حضور کمرنگ مردم در انتخابات چرا
دستاوردها و نقایص حکومت داری معمولا نشأتگرفته از سیاستهای بهنگام یا نابهنگام رهبران همان کشور ها سرچشمه میگیرد سیاستهای معقول با در نظر داشت منافع ملی مسئولین میتواند در بازنگاههای خاص کشور و مردم را از حیث توسعه سیاسی و اقتصادی اجتماعی و امنیتی در جایگاه ویژهای قرار دهد اگر سیاست ها درست تدوین نشده باشند بدون تردید بحران های لاینحل ایجاد میشود. که جلوگیری از آن کار آسانی نیست اما در افغانستان پس با گذشت تقریباً اضافه تر از ۱۹ سال از حکومت خود خوانده طالبان و تشکیل جمهوری اسلامی افغانستان سیاست ورزی مسئولین دولت جمهوری افغانستان را چگونه بوده و چطور باید میبود.
به عقیده من نخستین و بدیهیترین انتظار مردم ا فغانستان از مسئولین یک صلح سرتاسری پایدار تحکیم حاکمیت ملی و زندگی حداقلی که در آن جنگ و خونریزی متوقف شده باشد. با در نظرداشت این آرزو رهبران دولت افغانستان در مرحله اول باید بکوشند تا مشکلات و موانع را از پیش روی مردم بردارند؛ عمده ترین مشکلات موجود ادامه این جنگ است طوریکه دیده میشود این جنگ با جنگ هرگز پایان نمی یابد راه اساسی حل این همه خونریزی ها تفاهم و ادامه مذاکره پنداشته شود که ما تا هنوز از آن فرسنگ ها فاصله داریم. از سوی دیگر مردم افغانستان باید احساس کنند که خواست و اراده شان در انتخابات ریاست جمهوری و پارلمانی بخاطر تعیین سرنوشت شان تأثیرگذار است یا خیر، در صورتی که حس اثربخشی در بین مردم و جامعه ایجاد شود، همزمان عنصر مشارکت اجتماعی نیز بوجود میآید. مردم افغانستان متاسفانه سالهاست که در شرایط سختی زندگی میکنند و در تمام این دشواریها امید به ایجاد و بهبود شرایط داشتهاند که متأسفانه نهتنها اوضاع سیاسی، امنیتی، اقتصادی و اجتماعی بهتر نشده است، بلکه به مراتب پیچیدهتر و بحرانی تر نیز گردیده است. به عقیده من چنین شرایطی برآمده از یک ناکارآمدی ریشه دار است که باعث ترویج فساد مالی و حتی اخلاقی شده است. وقتی مردم فسادهای گسترده چور و چپاول بیت المال را میبینند، اعتماد خود را به مسئولان از دست میدهند.
پس از آنکه سیاستورزی شکل نوینی به خود نگرفته است مناسبات سیاسی با تحولات مهمی روبهرو نشده است، مطالبات مردم در اولویت برنامههای مسئولان قرار ندارد و هر فرد یا گروه و هر سیاستمداری سعی میکند که برای منافع سیاسی خود فعالیت نماید نه بخاطر منافع ملی و مردمی مبارزه کند. اضافه تر از ۱۸ سال است که مردم چنین شرایطی را میبینند و به آن گرفتار اند اما آینده روشن متاسفانه تا هنوز در پرده ای از ابهام است و نتیجه مشاهدات و ارزیابی های مردم از نا به کاری ها و عوام فریبی های مسئولین باعث گردیده تا زمینه دلزدگی سیاسی از سیاستمداران بوجود آید و مردم در ششم میزان امسال روی این اصل کمتر به پای صندوق های رای رفتند. گرچه کاندیدان ریاست جمهوری ما تعداد شان کم نبود اما ما در انتخابات ریاست جمهوری هیچگاه شاهد ارائه برنامه معقول و کار آمد از سوی احزاب و شخصیت های مستقل سیاسی نبودهایم. احزاب موجود در افغانستان در بهترین حالت، به صورت ظاهری، پیش از انتخابات یک سری سرفصلهای کلی و شعارزده تحت عنوان برنامه به مردم حرف های در گذشته و حال داشتند و ارائه کردند اما متاسفانه که هیچیک از موارد این برنامه ها هرگز به اجرا در نیامد. فعالیت واقعی حزبی، سیاسی و اجتماعی و امنیتی اقتضا میکند که احزاب و شخصیت های مستقل سیاسی در فواصل ایستگاههای انتخاباتی برنامههای خود را باید ارائه میکردند تا توسط اقشار مختلف مورد نقد، بحث و ارزیابی قرار میگرفتند. شیوه حضور احزاب در انتخابات ریاست جمهوری یا هیچ نبود یا خیلی کم رنگ بنظر میرسید ما انتظار داشتیم رسانه های رسالتمند از نامزدهای انتخاباتی ریاست جمهوری درباره برنامهها و تصمیمهایشان پرسش میکنند؛ اما متاسفانه یکی و دو مناظره ای که صورت گرفت خیلی کارا و دلچسپ نبود چون اساسا برنامهای وجود نداشت به باور من تمام این عوامل دستبهدست هم دادند تا مردم به این نتیجه برسند که مسئولان توانایی حل مشکلات این کشور و این مردم را ندارند؛ بنابراین دلسردی مردم از عرصه سیاست و سیاستمداران خود را در ر وز ۶ میزان بخاطر حضور کم رنگ در پای صندوق های رای نشان داد طبیعی است و اگر غیر از این بود باید تعجب میکردیم. تنها کاری که احزاب و شخصیت های مستقل سیاسی، فرهنگی زمان انتخابات می کردند این بود که مردم را با ایجاد یک هیجان عمومی پای صندوقهای رأی می آوردند بخاطر عدم اعتماد مردم به سیاسیون این کار عملی نشد که از طرف دیگر تطابقنداشتن خواستهها و رفتارهای مسئولان که بعضا به شکاف میان دولت و ملت دامن زده است، چه قبل از انتخابات و چه بعد از انتخابات بدرستی قابل فهم است. یعنی دولت ما همواره عقب تر از خواسته ها و باور های مردم حرکت کرده است .
اگر راه حل این وضعیت نا هنجار از من پرسیده شود جواب که من گفته میتوانم این است. قبل از همه چیزبه پاسخ این پرسش باید یادآور شوم که بین مدرنیزاسیون و توسعه تفاوت وجود دارد. در دوران حکومت مجاهدین و گروه طالبان جنگ ادامه داشته هیچ نوع توسعه در کشور ما اتفاق نیافتاده بلکه سطحی از مدرنیزاسیون همراه با تمرکز قدرت صورت گرفته که تا هنوز ادامه دارد. بنابراین نمیتوان گفت که پیش از حکومت وحدت ملی ما شاهد یک توسعه پایدار، همه جانبه و متوازن در افغانستان بوده ایم. توسعۀ از بالا، که با عنوان توسعه آمرانه شناخته شده است، همیشه بوده و تا هنوز ادامه دارد این سیاست با این شیوه هیچوقت راهگشا نبوده است. توسعه باید از پایین صورت بگیرد؛ یعنی مردم هستند که باید توسعه را ایجاد کنند و دولت در این میان نقش تسهیل کننده را ایفا کند. توسعه باید با سرعت طبیعی خودش پیش برود تا نهادینه شود. متأسفانه ما همواره به مظاهر و ظواهر پرداخته ایم و رانتهای عظیم ما اجازه نداده توسعه مسیر درست خودش را بپیماید. اکنون هم همین طور است. مسئولین بلند پایه ما نمیخواهند بپذیرند که توسعه نیاز به دانش و داناییمحوری دارد؛ نهتنها این موضوع را نمیپذیرند بلکه اگر با کسری بودجه مواجه شوند، بهسرعت از بودجه یک وزارت کم میکنند. و بجای دیگری به مصرف میرسانند چنین رویکردهایی نشان میدهد که در این کشور مسئولان به دنبال توسعه اصیل نیستند و عقبتر از نیاز جامعه و کشور حرکت میکنند. اگر دولت میتوانست این تفکر را در ذهن صاحبان صنعت و تجارت و سرمایه گذاران جا میداد که باید نیروهای خلاق، نیروهای محرک توسعه باشند، اکنون وضعیت کشور اینگونه نبود. اکنون چند شرکت خصوصی یا دولتی محدود کار گرانی را با خود دارند اما اکثر این کار گران غیر حرفوی و حتی بی سواد اند تا دانش و فهم حرفوی مسلکی وجود نداشته باشد توسعه بشکل علمی آن بوجود نمی آید.
به باور من مسئولین با در نظرداشت حضور رسانه های فعال در کشور از نواقص کمبودی ها و مشکلات که دامنگیر کشور و مردم ماست آگاهی دارند اما چرا ارادهای بر جبران نقایص و تقویت کارآمدیها وجود ندارد؟
به فکر من دلیلش نبود صداقت در مسئولان است. در طول تمام این سالها به یاد ندارم که یک مسئول در مقام سخن و عمل از مردم عذرخواهی کرده باشد و تلاشش را برای جبران گذشته معطوف نموده باشد سراغ نداریم که مسئولی صادقانه در قبال مردم بگوید که اشتباه کردم و میخواهم بعد از این جبران کنم. وقتی این فضا وجود ندارد مردم اعتماد عمومی خود را از دست داده اند. از دید افرادی که مسئولیتها را برعهده گرفتهاند، همواره مردم مقصرند و اگر نقصی در روند اداره کشور وجود دارد، مسئولین آن را نتیجه اشتباهات، کمکاریها و بیتوجهیهای مردم میدانند. مثلا بحران ترافیک در شهر کابل راه حل پیچیدهای ندارد زمانیکه یکی از مقامات عالی رتبه از گوشه شهر به آن گوشه شهر میروند رفتن این آقایان باعث مشکل ترافیکی میشود .
نتیجه :
مردم بخاطر حقوق خود باید فعال و بدون حراس وارد میدان سیاست و توسعه شوند مردم افغانستان باید باور داشته باشند که همیشه صاحبان قدرت تمایل دارند که مهار نشوند ذات قدرت اینگونه است. وقتی مکانیزمهای عیبیابی در هر نظام سیاسی با شیوه های انتقادات سالم زنده نگه داشته شود، جلوی بیقانونیها و افراطیگریها گرفته میشود؛ چنانچه در اکثر کشور ها چنین است مردم به صحنه میایند و مطالبات خویش را از طریق تظاهرات مسالمت آمیز اظهار مینمایند.
در این نوشته من با خود شخصیتهای که در داخل نظام اند کاری ندارم اما وظیفه همه ای ماست تا باید حقایق را به طور کامل به مردم بگوییم. به هرحال اگر از ما پرسیده میشود که وضعیت کنونی معلول چه علتهایی است باید صادقانه بگوییم که نتیجه آمار دروغی است که در سال های اخیر مسئولان به مردم افغانستان داده اند که نتیجه نوع تفکری است که اعتقاد دارد هدف وسیله را توجیه میکند.
از سوی دیگر متاسفانه در کشور خود ما تجربه یکجامعه مدنی قدرتمند را نداریم. اگر جامعه مدنی مستحکمی در افغانستان وجود میداشت، هیچگاه ما نگران به انحرافرفتن روندهای موجود نمی بودیم. زمانی که جامعه مدنی تضعیف شود آسیب شدیدی به نظام سیاسی وارد میگردد زیرا مسئولان خود را موظف به پاسخگویی در قبال مردم ندانسته و زمینههای گسترش فساد اداری و سیاسی زیادتر فراهم شد. مردم در چنین شرایطی احساس میکنند که در تعیین سرنوشت خود مؤثر نیستند؛ وقتی حکومت برای بهبود شرایط کاری نمیکند مردم با این حس که از دست ما کاری برنمیآید یک گام بهعقب میروند تا فقط گلیم خود را از آب بیرون بکشند. چنین وضعیتی تا امروز در افغانستان ادامه دارد ادامه این وضعیت بسیار خطرناک است زیرا خودخواهی، منفعتطلبی و مصلحتاندیشیهای فردی و خانوادگی جای پاسداری از منافع ملی و منافع جمعی را گرفته است.
به باور من آهسته آهسته
پس از ذکر مصادیق تعدادی از سیاستهای نابهنگام بهنظر میرسد که موارد مذکور خود را گاه به شکل دلزدگی سیاسی و گاه به شکل اعتراضات گسترده نمایان میکند.
پس وظیفه کنشگران سیاسی این است که مطالبات ملی را مطرح و راهحل ارائه بدهند. متاسفانه در شرایط موجود کنشگران سیاسی تعداد زیاد شان بخاطر این و آن لب بسته سکوت کرده اند. هنگامی که رابط میان مردم و حکومت یعنی کنشگران سیاسی بطور شاید و باید وجود نداشته باشد مطالبات مردمی به صورت جنبش گرسنگان ظهور میکند و میدانیم که حرکتهای اعتراضی وسعت معینی ندارند و شاید قابل کنترل نباشند. اعتراضهای مردمی که ناشی از مسائل اقتصادی است معمولا بدون آیندهنگری و برخاسته از ناامیدی بروز میکنند. که نمونه آنرا در حال حاضر در عراق مشاهده میکنیم به عقیده من مسئولین باید باور داشته باشند که راهحل جلوگیری از چنین حالتی بازگشت به مردم است؛ باید مسئولان مترصد جلب اعتماد عمومی مردم باشند. باید گذشته را جبران کنند و به سمت عدالت جبرانی حرکت کنند. جبران گذشته نشان از قدرت است. مسئولان درک کنند که اگر به صورت واقعی از مردم عذرخواهی کنند، ضعیف نخواهند شد؛ نترسند که اگر در پیشگاه مردم صادقانه بگویند در چه زمینههایی چه اشتباهاتی شده است، طومارشان درهم پیچیده نخواهد شد.