خبر و دیدگاه

ناپاسخگویی فرهنگ و تمدن غرب به نیاز های جهان معاصر

 

ناپاسخگویی فرهنگ و تمدن غرب و مثلث حق مداری

ویروس کرونا ماهیت جهانی شدن و ساختار سرمایه داری بین المللی را تغییر خواهد داد و جهانیان چنین تحول ژرف و بنیادی را بی صبرانه انتظار دارند. تنها چنین دگرگونی است که بشریت را از حالت کنونی نجات می دهد. این سخنان رئیس جمهوری فرانسه است که از نظر او انسان امروز محکوم به ایجاد چنین دگرگونی است. 

زمانی که این سخنان ماکرون را خواندم، سیلی از مفاهیم در ذهنم تداعی کرد که بدون تردید دنیای پساکرونا شاهد سیلی از بیکاران میلیونی انسان ها را در سراسر جهان خواهد بود و بزرگ ترین دستگاه های تولیدی و صنعتی و در جهان دچار ورشکستگی شده و احتیاج به کمک دولت ها خواهند بود. میزان رشد در سراسر جهان کاهش قابل توجه خواهد داشت و رکود و ورشکستگی اقتصادی به گونۀ بی پیشینه ای جهان را تهدید خواهد کرد. از زیر خاک وخاکستر تحولات پسا کرونا جهان دیگری ظهور خواهد کرد که معادله های سیاسی و اقتصادی و نظامی جهان را در آن دگرگون و کشور های تازه ای در عرصۀ های سیاسی و اقتصادی و نظامی پدید خواهد آمد. تردیدی نیست که این بار تاریخ و فرهنگ و تمدن بشری وارد دور جدیدی خواهد شد و بار دیگر در یک تکرار تازه در آسیا به شگوفایی برسد؛ مثلی که در زمان قرون وسطی شرق دوران شگوفایی های فرهنگی و تمدنی را تجربه می کرد. بنا براین بعید نیست که جهان پساکرونا قدرت های جدید سیاسی و اقتصادی را در شرق و یا گوشه های دیگری از جهان پدید خواهد آورد. 

وقوع احتمالی همچو تحولات نه تنها ذهن ماکرون، بلکه صد ها زمامدار و دانشمند و فیلسوف جهان را به خود مشغول کرده است. این سخنان ماکرون حرف های سارتر فیلسوف شهیر اصالت وجودی فرانسه در ذهنم تداعی کرد که نیم قرن پیشتر از امروز گفته بود، اروپا سخت نیاز به فرهنگ و تمدن جدید دارد، زیرا فرهنگ و تمدن کنونی غرب پاسخگوی نیاز ها و دشواری هایی نیست که اکنون غرب به آن دست و پاگیر است. او باور داشت که هرگاه اروپایی ها چنین تمدن و فرهنگی را بوجود نیارند؛ اروپارا دیر یا زود فاجعۀ بزرگی تهدید خواهد کرد.  سارتر زمانی به این باور رسیده بود که غرب دو جنگ  اول و دوم جهانی را پشت سر نهاده بود و  این دو جنگ به ترتیب بیشتر از

 ۱۰و ۴۰ میلیون انسان را طعمه ی مرگ نمود. این دو جنگ شور و شعف انسان غرب را به یاس دل کرد و پرده از روی تمدنی به زیر افگند که انسان غربی با تمسک جستن به عقلانیت و پشت پا زدن به دین آن را ابزار رسیدن به بهشت موعود تلقی می کرد. اما سرخورده گی های جنگ دوم و داستان های انسان سوزی در داش ها بوسیله هتلر فرهنگ وتمدن غرب را زیر پرسش برد که غرب به آن به یمن عقلانیت دوران های مدرنیزم و پسا مدرنیزم دست یافته بود؛ اما این جنگ ها به اثبات رساند که عقل نه تنها از معجزه آفریدن معذور است که وحشت آفرینی آن کمتر از وحشت آفرینی های قرون وسطی نیست. بنا بر این سارتر زمانی سحن بالا را گفت که عقل پا در گل مانده و به تعبیر مولانای روم پای استدلالیان چوبین ثابت شده بود. در نتیجه عقل زیر ساطور نقد رفت و قدرت معجزه آفرینی اش زیر پرسش رفت و حتا دانشمندانی چون کارل پوپر علم بشری و قوانین علمی را زیر پرسش برد. وی شکننده گی قوانین علمی را اعلان کرد و گفت قوانین علمی نمی توانند، جاودانه باشند.  از این رو یاس، دلهره گی و دل شکستگی انسان پس از جنگ دوم سارتر را واداشت تا فرهنگ وتمدن غربی را مورد انتقاد قرار بدهد. اما او نتوانست بدیلی برای فرهنگ و تمدن غرب ارایه کند. او تنها ابعاد عقل زده گی فرهنگ و تمدن غرب را کشف کرده بود که به نحوی انسان غربی را دچار الینیشن یا از خودبیگانگی کرده بود؛ اما سارتر برای رهایی انسان غرب از زیر بار این خودبیگانگی چیزی ارایه نکرد. شاید یکی از دلایلش باور های فلسفی او بوده باشد که به اصالت وجودی باور داشت و  در دایره اعتقادی او خدا حضور نداشت. او می خواست به نیروی انسان گرایی و با نشاندن تاج آزادی بر فرق انسان، خالیگاه دین در جغرافیای فرهنگ و تمدن غرب پر کند و اما موفق نشد. ممکن هم اتکای او به اراده و ارجحیت دادن او به اراده سبب شد تا بگوید، معلول مادرزاد اگر برای قهرمان شدن اراده کند، قهرمانی اش محتوم است. وی اراده را ضامن رستگاری انسان شمرده بود. مولانای روم این اراده را اختیار خوانده و آن را همان امانتی عنوان می کند که خدا به کوه ها عرضه کرد و  و کوه ها از هیبت آن پارچه پارچه شدند و اما انسان آن را  پذیرفت. مولانای روم بنا بر دشوار بودن پاسخ به این مسئولیت پذیری انسان را به نقل از قرآن “ظلوما جهولا ” می خواند. به تعبیر مولانای روم این اراده از اراده الهی منشا می گیرد که از عقل کل فرمان می برد. این  در حالی است که ارادۀ عقل بنیاد ریشه در عقل محض دارد؛ عقلی که باور های سارتر در مورد فرهنگ و تمدن غرب را به گروگان گرفته بود و او را مجال نداد تا فکری برای نجات تمدن غرب ارایه کند.  مرحوم شریعت با انتفاد از سارتر گفته است؛ در صورتی که سارتر از اسلام آگاهی می داشت، آیندۀ غرب را در گرو اندیشۀ اسلامی تلقی می کرد.  شریعتی به حکومت اسلامی باور داشت، اسلام را گره گشای مشکلات جهانی می دانست و امت و امامت اصول های فکری او را شکل داده است. این باور های او برخاسته از شرایطی بود که او در آن زمان می زیست و با حکومت شاه مخالف بود. اما حالا اگر زنده می بود و حکمروایی مطلقۀ آخوند ها زیر چتر ولایت فقیه در ایران را می دید و وحشت آفرینی های گروه های تروریستی در جهان را به بهانه تشکیل خلافت و امارت می دید. وی آنگاه با نفی چنین حکومت افکار خویش را مورد بازاندیشی قرارمی داد و در کنار داکتر سروش قرار می گرفت. وی بدون تردیداز کرسی ایده آل های امت و امامت فرود می آمد و در صف نظریه پردازان طراز اول حکومت مدنی در اسلام قرارمی گرفت. در این صورت دیدگاههای شریعتی نسبت به افکار  سارتر هم تغییر می کرد. 

گپی را که دیروز سارتر در مورد فرهنگ و تمدن غرب  گفته بود، از شماری جهات با سخن امروز رئیس جمهوری فرانسه شباهت دارد. با تفاوت این که ماکرون با وجود انتقاد از تمدن غرب، هنوز هم به دموکراسی امیدوار است و می گوید، که تنها نظام های دموکراتیک قادر اند تا بر ضد پاندومی کرونا بجنگند و مردمان را از بحران کنونی رهایی ببخشند. وی در همین راستا ابراز امیدواری کرده است که کشورهای ثروتمند جهان بدهی های کشورهای آفریقایی را به حال تعلیق درآورند و از دل بحران حاضر اقدام های چندجانبه و همبسته ای برای کمک به کشورهای فقیر زاده شود که بیشترین آسیب را در اثر ویروس کرونا متحمل شده اند؛ اما باز هم او بعید ندانسته که بحران حاضر علاوه بر رکود اقتصادی، به بسته شدن مرزها، کاهش اعتماد ملت ها به دموکراسی نیز منجر شود. این گفتۀ او بی باوری اورا به نظام های دموکراتیک آشکار می سازد. دموکراسی از متن  فرهنگ و تمدن غرب برخاسته و آخرین تجربۀ انسان امروزی است که توانسته به بسیاری نیاز های انسان امروزی پاسخ بگوید؛ اما تضاد های برخاسته از تضاد های آن در چهارچوب لیبرالیسم و اقتصاد بازار و نیاز های روزافزون انسان و رشد شتاب زدۀ فناوری و پیشامد های چون ویروس کوید ۱۹ کارآیی آن را به چالش کشیده است.

 ناپاسخگویی فرهنگ و تمدن غرب علل و عوامل زیادی دارد که بخشی از آن برخاسته از دل فرهنگ و تمدن غرب و دموکراسی به مثابۀ ضلعی از سه ضلع مثلث حق مدار است که در کنار آن عوامل دیگری چون، فقر معنویت و بی روح بودن این تمدن است که ریشه در عقل گرایی و عقلانیت خود بنیاد و آزادی خودبنیاد عقلانی در غرب دارد؛ اما این اکنون کل موضوع نیست، بلکه حاکمیت های استبدادی زیر نام دین در شماری کشور های اسلامی با شعار های پرجاذبه واما میان تهی، بار معنایی معرفت اندیشی فرهنگ  تمدن شرقی – اسلامی را زیر پرسش برده است و پیش از آنکه آزمون های معرفتی در متن اسلام تجربت اندیش به قوام برسند. به گونۀ بیرحمانه ای در زندان اسلام معیشت اندیش اسیر و زندانی شد. پیشامد های تازه در جهان اسلام که منجر به بوجود آمدن گروه های سلفی و تروریستی شد و پس از به چالش رفتن اسلام سیاسی در دهۀ  ۹۰ میلادی و تهاجم امریکا به افغانستان و عراق به مثابۀ بزرگ ترین اشتباۀ امریکا بر اسلام ضربه خطرناک و جدی وارد کرد که منادیان دیروزی و امروزی، رهایی بخش خواندن تمدن و فرهنگ شرقی را به، چالش کشیده و فلسفۀ اعتدال در قاموس دین را نیز به چالش برده است. از همین رو فلسفۀ اعتدال در هستی، جامعه و تاریخ در جغرافیای معرفت شناسی ادیان از اهمیت خاصی برخوردار می شود و نشان می دهد که اعتدال در واقع  پایه و اساس هستی است؛ بقای انسان، جامعه و تاریخ وابسته به فلسفۀ   وجودی اعتدال است. هدف بنیادی انقلاب های بزرگ اجتماعی در جهان تحقق عدالت و مبارزه با استبداد بوده است. هر پدیده ای که از لحاظ جامعه شناسی و روان شناسی مورد مطالعه قرار بگیرد، بررسی های نخستین نشان می دهد که بقای آن پدیده وابسته به تعادل نیرو های متضاد و گرایش های متفاوت در درون همان پدیده است.

هر زمانی که این تعادل بهم خورده فتور و رکود در انسان، جامعه و تاریخ حاکم شده است. هرگاه جامعه بحیث یک پدیده در نظر گرفته شود؛ در کنار سایر عوامل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جاذبه های اخروی گرایی و دنیا گرایی در تغییر و شکل دهی تحولات اجتماعی نقش بسزا داشته است. به گونۀ  مثال، دنیاگرایی و اخروی گرایی دو تمایل انکار ناپذیر در انسان است. هر زمانی که این دو گرایش در انسان و جامعه به مقام اعتدال رسیده،  هردو در مقام ثبات تمکین کرده اند و هر از  گاهی که برعکس شده؛ فتور و انحطاط انسان ها و جامعه را تهدید کرده است. هدف اصلی دین در جوامع بشری هم تعادل بخشی این دو گرایش بوده که اسلام بحیث آخرین دین آسمانی، به مثابۀ دین وسط که ابعاد دنیاگرایی دین موسی و بعاد اخروی گرایی دین عیسی در آن به اعتدال رسیده است. هر حرکت سیاسی و اجتماعی چه به شکل فردی یا گروهی این تعادل را برهم با روح دین سازگار نیست.

 تهاجم امریکا در کنار ناتو به افغانستان و عراق تنها ضربه به فرهنگ و تمدن اسلامی وارد نکرد؛ بلکه ضربه جبران ناپذیرتر بر چیستی و چگونگی نظام های مردم سالار نیز وارد کرد. این نه تنها سبب شد تا حق مداری در راستای معنویت سیال و پاک دینی آسیب پذیر گردد و برچسب مادی بودن فرهنگ و تمدن غرب چندان کارایی نداشته باشد. در کنار آن حرکتهای هژمونستی و فریبندۀ زمامداران غرب و مانور های دروغین آنان زیر چتر دموکراسی و به بازی گرفتن افکار میلیون ها شهروند غربی، ضرب محکمی به فرهنگ و تمدن و نطام مردم سالار در غرب وارد کرد.  در واقع قشون غرب برای رسیدن به اهداف راهبردی آنان زیر نام مبارزه با تروریزم  وارد افغانستان و عراق و سوریه کردید. دیدیم که همه چیز سیر وارونه را پیمود. این تهاجم نه تنها بساط تروریزم در منطقه را نچید، برعکس گروه های تروریستی را تقویت کرد و گروه های جدید و وحشی تر تروریستی مانند داعش را نیز بوجود آوردند. امریکایی ها فکر میکردند که با برچیده شدن صدام ها و بشار الاسد ها بر حزب الله لبنان نیز ضربه وارد کرده و در سازش با گروه های تروریستی بر چاه های نفت و گاز منطقه شکم می افگنند و کارتل هاو تراست های آمریکایی بر اقتصاد نفتی و غیرنفتی سلطه پیدا می کنند. سرانجام تیر غرب آنچنان به هدف نخورد و دموکراسی و فرهنگ غرب را نیز زیر پرسش   و در کل نظام مردم سالار  مثلث حق مدار را به چالش برد.  

در این شکی نیست که در مثلث حق محوری نظام مردم سالار بحیث یک ضلع محکم و تعیین کننده، یگانه بستر آزمون سیاسی است. این نظام نتیجۀ پنجصد سال مبارزات انسان غربی است که پس از پشت سر نهادن انقلاب های بزرگ صنعتی بریتانیا و انقلاب فرانسه و سایر قیام های خونین بوجود آمده است.  این نظام متضمن یگانه حکومت است که تا کنون توانسته به بسیاری از نیاز های بشری پاسخ مثبت بدهد. نظام مردم سالار در کنار دو ضلع دیگر آن یعنی آزادی های سیاسی و اقتصادی و آزادی معرفتی که تضمین کنندۀ آزادی های بیان و آزادی های رسانه ای و آزادی های اقتصادی در چارچوب اقتصاد بازار ست و دفاع از حقوق بشر و حرمت گذاشتن به هفت اصل مهم حقوق شهروندی است. اما این را نباید فراموش کرد که انگشت نقد گذاشتن بر نا پاسخگویی فرهنگ و تمدن غرب معنای نفی مثلث حق محور یادشده نیست؛ بلکه بحث روی چگونگی رویکرد های سیاسی و اقتصادی و نظامی است که زمامداران و سیاستگران غرب زیر چتر این ارزش های حق مدار، در عرصه های گوناگون به مانور های سیاسی و اقتصادی و نظامی می پردازند که با  روحیۀ واقعی ارزش های مثلث حق مدار یادشده در تضاد است. رویکرد های   زمامداران و سیاستگران غرب است که بربار شیطانی عقلانی فرهنگ و تمدن غرب افزوده و به تعبیر مولانای رومی به عقلی تبدیل شده است که بجای دل بر سر های زمامداران و سیاستگران غرب زده است. “عقل اگر بر سر زند ماری شود- عقل اگر بر دل زند یاری شود” در این تردیدی نیست که عقل خطا پذیر است و از کاستی معصوم نیست؛ اما زمانی که بر دل بزند، رستگاری به بار می آورد. این موضوع جغرافیای دین و دین داری و بی دینی را به چالش می کشاند. در این صورت عمل یا پراکسیس اجتماعی است که حق مداری در چوکات دینی و بی دینی را مشروعیت می بخشد.  این موضوع است که بی دین پاک از یک دیندار فاسد برتری پیدا می کند. اینجا است که معنای بازگشت و بازنگری دینی و قراات های دینی به گفته داکتر سروش چه دینداری مصلحت اندیش و چه دینداری معرفت اندیش و دینداری معیشت اندیش در سیما های اسلام سیاسی و اسلام فقهی و اسلام معرفتی قابل تفسیر می گردند.  اینجا است که اسلام سیاسی و سیاست اسلامی، اسلام فقاهتی و فقه اسلامی و معرفت اسلامی و اسلام معرفتی هر کدام جایگاۀ خود را در جغرافیای پهناور تعبیر ها و تفسیر های متفاوت پیدا می کنند. در روشنایی این تفسیر ها است که اسلام عملی و عمل اسلامی قابل تفکیک می شوند. این موضوع از روی آنانی پرده می اندازد که از دین و اسلام استفادۀ ابزاری می کنند. این گونه مانور ها بر روی هر فرهنگ و تمدن چه دینی  و چه بیدینی؛ معنای زیر پرسش رفتن آن فرهنگ و تمدن را دارد که بحث مادی بودن و غیر مادی بودن فرهنگ و تمدن نیز به چالش می رود. 

 اینجا است که مثلث حقمداری در غرب با باری بی دینی و در شرق با باری دینی به گونۀ بیرحمانه ای قربانی زر و زور و تزویر گردیده است. از همین رو است که نظام های مردم سالار در غرب بیشتر ابزاری برای سیاست های هژمونیستی کارتل ها و سرمایه داران بزرگ در غرب و به همین گونه ابزاری در دست حاکمان ایران تحت چتر ولایت فقیه در شرق قرار گرفته است. گذشته از این که شیخ های سلفی و وهابی در کشور های خلیج زیر نام دین به چه مانور های ضد اسلامی و ضد انسانی می پردازند. این در حالی است که دموکراسی در غرب با آنکه در گروگان کارتل ها تراست ها است؛ اما ارزش هایی چون، آزادی های انسانی و حقوق بشری و قانونمداری و  احترام به قانون و اخلاق سیاسی در غرب به مراتب بهتر از کشورهای شرقی است. امروز می بینیم که فساد در کشور های شرقی بیداد میکند و زمامداران و سیاستگران در شرق همه فاسد اند و فساد به فرهنگ آنان بدل شده است. فرهنگ فساد چنان در جوامع دینی شرق خانه کرده است که حتا دست پرورده گانی که زیر نام تکنوکرات پس از سقوط طالبان به افغانستان آمدند، حتا در فساد از زمامداران و سیاستگران بومی پیشی گرفته اند. اخلاق رذیله در کشورهایی مثل افغانستان چنان جا افتاده که زمامداران و سیاستگران فاسد با لباس های شان در چشم مردم داخل میشوند. این دیده درایی سبب شده تا آنان نه تنها از افشای فساد خود خجالت بکشند، برعکس خود را حق پنداشته و به آن افتخار هم می کنند. از همین رواست که امروز در افغانستان جمهوری اسلامی؛ فساد، تقلب، قانون شکنی، حق خواری، باند بازی، فریب ، دروغ، قوم گرایی، شخصیت کشی و ده ها اخلاق رذیلۀ دیگر بیشتر از هر کشوری تحت سیطره زمامداران فاسد وحکوت های نابکار بیداد می کند که در انحصار یک حلقه فاسد و مافیایی گیر مانده اند. این سبب شده که سیاستگران و زمامداران پس از وارد شدن اتهام فساد بر آنان حاضر به استعفا نمی شوند و حتا حاضر به حساب دهی هم نیستند. این بی مبالاتی سبب شده که امروز کشور های اسلامی به لانه های امن تروریستی بدل شده اند. اکنون ثابت شده که تروریزم در کشور های اسلامی میوۀ استبداد و فقر و بیکاری است و این سبب شد که نظامیان پاکستان و سپاۀ  پاسداران ایران و کشور های غربی بویژه امریکا از آنان استفادۀ ابزاری کند و با ترغیب آنان به زرع و گسترش مواد مخدر از آنان بهره جویی های راهبردی نمایند. چنانکه سریال های امریکایی مانند، “تک تیر انداز” و فلم هایی چون، “شبی که ماه کامل شد” و ” بلنک” گواۀ آشکار این سیاست های آنان است.

 هرگاه اقبال لاهوری در قید حیات می بود و روزگار جهان اسلام را این چنین مشاهده می کرد، بدون تردید این شعر خود را فوری نقد می کرد

“دیدی آن پیغمبر حق ناشناس – بر مساواتی شکم دارد اساس” او در این شعر بر مارکس تاخته که گویا مساوات شکم اصل عدالت انسانی و اجتماعی را به بار نمی آورد. زیرا او عدالت و توحید را دو پایۀ زنده گی می دانست که  تامین عدالت واقعی بدون یکی از آنان ناممکن است. اما او زمانیکه می دید، چگونه تروریزم به گونۀ بیرحمانه ای اسلام را در میان دندان های خونین خود محکم کرفته و باربار آن را به زمین می زند. در این صورت متوجه می شد که هنوز هم مسلمانان بر مصداق این شعر مولانای بلخ ”  ” مغز قرآن را در تاق های نسیان نهاده اند و پوست آن در  حلقوم جهنمی تروریزم افتاده و زیر نام آن به مانور های وحشتناک دست می یازند. آشکار است که در چنین حالی زمامداران و سیاستگران فاسد نه تنها در برابر فساد پاسخگو نیستند که به آن فخر هم می کنند؛ اما در غرب می بینیم، زمانی که یک مقام حکومتی   اتهام فساد وارد می شود؛ پیش از آنکه بر وی ثابت شود، شرافتمندانه از مقام خود استعفا کرده و از مردم عذر می خواهد. این است تفاوت دموکراسی در غرب و در کشور های شرقی که یکی نماد دست کمی از نظام مردم سالار و دیگری نظام های توتالیتر و متمرکز و قومی و مذهبی و انحصار طلب زیر نام دموکراسی است.

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا