خبر و دیدگاه

چرا؛ «صلح» وحشتناک و «آزادی» ناخواستنی است؟

 

 درین روز ها که مذاکراتِ جاری قریب ده ماهه میان امریکا و طالبان در دوحه قطر؛ قرار معلوم به مراحل پایانی رسیده ایستریس و اضطرابی دامنه دار به ویژه جوامع شهری افغانستان را فرا گرفته است. من طول و عرض و چون و چرای این ایستریس و اضطراب را نمیتوانم اینجا شرح و بسط دهم و آنگهی چیزی از بدیهیات مسلم است و از «آفتاب روشنتر» و از «کفر ابلیس مشهور تر».

علی القاعده؛ وقتی یک نیروی نظامی و تسلیحاتی اشغالگر اجنبی ناگزیر میشود با یک نیروی مسلح و جنگنده بومی و سرزمینی؛ وارد گفتگو به منظور ختم جنگ و ترک اشغال و به رسمیت شناختن آزادی و خود ارادیت شود؛ باید شادی و امید و غرور و افتخار به مردمان سرزمین دست دهد ولی چرا مورد مذاکرات طالبان و امریکا از این قاعده مستثنی است و دست کم بسیار و بسیار استثناءات دارد؟

اگر خود را زیاد درد سر ندهیم و لُب و لباب قضیه را در آوریم؛ پاسخ دقیق این پرسش به مفهوم معاصر، واقعیت میدانی و تاریخچه «جهاد» به ویژه در رابطه به افغانستان و پاکستان پیوند «عیان بدون حاجت به بیان» دارد.

با تأسف فراوان؛ وضعیت فرهنگی ـ روانی غالب مردمان افغانستان مخصوصا در دو دهه آنسوتر که کشور دچار انقطاب و رویاروی و برخورد و قیام و ضد قیام شد؛ طوری بود که ذهنیت دینی و مذهبی «تقریری» و مسموع و پدر میراثی  و تقلیدی؛ استیلا و ارجحیت داشت و بدین جهت همانند زمان های گذشتگان ما در تقابل ها و نبرد ها با انگلیس ها و دیگران؛ شعار جنگها و خیزش ها «جهاد اسلامی» قرار گرفت.

این در حالی بود که حتی از دو سه قرن بدینسو؛ استعمار گران کهن و نوین با مطالعات و تحقیقات فراوان؛ اوضاع فرهنگی ـ روانی عالم اسلام را؛ به مراتب بیشتر و بهتر از هر امام و ملا و مولوی و مفتی و روشنفکر دینی اسلامی؛ برای خویش کشف نموده و در سراسر مسلمان نشین های پرثروتِ خاور میانه و آسیا و افریقا مقام های زعامت شرعی و مذهبی را توسط جواسیس و عمال توانا و پرنبوغ خود چون «لارنس عربی» و «ملای لنگ افغانی» و… و…به اشغال در آورده بودند و حتی به دوام این پروسه ها و پروژه های استعماری مناطق مسلمان نشین را به ممالک جدید دلخواه  و تحت اداره گماشتکان خود تقسیم و از تجزیه ممالک عظیمی چون هندوستان؛ کشور های نامنهاد جدیدی مانند پاکستان را به وجود آورده بودند که یک ایدئولوژی فوق العاده شرورانه و خطرناک را در لباس «اسلام» و «بیداری اسلامی» و «بیداری شرقی» نمایندگی و تدریس و تعمیل میکردند.

از آنجا که در حالات مبارزات گرم سیاسی و قیام ها و جنگ ها در سطح ملی با اشغالگران و جابران خارجی و داخلی نیاز به پشتبانی های مالی و لجستیکی و سیاسی و اخلاقی فرا مرزی هم پیش می آید؛ اینجا بود که «مجاهدان» از «دنیا بی خبر» افغانستان به دام پاکستانی ها افتادند و شماری هم توسط پاکستان و ایران و فراتر ها خلق شدند و حتی از سایر کشور ها و سرزمین های بیگانه و خصم منجمله به نام « مجاهدان عرب ـ افغان» به افغانستان سرازیر ساخته شدند.

این قاعده هم شامل حال «مجاهدان» پیش از طالبان و هم شامل حال طالبان بود و هست و همین واقعیت است که در پی «صلح» دوحه ای و امریکایی؛ به جای شادی و امید و غرور و روشنایی؛ ترس و تیره گی و دلهره و اضطراب به نمایش می گذارد و کارنامه ها و مخاطرات «اسلام انگلیسی و نواستعماری» که تاکنون در افغانستان به وقوع پیوسته و در عراق و سوریه و یمن و سومالی و مصر و الجزیره و پیشتر از آنها در عربستان و اردن  و امثالهم ثبت تاریخ گردیده آینده را نیز وحشتناک نشان میدهد.

در مورد «صلح» امریکایی ـ طالبانی هم که تاکنون همه چیز پُشت در های بسته است و در پردهِ ایهام و ابهام.

تأسف مزید درین است که تا کنون زعامت سیاسی و نظامی  و پروپاگند چی های طالبانی نیز کدام حرف و حدیث مثبت و روشن حاوی تحلیل نقادانه از آنچه گفته آمدیم نخواسته اند و نتوانسته اند به دست دهند. کما اینکه «مجاهدان ماقبل» در برابر خطا های تاریخی خود و اسناد عظیمی مانند «تلک خرس و خاموش مجاهد و..و..و..» لام تا کام  صدایی نکشیده اند.

بالاخره مدعیان آزادی و زعامت و چه و چه افغانستان باید در برابر تمامی این واقعیت های عینی و تاریخی از جمله در برابر اعترافات جنرال ضیاءالحق تا نصیرالله بابر و جنرال حمیدگل و جنرال پرویز مشرف و بینظیر بهوتو وغیره لب به سخن بگشایند و به مردمان افغانستان و جهانیان روشن کنند که ایشان کیستند و آنان که سرلشکر های تباهی افغانستان در آن سوی مرز ها نشان داده اند و گفته اند و نوشته اند کی هاستند و کجا ها استند و کجا ها میشوند؟

منجمله درین جا یک برش از همان فرمایشات را نگاه فرمائید که قبلاً تحت سرنامه «دعا به روح پدر بزرگ «جهاد» حضرت نصیرالله بابر» به نشر سپرده شده است:

www.ariaye.com/dari7/siasi/eftekhar8.html

*****  

     …  خیلی بجاست  قبلا ازینکه به تعریف مقوله «جهاد، مجاهد، جنبش، مقاومت» و در صورت الزام و اجبار«قیام ملی» بگذریم سابقه این فقره را از روایت یک پیشکسوت دیگر بانیان جهاد پاکستانی بشنویم، مصاحبه نصیرالله بابر یکی از ستراتیژیست های متکبر پاکستان  که حاوی اعترافات خیلی گویا در  این استقامت هاست:

س- یک سوال مستقیماً به شما راجع است. پهلوی نظامی مقاومت افغانستان تقریباً از پاکستان آغاز میشود. اگر این معلومات را بدهید که افراد نهضت اسلامی برای بار نخست، خودشان در این جا آمده بودند یا ذوالفقار علی بوتو دعوت شان کرده بود. باز چگونه پروگرام ترینینگ آنان تنظیم گردید. آیا، چنین کاری مداخله در امور داخلی افغانستان نبود؟

ج- اصل سخن این است که در افغانستان، نخست یک سیستم قانونی و نظام قانونی روان بود، سلطنت بود، اعلیحضرت ،اگر میمرد، پسرش پادشاه بود و همین گونه تسلسل ادامه میافت. لیکن زمانیکه سردار داود کودتا کرد آن تسلسل در هم شکست، چوکات درک ما این بود که پس از این (در دولت افغانستان) تماماً مردمان نا آشنا میایند، بی امنی میاید. چون ما همسایه افغانستان میباشیم، منافع ما (منافع ما!) در آن است که آنجا امنیت باشد.

 نصیرالله بابر پدر جهاد و نخستین مجاهدین  

پس از این که در اگست ١٩٧٣داود خان کودتا کرد، در اکتوبر همین سال، نزد من، خدا بیامرز، انجنیر حبیب الرحمن آمد. با من صحبت و مطالبه نمود که مرا نزد بوتو صاحب ببر. من که در آن وقت در باﻻحصار(پشاور) برگیدیر بودم، با بوتو صاحب صحبت کردم، وی (بوتو) از راه دنباوگی به منطقهءمهمند آمده بود ومن نیز همزمان به مهمند رفته بودم که سرکی بسازیم .

مرحوم حبیب الرحمن برایم وضع کابل وحکومت داود خان را بیان کرد و خواستار کمک شد. داود خان برای ما شناخته شده بود و چنان صحبت ها میکرد که از آن بوی خطر (خطر برای پاکستان) می آمد. روسها هم با داود خان در توافق بودند روسها می خواستند که به مرور خود را به آب های گرم برسانند. من به بوتو صاحب (مسلماً دیدگاه او بسیار گسترده بود) گفتم که با اینها (انجنیر(!)حبیب الرحمن ودارو دسته اش) چی پیشامدی باید کرد؟ او برایم گفت: که منطقه را عمیق مطالعه کنم به اوضاع دقیق شوم.

 ما مطالعات خود را کردیم. ما یقین داشتیم که در چین؛ چاو، مُرد و ماؤ هم در حالت مرگ بود، پس قیادت جدیدی که بعد از آنها می آمد، طبعاً با خود پروگرام های ویژه خود را میداشت. در روسیه هم، از آخرین ایدیولوگ ها، یکی دو تا باقی بود لهذا عنقریب در قیادت آن تغییر می آمد که مسلماً دینامیکس خاص خود را دارا میبود. در ایران هم شاه را درباریانی احاطه کرده بودند، که پس  از بیماری یا مرگ شاه قادر به کنترول اوضاع نبودند. در هندوستان که بی چون وچرا، خطرات ما را تهدید میکرد، لهذا از چهار طرف ما در معرض تهدید خطرات بودیم . لهذا در افغانستان ما نمیخواستیم که حالات خراب شود. (خراب برای پاکستان، به راستی تا که احمق در جهان باشد مفلس در نمی ماند!) 

  بزرگترین مساله این بود که روس ها میتوانستند از حالت های تازه بهره برداری نموده و داخل افغانستان گردند.

به این لحاظ  من نخستین مجاهدین نهضت را (مجاهدین را که نگذارند حالات در افغانستان برای پاکستان خراب شود، مجاهدین نهضت پاکستانی افغانستان بر انداز را) از اکتوبر۱۹۷۳  تا١٩٧٧ ترنینگ و تعلیمات نظامی دادم و در آن زمان قیادت شان همین جا بود، آنان از یونیورستی و پوهنتون های کابل پسران جوان را می آوردند و ما برایشان تریننگ میدادیم و پس به ولایات مربوط شان میفرستادیم تا در آنجا به دیگران تعلیمات بدهند. ما در اینجا به هر کدام کارهای جدا جدا می سپاریدیم. ربانی شبنامه ها و امثال آنرا مینویشت و حکمتیار امور ارطباتی انجام میداد. لیکن در۵ جولای١٩٧٧حکومت ما از میان رفت و ضیاءالحق بدبخت به صحنه آمد که افکار خود را داشت. او، بر آنان (مجاهدین نهضت اسلامی) کمک را قطع کرد و گفت : این کار ما نیست  که اینجا برای افغانستان افرادی را ترینینگ بدهیم. او همه چیز را بند کرد با قطع شدن کمک ها آنان (مجاهدین نهضت)هم چند پارچه شدند.

اینجا، نخست انجنیر عبدالرحمن، باز گلبدین حکمتیار، بعداً احمد شاه مسعود آمد. متعاقباً چهار پنج تن دیگر آمدند. ما برای شان گفتیم که مطابق خواست شما ما برایتان ترینینگ میدهیم و کامیابی تان را میخواهیم. ولی سوال این است که وقتی کامیاب شدید، حالات را کی کنترول خواهد کرد، شما که نوجوانان (هلکان) استید؟ آنان گفتند که با ما کادر ها و بزرگان موجود است. گفتیم: معرفی بدارید و آنگاه نام استاد ربانی را بر زبان آوردند. آنان همه (در آنوقت) از گروپ ربانی بودند.

 تخم، نخست به دنیا میآید یا مرغ ؟

ولی پس از قطع کمک ها در برج جولای ١٩٧٧ آنان (مجاهدین فی سبیل الله! مجاهدینیکه اساساً فساد آنان و باداران شان سالها بعد پای شوروی را به افغانستان کشاند و گویا به «جهاد» شان رسمیت و مشروعیت بخشید. به راستی تخم، نخست به دنیا میآید یا مرغ؟!) در ١٩٧٨ نزد من آمده گفتند: که پول و هیچ چیز دیگر نداریم و در بد حال هستیم. منسوبین هم از ما توقعاتی دارند. من، اولاً به شاه ایران پیشنهادی فرستادم که برای اینان که ما ترینینگ داده ایم، ضیاءالحق همه چیز را قطع کرده، با آنان کمک کنید. فکر می کنم در ماه سپتمبر یا اکتوبر من با بی بی (نصرت بوتو) هم در این زمینه نشستی داشتم. شاه ایران پاسخ فرستاد که طی سه روز کاری خواهد کرد ولی حکومت مارشالا مرا به زندان فرستاد که یک سال محبوس ماندم. چون از زندان بر آمدم شاه ایران از میان رفته بود. به این ترتیب از ایران چیزی بدست نیامد. 

آنگاه من، آنان را به امریکاییان راجع ساختم در حالیکه خودم از صوبه سرحد خارج شده نمی توانستم، دوستی داشتم در اسلام آباد که با هم خانه میساختیم لذا من این مجاهدین را به منزل وی اعزام می کردم و چون به شفر برایش می گفتم که (گلکار) آمد، هدف حکمتیار بود، چون می گفتم – بیجلی والا (برقی) آمد، احمدشاه مسعود منظور می بود…. سفارت امریکا در ماه می ١٩٧٩ (مجاهدین مخلوق و مولود پاکستان را پذیرا شد) با ایشان کمک ها را شروع کرد. من به ایشان گفتم که اجندا و پروگرامتان را بسازید و برای من هم گفته شد که تو هم پروگرام خویش را به ایشان بده!

روس ها (طبق انتظار و طبق پروگرام های مجاهدین و نصیرالله بابرپاکستانی !!) در دسمبر ١٩٧٩ آمد ند. اما امریکایی ها در ماه می به کمک های مالی  وغیره به مجاهدین شروع کرده بودند، مگر آی. اس. آی و ضیاءالحق کاری به این کار نداشتند. وقتیکه روس ها آمدند، امریکا به ضیاءالحق و آی. اس. آی فشار وارد نمود تا به مجاهدین کمک نمایند و بعد از آن ضیاءالحق و آی. اس. آی. به کمک ها شروع نمودند.

شما ببینید،(و شما هم ببینید، ای کسانیکه دعوی اسلام و افغانستان دارید!) ما در آن زمانیکه به آنان (مجاهدین) ترینینگ میدادیم در عین وقت با داود خان مذاکره می کردیم و با اعلیحضرت مذاکره می کردیم که این مسئله ( کدام مسئله؟!) از راه های سیاسی حل گردد ولی ضیاءالحق نمی خواست که این مسئله به گونه سیاسی حل شود، زیرا اعتقاد داشت، تا زمانیکه جنگ در افغانستان جریان دارد، ( ده کجا و درخت ها کجا؟!) امریکاییان وی را در قدرت نگه میدارند. (غافل از اینکه) امریکاییان، چنان مردمی اند، تا هنگامیکه به کارشان باشی، ازت کار می گیرند، به مجردیکه کارشان پوره شود، دیگر ختمت میکنند. (چنانکه) در ماه اپریل، ضیاءالحق (مست از باده قدرت،) ذوالفقار علی بوتو را اعدام کرد، مگر در ماه جون، یک مقام مهم امریکا نزد من آمده و برایم گفت که شما را از شر ضیاءالحق نجات میدهیم و در عوض “چشتی” یا ” سوار” را خواهیم آورد. 

در کویته جلسه ای داشتیم که در آن بیگم بوتو، محترمه بینظیر بوتو، یحیی بختیار، جنرال تیکه خان و من بودیم . به ایشان گفتم:

 یک امریکایی به من گفت که شما را از ضیاءالحق نجات میدهیم…. آنان به من گفتند: بین یک جنرال و جنرال دیگر چه فرق است؟! برو، به امریکایی بگو که مسوولیت (بهبود) در این کار را به عهده می گیرد یا خیر؟ (بالاخره) جنرال چشتی امتناع کرد  و (جنرال) سوار خان هم گفت: اولاد کوچک کوچک دارم کاری نمی توانم انجام دهم.

اگر شما، به پس منظر این امور، دقیق شوید(در میابید) که چون در اگست ١٩٧٩ ضیاءالحق واقف شد که امریکا می خواهد خلعش کند، ( خلع رئیس جمهور پاکستان متعلق به امریکا بود!) فوراً چشتی را بر طرف کرد و در دسمبر، روس ها آمد. (ورق بر گشت) مطلب این است که در سیاست (اصل) منفعت طلبی است. ملاحظه کنید، بوتو صاحب را به دست وی (ضیاء الحق) در ماه مارچ اعدام کرد ولی در جون یا جولای (همان سال) از ختم کردن ضیاء الحق سخن در میان بود، مگر در دسمبر باز هم ضیاء الحق، دوست از همه بهترین برای امریکا شد.

 جنرال دوگول ومارشال تیتو هم مجاهد بودند !

ضرورت اصلی این بود که به مجرد آمدن روسها امریکا و ضیاء الحق برای مجاهدین حکومت جلای وطن درست می کردند. چنین کاری را انگلستان برای (دیگول) انجام داده و حکومت در تبعید برایش ساخته بود، عین کار در یوگوسلاویا برای مارشال تیتو انجام گرفت. (جنرال دوگول و مارشال بروز تیتو هم جهاد کرده بودند؟! بیچاره ها از این حقیقت بی خبر مُردند، به خدا معلوم که مجاهدان پاکستانی سهم آنان را از جنت، برایشان بدهند!؟) مگر آنها این کار را (برای مجاهدین) نکردند و به این خوش بودند که مجاهدین متفرق باشند.

س – شما به سیاست تفرقه افگنی ضیاء الحق اشاره کردید. در عهد شما هم در میان مجاهدین اختلاف بود، حتی در آن هنگام هم که شما محدود کسانی را در بالاحصار پرورش میدادید، علت چه بود؟

ج – میان مسعود و حکمتیار واقعاً اختلاف بود. من در آن وقت گورنر بودم . منشاً آن اختلاف چنین بود که چند شب نامه و چیز های دیگر از اینجا به افغانستان فرستاده می شد ( توسط تعدادی از رفقای مسعود) آن اشیا بدست اشخاص غلط (حکومت داود) افتاد. حکمتیار می گفت که این کار قصداً شده و این افراد با حکومت رابطه دارند. چون هر دو(مسعود و حکمتیار) جوانان بودند، از همینجا اختلافاتشان شروع شد. در مورد محکمه شرعی دایر شد و قاضیان بر رفقای مسعود مجازات اعدام صادر کردند. من به ایشان گفتم: اجراءات را به همین جا خاتمه دهید و لذا مسعود را نجات دادم. (نگذاشتم دست شرع به مسعود برسد!!)

 

س – شما با مسعود از قبل هم آشنا بودید و ارتباطاتی با هم داشتید، آیا از آن زمان نیز چنین شک هایی در مورد شخصیت وی و یا در مورد ارتباطات وی نزد شما بود؟

    جهاد ـ درس پاکستان به داؤد خان !

ج – ببین! این چیزها و پروتوکول وی با روس ها بسیار پسان واقع شده. آن وقت هم ما در حکومت بودیم، مگر در وقت داود ما چنان کردیم که می خواستیم به داود یک درس بدهیم. آن وقت داود، مخالفین ما را در افغانستان نگه میداشت مانند اجمل ختک، اعظم هوتی و آنان اینجا در پاکستان بمب گذاری ها را سازمان میدادند و لذا ما هم خواستیم که به داود یک پیغام بدهیم: ببین، تو اگر کاری می توانی، ما هم قادر به آن هستیم. 

ما احمدشاه مسعود را به پنجشیر فرستادیم و در پنجشیر، بالایش عملیات اجرا کردیم (در ١٩٧۵) تا نشان دهیم که این افراد چقدر ورزیده گی یافته اند. آن عملیات به داود به حد کافی خساره رسانید. پس از آن داود اینجا آمد و در مورد ((دیورند)) به مذاکره پرداخت. («دیورند» آرمان جهاد فی سبیل الله!!) قبل بر آن بالای گلاب ننگرهاری علیه داود خان یک کتاب نیز نوشته بودیم که عنوانش بود ((سردار دیوانه – لیونی سردار)) ما تمام اینها را بخاطری انجام میدادیم که ظاهر شاه واپس (به پادشاهی) بر گردد!!

س – بسیار خوب! حالا که اعلیحضرت آمده. آیا فکر نمی کنید چلنجی از جانب شما، اتحاد شمال یا امریکا متوجه وی نیست؟ شما نقش و اهمیت او را چگونه می بینید؟ آیا جرگه کامیاب خواهد شد و ظاهر شاه را (به قدرت) خواهد آورد ؟

ج – من پیشتر هم اشاره کردم، هر چیز یک وقت دارد، زمانیکه ما حمایت می کردیم، اعلیحضرت قابل قبول بود. برای ربانی، حکمتیار و تمام افغانها قابل قبول بود. حالا وقت زیادی گذشته است. اگر وی در ١٩٨۴ هم آمده بود، تمام مهاجرین افغان استقبال می کردند. گذشته از این، ما در ١٩٩٣ از وی خواسته بودیم که بیاید و او، سردار ولی را فرستاد. موصوف به دلیلی کامیاب نشد که (روحیات) مردم بدل شده بود.

ببین! در قبایل تغییر آمد مُلا از مشر قوم پیش افتاد. قبایل و سیستم ملکی ختم شده است یعنی قوت با تنظیم است و دیگران در برابرش عاجز اند. مِلِکی را که سابقاً صاحب قدرت بود، بعد ها تنظیم و قوماندان نمی توانست تحمل کند. خلاصه که معاشره افغانستان تماماً برهم و درهم شده است. به نظر من لویه جرگه نقش (عنعنوی) خود را ایفا کرده نمی تواند. آنان یک کمیته به نام (شورای نظارت) درست کرده اند تا سر تا پا لویه جرگه را کنترول کند. علاوتاً هر قوم گله دارد که این جرگه ناقص است. ترکمن می گوید که حقوق ما در آن نا چیز است. ازبک می گوید حقوق مان کاملاً مد نظر گرفته نشده. پشتون ها می گویند: سهم ما از نظر افتاده و دیگر اینکه در این جرگه خورد و بزرگ معلوم نیست. هر آنکه در جایی قدرت نظامی و سیاسی دارد در جرگه دست بالا دارد. برعلاوه ما نمی دانیم که امریکا چرا، آنجا اسماعیل خان را نگه داشته، آنجا با دوستم ( لین و دین ) دارد.

بهتر این می بود که سیستمی به وجود می آمد که تمام افغانهای مربوط به هر قوم و نسب بر آن راضی می بودند. به هر ولایت به تناسب نفوس آن ولایت، نماینده گی میسر میشد ولی معلوم می شود که در این لویه جرگه نماینده گان حقیقی ملت جا ندارند. (دزد هم «خدایا!» میگوید وکاروان هم!)

س – در جایی یک ادعای قاضی حسین احمد از نظرم گذشته است مبنی بر اینکه اساس نهضت اسلامی افغانستان را وی گذاشته و نخستین کسان هم در ارتباط وی به پاکستان آمده و به شما معرفی شده است؟

ج – ببین ! اینها تماماً اخوان المسلمین والا اند. در زمان بوتو صاحب اینان آنقدر همت نداشتند که به آنان (مجاهدین) کمکی کنند. برای آنها یک پشتو – فارسی تایپ رایتر ضرورت شد. ایشان مرد تدارک همان هم نشدند. جماعت اسلامی به اشارهء ضیاء الحق و امریکا کمک به مجاهدین را شروع نمود. آنان همیشه تایید کننده پالیسی امریکا اند.

                              ( از شماره هفت مورخ ٢۵ اسد ١٣٨٢ جریده پلوشه )

          

 جهاد برای منافع و بقای پاکستان 

 

 نتایج عمده تاریخی که ازاین مصاحبه میتوان گرفت عبارت اند از :

ـ  پهلوی نظامی مقاو مت افغانستان از پاکستان آغازگردیده است وبه عباره دیگر جایگاه زاد وولد ونشوو نمای اختاپوت «جنگ صلیبی» یا «جهاد» همان پاکستان است آنهم نه پس از تجاوز و اشغال شوروی در دسمبر ۱۹۷۹بلکه شش سال قبل و مدت ها هم پیش از کودتای کمونیستی اپریل ۱۹۷۸ و درست پس از قیام سردار محمد داؤد و اعلام رژیم جمهوری در افغانستان .(البته شهادت نصیرالله بابر در همین حدود است.)

ـ از افراد نهضت اسلامی نخست «مرحوم انجنیر حبیب الرحمن» طی ماه اکتوبر۱۹۷۳  درحالیکه «هلک» یعنی طفل است، در پاکستان به نزد نصیرالله بابر که در بالا حصار پشاور بریگیدیر میباشد، مراجعه میکند، واز نصیرالله بابر که مانند پدر و یا حداقل ماما و کاکایش صمیمی و خود مانی است، با ناز غیر قابل وصفی تقاضا میدارد ، بچه ننه را که از «سردار دیوانه» آزرده خاطر است، نزد عالیترین مقام کشور یکصد وچند ملیون نفری پاکستا ن – ذوالفقار علی بوتو – ببرد. این تقاضا فرفرک اجرا میشود ، در هذالبرج –  اکتوبر ۱۹۷۳ – (غلط نکنید: اکتوبر۱۹۷۳! ) – افراد دیگر نهضت اسلامی ـ طبعاً «ماشومان» که مرحوم انجنیر حبیب الرحمن « هلک» پیشوایشان است ، مانند باد و برق به پشاور  میرسند و در بالا حصار پشاور تحت ترینینگ نظامی گرفته میشوند که تا  ۱۹۷۷ ادامه مییابد . بعد ضیاءالحق بدبخت میآید و برخلاف  منافع امنیت ملی پاکستان که «ازچهارطرف در معرض تهدید خطرات است» کمک ها را به مجاهدین سرسپرده منافع پاکستان قطع میکند و میگوید : « این کار ما نیست که اینجا اشخاص را بر علیه افغانستان ترینینگ بدهیم » که در اثر آن مجاهدین فی سبیل الله «چند پارچه»  میشوند !

ـ در ۱۹۷۸ «هلکان»  اوقات تلخی میکنند که «پول و هیچ چیز نداریم» بزرگوار مشفق نصیرالله بابر که عجالتاً در قدرت نیست، عین از شاهنشاه ایران تمنا میکند که غم بچه ها را بخورد ، مگر او به وعده خود عمل کرده نمیتواند ، چونکه تخت و بختش چپه میشود . بالاخره به مساعدت یک دوست نصیرالله بابر که در اسلام  آباد با هم خانه میسازند ، سفارت امریکا در ماه می ۱۹۷۹کمک ها را به ایشان شروع میکند، چون قرار و پلان نصیر الله بابر و دیگر ولی الله !! های پاکستان است که در دسامبر همین سال روس ها به افغانستان بیایند و به مجاهدین اشد ضرورت پیدا شود!!

         البته بسیار جالب است که نصیرالله بابر و ارواح خبیثه دیگر درهمان حال که « مجاهدین» را ترینینگ میدهند ، با داؤدخان و اعلیحضرت  مذاکره هم میفرمایند  که  مسأله(!؟) از « راه های سیاسی حل گردد .» ولی ضیاء الحق که تمام کمک ها را به مجاهدین قطع کرده است، نمیخواهد که مسأله از راه های سیاسی حل شود، چون میداند تا زمانیکه جنگ در افغانستان جاری باشد، امریکا اورا در قدرت نگه میدارد. گذشته ازاین تناقض، یک موضوع صراحت دارد که پاکستان از «اعلیحضرت» راضی بوده و حتی از تداوم سلطنت در میان اولاده او طمانیت خاطر دارد. معضله، تا آنوقت داؤد خان است، چنانچه برای اینکه به او «درسی» داده باشند، در پنچشیر  یک جهادک به راه می اندازند و بالای گلاب ننگرهاری با عنوان «لیونی سردار» یک کتاب هم تحریر و نشر میکنند. اما بعد تر نقش اعلیحضرت هم به پایان میرسد، چون در اثر شکٌوه و شتاب جهاد؛ معاشره قبایل افغانستان درهم و برهم میشود و ملا از ملِک ومشر قبیله پیش میافتد!

ـ علی الرغم این در فشانی های خود ستایانه و ضد و نقیض نصیرالله بابر پٌشت ورق که از لابلای «تلک خرس» هم بخوبی هویداست، بیانگر رخ کاملتر حقیقت است و آن اینکه مدت ها قبل از تشکیل پاکستان – استعمارگران انگلیسی به اهمیت بهره برداری ها از عصبیت های دینی و مذهبی در عین بیسوادی و جهل عمومی نسبت به حقیقت مندرجات متون اصیل دینی  در افغانستان، کاملاً پی برده شبکه های جاسوسی و خرابکاری خویش را در بین قشر مُلا ها، اداره مدارس دینی و اپارات مساجد وسیعاً نفوذ داده وعلیه نهضت مشروطه و دولت ممثل استقلال افغانستان یعنی امارت شاه امان الله غازی بسیار مؤفقانه به کار نیز گرفته بودند. زمانیکه پاکستان تشکیل شد، و قدرت واقعی سیاسی، نظامی و استخباراتی آن با انحصار بیست و چند خانواده فوق العاده ثروتمند و اساساً انگلیسِ پنجابی طور نه چندان غیر مرئی به امپراتوری بریتانیا و بعداً نیز ایالات متحده امریکا وابسته ماند، میراث مذکور یعنی خدام انگلیس در لباس ملا و مولوی و میر و آخوند و سید به پاکستان و دقیقتر به استخبارات نظامی پاکستان تعلق گرفت. بنابر این زمانی که استخبارات نظامی پاکستان (I.S.I) مصمم شد تا علامت دهد، بصورت خیلی طبیعی شبکه گسترده جهادآفرین و جهاد فرما و اهل فتوا و رهبر و قوماندان  به حرکت در آمدند.

ـ این اتفاقی نیست که هم دگروال محمد یو سف و هم نصیرالله بابر از اوضاع منطقه – حتی مشکلات داخلی – و تأثیرات آن بر پاکستان با دقت و تفصیل کافی صحبت نموده و خطرات و ناملایمات واقعی و توهمی نزدیک و دور آنها بر پاکستان را دلیل اینکه چرا پاکستان به جهاد و مجاهد افغانستان با این پهنا و گستردگی و عجله و شتاب علاقه گرفت، معین میدارند. در صحبت ها و اظهارات هردو بزرگوار اینکه اصل و اساس  جهاد بر منافع و بقای پاکستان استوار است و ابداً چیزی به نام منافع و مصالح افغانستان درآن مطرح نیست، برازندگی عجیبی دارد .

 

**********

شاید به نظر بعضی چنین آید؛ اینها مربوط به طالبان نیست!

ولی کور میداند که دلده شور است. سرچشمه؛ سرچشمه است و سرچشمه انواع مجاهدان هفت تنظیم و «طلبای کرام» همه اینجاست. اینهمه تحلیل و سره و ناسره کردن می طلبد! 

در یک حساب سر انگشتی؛ بار طالبان ده ها مرتبه سنگین تر هم هست. وجود برهنه آی ایس آی و فوج پاکستان و القاعده در دوران «امارت» که این آخری زمینه ساز اشغال افغانستان توسط ارتش های امریکا و ۵۰ کشور دیگر شد و پشت سرهم طی ۱۸ سال عظیم ترین بلایا را بر افغانستان و مردمان فلکزده آن نازل کرد؛ مسئول و مسئولینی نزد خلق و نزد خالق دارد!!!

فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّهٍ خَیْراً یَرَهُ ، وَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّهٍ شَرّاً یَرَهُ

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا