خبر و دیدگاه

شناخت خداوند و رابطهء او با عالم هستی

 

خیال  پوچ دو  روزم غنیمت  سوداست *** به این متاع که در پیش وهم موجودم

ز عرض  جسم که ننگ شعور هستی بود***   به غیر خاک دگر بر عدم چه افزود

تو خواه شخص عدم گوی و خواه بیدل گیر***  در این بساط که چیزی نبود من بودم

خدا شناسی مجموعه از سیستم نظریات، تصورات و اعتقادات در بارهء زندگی، جهان و رویداد های است که در اطراف ما اتفاق میافتند. از جمله مکاتب فلسفی و دینی، عرفان هم در مورد ماده، شعور و تئوری تکامل نظر خود را دارد و آن نظر در حقیقت عصاره ای تمام اندیشه های فلسفی و دینی بشر میباشد. به همین دلیل عرفان شکست ناپذیری خود را در مقابل مکتب های فلسفی و دینی جهان ثبوت کرده است. از نظر ما عدم شناخت انسان از خدا و طبیعت و راهنمایی غلط بعضی فیلسوفان و دینداران باعث خونریزی زیاد در تاریخ شده است. هدف عارفان این است که به کمک شناخت درست و با روشنایی چراغ معرفت سجایای انسانی را در انسان پرورش دهد. پس عرفان را میتوان شکل خاص از شعور نامید که رابطه بین خدا، طبیعت و تفکر انسانی را بیان میکند. از آنجا که پندار و رفتار ما تحت تاثیر جهان بینی ما شکل میگیرد، به این لحاظ لازم است به شناخت ما از خدا و رابطهء او با هستی توجه داشته باشیم. از آنجا که شعور انسان تابع شعور کل است و طبیعت ظهور شعور کل است، به این دلیل ارتباط تنگاتنگی بین شعور ما و طبیعت قائم است.

در این نوشتار خواهیم دید که آیا با صفات تشبیهی یعنی آنچه در قرآن و سنت و کتب بنی اسرائیل آمده است میشود خدا را شناخت و رابطهء او را با عالم هستی تبیین کرد؟

صفات تشبیهی برای نزدیک کردن امر معقول به محسوس بکار میروند آنها باید بتوانند یک امر کاملا مجرد را محسوس ساخته و به ذهن انسان قابل درک نمایند. اما توجه داشته باشیم که این امر باعث تشبیه خداوند به مخلوقات میشود و این امر از نقطه نظر عقلی قابل قبول نیست. از جانب دیگر میدانیم که این همه کثرات عالم هستی همه از وجود یک آگاهی مطلق صادر شده است. به عبارت دیگر لا موثر فی الوجود الا الله. پس به تحلیلی نیاز است که رابطهء آن آگاهی مطلق را با عالم مخلوقات تبیین کند.

تشبیه به معنی همانند کردن است. اینجا هدف ما از تشبیه، همانند کردن ذات یا صفات خدا با مخلوق میباشد. تشبیه برابر با مقام تقیید یا مقام کثرت است. در مقابل تشبیه، تنزیه قرار دارد و آن منزه بودن یا سلب صفات مخلوق از خداوند میباشد. تنزه برابر است به مقام اطلاق مطلق یا مقام وحدت. اما چه ربطی بین این دو مقام وجود دارد؟

 آیا این صفات تشبیهی که فراوان در قرآن و سنت آمده است میتوانند به شناخت خدا کمک کنند؟ در حالیکه خداوند از صفت مخلوقات مبرا است. از جانب دیگر در قران آیتی است که میگوید لیس کمثله شی. یعنی او با هیچ چیزی شباهت ندارد. اگر به این آیت اعتقاد داشته باشیم این آیت به معنی تنزه  مطلق است، در این صورت چنین خدایی بیگانه از مخلوق و فقط خدای آفریننده خواهد بود. در این حال پویایی دیالکتیکی زمین و آسمانها را چطور باید تشریح کرد؟ به همین ترتیب اگر به تشبیه مطلق باور داشته باشیم چنانچه در اکثر آیات قرآن و کتب بنی اسرائیل محسوس است، این امر باعث تنزیل خداوند در حد دیگر موجودات میشود. در این صورت او دیگر آگاهی مطلق نبوده و مثل دیگر موجودات موجود نیازمند خواهد بود. قرآن و کتب بنی اسرائیل تاکید بر شناخت از طریق صفات تشبیهی دارند به خصوص از صفات انسانی به صورت گسترده استفاده کرده اند. اما آیا از طریق نور که صفت آفتاب است میشود آفتاب را شناخت؟ یا اگر در جایی آتش باشد و شما او را نبینید و فقط دود را ببینید میتوانید آتش را بشناسید؟ نه هرگز نه. پس شناخت صفات و آن هم فقط صفات انسانی انسان را معتقد به خدایی میسازد که چون انسان است اما از انسان بزرگ تر. مثلا چنین خدایی به عبادت نیازمند است، قهر میشود بعد خوش میشود و غیره….. اما عالم کثرت چیست؟ میدانیم که عالم ما را اسما ساخته اند. این اسما در این عالم دارای صفات میباشند. یعنی اسما یا اعیان ثابته در این عالم تجلی کرده اند و جهان ما را ساخته اند. آنچه مردم بنام صفات خداوند می شناسند  در حقیقت صفات اسما یا صفات تجلی اسما میباشد نه صفات خداوند. پس صفات انسانی به خداوند قائل شدن با عث تنزیل خداوند از حد الوهیت به حد مخلوق یا ممکن الوجود میشود. همه باید بدانند که او ذات واحد و بسیط است و سنخیت علت و معلول در وجود است نه در صفات. حالا ببینیم عارفان و متکلمین اسلامی در این مورد چه نظر دارند. متکلمین اسلامی را میتوان به سه گروپ یعنی معتزله، اهل حدیث و ظاهریه و اشاعره تقسیم کرد.

در میان این متکلمین معتزله به عقل گرایی شهرت دارند. آنها اتصاف خداوند به صفت موجودات را مخالف و محال میدانند. به نظر آنها ذات با صفات هیچ ترکیبی ندارد. چون سخن گفتن یا غضب شدن یا خوشحال شدن و غیره…..صفات انسانی اند و باعث جسمانی شدن و انسان انگاری خداوند میشود. اما مشکل نظریهء معتزله این است که آنها هیچ سنخیتی بین خالق و مخلوق نمی بینند. به این ترتیب به تباین کامل بین خالق و مخلوق قائل اند. اما قانون عقلی بر این اصل استوار است که بین علت و معلول سنخیت لازمی است. چون صدور تباین از تباین محال است. یعنی علت باید واجد کمالات معلول باشد در غیر این صورت عقل در برداشت خود دچار تناقض میشود. به این دلیل معتزله نتوانستند نسبت خداوند با عالم را تشریح کنند.

گروه دوم اهل حدیث و ظاهریه میباشند. آنها با عقل وداع کرده و به ظاهر کتب و احادیث پرداخته اند. به این ترتیب به جسمانی بودن و رویت خداوند معتقد شده اند. مشکل نظریهء اینان این است که خداوند را به صفت یک جسم میبینند و صفات و خواص انسان را به او قائل اند. آنها صفاتی چون وجه، ید، تکلم، غضب وغیره را از قرآن و احادیث گرفته و فکر کرده اند که خدا را شناخته اند.

گروه سوم اشاعره اند. ابوالحسن اشعری در میان این دو گروه نظر خود را چنین بیان کرد که معتزله و اهل حدیث در تاویلء بیش از حد قرآن به ظاهر کلمات چسپیده اند. به این دلیل نظری داد که میان این دو باشد. او گفت خداوند کسب یا خالق است و انسا‌ن کاسب میباشد. او اگر چه به جسمانیت خداوند راضی نشد، اما به پیروی از قرآن صفات انسانی چون صورت، غضب و تکلم و غیره….. را برای خداوند پذیرفت. به این ترتیب او هم نتوانست از عهده نسبت خداوند با مخلوق بر آید. او باور داشت که فعل انسان از فعل خداوند سرچشمه میگیرد یعنی انسان در فعل خود استقلال ندارد. 

چنانچه آمد اشاعره و معتزله در تبیین صفات الهی و رابطه خداوند با عالم دچار مشکل شدند. زیرا معتزله به تنزیه محض و عدم توانایی عقل در شناخت حق پافشاری کردند و اشاعره هم به نتیجهء مطلوب نرسیدند، چون نتوانستند عینیت صفات و ذات را تشریح کنند. به این دلیل به جدایی ذات از صفات معتقد شدند. از نظر اشاعره فاعل تمام افعال خداوند است و عقل و ادراک و اراده انسان هیچ اهمیت ندارد.

آنها باید بدانند که صفات کمالی وجود مثل صرافت وجود، وجوب وجود، علت العلل بودن وجود، اطلاق وجود مربوط به خداوند است. به این دلیل میشود وجود یا صفات کمالی وجود را عین ذات قبول کرد. مشکل در تفاوت صفات در مفهوم آنها است نه در مصداق، چون در مصداق خارجی فقط یک وجود است و بس. مشکل بعضی فلاسفه و دینداران این بوده که فرق بین مفهوم و مصداق نگذاشته اند.

حالا به دیدگاه عارفان به این مسئله میپردازیم و میبینیم که آنها در این مورد چه نظر دارند. مسئله تشبیه و تنزیه در عرفان جایگاه بلندی دارد. به این دلیل که تبیین عالم مخلوقات و ارتباط آن با خداوند مستقیما به این مسئله ارتباط دارد. در جهان بینی عرفانی بیش از یک حقیقت وجود ندارد. الوجود واحد لاشریک له وجود چون مطلق است جای برای حقیقت دیگر نمی گذارد، اما این حقیقت مطلق دارای دو مقام است یکی مقام ذات یکی مقام تجلیات. در شناخت مقام اول یعنی مقام ذات سلب صفات لازم است. چون ذات غیب است و چیزیکه غیب باشد قابل توصیف نیست. ما صرف صفات کمالی او را میدانیم که در بالا به آنها اشاره شد. اما در مقام تجلیات صفاتء اعیان ثابته که در پرتو وجود او لباس وجود پوشیده اند به ما قابل شناخت است. پس در فعل و در صفات فرق است بین خالق و مخلوق. چون فعل خداوند ابداع از کتم عدم است نه از چیز دیگر در حالیکه فعل مخلوق ایجاد از چیز دیگر است نه از کتم عدم. همچنین علم خداوند عین ذات اوست نه تحصیل علم از خارج. به این دلیل هیچ تناسبی بین فعل خداوند و مخلوق نیست.

از نظر ما تنزیه مطلق و تشبیه حق به انسان باعث مقیید شدن اطلاق وجودی حق میشود و این امر در تضاد با عقل است. چون روح و باطن هستی جز خدا کس دیگری نیست. اما تجلی او به اسم ظاهر است و جهان مظهر این اسم است. همچنان باطن هستی مظهر اسم باطن است. به این ترتیب او هم ظاهر است وهم باطن. در حالیکه تنزیه او از عالم باعث عزلت او از عالم کثرت میشود. محال بودن تنزیه و تشبیه در مقام ذات از آنجا سرچشمه میگیرد که ذات چون برای عقل قابل شناخت نیست نمی تواند قابل تنزیه یا تشبیه باشد. اینجا نتیجه چنین میشود که چون درک و فهم حقیقت وجود ممکن نیست پس درک حقیقت موجود نیز محال است. به این دلیل که مظهر با ظاهر متحد است.

این به این معنی است که ما حتی حقیقت ذات خود را نمی دانیم چه رسد به ذات خدا. پس در این وادی دست 

عقل از پشت بسته است به این دلیل باید از نیروی خیال کمک بجوید و به جمع تشبیه و تنزیه معتقد باشد. البته دوستان نیروی خیال را دست کم نگیرند چون در بسیاری حالات خیال بر عقل غالب است. 

پس کلید شناخت این باشد که مقام ذات قابل درک و فهم نیست به این دلیل نمیشود به او صفت قائل شد. این مقام را مقام فیض اقدس یا احدیت گویند. یعنی خداوند به علم ذاتی خود خودش به خود علم دارد. اما در مقام فیض منبسط حضرت حق با اسمای خود ظهور و تجلی نموده است. در این مقام که آنرا فیض مقدس یا مقام واحدیت نیز گویند اعیان ثابته دارای تجلی هستند. پس آنچه در کتب آمده است صفات مخلوق است نه خالق. این صفات نه تنها به شناخت خالق کمک نمیکند بلکه مخلوق را از خالق دور میسازد.

در اخیر باید یادآور شد که اگرچه در کتب قرآن و سنت همچنان در کتب بنی اسرائیل اشاراتی به اسم ظاهر و باطن شده است اما اکثر آیات تشبیهی محض هستند. البته آیت لیس کمثله شی هم است که ‌دلالت به تنزیه محض دارد. اما هیچ تبیین واضح از رابطهء خداوند و مخلوقات وجود ندارد. به این دلیل متکلمین مسلمان و یهود تا امروز سرگردان باقی مانده اند.

اگر دوستان جویای نظر مولانای بلخ باشند، میتوانند داستان موسی و شبان را در مثنوی معنوی مطالعه کنند. در این داستان مولانا به مسئله تنزیه و تشبیه میپردازد. او موسی را نماینده عقل گرایی محض (تنزیه) و چوپان را نماینده قوه خیال میداند (تشبه). اما در آخر داستان تشبیه و تنزیه را با هم جمع میکنند و می فرماید.

وحی آمد سوی موسی از خدا *** بنده ای ما را زمان کردی جدا

تو  برای  وصل کردن آمدی *** نی  برای فصل کردن آمدی

ما زبان را ننگریم و حال را*** ما  درون را بنگریم و حال را

از نظر ما خداوند اطلاق وجودی به تمام مخلوقات دارد. به این دلیل همه مخلوقات در طول او و ظهور او موجود اند. مثل آب بحر و امواج بحر. اگرچه امواج از هم مختلف اند اما حقیقت شان آب است. به این دلیل عارف پخته تمام مخلوق خدا را دوست دارد و به ظاهر کتب و شرعیت از هرکه باشد توجه ندارد.

ملت عشق از همه دین ها جداست *** عاشقان را ملت و مذهب خداست

امید این امانت به مستحق برسد. ۲۴-۹-۲۰۱۹

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا