خبر و دیدگاه

آزادی

نخستین درس آزادی را ۴۳ سال پیشتر از آخرین امتحان مضمون تاریخ آموختم.

حالا که شصت بهار زنده گی را پشت سر نهاده ام، بیشتر از چهل سال بدین سو به گونۀ خستگی ناپذیر و بی شائبه برای آزادی، آگاهی و عدالت می نویسم و هر لحظه را برای امید بستن به لحظۀ دیگر پشت سر نهاده ام؛ اما هزاران دریغ ودرد که در این مدت نه تنها به حریم با شکوۀ آزادی نزدیک نشدم و برعکس حلقۀ اسارت بر ما تنگ تر و نعمت آزادی از ما بیشتر فاصله گرفت و هنوز هم هر از گاهی که می خواهم به حریم مقدس آن نزدیک شوم، آزادی از ما بیشتر فرار می کند و گویی به یک چشم زدن به  دنبال آن آگاهی و عدالت نیز از نظر ها پنهان و غایب می شود. 

ده ها دریغ و درد که در این مدت بی آنکه به آزادی نزدیک شویم، اسارت بیشتر زمینگیر مان کرده است و هنوز هم معلوم نیست که دیو اسارت تا چه زمانی پر و بال آزادی را در کشور ما پرپر می کند. بیجا نیست که میگویند، بزرگترین دشمن آزادی اسارت است و هرگز به آزادی مجال پرواز به سوی خود گرداننده گی نمی دهد. هر از گاهی که آزادی میل بال گشودن برای پرواز پیدا می کند، فوری اسارت از راه می رسد و بال هایش را قطع و بال پرواز آن را می‌ شکند. ممکن‌ از همین رو باشد که تلاش های چهل ساله تا کنون برای نزدیک شدن به مقام آزادی عقیم ساخته شده اند. این به همگان شگفت انگیز است که چگونه از چهل سال بدین سو آزادی در سرزمینم مسئله بردار شده است. هرچند تاریخ مبارزات مردم افغانستان در برابر استعمار بریتانیای کبیر دارای تقویم چهل ساله است؛ اما از اوضاع چنین برمی آید که این تقویم اکنون عقیم شده است. این ملت پی هم تلاش میکند تا بر سکوی آزادی هرچه زودتر تمکین‌کند و اما با یک چشم زدن اسارت از راه رسیده ، به سرعت غیر قابل باور بال پرواز آزادی را با تیر نشانه رفته و بیرحمانه شکارش کرده است. بدین گونه از چهل سال به این طرف تاریخ در سرزمینم در بدترین حال تکرار  می شود و هنوز هم که هنوز است، چرخ تاریخ به شدت از روی آن عبور می کند. تمامی تلاش ها برای رسیدن به آزادی ناکام شده است. هنوز هم که هنوز است، این سناریو در حال تکرار است و هرگز دستان نوازش گر آزادی بر سر این ملت نرسیده و اسارت بدوشی اش پایان نمی یابد. دیده شود که تا چه زمانی اسارت زمینگیر مان کرده و بال های فولادین آن بر سر و دوش مان سایه سنگین خواهد افکند. آیا در موجی از این آشفتگی ها فرشتۀ نجات به سراغ مان خواهد آمد و یا این که این کابوس اهریمنی هرگز رهای مان نمی کند و چون کابوسی برای همیش بر روان ما سخت سنگینی خواهد داشت.

درست ۴۳ سال پیشتر از امروز صنف دوازدهم در لیسۀ شاه دوشمشیره بودم و در ضمن آنکه به درس های مکتب می رسیدم، زیاد علاقمند مطالعه بودم و زیاد کتاب می خواندم. هرچند در آن زمان کتاب کم پیدا بود و تنها کتابخانه های عامۀ کابل یگانه مرجع دستیابی برای استفاده از کتاب بود. آن زمانی بود که مرحوم مهجور مدیر وقت توزیع کتابخانۀ عامۀ کابل بود. از این که میعاد مطالعۀ کتاب پانزده روزه بود و اما مرحوم مهجور به پاس  نجم العرفا حیدری وجودی در حصۀ من لطف می کرد و کتاب ها را هر هفته با پیشانی گشاده برایم عوض می کرد. 

پیش از آن کتاب های ناول را زیاد مطالعه می نمودم و کتاب های محمد حجازی و آثار دیگری از جمله جنگ و صلح نوشتۀ تولستوی، چرم ساغری نوشتۀ بالزاک، بینوایان ویکتور هوگو، روح القوانین مونتسکیو، قرار دارد اجتماعی روسو و  شماری از کتاب های جامعه شناسی بویژه نوشته های مارتین لوتر کنگ و سایر نویسنده گان  را زیاد می خواندم و در ضمن کتاب های تاریخی و ادبی را نیز مطالعه می نمودم؛ اما در آن روز ها مطالعاتم کمی منظم شده بود و از پراگنده گی بیرون شده بود و کتاب های مشخصی را مطالعه می کردم که بیشتر کتاب ها را به مشورۀ مرحوم عزیز طغیان معلم تاریخ ما در آن زمان از کتابخانه اخذ و بعد می خواندم. و بعد تر هم  آثار مرحوم علی شریعتی، مودودی، سید قطب، محمد قطب، خمینی، خامنه یی، بهشتی، موسی صدر، باقر صدر و سایر نویسنده گان مسلمان را مطالعه می نمودم. گفتنی است که با شامل شدن در فاکولتۀ انجنیری کابل و افزایش فشار درس ها کمتر به مطالعه می رسیدم و اما بازهم سلسلۀ مطالعۀ ام به کلی قطع نشد. من در حالی فاکولتۀ انجنیری دانشگاۀ کابل را در امتحان کانکور برگزیدم که استاد طغیان و استاد جعفر منصور( استاد جغرافیه ) هر از گاهی بر من تاکید می کردند که یکی از فاکولته های اجتماعیات را انتخاب کنم. آنان در روز های امتحان کانکور پیهم این موضوع را خاطر نشان می کردند. آنان استدلال می کردند : “بنا بر شناختی که از استعدادت داریم، نیاز است تا بجای فاکولته های ساینس یکی از فاکولته های  اجتماعیات را انتخاب کنی.” به هر حال هرچند با شامل شدن در فاکولتۀ انجنیری دانشگاۀ کابل در گیر یک سلسله مسائل سیاسی شدم که بر نحوۀ مطالعات من هم تاثیر گذار بودند. در آن روز ها بر رغم قیودات و فشار های سیاسی از سوی حکومت داوود بازهم محیط دانشگاۀ کابل از لحاظ فکری خفه نشده بود و گروه های مختلف شامل چپ و راست به گونۀ زیر زمینی فعال بودند. گروه های خلق و پرچم از حمایت حکومت داوود برخوردار بودند و هرچند شاخۀ خلق بعد ها از داوود فاصله گرفت و اما گروۀ پرچم تا آخر با داوود رابطه داشت. چنانکه جلالر وزیر تجارت داوود راز های آخرین گفت و گو های داوود با بریژنف را افشا کرد که سبب بازداشت رهبران حزب دموکراتیک خلق و کودتای هفت ثور شد. 

قابل یادآوری است که  در تمام این سفرها با داوود خان یکی دو نفر از عناصر وابسته به مسکو همراه بود که گزارش سفر را به طور مفصل به روس ها اطلاع می داد به خصوص “محمد خان جلالر” که از اعضای سابقه دار کی.جی.بی بوده است به تمام مذاکرات محرمانه و شفایی که بین داوود خان و زعمای کشورهای مختلف صورت گرفته بود تماماً به روس ها انتقال داده بود از این جاست که روس ها که این حرکات را زیر مراقبت داشتند، به تشویش شدند که افغانستان از دایره تسلط شان در حال خارج شدن است، لذا بیکار ننشسته بلکه برای سقوط رژیم داوود خان و ایجاد عوامل سقوط دست به کار شدند. پیش از آن داوود خان به حذف و سرکوب عناصر کمونیست از دولت و ارتش پرداخته بود که از آن جمله می‌توان به انفصال دوصد تن از افسران تحصیل کرده شوروی و حذف پاچاگل وفادار و عبدالحمید محتاط وزرای سرحدات و مخابرات اشاره کرد. مسائلی از این دست برای شوروی جالب نبود و در دومین سفر داوود خان در سال ۱۹۷۷  به آن کشور باعث مشاجره تندی میان وی و شد. این مسائل منجر به پشتیبانی بیشتر شوروی از حزب دموکراتیک خلق می‌شد. برخی مورخین و کارشناسان عقیده دارند ، که یکی از علل سرنگونی رئیس جمهوری وقت دولت افغانستان، یکی از اعضای خاندان شاهی یعنی محمد داود بود که او برای فاصله گرفتن از شوروی تلاش کرد. محمد داود بعد از اخرین مذاکرات در مسکو با لیونید بریژنف در سال ۱۹۷۷ یک سلسله سفر های را به کشور های متحد غرب در منطقه انجام داد و هنگام بازگشت از ایران در جریان سخنرانی خود در هرات ” ایدئولوژی تحمیل شده از خارج” را محکوم کرد. او در همان سال کار تصفیه اردو و دستگاه دولت از اعضای ح. د. خ .ا. آغاز نمود.

هرچند از لحاظ فکری و چگونگی باور ها با مرحوم طغیان اختلاف داشتم و اما چون من در صنف خود اول نمره بودم  و او بررغم این اختلاف فکری به من لطف داشت و هر از گاهی در مورد خواندن کتاب ها برایم مشوره می داد و من را به مطالعه ترغیب می کرد. مرحوم طغیان گرایش های مائوئیستی داشت و اما مانند خلقی ها و پرچمی ها تنگ نظر و کوتاه اندیش نبود. وی با آن که می دانست، از لحاظ فکری با او همسو نیستم؛ اما هیچ گاهی چشم لطف خویش را از من بدور نمی داشت. در آن زمان خواندن و داشتن کتاب “افغانستان در مسیر تاریخ” نوشته مرحوم غبار از ممنوعات روز گار بود و آقای طغیان بر رغم ممانعت ها بر من اعتماد کرد و آن کتاب را برایم داد تا مطالعه نمایم.  این اعتماد و احسانش را هرگز فراموش نمی کنم. هرچند در ساعات درسی هر از گاهی به بحث و گفت و گو می پرداختیم و به پرسش هایم با جبین گشاده و حوصلۀ فراخ پاسخ می داد؛ اما روزی بعد از رخصتی روی موضوعی پیچیدیم که بیشتر در محور اهداف و خواست گروه های سیاسی راست و چپ در کشور می چرخید و اصل بحث سر آزادی بود که در آن زمان از محور های اصلی گروه های راست و چپ افغانستان به حساب می رفت. در این مورد بحث های زیادی کردیم و او استدلال می کرد که تمامی گروه های سیاسی در افغانستان خواهان آزادی اند و اما اختلاف در شیوه های مبارزاتی دارند. آقای طغیان از جمله کم ترین استادان واقع بین و رئالیست بود که کمتر تعصب گروهی و قومی داشت. در آن زمان بدین باور بودم که جنبش جوانان مسلمان افغانستان یگانه گروۀ مستقل سیاسی در کشور است که می تواند، با توجه به ساختار های فرهنگی و فکری جامعۀ ما نظام سیاسی مطلوب را در افغانستان تاسیس کند؛ ا ما آقای طغیان این را نمی پذیرفت و می گفت که این گروه وابسته به شبکه های استخباراتی منطقه و حتا جهان است.  من برایش استدلال می کردم که گروه های چپی به شمول گروۀ “شعلۀ جاوید” وابسته به کشور های خارجی اند و گروۀ شعله جاوید هم وابسته به کشور چین است؛ اما او می گفت که در اصل بحث بر سر وابستگی سیاسی نیست، بلکه اصل موضوع بحث بر سر استفاده از مودل های اقتصادی و نظام های سیاسی است که بتواند، زمینۀ رهایی یک کشور را از دشواری های سیاسی و اقتصادی وارهاند. به باور او سیستم اقتصادی چین برای افغانستان مناسب تر از سیستم شوروی و امپریالیزم امریکا بود. آن چه در آن گفت و شنود برایم خاطره انگیز است، چرخیدن بحث روی آزادی بود و من برایش گفتم، این که باید تمامی گروه ها فراتر از خواست های گروهی و ایده و ئولوژیک تمامی تلاش های شان را برای ساختن یک افغانستان مستقل و آزاد متمرکز سازند و برای چنین هدف متعالی مردم را به گونۀ همگانی بسیج نمایند. آنچه در ذهنم تداعی می کند، آخرین حرف هایم برایش این بود که ما همه باید برای ساختن یک افغانستان آزاد و مستقل از نفوذ سیاسی کشور های استعماری جهان چه غربی و چه شرقی بسیج شویم و در آخر برایش گفتم که استاد محترم ” نه من شرق کشته و نه هم غرب زده هستم” و تنها افغانستان مترقی و شگوفا و پیشترفته را بدور از استعمار فرهنگی و سیاسی قدرت های بزرگ برای مردم افغانستان می خواهم و تاکید کردم که ما همه باید برای آزادی این کشور بنویسیم و مبارزه کنیم. 

از همان روز ها کم کم می نوشتم و مقاله های وابسته به مضامین تاریخ را بیشتر در محور مضمون آزادی می نوشتم. هرچند نوشته هایم ساده می بود و اما مرحوم طغیان بحیث  استاد خوب بدون خورده گیری ها من را به نوشتن تشویق می کرد و در ضمن رهنمایی هم می نمود. کسی برایم گفت که در اوایل نظام کمونیستی در منطقۀ پل آرتل از سوی افراد خاد ترور شد.  حالا که از آن روی ۴۳ سال سپری شده است و اما خاطره های آن روز گویی همین لحظه در ذهنم تداعی می شوند و سیمای خندان مرحوم عزیز طغیان در پرده های خاطراتم ناخن می زنند و فکر می کنم که هنوز هم زنده است و به تدریس مضمون تاریخ ادامه می دهد. او نه تنها یک معلم لایق و مسلط بر درس هایش بود؛ بلکه رهنمایی خوب و مشوق راستین شاگردانش نیز بود.  روحش شاد و یادش گرامی باد.

علاقمندی به واژه آزادی از کجا آغاز شد. درست زمانی که عزیز  طغیان استاد تاریخ ما در صنف دوازدهم امتحان سالانه را اخذ نمود.  وی در امتحان های سالانه ده سوال ساخته بود که بیشتر سوال ها خارج از کتاب درسی بود و اما بسیاری از جواب های سوال ها را نوت هایش می توانست، پاسخ بدهد. درمیان سوال ها، یکی از مهم ترین سوال ها این سوال بود،  آزادی و استقلال چیست؟ که نمره اش بیشتر از سوال های دیگر بود. امتحان یک ساعت وقت داشت و در پایان ساعت آمد و برایم گفت هر قدر می توانی بنویس و تا زمان برایت باز است. من هم به سوال ها تا حدودی که عقلم به اصطلاح قد می داد، پاسخ ها نوشتم. فردای آن روز که وارد مکتب شدم. متوجه شدم که دو هم صنفی هایم همرای طغیان فقید ایستاده اند، البته طوری که روی استاد طرف من و هم  صنف هایم در مقابل او ایستاده بودند. در همان لحظه که من نزدیک شدم. آنان از استاد پرسیدند که مهرالدین چند نمره گرفته است و استاد بدون تانی گفت که از نمره اش پرسان نکنید که ده و آفرین است و اما چنان پارچه نوشته است که جا دارد تا آن را در دیوار خانه قاب نمایم. شاید پاسخ های من آنقدر عالی و پرمحتوا نبود و اما لطف استاد به گرانسنگی آن افزوده بود. وی با استفاده از فرصت اندکی در مورد آزادی و استقلال تبصره کرد و در این رابطه حرف های  گفت که برای ما در آن زمان تازه و شنیدنی بود. آن سوال و صحبت های بعد از امتحان استاد طغیان از خاطره های به یاد ماندنی اند که هرگز فراموشم نخواهند شد. 

وی در آن زمان در نوت های خود در مورد استقلال و آزادی حرف های حساب شده و همه جانبه یی را مطرح کرده بود که امروز هم قابل دقت و تعمق است و وی به هر دو واژه نگاۀ راهبردی داشت. دیدگاۀ بلند استاد طغیان در پیوند به آزادی قابل تحسین بود و او نگاۀ ویژه و استثنایی در پیوند به آزادی داشت و مدعی بود که در این زمینه اندیشه های مستقل دارد.

 راستی هم واژه آزادی یگانۀ کلمۀ با ابهت و عظمت است که در سیمای تابناک آن جز شکوه و جلال بی پایان چیز دیگر را نمی توان سراغ نمود.آزادی عاشقانه ترین واژه یی که خداوند در هستی زیباتر و با شکوه تر از آن کلمه یی نیافریده است. تمایل بی بدیل انسان به آزادی بود که در برابر قبول مسئولیتی سر تسلیم فرود آورد که آسمان و زمین از پذیرش ابا ورزید و حتی کوه ها از هیبت آن پارچه پارچه شدند. به گفتۀ مولانای رومی نعمت آزادی به مثابۀ امانت الهی بود که در نماد اراده و آزادی و مسئولیت در انسان آشکار شد. امانتی که خدا آن را به کوه ها عرضه کرد و اما از هیبت اش پارچه پارچه شدند و از گرفتنش خود را معذور دانستند. گفته می شود که خدا آزادی را پیش از خلقت انسان به زمین عرضه کرد و به یقین که اگر آزادی وجود نمی داشت، خداوند جهان را نمی آفرید و هدف از آفرینش هستی به بالنده گی رساندن و بلند نگه داشتن هرچه باشکوه درفش آزادی است تا باشد که درفش آزادی هرچه باشکوه و عظیم تا جابلسا و جابلقای تاریخ به اهتزاز در آید و بشریت از خوان بی دریغ آن نعمت آزاده گی و آزاد زیستن را استشمام نمایند. 

نخستین واژه یی که خدا برای انسان ارزانی کرد، نعمت آزادی بود و او را آزاد آفرید تا آزاد زنده گی کند و از تمامی نعمات زنده گی آزادانه و نامحدود استفاده کند. ارج گذاری به آزادی است که هفت اصول جهانی حقوق بشر بر بنای آن ساخته شده است. در حقیقت خداوند به انسان ماموریت بخشیده تا رسالت انسانی و الهی خود را در پای تندیس آزادی به حسن صورت ادا کند. تندیس آزاده گی در نماد لیبرالیزم گواه شکوه و عظمت آزادی خواهی است. تندیس آزادی که نام رسمی آن «آزادی روشنگر جهان» است  مجسمهٔ بزرگی است که در سال ۱۸۸۶ میلادی توسط فرانسه به امریکا هدیه داده شد. عطش پایان ناپذیر انسان برای آزادی بود که توانست تا با مبارزات خستګی ناپذیر از زیر چکمه های کشیش های قرون وسطی برای همیشه رهایی پیدایی کند. جاذبه آزادی بود که در وجود تک ستاره های اروپا مانند، لوتر کنگ، جان لاک، لاوازیه، ولتر، دیدرو و … چنان با نیرو طلوع نمود که قوت فوق العاده برای ایجاد انقلاب نوزایی در اروپا را بوجود آورد. نه تنها این که انقلاب های بزرگ صنعتی بریتانیا و انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب امریکا و سایر انقلاب ها در جهان در پای جاذبه آزادی به بار و برگ نشستند. 

در مورد آزادی دیدگاه های گوناگون وجود دارد. کانت در بحث در باب آزادی، انسان را واجد ویژه‌گى “شیء فی نفسه” یا “چیز در خود” مى‌داند و بر این باور است که آزادى انسانى ریشه در این ویژه‌گى دارد. ایده‌آلیسم آلمانى در قرن هجدهم بر مبناى ایدۀ «خودگردانى» فردى و آزادى شکل گرفته است. براى کانت خداوند، آزادی و جاودانه‌گى روح سه ستون اصلی جهان انسانى است. اما مولانای روم تعبیر عارفانه و نهایت جانانه از آزادی دارد و می گوید، وی به ابعاد گوناگون اختیار پرداخته است و آزادی را رهایی از رنج ها، رسیدن به اخلاق الهی، عاشقی و نیل به یقین و جاودانگی تلقی کرده است. 

دیدگاه های دیگری هم در مورد آزادی وجود دارد و چنانکه استاد مطهری به انواع آزادی چون؛ آزادی اجتماعی، آزادی فردی،  آزادی جنسی و آزادی معنوی اشاره کرده است. وی هر یک از این آزادی ها را تعریف کرده است و آزادی اجتماعی را ، نبودن هیچ مانعی در جهت جلوگیری از رشد و تکامل انسان در اجتماع می داند ؛ یعنی انسان از ناحیه سایر افراد ، آزادی داشته باشد و کسی مانع از فعالیت فکری ، جسمی و …. فرد نباشد   آزادی اجتماعی ، یعنی بشر باید در اجتماع از ناحیه سایر افراد اجتماع ، آزادی داشته باشد ، دیگران او را استخدام و استثمار ننمایند . جلو فعالیت های او را نگیرند ، قوای فکری و جسمی فرد از او گرفته وی به همین گونه در مورد آزادی معنوی می گوید، آزادی معنوی یعنی اینکه انسان از صفات پست حیوانی و صفاتی که انسان را به سوی پستی می کشد آزاد باشد . استاد مطهری می گوید انسان اگر بخواهد آزادی معنوی داشته باشد ، باید از صفات پست حیوانی خود را رهایی دهد. ” آزادی معنوی بر خلاف آزادی اجتماعی ، آزادی انسان از خود است ( آزادی معنوی ) یعنی نجات از خود ، خودی که به سمت پلیدی ها می رود .  

گفتنی است که سارتر بزرگترین فیلسوف اصالت وجودی اروپا اصل زنده گی را آزادی و اراده پایان ناپذیر برای آزادی خواهی خوانده است و می گوید که هرگاه شل مادرزادی اراده کند که در مسابقه دوش اول شود. بدون تردید برنده می گردد. این جاذبۀ پایان ناپذیر به آزادی بود که ملت های جهان را برای مبارزه با استعمار و استبداد و استثمار واداشت و به یمن این ارادۀ خستگی ناپذیر توانستند تا غول های بزرگ مهاجمین جهانخوار را پای مردانه به عقب بزنند تا از اسارت و ذلت و فساد و ستم رهایی پیدا کنند. از نظر آزادی خواهان هر نوع تجاوز محکوم است و هر جا که پای مهاجم وارد شود، فوری آنجا فساد، ذلت، استبداد، تبعیض، فقر، بیکاری، فتور، آشوب، بی اعتمادی، اختلاف، آشفتگی و ده ها مصیبت دیگر رخ می نماید و این حالت تا زمانی ادامه پیدا می کند که چکمه منحوس تجاوز بر حریم مقدس کشوری سایه افگن باشد. در این حالت است که نخبگان دلسوز به مردم و وفادار به کشور از صحنۀ  فعال سیاسی کشور رانده شده و زمام امور به کسانی سپرده می شود که با آن کشور بیگانه اند و تعلقات واقعی آنان از پیش بریده شده است. هدف از بلند کردن آنان در سکوی قدرت حفظ و بقا و تداوم استعمار است تا بوسیله آنان بقای منحوس شان تضمین شود.

آری از همین رو بوده که از چهل سال بیشتر بدین سو آزادی را می ستایم و تا سرحد عشق ورزیدن به آن، هر از گاهی به ستایش نشسته ام. زیرا دریافته ام که آبرومندی در آزادی و عشق انسانی زیستن در انسان در بستر آزادی به کمال می رسد و ایمان راسخ برای آزاد زیستن در آدمی بیخ و بن می گیرد. آگاهی و عدالت است که در زیر شاخسار با شکوه آزادی بارور شده و به ثمر می نشیند. در بستر آگاهی و عدالت است که انسان به مقام شامخ انسانی تمکین می کند و قادر به دفاع از عزت و شرف خود شده و خودآگاهی های انسانی، اجتماعی، جغرافیایی و تاریخی او به کمال می رسد و فرصت سر جنباندن در کاجستان های بلند و مغرور و با شکوه را پیدا می کند. در حریم با شکوۀ آزادی است که  انسان در مقام آن فراتر از آشیانه عقاب ها منزل اختیار کرده و از آنان باج می گیرد. چنین آزادی خواهان دیگر از دستۀ طوطی های شکر شکن و شیرین گفتار و دلقک های سخن پرداز و حامی استبداد نیستند که بخاطر دل خوشی دشمنان دلقک وار عمل کنند؛ بلکه آنان بحیث انسان های مسوول خود را در هر زمانی پاسخگو به مردم خود می دانند. آنان خود را یار و یاور آزادی و آزاده گی ها و ها خادم آزاده گان راستین می خوانند و با بدرود گفتن با هر نوع دشمن پنداری به مقام والای دوست پنداری صعود می کنند. تا باشد که در مقام والای آزاده گی و آزادزی ای و آزاد پروری تمکین نمایند. آشکار است که هر مزدور و خود فروخته و نوکر بیگانه و شب ستایان را یارای ورود در آن مقام نشاید. پس جا دارد تا هر از گاهی آزادی را صادقانه و صمیمانه ستود، در پای تندیس مقدس آن گل های آزاده گی را نثار کرد و شکوه و جلال آن را گرامی داشت، دشمنان آن را که محکومان تاریخ اند صدها بار نفرین کرد، به آزادی و آزاده گی ها بالید و بر شکوه بی مانند آن فخر کرد.

 این که تحولات چهل سال گذشته در عرصه های گوناگون تمامی مفاهیم راهبردی از جمله آزادی را تحت پوشش قرار داده و حتی با چالش روبرو کرده و موضوع جهانی شدن در عرصه های گوناگون مانند سیاست، اقتصاد، ارتباطات، تجارت و غیره بر روی تمامی مفاهیم راهبردی تاثیر گذار بوده است. این تحولات مفاهیمی چون، استقلال و آزادی را تحت تاثیر درآورده است، زیرا با توجه به تحولات سیاسی، اجتماعی، نظامی و تجارتی در جهان معاصر و پیچیده گی روابط سیاسی و اقتصادی و نظامی میان کشور ها، معنای استقلال و آزادی هم به آن صورت هایی که در آن زمان مطرح می شد، اکنون رنگ دیگری را به خود گرفته است؛ اما با این همه تحولات شگرف، بازهم استقلال و آزادی از لحاظ کاربردی از مفاهیم راهبردی شناخته می شوند.

در این شکی نیست که استقلال و آزادی در هر زمانی بویژه امروز از دو واژه های مهم و راهبردی اند که استقلال بدون آزادی و آزادی بدون استقلال معنا نداشته و آزادی بودن استقلال همه جانبه جز اسارت و ذلت چیز دیگر در پی ندارد. آزادی و استقلال در سایۀ وحدت و تمامیت ارضی  کشور ها معنا پیدا می کند. استقلال به عنوان یک خواستۀ محوری، عام و جامع شامل ابعاد سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و نظامی است و آزادی هم هر از گاهی همراه با قیود بوده که در قالب مشروعیت مطرح شده است و هرچند معنای آزادی مفهوم هرچه خواستن و توانستن را ندارد؛ بلکه آزادی هم جغرافیایی دارد که همانا مصون بودن آزادی دیگران از تجاوز و تهدید زیر پوشش آزادی است. استقلال به مفهوم سیاسی آن خروج کامل از سلطه و اراده و حاکمیت  دیگران و حاکمیت ارادۀ ملت در تعیین سرنوشت و ادارۀ کشور است که در کل سلطه پذیری را نفی می کند. اما آزادی واژه کشدار و پر فراز و فرود است که به ساده گی نمی توان از آن سخن گفت. مفهوم آزادی هر از گاهی در سایۀ استقلال کشور ونظام سیاسی آن می توان جستجو کرد و به عبارت دیگر استقلال چیزی نیست، جز صورت بیرونی آزادی در نگاه به بیگانگان و روابط با آنان. ملتی آزاد نامیده می شود که استقلال کامل و همه جانبه برخوردار باشد و کشوری می تواند مستقل بماند که به ارزش های موجود و فرهنگ و هویت ملت خود و ارادۀ آنان تکیه کرده و استوار بماند.

از سویی هم  استقلال سیاسی بدون استقلال اقتصادی معنا ندارد. اگر هم معنایی داشته باشد معنای ناقص است. یک کشور دارای اقتصاد نیرومند دارای ارادۀ ملی است و در مناسبات بین المللی می تواند، ارادۀ  خود را به نمایش بگذارد. این در حالی است که کشور های فقیر نمی توانند، استقلال خود را به عنوان یک عنصر مطلق به کار بگیرند. به گونۀ مثال یکی از اهداف نخستین استقلال سیاسی ایجاد یک دولت ملی یا دولت – ملت است و با تاسف که هنوز مولفه های یک دولت ملی در افغانستان شکل نگرفته است. یکی از این مولفه ها مشخص بودن مرز های سیاسی و جغرافیایی آن است که با تاسف، حالا که نود سال از استقلال کشور گذشته است، هنوز هم از سوی شماری سیاستگران ضد ملی اصطلاحات ضد ملی مانند برادر کوچک و برادر بزرگ و قوم صاحب خانه و قوم مهاجر به کار برده می شود. از این رو استقلال تبارز حاکمیت یک ملت خوانده شده است تا در عرصۀ سیاست داخلی و خارجی مبتنی بر حاکمیت ملی عمل کند و در این رویکرد، استقلال باید از تمامی نیرو های استبدادی فرسنگ ها فاصله داشته باشد. این استبداد می تواند، استبداد خارجی یا استبداد فکری و دینی و سیاسی و قومی و زبانی باشد که ادعای هر نوع استقلال مولفه های یادشده را باید در بر داشته باشد. آشکار است که در این جغرافیای سیاسی آزادی منحصر به فرد تلقی شده است که فرد در استفاده از حقوق و آزادی های خود در مطابقت با قانون مجاز شمرده شده است. نه تنها این که حالا هم در قاموس سیاسی ما بیگانه ستیزی از تمدن ستیزی و ترقی ستیری جدا نشده  و شماری به زعم خود که گویا ثابت کنند، یک شهروند واقعی افغانستان اند، با هر چیزی که بیگانه بوده با آن مخالفت کرده اند. 

با دریغ و درد که افغانستا پس از نود سال اکنون در نقطه یی قرار دارد که پیش از وصول استقلال قرار داشت؛ زیرا در نود سال گذشته ما با دشواری هایی رو به رو بودیم که هنوز هم با آن سخت دست و پنجه نرم  می نماییم. با تاسف هنوز هم که هنوز است، در افغانستان دست اندازی ها و مداخله ها در موجی از بازی های خطرناک سیاسی دوام دارد و نتوانسته ایم، برای پیشرفت و شگوفایی کشور کار های مستقلانه را انجام دهیم. این در حالی است که جان کری درکتاب خود ازقول دانیال پاتریک موینیهان  سناتور سابق عضو حزب دموکرات امریکا نوشته است که :پاکستان دارای حکومت و بدون کشور وافغانستان کشوری بدون حکومت می باشد.

در آن زمان از نشرات زیاد در کشور خبری نبود وصرف چند نشریۀ دولتی به فعالیت های نشراتی روزانه، هفته وار و ماهوار ادامه می دادند و از این رو کمتر و حتی هیچ ممکن نبود تا نوشته هایی مثل ما تازه کاران فرصت نشر در آن نشرات را پیدا کنند؛ اما من بی توجه به دغدغه های این که نوشته هایم نشر می شود یا خیر، هر از گاهی تحت عناوین گوناگون ادبی و تاریخی  و فرهنگی چیزهایی می نوشتم که گاهی زیر عنوان آزادی هم مطالبی می نوشتم که هدف از آن رسیدن به جامعۀ آگاه و عادلانه تشکیل بود که در بستر آن انسان جامعۀ ما به خودآگاهی های انسانی، اجتماعی، تاریخی و جغرافیایی برسد. 

حادثۀ هفتم ثور یک باره تاریخ را در کشور ما ورق زد و وحشت و دهشت آفرینی حزب دموکراتیک خلق به رهبری تره کی افغانستان را وارد خطرناک ترین مرحلۀ  تاریخی اش نمود تا آنکه ضعف و نابسامانی و تضاد های درونی و ناتوانی نظامی و مدیریتی رهبران این حزب سبب شد تا شووروی در افغانستان مداخلۀ نظامی نماید. تجاوز شوروی به افغانستان اوضاع داخلی این کشور را دچار آشفتگی و نابسامانی بیشتر نمود که قیام های گسترده و سراسر را  برضد نظام دست نشاندۀ شوروی را در بر داشت. به هر میزانی که رژیم تحت حمایت شوروی بر ظلم و ستم خود بر مردم بیشتر می افزود، شدت مقاومت مردم افزون تر می شد. با آن که رژیم تره کی و امین و کارمل و نجیب هزاران انسان بیگناه را کشتند و هزاران تن را به زندان ها افگندند و میلیون ها تن دیگر ناگزیر به مهاجرت به کشورهای ایران و پاکستان شدند؛ اما در مقاومت مردم خللی وارد نشد و هرچه بیشتر شدت گرفت

پس از تهاجم شوروی و اوج گیری جنبش های دانشجویی و دانشگاهی در کابل به یک سلسله کار های نشراتی  زیرزمینی آغاز کردیم و آنگاه هر از گاهی که حرف های مرحوم طغیان بویژه در مورد آزادی و استقلال در ذهنم تداعی می شدند، برایم جالب و قابل تانی بود. سخن معروفی است که می گویند، قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید. به همین گونه، آن زمان معنای آزادی را درک و شور و جاذبۀ آن را با گوشت و پوست خود خوب تر احساس کردم. بدین باور شدم که راستی خداوند بالاتر از آزادی نعمتی نیافریده است و آزادی در میان نعمت های خداوند سرتاج همه است. پس جا دارد تا برای آزادی به گونۀ خستگی ناپذیر رزمید تا بر غول اسارت غلبه پیدا کرد تا باشد که هوای آزادی و آزاده گی را  با تمامی قوت و تهی از هر دغدغه و هر نوع قید بند سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و نظامی در هوای گوارای باغستان های سبز آزادی استشمام نمود. صدها دریغ و درد که از آن روز تا کنون ۴۳ سال سپری می شود، حوادث خونینی را پشت سر نهادیم و فراز و فرود های زیادی را پیمودیم و در این فراز و فرود ها به گونۀ خستگی ناپذیر برای آزادی نوشتم و آگاهی و عدالت را نشانه ها رفتم. در این مدت با آغاز از قسط و بعد کوثر و مصباح  صدها مقاله در مورد آزادی و مولفه های آن نوشتم و در جراید و روزنامه های گوناگون چون؛ شهادت و پامیر و نامۀ زنده گی، صبا، آرمان ملی و رسانه های دیگر درموجی از انتقاد های تند و تیز و همراه با ارایۀ پیشنهاد ها و راۀ حل ها از رهبران و گروه های جهادی در محیط هجرت و تا امروز در داخل کشور به نشر رسیدند. 

گفتنی است که در آن زمان نیز در نشریه های قسط و کوثر و مصباح  و سایر نشریه ها در دوران مهاجرت در پشاور بار ها بر رویکرد های خودخواهانه و اختلاف افگنانۀ رهبران جهادی به شدت انگشت می نهادیم و آنان را به عواقب ناگواری هشدار می دادیم که حالا شاهد آن هستیم. اما آن بزرگواران هر کدام چنان مغرور پیروزی مستقلانۀ خود بودند که هرگز به هشدار های ما توجه نکردند تا آن که پس از سقوط  کابل در ۵ ثور ۱۳۷۱ و ورود نیرو های حزب اسلامی از شرق و ورود نیرو های جمعیت از شمال کابل به حمام خون بدل شد. چند روز پیش از این حادثه نخستین موضع ګیری خصمانۀ امریکا در برابر مرد م افغانستان آغاز شد و با تبصره های پیهم کابل را لبنان خواندند و سخن از کابل غربی و شمالی گفتند و با تبصره هایی چون ” بنیاد گرایی کمربند سبز خطرناک تر از کمونیسم” برای بستر سازی جنگ های تنظیمی در کابل رجز خوانی ها کردند؛ اما هزاران دریع و درد که در این ۴۳ سال به جای آن که به آزادی نزدیک شوم و در خوان پرحلاوت آن لحظاتی نفس راحت بکشم؛ برعکس بی آنکه به خوان آزادی متوسل شوم، اسارت پیش دستی کرد و ما را زمین گیر خود نمود. درس آزادی را که چهل و سه سال پیشتر از امروز از آخرین امتحان مضمون تاریخ آموختم، هنوز هم ناتمام مانده و آزادی پیش و ما از پی آن لالهان و سرگردان هستیم. با تاسف هنوز هم که هنوز است  و در پای آن قربانی ها داده ایم؛ اما در هر منزلی که رسیدیم، پیش از آن که به آن نزدیک شویم، آزادی از ما فرسنگ ها فاصله گرفت. حالا میان ما و آزادی در موجی از مکر ” محراب کابل” چنان گودال طولانی کشیده شده که حتی نمی توان با سوار شدن بر رخش رستم هم از آن عبور کرد. یاهو

 

منابع و رویکرد ها: 

 

http://k1342b.blogfa.com/post/32

https://8am.af/nato-badge-to-my-friend-northern-provincial-protests-decline-in-connection-with-elections/

 

https://bit.ly/2P5g6Ic

https://bit.ly/2Y9UhLK

نوشته های مشابه

یک دیدگاه

  1. محترم مهرالدین مشید!
    مقاله شما عنوان جالب داشت و آنرا تا آخر خواندم! شما چیزی راکه در مورد خود نوشتی که یکنوع تجربه و سرگذشت میباشد درست. ولی در مورد آزادی مثل کتابهای دینی عهد عتیق و عهد جدید و قرآن تکرار تکرار نوشتی. در این عصر که وقت احمیت زیاد پیدا کرده است، باید خلص بنویسی و در چند پرگراف مطلب را برسانی. من که مقالات شمارا میخوانم. در میابم یک مطلبی که باید در یک پرگراف میتواند بیان شود شما آنرا در پنج پرگراف مینویسید. ضرور نیست که شما زود زود مقالات کشال بنویسید. لازم است که خلص بنویسید و جان مطلب را در چند پرگراف بیان فرمائید.
    من شمارا آدم پرتلاش و روشن یافتم. شما با وجود سابقه اخوانی گری لبرالزم و سکولاریسم را به یک جامعه مفید میدانید. که نمایانگر درک عالی شما است و نشان میدهد که شما ذهن پرسشگر دارید. از آنجائیکه در وازه حقیقت فقط در اثر دق الباب شک و سوال و پرسشگری میتواند باز شود. متیقن ام که خالق عالم روزی گرد و غبار را از ذهن و روان شما زدوده و نور حقیقت را بشما خاهد تاباند.
    پیروز باشید.
    کمالی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا