خبر و دیدگاه

تکیه گاه معنوی در ایام ویروس کرونایی

 

در این روز های سخت که جهان جز ترس پراکنی چیزی آرامش بخش برای گفتن ندارد و هیچ وسیله ای برای کنترول ویروس کرونا نیست. انسان های با معنویت نه تنها خود شان را از دست ندادند . بلکه با گام های استوار راه زندگی را پیمودند و برای دیگران نیز قوت قلب شدند. بنده برای خانواده های که عزیزان خود را از دست دادند یا هنوز مریض هستند اظهار دل آرامی و تسلیت دارم وغزلی از حضرت حافظ شیرازی را خدمتتان تقدیم میکنم.

یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور***کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن***وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور

دو گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت***دائما یکسان نباشد حال دوران غم  مخور

هان مشو نومید چون واقف نه ی از سر غیب***باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور

ای  دل ار سیل  فنا بنیاد  هستی بر کند*** چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور

گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید***هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور

زندگی دنیوی خواهی نخواهی روزی به پایان خواهد رسید و ما رخت سفر خواهیم بست. اما فرق بین انسان معنویت محور و مادیت محور چنانچه دیده میشود این است که معنویت محور حتی در این حالات سخت از بودن خود لذت میبرد. اما مادیت محور در تشویش و عذاب است. شنیدم که بعضی ها از ترس، قبل از آنکه کورونا ویروس به سراغشان آید خودکشی کردند.

در این نوشته میخواهم به نکاتی بپردازیم که باعث تحکیم عقیده ای معنویت محوران شود و هم جوب نظریات دوست عزیز منتقد دیدگاه بنده باشد. در نخست عرض میدارم که خیلی خرسندم که شخص آگاهی چون ایشان بنده را نقد کرده اند. حضرت مولانا فرمودند.

عقل دشنامم دهد من راضیم *** زانکه فیضی دارد از فیاضی

احمق ار حلوا نهد اندر لبم ***  من از آن حلوای او اندر لبم

باید صادقانه عرض داشت که برای توصیف جهان هستی هیچ نظریه ای نهای وجود ندارد. به این دلیل هرکس راهی را می پیماید که فکر میکند، او را به حقیقت می رساند. اینجا به چهار دسته از معارف بشری رو در رو هستیم. علم، دین، عرفان و فلسفه. اینها اگرچه معارف جداگانه در نظر آیند، اما در جریان تحقیق با هم تعامل میکنند و همین تقابل و تعامل باعث تکامل شان میشود. به گفته ای سم هریس یکی از چهار سوارکار آخرزمان ( ریچارد داوکینز، کریستوفر هیچینز، دانیل دنت و سم هریس) که کتاب منسوب به جنبش خداناباوران، به نام پایان ایمان را نشر کردند ولی حالا خداناباور معتقد به معنویت شناخته میشوند، و در اخیر کتابی به عنوان ( به خود آمدن، در جستجوی معنویت عاری از دین) را نوشته اند. بین مطالعه ای عینی ذهن و تجربه ای ذهنی تناقضی وجود ندارد. به این دلیل هردو روش راه درست، برای فهم شعور و آگاهی به شمار آیند. در این میان دین شخصی به نام الله را می شناسد که چهارده صد سال قبل حرف زده است. به نظر مومنان ی به دین، حرف های او قابل تغییر نیست. اما این حرف ها با نیاز های انسان مدرن مطابقت ندارد. از جانب دیگر فلسفه را داریم که از زمان دست آورد های جدید علم حدودا صد سال است که گوشه نشینی اختیار کرده است. علم که با تجربه ای عینی جهان دست آورد های خوبی داشته است. اما در تفسیر ذهنی حقیقت خیلی ناتوان است. از جانب دیگر عرفان را داریم که در تجربیات ذهنی خیلی قدرتمند است. اما در بیان و تفسیر معانی مجبور است، دست به دامان علم و فلسفه باشد. همین وابستگی معانی در بیان،  باعث مشکلات زیاد در میان اندیشمندان شده است. کلمات ظروف معانی اند. اما در بسیاری از حالات ظرفیت مظروف را ندارند. اصطلاحاتی که در گذشته استفاده شده مطابق به درک معانی مردم همان زمان بوده. مثلا در آثار مولانا یا بیدل انتقاد از عقل دیده میشود. اما هرچه گفته اند سراسر عقل است. در بعضی حالات با وجود این که شخص میداند که فلان اصطلاح دقیق نیست. اما چون در گذشته ها به همین شکل استفاده شده، ما هم پا در جای پای گذشته ها می گذاریم. چرا تصور میکنیم که این کلمات در ذهن مخاطب آشناست. مثلا کلمهء متافیزیک (بعد از فزیک) بعد از جمع آوری آثار ارسطو شکل گرفته است. ترجمه این کلمه نزد فیلسوفان باعث اشتباهات زیاد شده است. بعضی آن را ماوراءالطبیعه گفته اند. بعضی دیگر، ماوراالطبیعه را معادل مابعدالطبیعه ترجمه کرده اند. چون آنها گمان کردند که موضوع این علم امور خارج از طبیعت است. بعد تصور شد که این نام به این دلیل به این علم گذاشته شده که موضوع بعضی مسائل آن مربوط به خدا و عقول مجرده خارج از طبیعت است. به این دلیل ابن سینا گفت این علم را باید ماقبل الطبیعه نام نهاد، چون خداوند از نگاه وجودی قبل از طبیعت است.

اما امروز قضیه از این قرار است که در اثر تقابل ذهن و عین نظریاتی بیان میشوند که گاه گاهی جدل برانگیز اند. اینجا دو نظر شکل میگیرد یکی نظریه پردازی علمی است. در این صورت انسان به صورت مستقیم درگیر جهان خارج میشود. در این حالت جهان در حکم فاعل و ذهن در حکم منفعل قرار میگیرد. اما در نظریه پردازی ذهنی بر عکس است. یعنی تقدم بر ذهن است، چون ذهن است که تجربه میکند و بعد نتیجه میگیرد. به این دلیل ذهن فاعل و جهان خارج منفعل به شمار آید. پس علوم فیزیکی مربوط میشوند به پدیدار های طبیعت یا حوزه ای حس و تجربه. اما در مقابل علوم نظری اند که متعلق به درک معانی میباشند. متافزیک و فزیک در طول همدیگر قرار دارند. یعنی شناخت علمی در بطن معرفت متافزیکی قرار دارد. متافزیک را میشود آنتولوژی یا وجود شناسی نامید.

همچنان یکی از مفاهیم خیلی پیچیده فضای خالی است. تراکم متوسط فضا یک اتم در ده متر مربع است. بر علاوه ماده تاریک و انرژی تاریک هم به شکل پنهان در فضای خالی موجود اند. اگر در زمان به عقب بر گردیم، تا زمان پلاک.آنجا زمان فضا با هم تنیده میشوند و معنی خود را از دست میدهند. از اینجا به بعد فزیک چیزی برای گفتن ندارد. چون ذهن در این حالت با تجربه قادر به توجه پدیده ها نیست. به این ترتیب به صورت خودکار پای فلسفه در میان آید. در مورد فضای خالی علم و فلسفه با هم نظر نیستند. از نظر فزیک فضای داخل اتم ها کاملا خالی نیست، بلکه مملو از امواج یا میدان های کوانتومی میباشد. در این مورد سه دیدگاه فلسفی موجود است.

اول- دیدگاه مطلق یا جوهری (منسوب به دی کارت و نیوتون) مطابق این نظریه فضا مستقل از ماده وجود دارد و محیط مناسب برای اشیا و تعادل بین شان میباشد.

دوم- دیدگاه نسبی یا ربطی (منسوب به لایبنس) مطابق این نظریه عالم متشکل از ذرات ماده است و ذرات در این فضا روابط خود را به نمایش میگذارند. صفت آن را میشود ربط بین اشیا نامید. 

 سوم- دیدگاه معرفت شناختی (منسوب به کانت) مطابق این دیدگاه فضا معرفت پیشینی و مقوله ای ذهنی است، که شناخت را امکان پذیر میسازد. فضا پدیده ها را طبقه بندی میکند. اما خودش از تجربه جدا است.

فلاسفه گفته اند که اگر خلا یا فضای خالی نباشد چگونه میشود حرکت اجسام و ذرات را توجه کرد. یا چگونه میشود حدوث عالم را اثبات کرد. این همه اجسام و ذرات و انرژی تاریک و ماده تاریک در کجا واقع اند.

به هر صورت میدانیم که علوم تجربی علومی اند که موضوع آنها طبیعت است. آنها در پی کشف قوانین میان پدیدار های هستند که به حس و تجربه در آیند. اما فیلسوفان اعتبار مفاهیم را باید معین کنند.

وقتی پای معرفت انسانی در میان آید. عرفان که درخت پر بار زبان فارسی است جلب توجه میکند.

عرفان در لغت به معنی شناخت است و آن دست یابی به افکار عمیق، از طریق شهود یا تجربه ای باطنی( ذهنی،سوبژکتیف)  میباشد. شهود فراتر از واقع گرایی حسی و آرمانگرایی تصوری میباشد. زیرا تصور که از جنس فزیک است برای شناخت کل حقیقت کافی نیست. هستی به معنی بودن است و بودن را وجود تامین میکند. برای شناخت وجود، به آنچه بین مصداق وجود مشترک است باید توجه داشت. آنچه با حس و تجربه قابل درک است، نه وجود بلکه ظهور وجود یا موجود است. وجود شامل دو بخش فزیک و متافزیک میباشد. همانطور که نفس انسان واحد شخصی است و با قوای ظاهری و باطنی خود متحد است و نفس عین قوا و قوا عین نفس میباشد، وجود نیز دارای قوای ظاهری (فزیک) و قوای باطنی (متافزیک) است. از نظر عرفانی حقیقت دارای دو مقام احدیت و واحدیت است. عارفان با تجربیات باطنی توانسته اند مراحل خلقت را قبل از انکشاف علم، بدون وسایل تجربی بیان کنند. همچنان نظریات خیلی نزدیک به علوم تجربی در مورد تئوری تکامل، آن هم شش صد سال قبل از داروین داشته اند. از نظر ما همین پا گذاشتن در وادی متافزیک است.

شکل تجربه چه مادی باشد چه ذهنی یا معنوی هردو نزد ما اعتبار دارد. بیشک که هرکدام محور خود را دارند. اما در نهایت تمام تجربیات در خدمت عقل قرار میگیرد. مبنای علم حضوری یا تجربیات معنوی یقین است و آن بی واسطه ایجاد گردد. اما مبنای علوم طبیعی شک است. در تجربیات حسی افق دید کم است. اما در شهود میتوان تمام کائنات را در باطن خود دید. دیدن نه به معنی خیال بلکه دیدن به همان شکلی که چشم ظاهر میبیند، حتی بهتر از آن. آن هم با چشم بسته و آن هم در بیداری.

این پنج چشمهء حس، تا بر تنت روان است***زشراق آن پری دان، گه  بسته گاه مجری

وان پنج حس باطن، چون وهم و چون تصور***هم پنج چشمه میدان، پویان به سوی مرعی 

علم شعور را نتیجهء تکامل دراز مدت ماده میداند. شعور به معنی درک و دریافت معرفت است. از نظر ماتریالیست ها شعور به صورت جدایی ناپذیر با محیط مادی پیوند دارد و بدون اثر محیط خارج نمی تواند فعالیت کند. از نظر آنها ادراک و تصورات ما چیزی نیست جز انعکاس پدیده های عینی طبیعت. ما با این نگاه از نظر ادراک ظاهری اجزای طبیعت موافقیم. اما این نظر در بخش باطنی یا ذهنی مشکل دارد. آیا انسان نمی تواند انسانی را با هفت سر یا مرغی را با چهار بال تصور کند؟ همین جاست که ما وارد می شویم. حالا  انسان هفت سر و مرغ با چهار بال در طبیعت وجود ندارد چگونه میتوانیم آن را ادراک کنیم.

شعور به معنی ادراک دقت معانی است ( در لغت شعور به معنی مو است) و شامل دریافت های ظاهری (فزیکی) و باطنی (متافزیکی یا ذهنی) میشود. بعد آن دریافت ها در خدمت عقل قرار میگیرد. عقل وظیفه ای تشخیص درستی و نادرستی دریافت ها را دارد. در نتیجهء تشخیصی عقل آگاهی ایجاد میشود. البته شعور عقل و آگاهی مراتب مختلف دارند. به خصوص آگاهی اقسام خیلی زیاد دارد. مثلا با خبر شدن از خبری نوعی آگاهی است. یا علم به خویشتن.

 یا بوییدن یا چشیدن یا دیدن و غیره. اما آگاهی چیست؟ کسی دقیق نمی تواند به این سوال پاسخ دهد. حرف ما این است که ذرات که سیستم عصبی مثل ما ندارند. چگونه میتوانند از وضعیت جفت خود در فاصله های دور باخبر باشند. و وضعیت خود را مطابق وضعیت جفت خود تنظیم کنند. یاد مان باشد که باخبر شدن و تشخیص دادن و عمل کردن. کار شعور عقل و آگاهی است. وقتی یک ذره این توانایی را دارد. تمام جهان چیزی نیست جز ظهور شعور عقل و آگاهی. البته اینها مراتب دارند. شعور عقل و آگاهی انسان خیلی بیشتر از یک ذره است. سوال دیگر این که اگر شعور به صورت جدایی ناپذیر فقط با محیط مادی میتواند فعلیت داشته باشد و ادراک ما چیزی نیست جز انعکاس پدیده های عینی طبیعت. پس چگونه در کوانتوم اصل علیت نقض میشود و معلول قبل از علت رخ میدهد، یا زمان به عقب بر میگردد. این رخ داد ها در جهان عینی ممکن نیست. دانشمندان تفسیر میکنند ( تفسیر کار فیلسوفان است) که آنجا زمان به عقب بر گشته است. ما می پرسیم آنجا کجاست؟ آیا میتوانید در عالم فزیک که یگانه عالم ممکن میدانید، مثالی ملموس و قابل قبولی بیاورید که زمان به عقب برگشته باشد. مثلا پیر مردی به طفل تبدیل شده باشد. یا میوه ای پخته غوره شده باشد.

دوستان حد اقل به همان حرف اصلی عدم قطعیت هایزنبرگ باور داشته باشند. که میگوید که در دقت شناخت ما از طبیعت محدودیت وجود دارد.

از نظر عرفانی فضای خالی اینجا یا آن جای جغرافیایی نیست بلکه همه جا هست. یعنی تمام کائنات و با شناخته ها و ناشناخته ها چه در ظاهر چه در ذهن. تمثیل حضوری شعور،عقل و آگاهی است. او وجود است او آگاهی است که از وحدت به کثرت رسیده است. ماده ظهور اوست و ذهن هم چیزی نیست جز حرکت تکاملی شعور، عقل و آگاهی. یک نکته قابل یاد آوریست که فلاسفه بین شعور و ماده تفاوت قائل اند. یکی بر تقدم شعور بر ماده، و دیگری به تقدم ماده بر شعور باور دارند.در عرفان چنین نیست بلکه شعور، عقل و آگاهی عین ماده است. یعنی اگر عقل را متجسم کنید ماده بدست آید. نه تنها ماده بلکه ابعادی که ما از شناخت شان عاجزیم. جهان فزیک جهانی است که در آن زمان رو به جلو است. علت قبل از معلول اتفاق میافتد و ذهن ما ( در دنیای فزیکی) هر اتفاق را در زمان و مکان تعریف میکند.

اما بعد از ارزیابی دست آورد های فزیک کوانت و فلسفه با این سوالات مواجه شدیم که آنجا کجاست که زمان میتواند به عقب برگردد؟ آنجا کجاست که علت و معلول با هم اتفاق میافتند ( فاصله زمانی بین علت و معلول نیست)؟ آنجا کجاست که معلول قبل از علت اتفاق میافتد؟ و غیره…..

از نظر ما توضیح مادی آگاهی و ادراک ممکن نیست. درست است که ما تلیفون هوشمند و کامپیوتر داریم. اما آیا آنها حس دارند؟ آیا آنها هم عاشق میشوند؟ و به قد و قامت معشوق خود شعر می نویسند؟ آیا آنها هم فرزندان خود را دوست دارند؟ و غیره..؟

بدان که در عالم ذهن، عقل علتی است که ذات معلول است. به این دلیل درک ریاضیات و  درک کلیات میکند. و میتواند مفهوم را از مصداق جدا کند. یعنی میتواند هرچه خواسته باشد تصور کند و از سرحدات ماده خارج شود.

اما در عالم عین معلول ذات علت نیست بلکه فعل علت است. یعنی هرچه شما بسازید. جمع مصداق با مفهوم خواهد بود.و در سرحدات ماده قرار خواهد داشت.

دوستان بدانند که ماتریالیسم برای توضیح مادی آگاهی هیچ چیزی در دست ندارد.

حتی اگر روزی آنها قادر به توضیح مادی آگاهی شوند. آن را با آگاهی و عقل توضیح خواهند داد. یعنی از دایره عقل خارج نخواهند شد. یعنی حاکمیت عقل بر ماده دائمی خواهد بود. به این دلیل تکیه گاه معنوی مردم را از آنها نگیرند و آنها را در مقابل حوادث تضعیف نکنند.

مردم باید آگاه باشند و ده گرام طلای خود را با ده گرام خربوزه تبدیل نکنند و قدر آنچه دارند بدانند. بنده در این ایام کورونایی ترس و عذاب انسان های غیر معنوی رادیدم. خصوصا حالا که سم هریس در مورد معنویت می نویسد. بدانیم که معنویت چیزی نیست که از آن چشم پوشی کنیم.

دلیل تعلق ما به عرفان این است که عرفان هم فلسفه است. اما آغشته با عشق و بوی گل. که جان آدمی را شاد میسازد و خاصیت انسان دوستانه دارد. در عین حال پدید آورنده ای صلح دوستی هم پذیری و آرامش باطنی میباشد.

فعالیت فکری ما از این جهت قابل توجه است. که امروز تعداد زیاد از فارسی زبانان به فرهنگ خود باز گشته اند. در صورتی که بزرگان ما چنین گنج های معنوی عظیم به ما به میراث گذاشته اند. چه نیاز به فرهنگ های عقب مانده خارجی داریم؟ عرفان با دموکراسی و  دیگر اندیشی مشکل ندارد. عرفان انسان را به در مفهوم کلی می شناسد. نه در قالب نژاد، قوم، جنسیت یا مشخصات ظاهری.

 

امید این امانت به مستحق برسد.۱۷- ۴-۲۰۲۰

 

 

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا