسبتاً کوچک مردم که متمول، تحصیل کرده، باسواد و مرفه اند و انبوهی از کارگران زراعتی، صنعتی و خدمات عامه که از فقر، بیسوادی و بی تحصیلی رنج میبرند، وجود دارد. 

     مارکس احساس نمود که سرمایه داری به آن همه مردمی که او را در نابودی فیودالیزم و بردگی حتی با براه اندازی انقلاب های خونین کمک نمودند خیانت کرده و نتوانسته به آن مردم آزادی، برابری، برادری و دیموکراسی به ارمغان بیاورد.پس او برای خودش یک هدف تعیین نمود.                                                                 

     “چه واقع شد؟ “ برایش سوال بزرگی بود. چرا سرمایه داری به وعده اش عمل نکرد؟ آیا کوشش نمود اما ناکام شد؟ واگر اینطور باشد؛ چرا؟

 

     پژوهشی را که مارکس به عهده گرفت و بعداً با نزدیکترین همکارش آنرا به رشته ی تحریر درآورد، مشتمل بر سهم مارکس در برداشت انتقادی از سرمایه داری است. 

     او کشف نمود که علت ناکامی سرمایه داری در برآورده ساختن آزادی، برابری، برادری و دیموکراسی ساختار وعوامل اجتماعی سرمایه داری بوده که مانع تحقق آن اهداف رفیع میگردد. مارکس آن اهداف را چون اهداف خود، حفظ نمود.

     بالاخره مارکس بدین نتیجه رسید که پیشرفت واقعی در رسیدن به آزادی، برابری، برادری و دیموکراسی مستلزم تغییر سیستم اقتصادی سرمایه داری به سیستمی اقتصادی است که او آنرا سوسیالیزم خواند.

     پژوهشی که به این نتیجه گیری منتهی شد، عمیقا تاریخی بود. تاریخ نظام های اقتصادی قبل از سرمایه داری مدارک خیلی مهم را به دسترس مارکس گذاشت. دو نظامی را که مارکس در محراق توجه خود قرار داد فیودالیزم و بردگی بود.

     در نظام اقتصاد بردگی انسانها که مصروف تولید و توزیع کالا و خدمات بودند به دو گروپ تقسیم شدند: 

برده داران و برده ها. 

      ثروت، قدرت و تفوق فرهنگی به طور انحصاری به دست برده داران بود. برده ها دارائی برده داران بودند. بصورت عمومی برده ها وظایف تولید و توزیع را به دوش داشتند و برده داران برده ها را نظارت میکردند. جوامع بردگی گذشته را برده داران شکل داده؛ اداره و پیش رانی میکردند و در طول زمان نظام را مرمت و احیا می نمودند. 

برده داران میخواستند همیشه بادار باشند و فرزندان شان به نوبه خود بادار شوند. اگر کسی در جامعه بردگی برده تولد میشد تقریبا همیشه برده باقی میماند و اطفالش نیز برده میبود. 

برده ها در روابط شان با برده داران؛ سهم ناچیزی از آزادی، برابری، برادری و دیموکراسی داشتند.

 

    در سیستم اقتصادی فیودالی موقف های برده و برده دار ناپدید گردیده جایش را  لارد و سرف (مالک و دهقان . مترجم) گرفت. در فیودالیزم اروپائی سرف که کار را انجام میداد تحت مراقبت و تسلط مالک قرار داشت. وظایف مالکان بیشتر مشابه بود به آنجه که برده داران به ارتباط بردگان انجام میدادند. معهذا از اینکه سرف ها مانند برده ها ملکیت کسی نبودند موقف اجتماعی شان در وقت تولد مانند موقف والدین شان میبود طوریکه برده ها هم موقف اجتماعی والدین شان را داشتند.

     سرمایه داری با بردگی و فیودالیزم به مثابه نظام های اقتصادی در عین زمان دارای تمایز و شباهت هایی بود، تمایز به سببی داشت که انقلابیونی که جهت استقرار سرمایه داری سیستم سابقه را ساقط نموده بودند برای آزادی برده ها و دهقانها از موقف های انقیادی شان پافشاری نموده همه را آزاد و برابر اعلان نمودند. هیچکس نباید در وابستگی ی برده مانند و سرف مانند قرار داشته باشد. همه باید از بندگی رها و از آزادی محظوظ گردند.

     بالاخره، طرفداران و مدافعین سرمایه داری، دیموکراسی سازی سیاسی یک فرد ـ یک رأی را در سیاست حمایه و در بین قشر های وسیع مردم توسعه دادند.

 

     سرمایه داری در بُعد بسیار مهم و مرکزی اش مشابه به بردگی و فیودالیزم بود. مارکس این نکته ی مرکزی را به مثابه بخشی از توضیحش در مورد “استثمار” بردگی در جلد اول “سرمایه” درج نموده است. کالا و خدماتی را که برده ها تولید میکنند بصورت فوری و کاملاً ۱۰۰% (مثل خود برده ها) به ملکیت برده دار تبدیل میگردد.  برده دار تصمیم میگیرد که چه وقت، چطور و چقدر از فراورده برده را به او بدهد؛ تا جهت تولید مجدد؛ مصرف (غذا، البسه و سرپناه) نماید. این پی آمد میتواند به قسمی ارائه گردد که کار روزانه ی برده ها را به دو بخش تقسیم نمائیم: 

    بخش اول – کاری که مازادش جهت مصرف به برده داده می شود و مارکس این بخش را “کار ضروری” می خواند.  

   بخش دوم – کار برده ها که حاصلش را برده دار حفظ  و مصرف میکند. مارکس این بخش را ” کار اضافی” می خواند. این کاری بود که برده ها آنرا فراتر از حد لازم برای هر سطح از تولید که برده دار برای شان دستور میداد انجام میدادند.

     عین مطلب میتواند در مورد فیودالیزم نیز صدق نماید. در فیودالیزم دهقان یک بخش از وقت خود را بالای زمینی که برایش تعیین میشد، کار میکرد و حاصلش را خودش میگرفت. اما بخش دیگر وقتش را بالای زمینی کار میکرد که حاصل آن به لارد یا زمیندار می رسید.

     بدین اساس؛ کاری که دهقان حاصلش را خودش میگیرد “کارِ ضروری” و کاری که حاصلش را زمیندار می گیرد “کاراضافی” می باشد. 

    مارکس برده ها و سرف ها (دهقانان. مترجم) را کارکنان استثمار شده میخواند. دقیقا بخاطر آنکه بخشی از حاصل کار شان را شخص دیگری غیر از خودشان صاحب میشود.

مارکس استدلال مینماید که سرمایه داری به سببی مانند بردگی و فیودالیزم باقی مانده است که:   

  ۱ – اشتراک کنندگان پروسه تولید و توزیع کالا و خدمات را به دو گروپ (کارفرمایان وکارگران) تقسیم مینماید. 

   ۲ – روزِ کاری یا وقت کارکنان را به دو بخش (ضروری و اضافی) تقسیم میکند.

فقط اشکال این تقسیمات در بردگی، فیودالی و سرمایه داری فرق دارد؛ اما در واقع به ذات خود همه یک چیز اند.  

     در سرمایه داری یک کارگر موافقه میکند تا کار نماید.  فرض کنیم برای یک هفته؛ و آنگه مزدش را درآخر هفته به روز جمعه بعد از ظهر بدست می آورد؛ محصولاتی را که  در طول هفته؛ این کارگر تولید مینماید کارفرما تا آخر هفته می فروشد.

     عاید فروش مجموعی محصولات مشتمل است از بخشی مساوی به هزینه تولید که برای جبران مصارف تولید تخصیص داده میشود. 

     بخش دیگرعاید که به کارفرما تعلق دارد به دو حصه تقسیم میشود. یک حصه به کارگر دستمزد داده میشود و حصه دیگر به کارفرما میرسد.

      دستمزدها ثمره وقت ”کار ضروری” کارگر و عایدی که کارفرما میگیرد ثمره وقت “کار اضافی” کارگر است. بنابرین کارگر “آزاد” سرمایه داری ـ کسیکه نیروی کار خود را در بدل دستمزد می فروشد ـ  فقط مانند برده و سرف (کارکنان اسیر) استثمار میگردد.

     مارکس گفت؛ سرمایه داری هیچگاهی از نمونه های اقتصادی که در آن اقلیت بر اکثریت تسلط دارد فراتر نرفت. سرمایه داری فقط دوگانگی برده و برده دار، دهقان و مالک را به یک نوع  جدید تعویض نمود. و لهذا هنوز یک اقلیت حاکم استثمارگر با تغییر نام یعنی “کارفرما” و یک اکثریت استثمار شونده اما تحت یک نام دگر یعنی ”کارگران” آنجا وجود دارد.

      اقلیت حاکم در نظام سرمایه داری مانند نظام بردگی و فیودالی نیز رول مهم اجتماعی را بازی کرده و مینماید. کارفرمایان چون سیاسیون؛ سمت و سوی انکشاف اجتماعی را کنترول نموده تصامیم مهم را در محل کار اخذ می کنند و نمایش اداره را پیش میبرند. کتله های وسیع مردم مادون و زیر دست اند.

     مارکس نشان داد که علت کلیدی ناکامی سرمایه داری در تامین آزادی، برابری، برادری و دیموکراسی ساختار داخلی موسسه سرمایه داری میباشد. در آن موسسه ها یک گروپ کوچک (مالکان و مدیران کلان) در رأس واقع بوده؛ به ارتباط آنکه چه را، چطور و در کجا تولید نمایند و با مازاد کار اضافی کارگران شان چه کنند؛ فیصله های کلیدی را اتخاذ می نمایند. کارگران بطور منظم از اشتراک در اتخاذ تصامیم محروم گردیده ناگزیر ساخته می شوند تا آنها را بپذیرند.

این دیموکراسی نه بلکه ضد آنست.   

     مارکس درسال ۱۸۸۳ درگذشت. با سپری شدن ۱۳۵ سال از آنوقت ایده هایش به تمام اکناف و زوایای جهان انتشار کرد. مردم با شرایط مختلف اقتصادی، سیاسی و فرهنگی در آنچه مارکس و بعداً مارکسیست ها نوشتند، گفتند و کردند معنی بزرگی یافتند.  

     همه ممالک در سیاره ما سازمان ها، اتحادیه ها، روزنامه ها، انجمن ها و حزب های سیاسی مارکسیستی دارند. آنها همه معنایی در مارکسیزم یافته اند و هنوز هم می یابند.

 

 ” انسان به معنی واقعی کلمه یک حیوان سیاسی است نه فقط یک حیوان اجتماعی بلکه حیوانی نیز که می تواند خودش را در جامعه برجسته سازد.”

ادامه دارد…

نوشته های مشابه

یک دیدگاه

  1. بدون شک کارل مارکس یکی از فیلسوفان برجسته جهان ما بوده است. نام او یکی از نامهای ماندگار مثل تیوتن و البرت انشتاین و کالیله و داروین و دیگران که دروازه علم و تغیر را بروی بشریت باز نمودند میباشد. اما متآسفانه نظرات کارلمارکس صرف در حد باز کردن دروازه بوده است. یعنی زمینه تطبیقی نداشته است. در عصر حاضر لبرال دموکراسی در عمل خودرا منحیث یک نظام آیدیال برای بشریت و جهان نشان داده است. مثال زنده و عملی لبرال دموکراسی را در تعداد زیاد کشورهای اروپای غربی مثل جرمنی، دنمارک و سویدن و فنلیند و هالند و بلجیم و انگلیس بخوبی میتوان مشاهده و لمس نمود در حالیکه نظام برامده از افکار و ایده مارکس را در هیچ جای زمین تاهنوز نمیتوان یافت. اینکه بطور مثال اتحاد شوروی سابق هم نتوانست آنرا در عمل پیاده و به سر برساند ریشه در عدم تطبیق توان عملی شدن نظرات مارکس دارد. شکی نیست که رقابت و تفتین و تخریب امپریالزم و عدم صداقت رهبری حزب کمونست اتحاد شوروی در تطبیق و عملی نمودن دموکراسی درون حزبی، سبب عدم تطبیق آن شد، ولی باز هم نمایندگی از عدم موجودیت زمینه برای تطبیق مارکسیزم در جامعه میتواند باشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا