خبر و دیدگاه

پاسداری از سپیدار بلند آزادی و یل گردن فراز کچکن

قامت استوار و با شکوۀ مسعود را شکوهمند تر نگهداشت

قامت استوار و شکوهمند احمدشاه مسعود قهرمان ملی کشور را در کاجستان های سر به فلک کشیدۀ مغرور هندوکش برافراشته نگهداشت. سزاوار نیست تا با حرکت های ناشیانه و احساساتی و بچگانه روح این مردی از تبار آزاده گان و به گفتۀ نیچه ابر مردی از تبار گردن فرازان گیتی و یلی مغرور از نسل حماسه آوران را آزرد تا مبادا موج افسرده گی بر بلندای قامت فراتر از تراجمیر او سنگینی نماید و خم ابروی زخم خورده اش را جریحه دار تر کرد. نباید به شماری افراد ناآگاه و بچه های احساساتی فرصت داد تا با حرکت های اذیت کننده و نابخردانه شخصیت راسخ و کارنامه های انسانی این چنار آسمان آرای جهاد و تک درخت تک تنه و تناور مردانگی ها را جریحه دار کنند و به نام نیک او صدمه بزنند. بدون تردید این گونه حرکت ها روح او را آشفته می سازد و راۀ او را مغشوش، قامت بلند او را لرزان می سازد. آنانی که مسعود را دوست دارند کاری نمی کنند که روح بزرگ او آزرده شود. سزاوار و میمون نیست که با ژست های کوچه بازاری و روح او را پژمان و اندوهگین نمود. و بدین وسیله آن یاران ناخلف و کج اندیش و کج راهانش را خوشحال نگهداشت که از سال ها بدین سو نام او را ابزاری برای نام و نان و قدرت و ثروت و غصب و غارت و معامله های سیاسی خود ساخته اند.

سزاوار نیست تا به بهای نا پاسداری از مردان آزاده و عاشقان آزادی و راهیان خط آزاده گی ها و آزرده نمودن این سپیدار بلند آزادی و یل گردن فراز کچکن دست به عملی زد که روح مسعود را متالم و متاثر می سازد تا بدین  وسیله دین مردانی را ادا نمود که رسم یاری ها را می دانند و به یاری ها باورمند و وفادار اند. آنانی که حق دوستی ها و همسنگری ها با او را در عمل صادقانه و صمیمانه به اثبات رسانده اند و آینۀ تمام نمای یاری ها و یاوری ها با او بوده اند وخواهند بود. مردانی که از سیمای شان صداقت لبریز و از دستان شان شهامت و از پا های شان شجاعت و از زبان شان حقیقت می درخشد؛ اما صدها دریغ و درد که مسعود تنها آمد و تنها رزمید و تنهای تنها رفت. هرچند بودند آنانی که در رکابش قدم برداشتند، به فرمان او رزمیدند و اما با او نبودند و اگر با او می بودند. به آرمان های او این چنین جفا نمی کردند، نام او را در بلندای زمان نگه می داشتند و به بهای سنگ بستن در شکم دین انسانی خویش را در برابر او و خدا ادا می کردند. آنان با پول های حرام پشت می دادند، از قدرت مسئولانه پاسداری می کردند و بجای غصب وغارت دارایی های عامه از حق آنان به بهترین صورت پاسداری می کردند. آنان بجای خیانت به حق، حق را صاحبان آن می سپردند، حق مداری پیشه کرده  و به کمک حق داران می شتافتند تا رسم پاسداری از حق را جاودانه حفظ می کردند. پس آنانی که این گونه از مسعود پاسداری نکرده اند و برعکس نام نامی او را به بازی گرفتند و می گیرند. آنان به این هم بسنده نکرده  و حتا از استفادۀ ابزاری از تصویر هایش هم دریغ نکردند و نمی کنند و کلاۀ پکول او را هم بر زمین زدند؛ پس آنانی که با چنین بی مبالاتی در حق قهرمان ملی کشور چنین بی پروایی کرده اند، چگونه به خود جرات می دهند که در روز شهادت او محیلانه رجز خوانی کنند و باپاره کردن گلو ها در غم او بلبل وار سخن سرایی نمایند و خود را در سوگ او کاذبانه شریک بدانند.  شرم شان باد بر این زنده گی ننگین آنان.

شاید هم رسم روزگار چنین است که آزاده گان و رادمردان و حماسه آوران راستین و بویژه آنانی که سر های سبز شان را فدای آرمان های خود نموده اند و اما هیچ گاهی سنگر را به دشمنان تسلیم نکرده اند. آنان توانسته اند تا با رادمردی ها و شجاعت های شان چراغ دادخواهی و عدالت را بر فراز راۀ انسان ها روشن نگه دارند. مسعود از آن پیام آوران آزادی و آزادی گی ها بود و با کارنامه های جاودان خستگی ناپذیر خویش ثابت کرد که عدالت فریاد ابدی تاریخ است. دادخواهی ای که با جنگ قابیل برضد هابیل آغاز شده و در طول تاریخ تداوم یافته است. داد و دادخواهان تاریخ درهر برهه ای تاریخ در برابر بیداد در نماد زور، زر و تزویر به دادخواهی برآمده اند و مبارزه با استعمار، ا ستثمار و استکبار را در سرلوحۀ مبارزاتی شان قرار داده اند. هرچند داد در طول تاریخ به گونۀ خستگی ناپذیر برضد بیداد رزمیده است و به پیروزی های شایان و چشم گیری هم رسیده است. با آنکه داد درهر برهه ای از تاریخ با قربانی ها و شهکاری ها حماسه ها آفریده است و ذورق شکستۀ داد را به ساحل پیرزوی رسانده است؛ اما صدها دریغ و درد که داد در هربرهه ای از تاریخ به پیروزی رسیده و اما دستاوردهایش در صبح پیروزی بوسیلۀ بیداد به غارت رفته است. از همین رو است که تاریخ را نبرد داد با بیداد خوانده اند که داد در هر زمانی خون می دهد و اما بیداد خونش را می مکد. این که داد قلب تاریخ و بیداد خون تاریخ خوانده شده چندان ناموجه نیست؛ زیرا اژدهای بیداد در هر زمانی از خون داد تغذیه می کند و به بهای ریختاندن خون و پاره کردن قلب آن به حیات ننگین خود ادامه می دهد. از مطالعۀ تاریخ آشکار می شود که هر انقلابی در طول تاریخ از انقلاب صنعتی در بریتانیا تا انقلاب کبیر فرانسه، انقلاب اکتوبر، انقلاب چین و انقلاب اسلامی در ایران و انقلاب اسلامی در افغانستان گویی به چنین سرنوشت محتومی محکوم شده است. چنانکه از این انقلاب ها بشریت درس های بزرگی آموختند و دیدیم که گردن صد ها انقلابی در زیر گیوتین انقلابی های دروغین فرانسه بریده دشد و به همین گونه هزاران انسان درشوروی پیشین طعمۀ برتری طلبی و جهان خواری انقلاب بلشویکی به به رهبری ستالین شد. در ایران هم سرنوشت انقلابیون راستین این کشور بدتر از سرنوشت انقلابیون فرانسه و شوروی پیشین بوده است. در افغانستان دیدیم که چگونه انقلابیون  مسلمان یا گروه های جهادی پس از سقوط نجیب به جان هم  افتادند و هزاران انسان مظلوم قربانی جنگ های برتری طلبانه و تمامیت خواهانۀ آنان شد.  

آنان به بهای بستن دست عدل در زنجیر جور در نماد قابیل تاریخ جنایت های بی شماری را در حق انسان مظلوم روا داشته اند. این قابیلیان تاریخ که هر از گاهی داد را به تاراج برده اند، گویی فکر می کنند که از داوری خدا و تاریخ طفره خواهند رفت. بی خبر از آن که فرار از تاریخ و داوری بیرحمانۀ آن ناممکن است. گفتۀ مشهوری است که می گویند، تاریخ بیرحمانه قضاوت می کند و از داوری تاریخ باید ترسید. داوری تاریخ در مورد آنانی بیرحمانه است که از منفور ترین چهره های تاریخ اند و هتلر ها و ملاسویج ها نسبت به آنان شرف دارند و حتا روی صهیونیزم جهانی را سفید کرده اند‌. منفورترین رهبران و زمامداران و سیاستگران در تاریخ آنانی اند که در برابر مفسدان سکوت اختیار کرده و از حادثه سازان تاریخ حق سکوت گرفته اند و می گیرند. کسانی اند که  دستان شان در فساد و غارت و جنایت غصب تا شانه ها غرق است و از آمیزش با زنباره های بدنام و شهرۀ آفاق نیز خودداری نمی کنند. آنان در کنار رهبرانی قرار گرفته اند که مورد خشم و نفرت مردم قرار دارند. رهبرانی که  به مردم دروغ می گویند و فریب می کنند و خود شکم سیر و بدون دغدغه خوابیده و هزاران انسان در قلمرو های رسمی و سنتی شان گرسنه می خوابند. آنان  در خفا دارایی های مردم را می دزدند و هست و بود این کشور را به حراج دزدان و غارتگران گذاشته اند. رهبرانی که خود شان و حواریون شان نه تنها مورد خشم و نفرت مردم قرار دارند و بدتر از آن محکوم تاریخ اند و قبر های شان مانند تره کی ها بار بار به آتش کشیده خواهد شد. بدتر از این حتا زمین خدا برای نعش های گندیده آنان تنگی می نماید. آشکار است همدستی و یاری با آنانی که مورد خشم و نفرت مردم خود قرار دارند و به کشور و مردم خود خائن هستند، گناهی نابخشودنی و خیانتی آشکا در حق آرمان های آزاده مردنی چون مسعود بزرگ است.  آنهم انسان هایی که حتا بدتر و منفورتر از تروریستان اند که در زیر ریش نظامیان پاکستان خوابیده اند و با اخذ فرمان از آنان از هیچ جنایت و خیانت برضد کشور و مردم خود دریغ نمی کنند. تروریستانی که بی حیا اند و نابودی و تباهی کشور شان را به فرمان نظامیان پاکستان بر خود افتخار می پندارند. کسانی که هر روز به خاک و خون کشیدن مردم خود را ظالمانه جشن می گیرند و به آن فخر و مباهات می نمایند.

پس سازش با یاران پارینه و کنونی تروریستان تحت هر عنوانی که باشد، امری نامجاز و گناهی نابخشودنی است. نه تنها این که پاسداری از سپیدار بلند آزادی و یل گردن فراز کچکن امری اجتناب ناپذیر و قامت استوار و با شکوۀ او را هرچه شکوهمنتد تر نگهداشتن دین و رسالت تاریخی و میهنی و دینی رهروانش به حساب می رود. رهروانی که در صبح گاۀ شهادت مسعود آرمان او را فراموش کردند و دست دوستی و کمک به سوی امریکا دراز کرده و خلاف خواست مسعود حضور نیرو های امریکایی را با دو دستان پیش سینه خوش آمدید گفتند. این در حالی بود آنان می دانستند که از نظر سی آی ای یگانه مانع در برابر سیاست های امریکا مسعود تلقی می شد. چنانکه به گفتۀ ستفن کول در آخرین دیدار نمایندۀ مسعود در اسلام آباد با نمانیدۀ سیا، وی گفت تا زمانی که مسعود در افغ انستان باشد، امریکا به اهداف خود رسیده نمی تواند. این آغاز نبود؛ بلکه پیشینۀ زیادی داشت و به دهۀ هشتاد می رسد. 

چنانکه دیدگاه و سیاست آی‌اس‌آی از همان آغاز حمایت از جنگ مجاهدین و تنظیم های اسلامی و جهادی در برابر احمدشاه مسعود مثبت نبود و او مورد اعتماد آی اِس آی و به عنوان فرد قابل توجه در آیندۀ سیاسی افغانستان شناخته نمی شد. از این رو احمدشاه مسعود در سال های دهۀ هشتاد تلاش کرد تا با امریکایی ها به دور از چشم و نفوذ آی‌اِس‌آی، رابطه برقرار کند. این رابطه در نیمۀ اول دهۀ هشتاد ایجاد نشد و در نیمۀ دوم هرچند مأمورین امریکایی سی‌آی‌ای و وزارت خارجه تماس‌های غیرمستقیم  با او برقرار کردند اما این تماس‌ها تا سطح نادیده گرفتن دیدگاه آی‌اِس‌آی در مورد مسعود پیش نرفت. گفت و گو های رافایل معاون وزارت خارجۀ امریکا در آستانۀ سقوط کابل بدست طالبان خشم مسعود را برانگیخت و بعد ها معلوم شد که رافایل از لابی های پاکستان است. تلاش های مسعود در این زمینه در زمان حکومت طالبان هم به نتیجه نرسید. باری او توانست تا به کمک ماموران وزارت خارجۀ امریکا موفق به بدست آوردن سلاح از امریکایی  ها شود و اما پنتاگون و سی آی ای با آن مخالفت کرد. 

از همین رو گمانه زنی هایی وجود دارد که در عقب شهادت مسعود در کنار سایر  شبکه های شبکۀ سی آی ای نیز دست داشت. هرگاه و زنده می بود، بدون تردید به هیچ عنوانی با حضور نیروهای امریکایی در افغانستان موافق نبود و امریکایی ها به این راز آگاه بودند. آخرین خواست مسعود از امریکا سلاح بود و رهروان مسعود به این موضوع آگاه بودند؛ اما دیدیم که رهروان مسعود از نخستین کسانی بودند که بازگشت گیری شرون را خیر مقدم گفتند و به خواست او تن دادند. باز هم همین گیری شرون ها بودند که در همدستی با پاکستان تیغ از دمار جبهۀ متحد بیرون کردند و آنان را وادار به کناره گیری از قدرت کردند. مقاومت استاد ربانی هم بوسیلۀ آقایان فهیم و قانونی و عبدالله در یک تماس تیلفونی از هند شکستانده شد. در این شکی نیست که مسعود هم انسان بود و انسان از اشتباهات بیرون نیست و اما آنچه او از خود برجا نهاده، نااشتباهاتش بر اشتباهاتش چربی می کند و در هر حال مسعود این تک درخت نیرومند جهاد مردم افغانستان بالاخره در یک توطیۀ مشترک شبکۀ استخبارات جهانی به وسیلۀ سه تروریست زیر نام خبرنگار در نهم دسمبر ۲۰۰۱ به شهادت رسید.  روحش شاد و یادش گرامی باد. یاهو 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا