شعر

تکفیـــر

 

مکن خاموش فریادت که کار ازکاربگـذشته
سمـوم مرگ ووحشت ازدر ودیوار بگـذشته

حـدیث سرنوشت ما به این تلخی وسـنگینـی
به حــراج حقـــــــارت ازدل بازار بگـذشـته

هلا ! ای همسـفرامشـب دگــرهشـیارباید بود
که راه پرخطر زین دشت آدم خواربگـذشته

به پابرخیزوعصیان کن که تا نامت بجا ماند
قیــــــــام سربه داران دایم از سوفار بگذشته

درین ظلمت گۀ تاریخ دیگرچیست عنــوانت
که تکفیــرت چوحلاج ازسـریر دار بگـذشته

مشـوغافــــل زبازیهــای اسـتعمار شـیطانـی
که نقش این طلسم ازخـاک ما بسیار بگذشته

به هرجا جلـوۀ تصویرکاذب نقش بازاراست
زلال صفحـۀ آیینـــه اززنگــــــــار بگـذشـته

اسیروبرده ومحتــاج بودن هیـچ ننگی نیست
ولی اینجا غـــرور ازشـملۀ دسـتار بگـذشـته

بهــای خون یک ملت نماد عشق و آزادیست
بهـــــــای خون ما اینجا چه بی مقداربگذشته

ازین میدان که مهد قامت مردان تاریخ است
نظــــــام رژۀ ذلـت چــه ذلـت بار بگـذشـته

درین وادی بی دردان که همدردی نمی بینم
زبان خامه ام ازنفرت تکـــــــــرار بگذشته

فبروری ۲۰۲۰
فرانکفورت

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا