خبر و دیدگاه

در پاسخ به یک اعتراض خشم آلود پیرامون انتخابات

                             

                            «لعنت به این نویسندگی و روشنگری و روشنفکری»

 

محترم انجنیر نظیب الله امانی؛ این تلقی من در دو هفته قبل را که در مورد “انتخابات!!!» سرکاری و سفارتی ۶ میزان ۱۳۹۸ نوشته بودم؛ «انچه عیان است چه حاجت به بیان است» شدیداً مورد انتقاد و اعتراض قرار داده؛ آنرا نشانه گریز من از مسئولیت …خوانده فرموده اند که درین مورد کوچکترین چیز عیان وجود ندارد؛ همه چیز سِرّ و جادو و استخباراتی است؛ مغز مردم از زیادت سوال میکفد و نویسنده مغرور و بی مسئولیت به آن ها میگوید «انچه عیان است چه حاجت به بیان است»

ایشان با طول وتفصیل دیگری بالاخره می فرمایند: “لعنت به این نویسندگی و روشنفگری و روشنگری”

نامه ایشان که از “کلانشهر کابل” آنهم به طریق یکی از رسانه ها فرستاده شده به حدی خشمگینانه است که اصحاب رسانه آنرا دل و نادل برای من وسیله شده و در عین حال از طرف خود “معذرت خواهی” کرده اند.

اما من جداً اعتراف می کنم که در مورد متذکره اشتباه محاسباتی بدی کرده ام؛ انچه عیان است که نبود معنا و مصداق نورمال حداقل بورژوازی و قواعد قرار دادی عمومی و جهانشمول درین درامه مفتضحانه میباشد؛ برای عموم آسان دریافتنی نیست.

جباران میگویند که قانون اساسی سقف و سطح و حدود اشتراک مردم در انتخابات را قید نکرده است.

واقعیت است که اصل اولی بشر بودن و انسان شمرده شدن به ایشان اهمیتی ندارد که عبارت است از نعمت بیمانند طبیعی و الهی یعنی «عقل آدمی».

وقتی «قانون اساسی!» ساخته کدامین ها؛ بر «عقل آدمی» مقدم و مقدس است؛ میشود در تحریم و بایکات مطلق یک ملت؛ گله های چند نفری مزدور و خدم و خشم سرکاری و خود فروش؛ یا نه اصلاً مقداری «کاعذ رأی» جابجا کرد و با “اقل” و “اکثر” قرار دادن آنها؛ در مملکت «رئیس جمهور» برگزید و حکومت مشروع ساخت!!!

آنچه عیان است این است که روز ۶ میزان ۱۳۹۸ روز انتخابات نه بلکه بی مانند ترین روز اعتصاب و اجتناب ملی بود. حتی شهر و ده سراسر افغانستان به جای «جشن انتخاباتی» نمود ماتم گرفتگی داشت. وانگهی به اعتراف خود سرکار پس از تقلبی خواندن و بطلان هزاران مورد؛ کمتر از دو ملیون نفر گویا رأی داده اند که هنوز باید (در تفتیش و بازشماری!!) هزارانش تقلبی و باطل برآید!!

وقتی عقل و خرد آدمی مطرح و محترم نباشد؛ نه طول و عرض عظیم و بودجه ها و مصارف سرسام آور دم و دستگاه برگزار کننده!! انتخاباتی قابل حساب کتاب است و نه تعداد آرای ادعایی ی قریب در حکم هیچ!

 و انگهی همین هم باید در تمامی ۳۴ ولایت بازشماری و تفتیش و چه و چه (شاید هم چئد باره) شود.

الا افغانستان در جغرافیایش ۳۵ تا ۴۰ میلیون نفوس دارد به احتساب مهاجران و بیرون کشوری ها این اندازه به ۵۰ ملیون پهلو میزند.

حالا یک میلیون و هشتصد هزاری که گویا رأی داده اند؛ چند فیصد نفوس میشود و آیا به او که در نهایت یک میلیون این “آرا” را یعنی  ۱ از ۵۰ را برده است میتوان «رئیس جمهور» یعنی رئیس کل ملت یا اکثریت ملت گفت؟ او که در نهایت ۲ فیصد رأی دارد و تمام!؟

آیا این قابل لعن و نفرین نیست؟

آیا هنوز می پذیرید که خرد تعطیل باشد و عقل؛ مُرده!؟

تازه ۶ میزان ۱۳۹۸ کجا؛ و حال کجا؟

میگویند پس از اتنخابات!! ۹ میزان افغانستان در ۲۰ کشور دیگر همین جهان؛ انتخابات ها برگزار شده و نتایج همه در همان یکی دو سه روز اول روشن گردیده و برنده و بازنده همدیگر را پذیرفته و دوباره یک مردم و یک وطن شده اند. اما اینک میرود که ۹ ماه و ۹ روز و ۹ ساعت و… پوره گردد تا حملی که انتخابات!! افغانی و افغانستانی برداشته است؛ مرده یا زنده به دنیا آید یا نیاید!

متأسفانه اینجا در مورد عوامل و اسباب و دلایل و اسناد و قراین داخلی و خارجی مجال مکث نیست!

ولی همین من؛ انتخابات پنج سال پیش را دیگرگونه تحلیل و تجلیل کرده ام و پای آنهم ایستاد استم. ملاحظه فرمایید تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟ 

درین توجه و اهتمام؛ شما بسیاری رمز و راز های کنونی را نیز به خوبی میتوانید تصور و پیش چشمان تان مجسم فرمایید.

خلاصه هایی از چند مقاله به هم مرتبط ۵ سال قبل:

 

از «کس اجازه نمیدهد که داکتر عبدالله رئیس جمهور شود»:

(بنده این مورد را در جریان جنجال های انتخاباتی؛ با صراحت و استناد و استدلال؛ خاطرنشان ساخته و به طریق انترنیت وسیعاً انتشار داده بودم. البته غایه من خوشایند و بد آیندِ چند نوچه اخوانی و… خود داکتر عبدالله نبود؛ بلکه اِشراف خودم بر جریانات مهم میهنی، شناخت کمابیش از جامعه ملی و بین المللی و داعیه ها و شعار ها را بازتاب میدادم تا روشنگری کرده باشم که جز آن؛ در زندگی رسالتی برای خودم قایل نبوده ام!

ولی اگر همه چیز منحصر به اعلام و هشدار من بود؛ اخوان جماعت و نو به دوران رسیدگان تنظیمی ـ مافیایی حق داشتند؛ شانه بالا اندازند و تف کنند و بگذرند؛ ولی اتفاقاً مسایل آنقدر ها برهنه و بدیهی بود که بعد ها حتی عبدالله و تیمش را به تظاهرات و نمایشات عظیم و تهدید به ساختن یکجانبه حکومت کشانید؛ عبدالله «رئیس جمهور منتخب مردم افغانستان» اعلام و اشاعه میگردید و کمسیون انتخابات و مقامات قدرت (و تلویحاً جامعه بین المللی و امریکا) که با وصف اعتراف به بالاترین میزان آراء به نفع عبدالله؛ کمتر از این؛ را اعلام کرده بودند؛ به دروغگویی و تقلب و فساد متهم و محکوم میشدند. و نهایتاً سخن از تصرف ارگ و مقام ریاست جمهوری به مدد سلاح و قدرت قهریه بود!!

پسان ها نوشته ها و اسنادی مبنی بر اینکه عبدالله در همان دور نخست برنده بود؛ انتشار یافت. 

چنانکه شاهد بودیم راه اندازی پر ضایعات و وقت کش درامه دور دوم انتخابات عمدتاً به تحکم اداره اوباما در قصر سفید؛ حتی اوضاع را بدتر کرد و تیم داکتر عبدالله یکسره با سیستم عملاً موجود انتخابات اعلام مقاطعه نمود تا آنکه کار به مداخله و وساطت و پا درمیانی ملل متحد و نمایندگی های دیپلوماتیک زیاد بین المللی در چوکات یک ماموریت فشرده جان کری وزیر خارجه امریکا انجامید که به عقد مقاوله «تشکیل حکومت وحدت ملی ۵۰-۵۰» منجر گردید….)

**********

…..چیزی مانند روشنایی رعد که دل شب سیاه را بشگافد؛ بر سقف مُخ من؛ پدیدار شد و در پرتوی آن دیدم که خیلی خیلی گرفتار افکار منفی شده ام؛ هرچه هست همین وطنداران «خرد وطن» و «بزرگ وطن»م به تازگی حماسه سترگ سیاسی و انتخاباتی (برج حمل ۱۳۹۳) آفریده محافل و طبقات حاکمه داخلی، دسیسه جویان منطقوی و شیطنت کاران پتروـ دالر عربی و هکذا جهان و جهانیان را شگفتی زده کردند.

شاید مضمون حقیقی این حماسه همانا رستاخیز برای «نه گفتن» به وضع مافیایی و بی قانونی و فساد و توحش است؛ «نه گفتن» به تروریزم و طالبان و آی ایس آی و ارتجاع و جهل و جنونی میباشد که دهه هاست مردمان ما را به تباهی و مرگ و ماتم میکشاند. یعنی کاندیدا های انتخابات؛ اهمیت اصلی و اولی نداشته اند؛ مردم برای تائید و تحکیم نظام دموکراسی، گذار از حالت خفه کننده موجود و انتقال مسالمت آمیز سیاسی رأی داده و ابراز اراده کرده اند.

با تمام اینها و در نبود واریانت خوب و خوب تر برای آنسوی مسئاله؛ مردم ناگزیر میان بد و بدتر انتخابی کرده اند؛ و در نتیجه همین انتخاب؛ به اذعان و اعتراف کمسیون انتخابات و در نتیجه به اقرار حاکمان سیاسی و اقتصادی؛ عبدالله عبدالله پیشتاز است و بلند ترین آرا را  بُرده است!

پس؛ این چه معنا دارد؛ که ولو عبدالله نهایتاً اگر ۷۰ فیصد رأی هم بیاورد، کس اجازه نمیدهد؛ او رئیس جمهور شود!؟

مگر آن کسان که اجازه نمیدهند برنده بیشترین آرا؛ رئیس جمهور شود؛ کیانند؟ دلیل و منطق و انگیزه و استحقاق و صلاحیت شان در چیست و در کجاست؟ 

 

*********

نخست باید قاطعانه خاطر همه را جمع کنم که هم در مورد داکتر عبدالله و هم در مورد تمامی ۸ و بدواً ۱۱ کاندیدای این دور ریاست جمهوری افغانستان؛ همان مثل مردمی صادق است که «زور کاکاست که انگور در تاک هاست!»

اینان؛ همه به برکت حضور یافتن و موجودیت ۱۳ ساله «جامعه جهانی» و ایالات متحده امریکا در افغانستان به نان و نام و نوا و توانایی های مانور سیاسی رسیده اند و در مورد خیلی ها؛ سرمایه گذاری ها و حاتم بخشی های دوران «جهاد» ضد شوروی قوت های غربی و عربی و ایرانی و پاکستانی سازنده بوده و در مورد برخی ها (مانند تکنوکرات های گنگ بیروت ـ ۳) حتی مقدمه کاری های خیلی خیلی پیشترِ سی آی آی (CIA) و هنری کسینجر ـ عضو ارشد کمیته ۳۰۰ ـ نقش تعیین کننده ایفا کرده است.

خلاصه همه این بازیگران سیاسی متعلق به طبقات و محافل حاکمه ای اند که ماهیتاً در بدلِ به کشتارگاه های «جنگ سرد» فرستادن میلیونها مردم و جوانان افغانستان در ۴ دهه اخیر؛ در بدل همدستی و همسویی با قدرت های برنده این جنگ شوم لعنتی یعنی بلوک کاپیتالیستی و متحدان ارتجاعی و استبدادی آنها و نیز در نتیجه چور و غارت منابع رو زمینی و زیر زمینی افغانستان و دارایی های ملی و حتی شخصی مردمان بیدفاع؛ سمارق وار درین سرزمین سبز شده و سر بالا نموده اند.

مگر سایر طبقات حاکمه در تاریخ بشریت؛ چطور و چگونه موجودیت یافته اند و می یابند؟!

آیا طبقات حاکم و محکوم در لوح المحفوظ و ملکوت خدا درست شده و به پائین می افتند؟!

به هرحال؛ چندی قبل در افغانستان؛ نظام پادشاهی توتالیتر بود و قدرت سیاسی یا از پدر به پسر منتقل میگردید و یا اینکه در نتیجه کُشت و کُشتار درون خاندانی و تغلب یکی بر سایرین؛ انتقال می یافت.

اینک؛ جای یک خاندان حاکم قدر قدرت را مجموعه ای از خاندان های حاکمه گرفته است که همه آنان را امتیازات و مقامات و مدارج سیاسی و اقتصادی و قوت های مسلح وغیره باهم بافت میدهد و علی الوصف تضاد ها و تفاوت ها ناگزیر از بودن در قلاع طبقه میگرداند.

لذا دیگر نظم و ترتیب سلطنتی؛ برای بقا، ادامه و انتقال مقامات سیاسی و اداری به صرفه و کار ساز نیست و منجمله ساز و کار دموکراسی لیبرال؛ این خلا را پُر و این نیاز را برآورده مینماید.

 بر خلاف توهمات جاهلانه؛ دموکراسی و انتخابات ریاست جمهوری و مقامات حکومتی، به صورت یک مطلق؛ چیز «صادراتی» و تحمیلی و فلان و بهمان نیست؛ امر و ضرورتی است که از واقعیت تغییرات ژرف حادث شده در ساختار های قدرت و ثروت ناشی میگردد. این میتود حکمرانی و مدیریت؛ علاوه بر اینکه نیاز طبقه حاکمه را بر آورده میسازد؛ گستره وسیعی را برای عوامفریبی و سوق و اداره طبقات و اقشار محکوم و محروم نیز فراهم میگرداند و حتی مناظر فریبنده ای اغلب سراب؛ فرا روی محرومترین اقشار جامعه میگستراند و تا حدود بالایی از وقوع انقلابات و انفجار ها و شورش های طبقات و اقشار ملیونی توده های زحمتکش و بهره ده و بار بر و خار خوار؛ پیشگیری مینماید.

لهذا به طرز اساسی؛ داوطلب ها یا کاندیدا های ریاست جمهوری و مقامات بلند سیاسی؛ فیگور ها و شخصیت های خود طبقات صاحب زور و زر و غلبه؛ استند؛ سایران که نمیتوانند تن لچ و دست خالی به میدان شمشیر بازی در آیند؛ مگر اینکه مقاصد حاشیه ای پروپاگند و آژیتاسیون سیاسی و سازمانی داشته باشند و یا استنثاءً آنقدر توانا گردند که بالاخره دست شان به جاهایی بند شود. 

این هم هست که بعضاً حتی به خاطر اعتبار یافتن و ار ضاکننده شدن دموکراسی های لیبرال؛ برای افراد محدود حقیقی یا استخدام شده خارج از طبقات حاکمه؛ در مقامات و مناصبی راه باز گذاشته میشود و به هرحال صدا هایی برای انتقاد و مخالفت و دیگر سان خوانی باید وجود داشته باشد تا اصلاً مقوله دموکراسی؛ معنا یابد.

فراتر از این؛ تئوریسن های مدافع دموکراسی لیبرال؛ مدعی اند که وجود اپوزیسیون ها و مخالف سرایان و انتقاد گران؛ دموکراسی را شگوفا و متحرک و عندالموقع اصلاح و از افتادن به ورطه دیکتاتوری و استبداد مصئون میگرداند.

متأسفانه اینجا مجال کاوش و سبک و سنگین کردن تئوری ها و تجربه های نظامات دموکراسی لیبرال در کشور های دارای سطوح مختلف رشد اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی را نداریم. ولی حقیقت غالب این است که حتی فقیر ترین دموکراسی ها هم دارای قواعد و ضوابطی میباشند که جبر رعایت یا حداقل وانمود کردن متعهد بودن به آنها وجود دارد و چندان ممکن نیست که کس یا کسان قدر قدرت؛ همه چیز را مطابق منویات فردی و تمایلات معدی ـ معایی خود بچرخانند الا اینکه مشروعیت و مقبولیت عامه پروسه ها را مخدوش و معدوم نمایند.

ولی در دموکراسی نوپای افغانستان؛ هم وجود چنین میلان و هوس در افرادی مانند آقای حامد کرزی و حلقه های مافیایی اطراف او؛ متصور است و هم از اینکه اساساً فرهنگ عام در مورد قدرت سیاسی و دولت؛ توتالیتری و استبداد باورانه (حکومت محورانه) است؛ خیلی ها می انگارند که همه چیز به مهندسی های انتخاباتی و نقشه و پلان قدر قدرت های داخلی و خارجی رابطه دارد تا جاییکه حتی رأی دادن؛ کار بیهوده و احمقانه خواهد بود.

ولی نه این فکتور و نه اینکه کاندیدا های ریاست جمهوری و مقامات انتخابی دیگر؛ عمدتاً فیگور های طبقات حاکمه اند؛ نباید به این معنی تلقی گردد که شرکت مردم از طبقات و اقشار دیگر جامعه در کار زار های انتخاباتی بیهوده و بی ارزش و بی ثمر میباشد.

نه تنها در انتخابات دموکراتیک؛ بلکه حتی در سهمگیری مؤثرانه و آگاهانه مردم برای گزینش خلفا و شاهان و دیگر حکام؛ تبعات مهمی برای منافع و جایگاه اجتماعی و اقتصادی مردمان محسوس بوده است و کماکان متصور و میسر و ممکن میباشد. 

انسانها در هرحال دارای شخصیت و فردیت متفاوت از هم میباشند. مثلاً امان الله خان با اینکه نواسه مستبد بزرگ امیر عبدالرحمن و پسر فرزند زنباره و عیاش و بیداد گر او؛ امیر حبیب الله بود؛ شخصیت خیلی متفاوت مفید و ملی و مترقی و مردمی متبارز گردید، ظاهرشاه؛ عین پدرش «نادر غدار» نبود؛ هاشم خان تقریباً هیچ شباهتی با برادر تنی اش شاه محمود خان نداشت و سردار داود خان «شاهزاده سرخ» از آب در آمد و مؤسس نظام دولتی جمهوریت در افغانستان گردید.(۴)

البته بایستی در تبارز خصوصیات مثبت و منفی شخصیت و فردیت ویژه افراد و اثرات آن به حال مردمان، واقعیت های زمانی و مکانی و مقتضیات و جبر های عصر و سطح آگاهی و جراری سیاسی و اجتماعی توده ها و پیشاهنگان آنها را هم باید محاسبه کرد.

 

**********

 

معلوم است که در مورد شخصیت هایی مانند داکتر عبدالله؛ سوال های متعدد دیگری هم وجود دارد که بر واقعیت ها و متغییر های دشوار فهمی مبتنی میباشد؛ منجمله تعلق به تنظیم جنگی مانند جمعیت اسلامی و گروه «شورای نظار» که در گیر منازعات دوران «جهاد و مقاومت» بود و در ایام به اصطلاح «پیروزی مجاهدین» و «حکومت اسلامی» ساخت )در) پیشاور؛ طرفی از «جنگ های کابل» واقع گردید.

بر علاوه؛ از آنجا که در این برهه ها به لحاظ تاریخی و جنگی؛ عمدتاً عناصر لومپن جامعه بودند که بیشترینه فرصت عمل و مانور پیدا میکردند؛ به انگیزه خصایص اجتماعی و روانی خود؛ فاجعه ها هم می آفریدند و ارزش های محترم و محبوب مردمی را به تیر و تباهی می بستند. امروزه انبوه بی پایان خاطرات درد انگیز و عقده ها از این آدرس ها نزد مردمان وجود دارد و چه بسا هنوز تولید و باز تولید میگردد.

اینجانب شخصاً تجارب عملی و یاد واره های اسف انگیز فراموش نشدنی از ناحیه عناصر جاهل و حقیقتاً لومپن همین صف و رده دارم. برخی از اینها تصادفاً طی چهار سال اخیر به نشر نیز سپرده شده و هم اکنون در انترنیت قابل دسترس میباشد و همه حرف و حدیث هم مربوط به کس و ناکس کوچه بازاری نبوده به آدرس جنرال ها و مراتب و مقامات بلند از جنرال قسیم جنگلباغ گرفته تا سطح جناب یونس قانونی مربوط است که گویا امروزه مقام سیاسی و دولتی دوم مملکت میباشد.(۵)

معهذا در یک تجزیه و تحلیل و ارزیابی و مقایسه کلان ملی و منطقوی؛ در می یابیم که همین صف و سنگر؛ جایگاه و پایگاه تاریخی و ستراتیژیک دفاع میهنی در برابر تجاوزات تباهکن خارجی داشته است که به انگیزه «عمق ستراتیژیک» پاکستان و «عمق ایدیالوژیک» ارتجاع منطقوی و فرامنطقوی علیه افغانستان و مردم آن؛ همانند سیل و توفان بنیانکن جاری بود و هم اکنون نیز ادامه دارد.

منجمله همین ایستادگی و مقاومت؛ سهم بلند تاریخی در عقیم و خنثی کردن ماستر پلان های شوم «کنفدراسیون افغانستان ـ پاکستان» ، صوبه پنجم پاکستان شدن افغانستان و خیلی دسایس راهبردی دیگر علیه وطن و مردم ما ایفا نموده است و مبارزان لایق و صادق فراوانی درین راستا سر داده و جام شهادت نوشیده اند که هرگز نمیتوان در صدر آنها قربان شدن های لرزاننده احمدشاه مسعود و استاد برهان الدین ربانی را نادیده گرفت.

چه بخواهیم و چه نه؛ تبارز برجسته داکتر عبدالله؛ هم در انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۰۸ و هم در انتخابات کنونی و بخصوص در انتخابات کنونی؛ به این جایگاه و پایگاه صف و سنگر مربوطه اش؛ نیز قویاً ربط دارد و اگر تلاش ها درین جهت واقعیت داشته باشد که «کس اجازه نمیدهد داکتر عبدالله رئیس جمهور شود!»؛ این «کس» دقیقاً سمبول آن دشمنی تاریخی با افغانستان و مردم آن به علاوه ملاحظات و انگیزه های روشن شده در ابتدای این مقال میباشد.

زمان آن است که از بیماری های سیاسی کودکی بدر آئیم و با هوش و گوش باز بر اساسی ترین و تاریخی ترین و افغانستان شمول ترین خطوط و استقامت های سیاست ترکیز نموده هوس ها، عقده ها و احیاناً ایدئولوژی و تعصب خود را محور عالم و مرکز زمین قرار ندهیم. 

اینجا و اکنون؛ نسبیت هاست که میسر و ممکن و مهم و حتی سازنده و تعیین کننده میباشند. مطلق ها و کمالات عجالتاً فقط در خیالات و شاید در آسمانها وجود دارد!

 

از«عمیق ترین راز های پشت پرده انتخابات و بحران انتخاباتی افغانستان»

صرف نظر از اینکه انتخابات ریاست جمهوری افغانستان حسب متن و معنای حماسه دموکراتیک مردمی در ۱۶ حمل ۱۳۹۳ که دسیسه آمیز به دور دوم نیز کشانیده شد؛ به ایجاد دولت طرف قبول اکثریت مردم می انجامد و یا برعکس تا سرحد تجزیه کشور و بحران های هولناک پیش و پس از آن؛ انکشاف می یابد؛ نفس این تجربه سیاسی ـ اجتماعی بزرگتر و پر اهمیت تر و در نتیجه برای همه گان حیاتی تر از آن است که بتوان با عقل سلیم در قبال آن؛ بی تفاوت بود.
انتخابات و دموکراسی؛ در همه جهان واژه های دهان پُرکنی استند و معمولاً از جانب طبقات و اقشار حاکمه و کلیه نهاد ها و سیستم های ساختاری و تبلیغاتی آنها؛ چندان تمایلی وجود ندارد که به معانی و مصداق های این واژه ها؛ با دقت های علمی و ساینتفیک؛ چنانکه در خیلی از ساحات دیگر حیات اجتماعی و فرهنگی و رفتاری پرداخته میشود؛ انهماک صورت بگیرد. لذا هرانچه در اطراف دموکراسی و انتخابات و برابری حقوقی و سیاسی افراد شهروند دولت ها و کشور ها حرف و حدیث است؛ اغلب شعاری و عوامفریبانه میباشد و این حکم قطعاً شامل نهاد ها وسیستم های اجرایی و مدیریتی روند های موسوم به دموکراسی و منجمله انتخابات؛ نیز میگردد.
علت آن است که این واژه ها و مصداق های آنها به شدید ترین وجوه مرتبط به اقتدار و امتیاز و قدرت سیاسی است. در جهان کنونی که میگویند؛ توسط انقلاب انفورماتیکی (اطلاعاتی و رسانه ای)؛ به دهکده ای مبدل گردیده است؛ دیگر جزایر مجزا و منحصر به خویش وجود ندارد؛ معانی سرحدات، تمامیت ارضی، استقلال سیاسی و اقتصادی و فرهنگی… دیگر معانی قرن ۱۹ و حتی قرن ۲۰ نیست تا چه رسد به قرون ۶ و ۷ میلادی یا قرون ۱و۲ هجری ـ عربی و اسلامی…
بنابرین بسی مولفه ها و موسسات و روند های قدرت سیاسی در کشور هایی مانند افغانستان؛ جداً با قدرت های منطقوی و جهانی منوط و مرتبط میباشد و در نتیجه انتخابات خصوصاً در مورد رأس هرم قدرت سیاسی (ریاست جمهوری) ـ چه به گونه استخباراتی و صلح آمیز و چه به گونه جنگی و خونچکان مانند مورد افغانستان و پاکستان؛ ابداً فقط با رأی مردم عادی متحقق نمیگردد. و در همین حال رأی مردمان هم تا جایی قیمت و قدرت دارد که آنها آگاهی و توانایی و سازمانیافتگی و ورزیدگی داشته باشند و قادر گردند عملی شدن مدعیات شعاری مندرج در قوانین و لوایح و نهاد ها و مؤسسات… را هوشیارانه بخواهند و بر ارکان های اساسی و دایمی قدرت حاکمه؛ تحمیل بدارند.
در جهان باصطلاح بسیار پیشرفته و «آزاد» و دموکراتیک کنونی که مثلاً ایالات متحده امریکا پیشقدم آن است؛ نیز شهروندان مربوط به طبقات متوسط و پائینی جامعه؛ عملاً به مثابه انتخاب شوندگان و کاندیدانِ مطرح؛ نمیتوانند عرض اندام نمایند؛ لذا آنها محکوم به انتخاب میان بد و بدتر در جمع نامزدان طبقه حاکم استند. طبقه یا طبقات حاکم؛ وقتا که میان جامعه فعالیت سیاسی و حزبی میکنند؛ برنامه ها و شعار هایی را به پیش میکشند که کمابیش منافع و تمایلات طبقات متوسط و پائینی را که حسب ادعای دموکراسی؛ نیازمند آرای آنها استند؛ بازتاب دهد و نوازش کند.
در نتیجه مردمان به انتخاب میان این یا آن شعار و احیاناً برنامه و قسماً کاریزمای شخصیتی و تیمی و حزبی وغیره می پردازند که آنهم با فلتر ها و چل و فن های متعدد و متکثر؛ غربالگری و کانالیزه میگردد و سرانجام چیزی تقریباً معادل درام و نمایش گسترده خیابانی و شهری متحقق گردیده صحنه ها و پرسوناژ ها جابجا میشود.
گرچه به لحاظ تئوری؛ این که طبقه بالنده ای قدرت سیاسی را از طبقه سابقاً حاکم بتواند به طریق انتخابات متصرف شود؛ منتفی نیست ولی این رخداد در عالم واقعیت اجتماعی و اقتصادی یعنی در عمل و پراتیک؛ مستلزم عامل ها و متغییر ها و تصادف های متعدد بیشتر شاذ و نادر میباشد.
آنچه هیچگاه و هیچکس نباید فراموش کند؛ این است که دموکراسی و از مصادیق آن انتخابات؛ به محمل های معین اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی ضرورت دارد. عمده ترین این محمل ها همانا شهریت و مدنیت و نهادینه شدن روان و کلتور شهری و مدنی به مقیاس عصر بورژوازی در سرزمین معین میباشد و عمدتاً طبقات سرمایه دار تجاری و صنعتی داعیه دار و ممثل قسمی دموکراسی بوده اند و میتوانند باشند. این بدان معنی است که طبقات فئودال و نیمه فئودال و خاصتاً قبایل و عشایر وامانده و عقب نگهداشته شده که در پیله فرهنگ ها و الگو های رفتاری ماقبل تمدن تنیده اند؛ قادر به تمثیل و تحقق حد اقل های دموکراسی هم نیستند و نمیتوانند باشند.
در گذشته ها که اردوگاه «صلح و سوسیالیزم» با قدرت و جبروت جهانی؛ وجود داشت؛ حتی به حساب مراحل تکامل تاریخی (حسب ماتریالیزم تاریخی و پنج مرحله عمده و اصلی در آن) ادعا میشد که جوامع عقبمانده فئودالی و قبیلوی میتوانند با اتکا به نیرو ها و امکانات حمایوی این اردوگاه؛ مرحله تکامل پر رنج و درد سرمایه داری را نگذرانند و در مقابل همه آنچه را که سرمایه داری قبلاً منحیث وظیفه تاریخی در جوامع انجام داده است؛ و صد مرتبه سریعتر و بهتر از آن؛ توسط نسخه «راه رشد غیر سرمایه داری» متحقق سازند. درین زمره وظایف دموکراتیزه کردن دولت و قدرت و اداره هم می آمد و به همین جهت؛ معمولاً کشور های دارای تمایل راه رشد غیر سرمایه داری و نظامات منطبق با آن؛ «دموکراتیک» و «دموکراتیک خلق» و «دموکراتیک توده ای» وغیره عنوان میشدند.
اما؛ از آنجا که محملِ شهریت و مدنیت و فرهنگ و روان مدرنیته درین سرزمین ها غایب و یا بی حد ضعیف و نحیف بود که آنهم مترتب بود بر عدم صنعت و بازار توانا و غلبه فئودالیته و قبیله در مناسبات اجتماعی و فرهنگی و روانی و رفتاری؛ این تئوری و ترفند مؤفقیت چندانی کسب ننمود و مخصوصاً مدعیات دموکراسی؛ جز به استبداد فردی و توتالیتاریزم دیوانی و حکومتی منجر نگردید.
خاصتاً امروزه که دنیا از قطب « صلح و سوسیالیزم» محروم گردیده؛ قطب ابر قدرت سرمایه داری مونوپول و متروپول عین ادعا را در مورد دموکراسی دارد. حسب این ادعا با تکیه بر امکانات مالی و اقتصادی و نظامی جهان سرمایه داری؛ کشور های وامانده در مناسبات فئودالی و ماقبل فئودالی؛ میتوانند حایز نظامات دموکراتیک و منجمله انتخابات ها گردند.
همین مدعیات و مصداق های آن است که طی ۱۳ سال اخیر؛ نُقل محافل سیاسی و کتلوی و خانوادگی و سازمانی در افغانستان ماقبل فئودالی و قبیلوی گردیده و میرود که به یک جریان غلبه کننده مبدل گردد.
انتخابات کنونی ریاست جمهوری که گویا دو دور آن؛ تاکنون برگزار شده؛ حلقه ای از همین زنجیر میباشد.
قرار معلوم نهایتاً درین انتخابات؛ دو تیم به زعامت دو فیگور؛ باقی ماندند که قرار شد در دور دوم؛ باهم رقابت نمایند.
دور دوم نیز؛ گویا انجام گرفت. اما یکی از طرف ها؛ نتایج این دور را نپذیرفته و با پروسه؛ بایکات نمود.
ما اینجا؛ مسلماً نه به جزئیات می پردازیم و نه پرداخته میتوانیم؛ اما در کُل؛ آنچنانکه ظاهراً به نظر می آید؛ مسئاله ساده و بسیط نیست. چنانیکه حسب نورماتیف های قبلاً تصریح شده؛ هردو طرف به حد لازم؛ شهری و مدنی نبوده بلکه قومی و قبیلوی تشریف دارند و مذهب مورد ادعای طرفین هم که اساساً «ضدمذهب» مصنوع اموی ها در قرن اول تاریخ و فرهنگ اسلامی است؛ و در آخرین تحلیل یک مجموعه روایات قبیلوی بدویان دوران میانی بربریت در شبه جزیره عربستان میباشد که پس از قتل پیامبر اسلام توسط سیاسیون اموی و عباسی و حتی اسرائیلی؛ سرهم گردیده است.
در چنین شرایط؛ توقع اینکه دموکراسی و انتخابات ایده آل؛ متحقق گردد و عدالت الهی و برابری شهروندی به کرسی نشیند؛ غالباً دست نیافتنی است و این ایده آل حتی در قبله های دموکراسی لیبرال؛ با عالم عمل و دنیای واقعیت؛ همخوانی به هم نمیرساند.
بنده؛ اینجا میل ندارم که وارد مباحث تحلیلی و تحقیقی شوم و میان مدعیات دو تیم رقیب انتخابات دور دوم ریاست جمهوری موضعگیری نمایم. ولی منحیث وظیفه روشنگرانه ناگزیر استم؛ خدمت جوانان روشن روان افغانستان عرض نمایم که نیاز بینش و دانش و مایه توان مانور های بالفعل ما؛ اکتساب اطلاعات صحیح از همه عرصه ها در مقیاس پهنای عالم انسانی میباشد و ما در چوکات فکر و اندیشه و میل و جذبه و احساس قوم و قبیله تقریباً هیچ چیزی از رفتار ها و هنجارها و روند های دموکراسی و انتخابات… را نمیتوانیم از خویشتن ساطع و در خویشتن متبلور نمائیم.
افغانستان؛ اساساً کشوری با مناسبات تولید و معیشت و روان اجتماعی و فرهنگی ماقبل فئودالی و قبیلوی است که اشتراکات عدیده فرا مرزی با شمال و جنوب و شرق و غرب خود دارد و به لحاظ مذهبی؛ حایز جهان وطنی (انترناسیونالیزم) مغشوش اسلامی شیعی و سنی و اسماعیلی است و به دلیل آن؛ تعلقات خاطر نیرومند با عرب ها و ایرانی ها و ترک ها و … های همکیش دارد.
تمدن هایی که در افغانستان و سرزمین های هم تاریخ آن بوده است؛ نیز به لحاظ روبنایی هیچگاه عناصری مثلاً چون دموکراسی شهری یونان را در خود تجربه نکرده است و استبداد آسیایی غالباً وحشیانه در پهنه آن  همه جا مشترک و مسری  و حتی نظام خانواده؛ درین سرزمین؛ زندان گونه، پدر سالار و دیکتاتوری بوده حقوق و شریعت مبتنی بر جسمیت و فیزیک و نه معنویت و روان؛ در آن استیلا داشته است.
در قرن ۱۹ و ۲۰ که مدرنیته و رونسانس و روشنگری ـ البته همراه با استعمار اروپایی ـ کمابیش در پیرامون افغانستان شاخ و پنجه می یافت؛ افغانستان؛ هم به دلیل محافظه کاری متوحشانه سنتی و هم به دلیل «منطقه حایل» واقع شدن میان قدرت های استعماری (روسیه تزاری و انگلیس) به یک خندق عقبماندگی و ارتجاع سیاه؛ بدل گردید و حتی به یک «سیاه چاله» شباهت یافت که سر برآوردن طالبان و طالبانیگری یا ارتجاعیت ماورای سیاه از آن؛ در اواخر قرن بیستم؛ بیان روشن مدعا میباشد.
با نظر داشت همه اینها؛ پاگیری عنعنات مدرن و دموکراتیک درین جغرافیا نه اینکه سهل و راحت نیست بلکه دارای انبوه چالش ها و موانع میباشد و آنچه؛ غالباً به طور ظاهری و شعاری و «وارداتی» در آن؛ مطرح و موجود گردیده  نیز بدون کیفیت حمایت «اردوگاه دموکراسی» از بیرون؛ طرف سوال جدی قرار دارد و با اینکه مردم عام افغانستان جداً نشان داده اند که دموکراسی و انتخابات را برگزیده اند؛ هنوز فاصله ما تا بومی شدن و نهادینه شدن و جزء آگاهی و رفتار و منش عامه گردیدن اینها؛ بسیار طولانی میباشد.
وانگهی؛ تنها عناصر بومی و ملی مثبت و منفی نیستند که بر دموکراسی نوپای افغانستان تأثیر دارند بلکه عوامل و جریانات عدیده منطقوی و جهانی؛ هم در سمت و سو دهی و قوت و ضعف و استقامت و انحراف آن؛ دخیل و اندر کار میباشند.
(درین راستا) صرف به گونه مشت نمونه خروار؛ اینجا نوشتار حاوی تحقیق و تتبع ویژه؛ از محترم وحید مژده را خدمت عزیزان تقدیم میدارم که با وصف متمایل بودن به طالبان؛ تفحص و تحقیق و باریکبینی بایسته را در موضوع مبذول داشته است و شما با مرور متن؛ که البته من آنرا از منابع طالبان به دست آورده ام؛ با خیلی از حقایق در مورد عملکرد قدرت های حاکم در کابل و ریاض و تهران و اسلام آباد و فراتر بر له و بر علیه این دموکراسی و خاصتاً در مورد انتخابات اخیر مواجه میشوید و به راز های سر به مُهر اینکه چرا انتخابات دور دوم ریاست جمهوری؛ به سانحه منجر گشته و میرود که فاجعه آفرین گردد؛ اتصال می یابید:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وحید «مژده»
از انتخابات تا بعد از انتخابات!
مدتها قبل که هنوز نام های کاندیدا ها مشخص نبود، شایع بود که داود زی کاندیدای ریاست جمهوری خواهد بود. عربستان سعودی از وی دعوت نمود تا به آن کشور برود. در همان موقع گفته می شد که زلمی هیوادمل هم کاندیدا خواهد بود و وی هم به سعودی دعوت شد. زلمی رسول هم به سعودی رفت و نیز اشرف غنی احمدزی. این سعودی رفتن ها سوال برانگیز بود.
در کنار اشرف غنی احمدزی شخصیت های متفاوتی وجود داشتند، از عناصر چپ گرفته تا قومیت های گراهای پشتون  واز داکتر عبدالقیوم کوچی کاکای داکتر اشرف غنی که با طالبان رابطهء نزدیک دارد تا قاسم حلیمی و برادران شنواری.
حلیمی اعجوبه ای است که نظیرش را در افغانستان کمتر می توان یافت. او فارغ دانشگاه الازهر در مصر است استعداد عجیبی در ایجاد رابطه و تماس داشته و با بعضی از شخصیت های مهم در سعودی و امارات آشنائی نزدیک دارد. وجود افراد با استعدادی چون قاسم حلیمی و حمیدالله فاروقی مزیت تیم اشرف غنی بود.
شکی نیست که هم در انتخابات دور اول و هم در دور دوم تقلبات وسیعی صورت گرفت اما باید این نکته را هم در نظر بگیریم که تیم اشرف غنی بخصوص در دور دوم با ابتکار عمل کرد بعنوان مثال:
پخش یک سی دی تصویری از جنگ های کابل بخصوص از واقعهء افشار که با مهارت زیاد ترتیب شده و در مناطق هزاره نشین از غرب کابل گرفته تا بامیان و سایر جاها توزیع شد، در تغییر نظر هزاره ها در دور دوم موثر واقع شد. حتی بعضی از جوانان هزاره که در دور اول به داکتر عبدالله رای داده بودند، بعد از دیدن این سی دی در دور دوم یا اصلا رای ندادند ویا به اشرف غنی رای دادند.
انتشار نامه هائی از طرف طالبان در مناطق پشتون نشین کشور که در آن از مردم خواسته شده بود تا به اشرف غنی رای دهند و نیز انتشار یک نامهء رسمی که گویا گزارشی از طرف امنیت ملی بود و در آن داکتر عبدالله در واقعهء هوتل آریانا کابل به تلاش در کشتن انجنیر محمد خان متهم شده بود، تلاش دیگری به منظور تغییر اذهان عامه بود که از طرف تیم داکتر اشرف غنی صورت گرفت و البته بی تاثیر نبود.
امریکائی ها می خواستند در افغانستان تغییر آورند و دیگر به شورای نظار و جمعیت اسلامی بعنوان گروهی که فرصت های زیادی را بخاطر منافع شخصی خود به هدر داده اند می دیدند. بزرگترین مشکل مارشال فهیم بود که اگر کنار می رفت، بزرگترین مانع از سر راه برداشته می شد. او نیز قبل از انتخابات وفات یافت.
امریکا می خواست برنامهء خود را در افغانستان پیاده نماید اما نمی خواست کاری کند که سروصدای کرزی را بلند نماید به همین دلیل این برنامه را به سعودی سپرد.
نقش سعودی:
طوریکه می دانیم رهبران عربستان سعودی در قضایای جهان اسلام بخصوص در عراق و سوریه از امریکا بشدت آزرده شدند اما بقدرت رسیدن اخوانی ها در مصر موجب شد تا موقعیت سعودی نزد امریکا و اسرائیل تقویت گردد. سعودی با امریکا به این توافق رسید که در مقابل کنار زدن اخوان از قدرت در مصر، باید ایران تحت فشار قرار گیرد و امریکا این معامله با سعودی را پذیرفت.
وقایع عراق و نقش سعودی و قطر در آن نیاز به توضیح بیشتر ندارد. سعودی و قطر از داعش خواستند تا اعلام نماید که از القاعده جدا شده است و به این ترتیب این گروه توانست بخش بزرگی از مناطق سنی نشین عراق را متصرف شود و حتی اجازه یابد تا بخشی از خاک سوریه را نیز با عراق یکجا نماید. زیرا سنی ها در عراق در اقلیت و در سوریه اکثریت اند. یکجا شدن این دو کشور به معنی در اقلیت قرار گرفتن شیعیان در عراق خواهد بود.
در همسایه دیگر ایران یعنی افغانستان، داکتر عبدالله که شایع بود بیش از سی ملیون دالر در کمپاین انتخاباتی از ایران دریافت کرده است، از نظر سعودیها شخصی مطلوب نبود. سعودی در قضیهء افغانستان همیشه از طریق پاکستان عمل کرده است اما در این انتخابات پاکستان ترجیح می داد تا بعد از کرزی داکتر عبدالله را بر مسند قدرت ببیند زیرا داکتر عبدالله بارها از حل مشکل دیورند با پاکستان در صورت رسیدن به قدرت سخن گفته بود. اما نوازشریف با رابطهء نزدیکی که با سعودی ها داشت، در دور دوم انتخابات دیگر بدنبال پیروزی داکتر عبدالله نبود.
امریکا در دو کشور همسایهء ایران یعنی افغانستان و عراق، دو رژیم ضد ایران را از بین برده بود و باید این کار را جبران می کرد. برای این کار سعودی در افغانستان دست بکار شد و با دادن ۱۰۰ ملیون دالر به اشرف غنی و دادن اطمینان به کرزی که می تواند در صورت احساس خطر به استراحت گاه سیاستمداران ورشکسته در سعودی پذیرفته شود، دور دوم انتخابات را مهندسی کرد.
حکمتیار:
برعکس آنچه که در رسانه های افغانستان گفته می شود که پاکستان بدنبال بقدرت رسانیدن مجدد طالبان در افغانستان است، پاکستان نمی خواهد طالبان باردیگر در افغانستان بقدرت برسند بلکه بیشتر به چهره ای چون حکمتیار نیاز دارد. حکمتیار قطب الدین هلال را با تیمی از افراد حزب از پیشاور  به کابل فرستاد و هلال بدون مشکل شامل روند انتخابات ریاست جمهوری شد.
شرط حکمتیار این بود که از کاندیدائی حمایت می کند که قرارداد امنیتی با امریکا را امضا نکند و او در دور اول از هلال حمایت کرد. با اعلام اوباما مبنی براینکه نیروهای امریکایی بعد از ۲۰۱۶ از افغانستان بصورت کامل خارج خواهند شد، دیگر مسئلهء قرارداد امنیتی منتفی است و او هم به هلال دستور داد تا در کنار اشرف غنی قرار گیرد. امروز تقریبا تمام افراد مهم حزب اسلامی در کابل اند و احتمال اینکه در آیندهء نزدیک حکمتیار را هم در کابل ببینیم، دور از تصور نیست.
از جانب دیگر حکمتیار در طول چند سال گذشته موضع تند علیه ایران داشته است و نیز جنگ های افراد وی با طالبان هم نشان می دهد که او با طالبان سرسازش ندارد. تصور اینست که وجود چنین شخصی در حکومت آینده می تواند تاحدی نفوذ طالبان را در مناطق پشتون نشین مهار نماید.
اینکه بتوان حکمتیار را در کابل دید، زیاد متصور نیست اما این امکان وجود دارد که وی بعد از تغییر حکومت در افغانستان، از حالت زیرزمینی بیرون آید. او قبلا گفته است که دیگر علاقه ای به سیاست ندارد و بیشتر کار های تحقیقی را ترجیح می دهد. آیا وی نیز به استراحت گاه سیاستمداران ورشکسته خواهد رفت تا باقی عمر خود را به کار های تحقیقی بپردازد؟
داکتر عبدالله:
داکتر عبدالله و تیم وی برداشت سطحی از این جریانات داشتند. آنها سرشار از احساس خوش پیروزی در دور اول، به دور دوم پا گذاشتند غافل از اینکه عربستان سعودی و کمیسیون انتخابات تصمیم خود را گرفته بودند.
هرچند هواداران داکتر عبدالله در کنار تظاهرات مدنی، تهدید به خشونت هم کرده اند اما به سختی می توان تصور کرد که آنها به مقاومت مسلحانه رو آورند و اگر به قناعت شان پرداخته نشود، فقط می توانند بصورت محدود مشکل ایجاد نمایند و در نهایت با وضع کنار خواهند آمد. سعودی ها با دادن پول می توانند چنین مشکلات را حل کنند. هرچند سخن از یک بحران بزرگ در میان است اما در خفا تلاش هائی در جریان است تا کار به جاهای باریک نکشد و مشکل جاری توسط امریکا حل گردد.
از آنجائی که اشرف غنی و داکتر عبدالله با هم بشدت مخالف اند، یکی از گزینه ها برای حل این مشکل شاید این باشد که روی یک حکومت جدید کار شود و  یک شخص مورد قبول دوطرف، رهبری حکومت جدید را بعهده بگیرد. اما این شخص کی خواهد بود؟
آیا ستار سیرت برخواهد گشت؟
داکتر عبدالستار سیرت کسی است که سالهای طولانی را در سعودی بسر برده و اکنون در امریکا زنده گی می کند. او در کنفرانس بن اول نیز بیشترین آراء را بدست آورد اما چون در آن زمان امریکا به یک رهبر پشتون برای افغانستان نیاز داشت، همای پادشاهی بر سر کرزی نشست. اگر دوطرف این کشمکش یکی در برابر دیگری کوتاه نیایند، چارهء کار یک حکومت مثلا وحدت ملی خواهد بود. این راه حل می تواند از تنش های قومی نیز بکاهد.
در این زمینه ما یک تجربهء دیگر را هم پشت سر نهاده ایم و آن زمانی بود که رقابت میان استاد سیاف وقانونی بر سر ریاست ولسی جرگه به نتیجه نرسید و سرانجام یک ازبیک به این سمت انتصاب شد. آیا این تجربه این بار دریک سطح بزرگتر تکرار خواهد شد؟
طالبان:
طالبان با درک وضعیت می خواهند موقعیت خود را در افغانستان تحکیم ببخشند. شدت گرفتن حملات آنان بصورت جبهه ای این قصد را نشان می دهد که آنها در صدد بدست آوردن کنترول بعضی از مناطق اند تا در این معاملات سیاسی در نظر گرفته شوند.
همانگونه که در قضیهء عراق، سعودی و قطر با هم نزدیک شدند، در افغانستان نیز امکان چنین نزدیکی مشهود است. دفتر سیاسی طالبان در قطر بعد از روشن شدن اوضاع در کابل، مذاکرات را با امریکا و حکومت افغانستان آغاز خواهد کرد و در نهایت همانگونه که اوباما وعده داده است، جنگ افغانستان را مسئولانه به پایان خواهد آورد.
اما این نکته را هم باید در نظر داشت که افغانستان کشوری است که پیشبینی تحولات اوضاع در آن سخت دشوار است. هرچند بازیگران اصلی در این تحولات مردم افغانستان نیستند اما این مردم گاهی با یک اقدام غیر قابل پیشبینی، می توانند مسیر بازی خارجی ها را تغییر دهند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا